انسان کامل از دیدگاه فلاسفه

کلمه "انسان کامل" از اصطلاحاتی است که عرفا برای اولین بار خلق کردند و می گویند محی الدین عربی اول کسی است که این اصطلاح را به کار برده است. ما چندین کتاب به نام "الانسان الکامل" در عرفان داریم. فلسفه، انسان کامل را یک جور تعریف می کنند، عارف ها جور دیگری تعریف می کنند. در میان فیلسوفان جدید، هر گروهی انسان کامل را جور دیگری و به سبک های مختلف تعریف می کنند. مارکسیسم یک جور تعریف می کنند و اگزیستانسیالیسم به گونه دیگر. این از آن جهت است که اصلا کمال انسان هنوز مشخص نیست که انسان کامل یعنی چه؟
فلاسفه قدیم بیشتر روی کلمه "حکمت" یعنی دانش فکر می کردند. آنها چون جوهر انسان را عقل می دانستند و بس و غیر عقل از جوهر انسان را هر چه بود تبع و طفیلی می دانستند، کمال انسان را در کمال عقل یعنی در کمال تعقل به معنی کمال "دریافت" می دانستند و می گفتند "انسان کامل" یعنی انسان دانا، انسانی که حداکثر آنچه ممکن است دانا باشد، به این معنا که لااقل نظامات کلی جهان را دریافت کند، هستی را از اول تا آخر دریابد ولو این امر به طور جزئی و فرد فرد امکان ناپذیر است ولی صورت کلی هستی را بتواند در ذهن خود منقش کند. این انسان کامل است.
پس جوهر انسان عقل است و کمال انسان در ادراک و دریافت عقلانی است و بنابراین انسان کامل انسانی است که به کمال عقل رسیده باشد. قهرا روی حساب آنها جامعه کامل هم جامعه ای است که دریافت عقلی و فکریش هر چه بیشتر باشد و مدینه فاضله افلاطون می شود "مدینة الحکماء" (چون افلاطون چنین نظری داشته)؛ یعنی هر چه که افراد جامعه به سوی حکمت و دانایی و فرزانگی سوق داده شوند جامعه کمال بیشتری پیدا می کند. این، تعریفی است که فیلسوفان کرده اند. حال آیا خود این تعریف کامل است یا نه؟ در این که در این تعریف، جزئی از حقیقت هست شکی نیست، یعنی کمال انسان را بدون کمال حکمت و دانش و دانایی نمی شود در نظر گرفت. اگر نگوییم تمام کمال انسان در دانایی است لااقل رکنی از کمال انسان در دانایی هست.
در کلمات امام علی (ع) در نهج البلاغه جزء اموری که برای جامعه زمان امام مهدی (ع) که از نظر اسلام جامعه کامل و جامعه ایده آل انسان است ذکر شده است می فرماید: و «یغبقون کأس الحکمة بعد الصبوح؛ جام حکمت را غبوق و بعد از صبوح می نوشند.» (نهج البلاغه/ خطبه 150) یک اصطلاح تقریبا شاعرانه و غزل سرایانه است. "صبوح" جام بامدادی را می گویند و "غبوق" جام شبانه را.
حافظ می گوید:
می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند *** به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری
می صبوح یعنی آن می که میگساران صبحگاهان می خورند و می غبوق یعنی آن می که شامگاهان می خورند. می فرماید: یعنی صبح و شام غرق در حکمت هستند، هر صبح و هر شب جام حکمت می نوشند.

کمال انسان در عرفان
عرفای ما کمال انسان را در کمال حکمت به این معنا که حکما می گویند نمی دانند. آنها اولا حکمت را به معنی "دریافت" قبول دارند که آن کمال انسان است ولی نه دریافت عقلانی و فکری و استدلالی، بلکه دریافت شهودی، یعنی در نوع دریافت بحث دارند. حکیم، دریافتی که می گوید، مقصودش دریافت فکری و استدلالی و مدرسه ای است، مثل دریافتی که انسان در علوم طبیعی با دلایل، یا در علوم ریاضی با دلایل (مطلب را) می فهمد ولی عرفا این دریافت ها را دریافت های ناقص تلقی می کنند و می گویند دریافت حقیقی دریافت حضوری و شهودی است، دریافتی است که انسان بتواند با تصفیه خود، هستی را در درون خودش شهود کند.
و ثانیا گذشته از اینکه نوع دریافت را قبول ندارند نوع کمال را هم در صرف دریافت از آن جهت که دریافت است نمی دانند، در رسیدن به حقیقت می دانند آنها می گویند اولا کشف حقیقت کمال انسان نیست، وصول به حقیقت کمال انسان است، و ثانیا وصول به حقیقت است نه حقایق، و حقیقت مطلق هم ذات خداوند است، پس کمال انسان در این است که حلقه هستی انسان متصل بشود به حلقه ربوبیت، یعنی این قطره به آن دریا متصل بشود.


منابع :

  1. کتاب فلسفه تاریخ صفحه 238-235

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/23403