تغییر در ایدئولوژی ها و نظر مارکسیسم در این زمینه

آیا پیغمبر (ص) برای همیشه در جهان باقی است یا نه؟ بدیهی است که نه، پیغمبر (ص) هم موجودی است از موجودات این جهان، دیر یا زود می میرد: «انک میت و انهم میتون»؛ (زمر/30). قطعا تو خواهی مرد و آنها (نیز) خواهند مرد».
اما یک وقت سخن درباره نفس اسلام است به عنوان یک قانون؛ یعنی به عنوان یک دستگاه فکری که دارای یک سلسله معارف و جهان بینی ها و یک سلسله مقررات عملی تربیتی است. و به اصطلاح به عنوان یک ایدئولوژی. آیا یک ایدئولوژی هم حتما باید سرنوشت پدیده های جهان را داشته باشد؟ این را باز باید در دو قسمت بحث کنیم: یکی آن نظریات کلی ای که می گویند: "ایدئولوژی هم نمی تواند برای همیشه باقی بماند". یعنی همه ایدئولوژی ها هم همان سرنوشتی را دارند که پدیده ها دارند البته اینجا بحث خیلی جنبه کلی پیدا می کند ما باید ببینیم این اصل کلی درست است یا درست نیست. قسمت دوم این بحث، بحث جزئی است. یعنی انگشت گذاشتن روی مسائلی مشخص است که این مهمتر و عمده تر است. و آن این است که ما نه روی این اصل کلی که "هر ایدئولوژی ای محکوم به زوال و فنا و نیستی است" بحث می کنیم. بلکه روی این بحث می کنیم که فلان مقرره از مقررات اسلام متناسب با شرایط و اوضاع خاصی از زندگی بشر است. آن شرایط تغییر کرده. پس آن مقرره دیگر نمی تواند وجود داشته باشد.
نظر مارکسیسم در مورد متغیر بودن ایدئولوژی
نظریه ای که بیش از هر نظریه دیگری لازمه اش این است که هیچ ایدئولوژی ای ثابت و دائم و جاوید نباشد، نظریه مارکسیست ها و به طور کلی نظریه ماتریالیست هاست درباره انسان. از دو نظر: یکی از نظر خواسته های انسان و به عبارت دیگر غرایز اصلی انسان و آن این که انسان که بدون شک تاریخ را انسان به وجود می آورد تحت چه نیرویی است؟ یعنی نیروهای اصلی حاکم بر غرایز انسان چیست؟
و دیگر از نظر فکر انسان که آیا نفس فکر یک پدیده مادی و تابع قوانین مادی عالم است که با تغییر شرایط مادی جبرا فکر هم باید تغییر کند؟ و به اصطلاح عقل به هیچ عنوان اصالت ندارد؟ از ماده و شرایط مادی استقلال ندارد که با تغییر شرایط مادی، عقل و فکر یا اصول عقلانی و اصول فکری ثابت باشند؟
می دانیم که مارکسیست ها قائل به "جبر تاریخ" هستند، بر اساس نظریه ماتریالیستی خودشان از دو نظر، هم از این نظر که انسان را یک موجود صد در صد مادی می دانند و هم از این نظر که انسان را از نظر خواسته ها مادی می دانند. یعنی خواسته و هدف اصلی انسان در جهان و زندگی همان منافع است. انسان بالضروره و به حکم سرشت خودش منفعت جو و منفعت پرست آفریده شده، البته منفعت را می توانیم به یک معنایی تعمیم بدهیم؛ یعنی "خیر". ولی مقصود آن خیری که حکما می گویند، نیست که آن را حتی به امور غیر مادی تعمیم می دهند. بلکه مقصودشان همان اموری است که قابل تبدیل و مبادله است یعنی امور مادی، اموری که بشود با پول خرید و فروخت و تبدیل کرد و خلاصه امور اقتصادی هر چیز دیگر که شما فکر کنید از قبیل فرهنگ، اخلاق، دین، هنر.
هیچیک از این ها برای انسان اصالت ندارد. بلکه اینها طفیلی هایی هستند برای مسائل اقتصادی بشر، زیر بنا مسائل اقتصادی است و اینها رو بناست. در واقع تجلیاتی است از آن خواسته ها و از آن زیر بنا و از آن تشکیلاتی که بر زندگی مادی بشر حکمفرماست و چون شرایط مادی زندگی تغییر می کند یعنی زیر بنا تغییر می کند. همه چیز تغییر می کند، فکر تغییر می کند، اصول فکری و حتی اصول اولیه فکری عوض می شود، اصول اولیه فکر انسان که آنها را بدیهیات اولیه می شمارد اصالتی ندارد. آن زیر بنا که تغییر کرد، اصول اولیه و ثانویه فکر و قوانین و مقررات، خود به خود و جبرا نه به طور اختیاری، عوض می شود، نمی تواند ثابت بماند.
