داستان گرگ و حضرت یوسف در روایات اسلامی

در تفسیر منهج الصادقین جلد 5 صفحه 22 و 23 در ذیل آیه 17 و 18 از سوره یوسف: «قالوا یابانا ذهبنا نستبق و ترکنا یوسف عند متعنا فاکله الذئب الایتین؛ برادران یوسف گفتند: ای پدر، ما برای مسابقه به صحرا رفتیم و یوسف را تنها نزد اثاثمان گذاشتیم پس گرگ او را خورد.» گوید: «مروی است که... پدر، ایشان را گفت: اگر چنانست که راست می گوئید، این گرگ که یوسف را خورده بگیرید نزد من آورید تا صدق قول شما را از او معلوم کنم. ایشان به صحرا رفتند و گرگی بگرفتند و دست و پای وی را ببستند و نزد پدر آورده بیفکندند و گفتند: این گرگی است که یوسف را خورده. یعقوب گفت: ای گرگ نزد من آی! آن گرگ بیامد و نزد یعقوب بایستاد. یعقوب گفت: ای گرگ! شرم نداری که میوه دل من و روشنی هر دو چشم مرا بخوری؟
گرگ به آواز آمد که: لایحق شیبتک یا نبی الله ما اکلت ولدک! و ان لحومکم و دماءکم معاشر الانبیاء محرمة علینا و انی لمظلوم مکذوب علی غریب فی بلادکم؛ به حق پیری و موی سفید تو که من فرزند تو را نخورده ام! به درستی که خون و گوشت شما که پیغمبرانید بر ما حرام است و من مظلومم و بر من دروغ بسته اند و در این زمین غریبم.
گفت: برای چه به این زمین آمده ای؟ گفت: یا نبی الله! مرا اینجا خویشانند؛ دیروز به زیارت ایشان آمده بودم پسران تو مرا گرفتند و بربستند و نزد شما آوردند و این دروغ بر من بستند. یعقوب به محض دیدن این حال و شنیدن این مقال از گرگ، گفت که: بل سولت لکم انفسکم.
و مؤید این داستان روایتی است که مرحوم مجلسی در بحارالانوار طبع حروفی جلد 41 صفحه 238 و 239 از کشف الیقین نقل کرده است که: روزی حضرت امیرالمؤمنین (ع) در بعضی از طرقات کوفه با گرگی برخورد کردند و او در ضمن کلام خود با حضرت، عرض کرد: من گرگ شریفی هستم. چون حضرت دلیل این مطلب را از او پرسیدند گفت: «لانی من شیعتک، و اخبرنی ابی انی من ولد ذلک الذئب الذی اصطاده اولاد یعقوب فقالوا: هذا اکل أخانا بالامس و انه متهم؛ زیرا من از شیعیان شما هستم و پدرم به من خبر داد که من از نسل آن گرگی هستم که فرزندان یعقوب او را گرفتند و گفتند: او برادر ما را خورده و به او تهمت زدند.»
احتجاج از امام محمد باقر (ع) آورده است که از آن حضرت سؤال شد: «عن شیء مکذوب علیه لیس من الجن و لا من الانس فقال: الذئب الذی کذب علیه إخوة یوسف؛ چیزی که مورد اتهام واقع شد ولی انسان یا جن نبود، امام فرمود: گرگی که برادران یوسف بر آن دروغ بستند.»
گرگ یوسف در اشعار، مثل برای کسی است که متهم به کاری شده که هرگز آن را انجام نداده است:
والله که چو گرگ یوسفم والله *** بر خیره همی نهند بهتانم
(مسعود سعد سلمان)
به خون رزق مرا پیرهن بیالودند *** وگرنه پاکتر از گرگ یوسفم ز گناه
(انوری)
در کوی تو معروفم وز روی تو محروم *** گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده
(سعدی)
«امثال و حکم دهخدا، جلد 3، ص 1301»


منابع :

  1. سید محمد حسین حسینی طهرانی- معادشناسی جلد 5- صفحه 322-324

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/25659