جهان بینی حافظ مطابق ظاهر اشعار «حیرت»

موضوع دیگر، که باز مربوط به جهان بینی حافظ می شود، مسئله حیرت است، نمی دانم، نمی فهمم، سر در نمی آورم، برای چه، از کجا آمدم و برای چه اینجا هستم و به کجا می روم:
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم *** دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چو هر دری که گشودم رهی به حیرت داشت *** از این سپس من و رندی و وضع بی خبری
آن علاج و دوایش را هم پشت سرش گفته، هر راهی رفتم، حکمت و فلسفه و منطق و دیانت و ... هر جا که رفتم آخرش دیدم حیرت اندر حیرت است، گفتم همه را رها کن، عمر ارزش این حرف ها را ندارد، برویم در عالم بی خبری:
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود *** زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش *** زیب معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
یا در همان غزل «اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را» یک شعرش این است:
حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جو *** که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
ساقیا جام می ام ده که نگارنده غیب *** نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
وجود ما معمایی است حافظ *** که تحقیقش فسون است و فسانه
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان *** کدام محرم دل ره در این حرم دارد
در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست *** فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
برو ای زاهد خودبین که زچشم من و تو *** راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
حدیث چون و چرا درد سر دهد ای دل *** پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی
گفتی زسر عهد ازل یک سخن بگو *** آنگه بگویمت که دو پیمانه درکشم


منابع :

  1. مرتضی مطهری- عرفان حافظ- صفحه 66-67

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/25063