وجدان انسان، چه وجدان فلسفی اش، چه وجدان اخلاقی اش، چه وجدان هنری اش و هر وجدانی که برای انسان در نظر بگیرید، با تغییر شرایط اقتصادی تغییر می کند و طبعا مقرراتی که انسان در هر زمینه وضع بکند؛ از جمله در زمینه خود اقتصاد، شرایط که عوض می شود، مقرراتی که متناسب با شرایط قبلی است باید عوض شود و سایر چیزها هم خود به خود تغییر می کند این همان چیزی است که اینها امروز از آن به "جبر تاریخ" تعبیر می کنند.
جبر تاریخ
راجع به جبر تاریخ، کلمه ای عرض می کنم. جبر تاریخ یعنی: "ضرورتی که لازمه شرایط تاریخی است"، این همان پیاده شدن قانون علیت در تاریخ و سرگذشت بشر است مثلا یک وقت هست که شما می خواهید قانون علیت را در مسائل جوی پیاده کنید. این جبر در مسائل جوی است قانون علیت یعنی هر معلولی تابع شرایط خاص و علل معین است که با پیدایش آن علل، پیدایش آن معلول قطعی و ضروری و حتمی و لایتخلف است و با نبودن آن علل، پیدایش آن معلول محال و ممتنع است این معنی جبر و قانون علیت. یک وقت ما قانون علیت را در مسائل جوی پیاده می کنیم. یک وقت در معادن پیاده می کنیم. یک وقت در گیاهان و یک وقت در حیوانات یک وقت هم هست که آن را در زندگی انسان پیاده می کنیم در این صورت اگر آن را به مفهوم مطلق در نظر بگیریم حرفی است غیر قابل انکار. یعنی تاریخ انسان از قانون علیت خارج و مستثنی نیست. این که قرآن مجید در مورد سنت ها تاکید دارد و بالخصوص که سنت ها را در تاریخ بشر پیاده می کند و می گوید: «فلن تجد لسنة الله تبدیلا و لن تجد لسنة الله تحویلا» (فاطر/43)؛ هیچ تغییر و تبدیلی در سنت خدا نخواهی یافت. این تعبیر دیگری است از همان جبر تاریخ. یعنی "سنن لایتغیر در زندگی بشر" این که قرآن می گوید: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»؛ (رعد/11) «بی تردید خدا سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد تا آنها وضع خود را تغییر دهند». که سرنوشت بشر را به وضع روحی و فکری و اخلاقی خود بشر مربوط می کند و می گوید تا این تغییر نکند. محال است آن تغییر بکند. تعبیر دیگری است از جبر تاریخ. این مطلب به صورت کلی مورد قبول است ولی تلقی افراد از جبر تاریخ از دو نظر مختلف است: یکی از این نظر که علل حاکم بر تاریخ چیست؟ آن کسی که علت حاکم بر تاریخ را فقط مادیات می داند. جبر تاریخ را هم فقط جبر مادی می داند. ولی اگر ما معتقد شدیم که عوامل حاکم بر تاریخ، منحصر به جنبه های مادی و بالخصوص اقتصادی زندگی بشر نیست و جنبه های معنوی، معنوی در مقابل این مادی و عوامل دیگری هم در گردش تاریخ نقش دارند. باز هم قائل به جبر تاریخ هستیم ولی (این جبر) منحصر به جبر مادی نیست، بنابراین ما جبر تاریخ را نفی و انکار نمی کنیم. ولی اگر "جبر تاریخ" به مفهوم جبر مادی اقتصادی تاریخ و خلاصه "جبر اقتصادی" باشد، قابل مناقشه است. دیگر این که معنای جبر تاریخ این است که تا علل تاریخی هستند، معلولات تاریخی هم جبرا وجود دارند. آن علل تاریخی که از میان رفت، معلولات تاریخی هم جبرا از میان می روند ولی خود علل تاریخی چه وضعی دارد؟ آیا علل تاریخی همیشه متغیر است یا علل تاریخی ثابت هم داریم؟
اگر ما یک سلسله علل تاریخی ثابت ناشی از سرشت انسان داشته باشیم، قائل به سرشت برای انسان بشویم و این سرشت را ثابت بدانیم و طبعا این سرشت ثابت، تاثیری در سرنوشت انسان داشته باشد، در این صورت جبر تاریخ ثبات را ایجاب می کند نه تغییر را. یعنی این که باز ما خیال کنیم لازمه جبر تاریخ حتما تغییر است چنین نیست. معنای جبر تاریخ همان قانون علیت است معلول تا علتش باقی است، باقی است. علتش که معدوم شد، قطعا معدوم می شود. حال ما ببینیم علل تاریخی چه وضعی دارند بدون شک بعضی از علل تاریخی متغیر و بعضی از علل تاریخی ممکن است ثابت باشند از کلمه تاریخ نباید حتما مفهوم تغیر را فهمید علل تاریخ یعنی علل حاکم بر زندگی بشر در تاریخ.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان 2- ص 69-66

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/27686