ریشه های اصلی گرایش روشنفکران مسلمان به مارکسیسم

ریشه اصلی گرایش پاره ای روشنفکران مسلمان به مادیت تاریخی دو چیز است: یکی همین که پنداشته اند اگر بخواهند فرهنگ اسلامی را فرهنگ انقلابی بدانند و یا اگر بخواهند برای اسلام فرهنگی انقلابی دست و پا کنند گزیری از گرایش به مادیت تاریخی نیست. باقی سخنان که مدعی می شوند شناخت قرآنی ما به ما چنین الهام می کند، بازتاب شناخت ما از قرآن کریم چنان است، از آیه استضعاف این گونه استنباط کرده ایم، همه بهانه و توجیهی است برای این پیش اندیشه و همین جاست که سخت از منطق اسلام دور می افتند و منطق پاک و انسانی و فطری و خدایی اسلام را تا حد یک منطق ماتریالیستی تنزل می دهند. این روشنفکران می پندارند یگانه راه انقلابی بودن یک فرهنگ این است که تنها به طبقه محروم و غارت شده تعلق داشته باشد، از این طبقه برخاسته باشد، به سوی این طبقه و به سود این طبقه جهت گیری کرده باشد، مخاطبش منحصرا این طبقه باشد، رهبران و راهنمایان و پیشتازانش پایگاه اجتماعی و طبقاتی شان همان پایگاه این طبقه باشد و رابطه آن فرهنگ با سایر گروه ها و طبقات منحصرا رابطه ستیز و دشمنی و جنگ باشد و نه هیچ چیز دیگر.
این روشنفکران نمی توانند تصور کنند که برای متعهد و مسئول بودن و بی طرف و بی تفاوت نبودن یک فرهنگ، ضرورتی نیست که خاستگاه آن فرهنگ طبقه محروم و غارت شده باشد، پنداشته اند که یک فرهنگ جامع لزوما بی طرف و بی تفاوت هم هست، نتوانسته اند تصور کنند که یک مکتب جامع و فرهنگ جامع اگر خاستگاه خدایی داشته باشد و مخاطبش انسان، یعنی فطرت انسانی انسان باشد، محال است که بی طرف و بی تفاوت و غیر متعهد و غیر مسئول باشد. آنچه تعهد و مسئولیت می آفریند، وابستگی به طبقه محروم نیست، وابستگی به خدا و وجدان انسانیت است.
این یک ریشه اصلی اشتباه این آقایان که در رابطه اسلام با انقلاب دچار آن شده اند. ریشه اصلی دیگر این اشتباه را در رابطه اسلام با جهت گیری اجتماعی اش باید جستجو کرد. این روشنفکران به وضوح مشاهده کرده اند که در تفسیر تاریخی قرآن از نهضت های پیامبران، یک جهتگیری نیرومند از ناحیه آنها به سود مستضعفین مشاهده می شود و از طرف دیگر، اصل "تطابق میان جهت گیری و خاستگاه" و به تعبیر دیگر اصل "تطابق میان پایگاه اجتماعی و پایگاه اعتقادی و عملی" که اصلی مارکسیسمی است، از نظر این روشنفکران خدشه ناپذیر تلقی می شده و نمی توانسته اند خلاف آن را تصور کنند، در مجموع چنین به نتیجه گیری پرداخته اند که چون قرآن جهت گیری نهضت های مقدس و پیش برنده را به وضوح به سود مستضعفین و در جهت تأمین حقوق و آزادی های آنها می داند، پس از نظر قرآن خاستگاه همه نهضت های مقدس و پیش برنده، طبقه محروم و غارت شده و مستضعف بوده است، پس از نظر قرآن، تاریخ هویت مادی و اقتصادی دارد و اقتصاد "زیر بنا" است.
نظر به اینکه قرآن به اصل فطرت قائل است و به منطقی حاکم بر زندگی انسان قائل است که منطق فطرت نامیده می شود و نقطه مقابل منطق منفعت است که منطق انسان منحط حیوان صفت است، لهذا اسلام اصل "تطابق خاستگاه و جهت گیری" و یا "تطابق پایگاه اجتماعی و پایگاه اعتقادی" را نمی پذیرد و آن را اصلی غیر انسانی می شمارد، یعنی این تطابق در انسان های به انسانیت نرسیده و تعلیم و تربیت انسانی نیافته مصداق دارد که منطقشان منطق منفعت است نه در انسان های تعلیم و تربیت یافته و به انسانیت رسیده که منطقشان منطق فطرت است.
گذشته از اینها این تعبیر که می گوییم اسلام جهت گیری اش به سود مستضعفین است، خالی از نوعی مجاز و مسامحه نیست. اسلام جهت گیری اش به سوی عدالت و مساوات و برابری است. بدیهی است کسانی که از این جهت گیری سود می برند و منتفع می گردند محرومان و مستضعفان اند و کسانی که از این جهت گیری زیان می بینند، غارتگران و استیثارگران و استثمارگران اند. یعنی اسلام آنجا هم که منافع و حقوق طبقه ای را می خواهد تأمین نماید، هدف اصلی اش تحقق یک ارزش و پایه گذاری یک اصل انسانی است.
اینجاست که بار دیگر به ارزش فوق العاده "اصل فطرت" که در قرآن صریحا مطرح است و در فرهنگ و معارف اسلامی "ام المعارف" باید شناخته شود روشن می گردد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 204-208

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/23285