علت عدم قیام امام حسین در زمان معاویه

در کتاب حماسه حسنی آمده است که امام حسین (ع) به مروان حکم در مدینه فرمود: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید؛ زمانی که مانند یزید حاکم امت اسلام شود باید با اسلام وداع کرد». راجع به کلمه «مثل یزید» باید تأمل کرد که چه خصوصیتی در یزید بود که حتی در معاویه بن ابوسفیان نبود؟ دیگر اینکه دو مقدمه باید اینجا اضافه کنیم: یکی اینکه نباید گمان کرد که معاویه و یزید آنطور که بودند و در این زمانها کاملا شناخته شده اند در آن زمان هم کاملا شناخته شده بودند، همچنان که در عصر ما بعضی از جنایتکاران گذشته، از قدیسین می باشند چون کسی آنها را نشناسانده است مثل شاه عباس صفوی. با نبودن وسائل و ارتباطات در آنروز، امام حسین کاملا یزید را می شناخت اما عموم مردم کما هو حقه آگاه نبودند. لهذا عبدالله بن حنظله بعد از آنکه یک سفر با وفدی به شام رفت عقیده اش علیه یزید آنقدر تحریک شد که گفت ترسیدیم در شام از آسمان سنگباران شویم، و بعد هم با هشت پسر خود در راه مبارزه با یزید خود را به کشتن داد. پس امام حسین در خشت خام می دید آنچه را که دیگران در آینه نمی دیدند.
مقدمه دوم اینکه فرق است بین خلیفه ای که شخصا ناصالح است ولی امور را درست می چرخاند و بین خلیفه ای که وجودش در حال حاضر علیه مصالح مسلمین است. لهذا امام علی (ع) در خطبه 74 نهج البلاغه در وقتی که بنا شد با عثمان بیعت شود فرمود: «لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری، و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا علی خاصة التماسا لاجر ذلک و فضله و زهدا فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه؛ و راستی که شما خود می دانید که من از دیگران به خلافت سزاوارترم و به خدا سوگند تا زمانی به مسالمت رفتار می کنم که امور مسلمین سالم بماند و تنها به شخص من ستم شود، و این کار را به جهت دریافت اجر و فضیلت آن و بی رغبتی در زینت و جلوه گریهای آنچه شما در راه آن با یکدیگر رقابت می ورزید انجام می دهم». در زمان امام حسین عمده این بود که مدار خلافت اسلامی تبدیل به سلطنت جائرانه و ظالمانه و مترفانه و فاسقانه عربی شده بود و نفاقها از پرده در افتاده بود و همچنانکه قبلا گفتیم اگر امام حسین قیام نمی کرد خطر این بود که بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالک فتح شده برچیده شود. بعضی می گویند چرا امام حسین (ع) در زمان معاویه اقدام نکرد و بعضی دیگر جواب می دهند چون در آن وقت موضوع صلح امام حسن در بین بود و امام نمی خواست بر خلاف عهد برادرش رفتار کند. این سخن درست نیست، زیرا معاویه خودش آن پیمان را نقض کرده بود. قرآن کریم عهد و پیمان را محترم می شمارد تا وقتی که دیگری محترم بشمارد. قرآن نمی گوید اگر طرف نقض کرد تو باز هم وفادار بمان، بلکه می گوید:«فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم؛ پس تا هنگامی که با شما بر سر پیمان ایستاده اند، بر سر پیمانتان بایستید.» (تویه/ 7) البته عهد با کافر هم محترم است.
