نحوه طبقاتی شدن جامعه در اندیشه مارکسیستی

رشد ابزار تولید سبب شد که در فجر تاریخ مالکیت اختصاصی به وجود آمد و جامعه منقسم شد به دو طبقه استثمارگر و استثمار شده، و این دو طبقه دو قطب اصلی جامعه را از بدو تاریخ تاکنون تشکیل داده و می دهند و همواره میان این دو قطب تضاد و کشمکش وجود داشته است. البته معنی دوقطبی شدن جامعه این نیست که همه گروه ها منحصرا یا استثمارگرند یا استثمار شده، احیانا ممکن است گروههایی باشند نه استثمارگر و نه استثمار شده. مقصود این است که گروه های مؤثر در سرنوشت جامعه این دو گروه اند که دو قطب اصلی را تشکیل می دهند. سایر گروهها از یکی از این دو گروه اصلی پیروی می کنند.
در کتاب "تجدیدنظر طلبی" از مارکس تا مائو می نویسد: "در نزد مارکس و انگلس دو الگوی مختلف از تقسیم جامعه به طبقات و پیکار آنها می یابیم: یکی دو قطبی و دیگری چندقطبی. تعریف طبقه از این دو الگو متفاوت است. در الگوی اول طبقه مجازی است و در دومی واقعی است. (مقصود از طبقه واقعی گروهی است که زندگی اقتصادی مشترک و درد مشترک دارند، اما طبقه مجازی یعنی گروه هایی با زندگی های ناهمسان، که در عین حال از یک ایدئولوژی پیروی می کنند.) ضوابط پیدایش طبقه هم متفاوت است. انگلس در مقدمه جنگ کشاورزان آلمان می کوشد این دو الگو را با هم آشتی دهد و یک الگوی متجانس از آنها بسازد. او در جامعه طبقات متعدد و در درون هر یک از طبقات دسته های گوناگونی را تشخیص می دهد، لکن به عقیده وی فقط دو طبقه می توانند یک رسالت تاریخی قطعی را انجام دهند: بورژوازی و پرولتاریا. زیرا آنها قطبهای حقیقتا متضاد جامعه را تشکیل می دهند".
از نظر فلسفه مارکسیسم همان طور که محال است جامعه از نظر روبنایی بر زیربنای خود پیشی گیرد، همچنین محال است آنجا که جامعه از نظر زیربنا (روابط اجتماعی و اقتصادی، روابط مالکیت) به دو قطب استثمارگر و استثمار شده تجزیه می شود، از نظر روبنایی به صورت یکپارچه باقی بماند. وجدان اجتماعی نیز به نوبه خود تجزیه می شود به دو بخش: وجدان استثمارگر و وجدان استثمارشده. دو جهان بینی، دو ایدئولوژی، دو سیستم اخلاقی، دو نوع فلسفه در جامعه پدید می آید. موضع اجتماعی و اقتصادی هر طبقه الهام بخش نوعی فکر و اندیشه و بینش و ذوق و طرز تفکر و جهت گیری و موضع گیری اجتماعی می گردد. هیچ طبقه ای نمی تواند از نظر وجدان و ذوق و طرز تفکر بر موضع اقتصادی خود پیشی گیرد.

دین و دولت از دیدگاه اندیشه مارکسیستی:
تنها چیزی که دو قطبی نمی شود و از مختصات طبقه استثمارگر است "دین و دیگر دولت است. دین و دولت از اختراعات خاص طبقه استثمارگر برای تسلیم کردن طبقه استثمار شده و به اسارت رفته است. ولی طبقه استثمارگر به حکم اینکه مالک مواهب مادی اجتماع است فرهنگ خود را، و از آن جمله مذهب را، به طبقه استثمار شده تحمیل می کند، از این رو همواره فرهنگ حاکم یعنی جهان بینی حاکم، ایدئولوژی حاکم، اخلاق حاکم، ذوق و احساس حاکم و به طریق اولی مذهب حاکم، همان فرهنگ طبقه استثمارگر است. فرهنگ طبقه استثمار شده مانند خودش همواره محکوم است و جلوی رشدش گرفته می شود.
مارکس در ایدئولوژی آلمانی گفته است: "افکار طبقه حاکم در هر عصر افکار حاکم آن عصر است، یعنی طبقه ای که نیروی مادی حاکم در جامعه است در عین حال نیروی معنوی حاکم آن نیز می باشد، طبقه ای که وسایل تولید مادی را در اختیار دارد... افکار حاکم چیزی نیست جز بیان اندیشوار روابط مادی حاکم، یعنی روابط مادی به زبان افکار، یعنی همان روابطی که این طبقه را حاکم ساخته است، افکار حاکمیت او.
افرادی که طبقه حاکم را تشکیل می دهند علاوه بر چیزهای دیگر آگاهی نیز دارند و از این رو فکر نیز می کنند. تا آنجا که به مثابه طبقه حاکمیت دارند و عصر تاریخی را تعیین می کنند، خود روشن است که آن را در همه سطوح انجام می دهند، یعنی علاوه بر چیزهای دیگر چون اندیشندگان و مولدان افکار، حکومت می کنند و توزیع افکار را تنظیم می کنند، افکارشان افکار حاکم دوران است ".


منابع :

  1. مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 133-130

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/23083