دوستی و محبت علی علیه السلام در سخنان پیامبر اکرم

از پیغمبر اکرم (ص) نیز راجع به محبت و دوستی علی (ع) روایات بسیاری رسیده است:
1- ابن اثیر نقل می کند که پیغمبر خطاب کرد به علی و فرمود: «یا علی! خداوند تو را به چیزهائی زینت داد که پیش بندگان او زینتی از آنها محبوبتر نیست؛ کناره گیری از دنیا، آنچنان قرارت داد که نه تو از دنیا چیزی بهره مند شوی و نه آن از تو. به تو بخشید دوستی مساکین را؛ آنان به امامت تو خوشنودند و تو نیز به پیروی آنان از تو. خوشا به حال کسی که تو را دوست بدارد و در دوستیت راستین باشد، و وای بر کسی که با تو دشمنی کند و علیه تو دروغ گوید.»
2 - سیوطی روایت می کند که پیغمبر فرمود: «دوستی علی ایمان است و دشمنی وی نفاق.»
3 - ابونعیم روایت می کند که پیغمبر خطاب به انصار کرد و فرمود: «آیا راهنمائی کنم شما را به چیزی که اگر بدان چنگ بزنید، بعد از من هرگز گمراه نشوید؟» گفتند: «آری یا رسول الله!» فرمود: «این علی است. دوستش بدارید به دوستی من، و احترامش کنید به احترام من، که خداوند به وسیله جبرئیل فرمانم داد که این را برای شما بگویم.»
و نیز اهل سنت روایاتی از پیغمبر اکرم نقل کرده اند که در آن روایات نگاه به چهره علی و سخن فضائل علی عبادت شمرده شده است:
1 - محب طبری از عایشه روایت می کند که گفت: «پدرم را دیدم به صورت علی بسیار نگاه می کرد. گفتم: پدر جان! تو را می بینم که به صورت علی بسیار می نگری؟ گفت دخترک! از پیغمبر خدا شنیدم که گفت " نگاه به چهره علی عبادت است. "»
2 - ابن حجر از عایشه روایت می کند که پیغمبر گفت: «بهترین برادران من علی است و بهترین عموهای من حمزه است و یاد علی و سخن از او عبادت است.»
علی محبوبترین افراد بود در پیشگاه خدا و پیغمبر و قهرا بهترین محبوبهاست. انس بن مالک می گوید: هر روز یکی از فرزندان انصار کارهای پیغمبر را انجام می داد. روزی نوبت من بود. ام ایمن مرغ بریانی را در محضر پیغمبر آورد و گفت: یا رسول الله! این مرغ را خود گرفته ام و به خاطر شما پخته ام. حضرت گفت: خدایا محبوبترین بندگانت را برسان که با من در خوردن این مرغ شرکت کند. در همان هنگام در کوبیده شد. پیغمبر فرمود: انس! در را باز کن. گفتم: خدا کند مردی از انصار باشد. اما علی را پشت در دیدم. گفتم: پیغمبر مشغول کاری است، و برگشتم سرجایم ایستادم. بار دیگر در کوبیده شد، پیغمبر گفت در را باز کن. باز دعا می کردم مردی از انصار باشد. در را باز کردم باز علی بود. گفتم: پیغمبر مشغول کاری است و برگشتم بر سر جایم ایستادم. باز در کوبیده شد. پیغمبر فرمودند: انس! برو در را باز کن و او را به خانه بیاور. تو اول کسی نیستی که قومت را دوست داری. او از انصار نیست. من رفتم و علی را به خانه آوردم و با پیغمبر مرغ بریان را خوردند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 93-90

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/23953