پیغمبر اکرم (ص) با قریش در حدیبیه قرارداد بست و چون نقض از ناحیه آنها شروع شد، پیغمبر اکرم (ص) هم آن را ورق پاره ای بیش نشمرد. بلکه سر عدم قیام سیدالشهداء (ع) این بود که انتظار فرصت بهتر و بیشتری را می کشید. اسلام تاکتیک و انتظار فرصت بهتر را جایز بلکه واجب می داند. مسلما فرصت بعد از مردن معاویه از زمان معاویه بهتر بود. امام در زمان خود معاویه نیز ساکت نبود، دائما اعتراض می کرد، به وسیله نامه که به معاویه نوشت حضورا با او محاجه کرد. اکابر مسلمین را جمع کرد و با آنها صحبت کرد، برای قیام به سیف بهترین وقت را این دانست که صبر کند معاویه بمیرد. امام قطع داشت که معاویه یزید را نصب کرده و بعد از مردن معاویه مردم را به اطاعت از یزید دعوت خواهند کرد. علیهذا از نظر امام خلافت یزید چیز تازه و غیر مترقبی نبود.
برای اینکه بهتر بتوانیم عدم قیام امام حسین (ع) در زمان معاویه را بررسی نماییم بهتر است بین شرایط حاکم بر جنگ صفین و واقعه کربلا و نیز روحیه اصحاب معاویه و اصحاب ابن زیاد مقایسه ای انجام دهیم:
الف- بین اصحاب معاویه در صفین و اصحاب یزید در کربلا فرق بود زیرا معاویه با یک نوع ظاهرسازی آنها را فریب داده بود و آنها خیال می کردند فقط برای انتقام خلیفه مظلوم عثمان می جنگند و هنوز پرده از روی مقاصد معاویه برداشته نشده بود بر خلاف عصر یزید و دوره یزید. و به همین دلیل در مبارزه امام علی (ع) و امام حسن با معاویه نفاق طرف آنقدر آشکار نبود که در مبارزه امام حسین آشکار بود. ولی مردم در طول این بیست سال تا اینقدر عقب رفته بودند و به نظر نمی رسد که در دوره معاویه مردم در حادثه ای مثل حادثه کربلا از بنی امیه دفاع می کردند. پس بنی امیه مردم را به مقدار زیادی در این مدت عقب بردند.
ب- در قضیه معاویه و طلب ثار و انتقام که مردم به حرکت آمدند بی شک روح عصبیت و جاهلیت و میل به خونخواهی و خونخواری که در طبیعت عرب بود و در جاهلیت به صورت های دیگری تظاهر می کرد، در این حادثه موجود بود ولی تظاهرش رنگ اسلامی داشت.
ج- معاویه در زمان خلافت خود کار مهمی کرد که همان چیز موجب زوال حکومت از بنی امیه شد و آن، موضوع ولی عهد قرار دادن یزید بود که اولا یزید ناصالح ترین افراد بود و ثانیا ولایت عهد درست بازی کردن و دست به دست کردن خلافت به صورت سلطنت بود و مخصوصا معاویه در زندگی خودش برای یزید بیعت گرفت. اساسا معاویه در سایر کارها نیز روش خلافت را به روش سلطنت تبدیل کرده، هر چند از زمان عثمان بنی امیه خلافت را ملک خود می نامیدند.
د- عمل اعوان بنی امیه در کربلا منتهای قوس نزول اخلاق در امت اسلامیه بود و از حادثه کربلا انتباه و شعور به آزادی و زیر بار نرفتن شروع شد. قیام مدینه و قیام های کوفه و مخصوصا قیام عبدالله بن عفیف ازدی نمونه ای از آغاز تجلیات روحی اسلامی به شمار می رود. اعوان بنی امیه بعد از کربلا هم خست و دنائت خود را به خرج دادند ولی شروع بیداری از حسین بن علی (ع) شد.

اصحاب بنی امیه در کربلا با عقیده خودشان می جنگیدند
موضوع عجیب اینست که اعوان یزید در حادثه کربلا و حادثه مدینه یک نوع خست و دنائتی نشان دادند که نظیر نداشت. اینها این کارها را می کردند در حالی که کافر و منکر مطلق نبودند، واقعا نماز می خواندند و شهادتین می گفتند.
عقاد می گوید: «بل حسبک من خسة ناصریه (یزید) انهم کانوا یرعدون من مواجهة الحسین بالضرب فی کربلاء لاعتقادهم بکرامته و حقه، ثم ینتزعون لباسه و لباس نسائه فیما انتزعوه من أسلاب، و لو أنهم کانوا یکفرون بدینه و برساله جده لکانوا فی شریعة المروئة أقل خسة من ذاک؛ در پستی یاوران او (یزید) همین بس که در کربلا به جهت اعتقادی که به کرامت و حق آن حضرت داشتند از مقابله رو در رو با آن حضرت می هراسیدند، ولی پس از شهادت لباس او و زنانش را در میان اموال غارت شده بیرون می آوردند و اینان اگر به دین او و رسالت جدش هم کافر بودند این عمل آنها در مذهب مردانگی پست ترین کار بود.»
از اینجا معلوم می شود که جنگ اصحاب ابن زیاد جنگ عقیده نبوده بلکه جنگ با عقیده بوده یعنی به خاطر شکم و ریاست و دنیا با عقیده خودشان می جنگیدند و از یک نظر اینها از کفار بدر و احد پستتر بودند زیرا جنگ آنها تا حدی جنگ در راه عقیده بود.

تحلیل روحیه قاتلین سید الشهداء
تحلیل روحیه اعوان ابن زیاد کار آسانی نیست. آیا واقعا اینها به اصول اسلام مؤمن نبودند؟ و یا به اسلام مؤمن بودند ولی خیال می کردند امام حسین طاغی و یاغی است و خارج بر امام وقت است و به حکم اسلام باید با او جهاد کرد؟ همانطوری که عمر سعد می گفت: «یا خیل الله ارکبی، و بالجنة ابشری؛ ای لشگریان خدا سوار شوید و به بهشت شما را مژده باد و یا آنکه صرفا طمع و حرص بر دنیا بوده و یا صرفا جهالت و نادانی و عدم تشخیص بوده؟
ظاهر اینست که عموم آنها خالی از یک نوع ایمان عامیانه نبوده اند یعنی در سر ضمیر، کافر و منکر اسلام یا کافر و منکر امام حسین نبوده اند، اما رؤسای آنها کر و کور رشوه و مقام بودند، همانطوری که آن مرد به امام حسین گفت: «اما رؤساؤهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم؛ اما سران آنان اندرونشان از رشوه پر شده است.» و این هم خود یک معمای عجیبی است در روح فرزند آدم که با عقیده خود مبارزه می کند و عملی می کند به حکم حرص و آز و دنیاپرستی که با عقیده و ایمان خودش سازگار نیست.
مثلا در زمان ما کسانی هستند که واقعا نماز می خوانند و روزه می گیرند و یک نوع علاقه ای به قرآن دارند و در عین حال خادم اجانبند و حوادثی نظیر حادثه حمله به مدینه و یا حمله مغول به وجود می آورند، مثل اینکه بین عقیده و عملشان فصل واقع شده و یا به عبارت دیگر تعدد شخصیت پیدا کرده اند و اما مرئوسین صرفا تابع روح تقلید و تبعیت کورکورانه از رؤسا بودند: «و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبراءنا فاضلونا السبیلا؛ و گویند: پروردگارا ما از سروران و بزرگان خود پیروی کردیم و آنها گمراهمان کردند.» (احزاب/ 67). خلاصه اینکه معمای "قلوبهم معک و سیوفهم غدا" مشهورش در کربلا وجود داشته.
به عقیده عقاد هر دو طرف، عقیده و ایمان به آخرت داشته اند ولی عقیده و ایمان در یک طرف در روحی موجود بوده کریم و بزرگوار، و در طرف دیگر در روحی بوده لئیم و پست، آنها بالطبیعه ایده آلیست و صاحب هدف بوده اند و اینها بالطبیعه منفعت پرست.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- حماسه حسینی 2- صفحات 57-58 و 73-74 و 76-79

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/24640