صحیفه سجادیه و سیره ائمه (ع)

امام زین العابدین در فرازی از دعای مکارم الاخلاق بعد از اینکه بر پیغمبر (ص) و آل پیغمبر (ع) درود می فرستند می فرمایند: «وحلنی بحلیة الصالحین و البسنی زینة المتقین»؛ «پروردگارا! مرا مزین کن و زینت بخش به زیور صالحان و بپوشان لباس پرهیزگاران». خود این جمله ها توضیح نمی دهد که زیور صالحان چیست؟ و چه چیزها برای صالحان زیور است؟ چه چیزها برای متقیان جامه ای زیبا است؟ چون صالحان و متقیانی که ما می شناسیم با آن که امام سجاد (ع) در این جا توضیح می دهد خیلی فرق می کند.
«حلنی بحلیة الصالحین والبسنی زینةالمتقین فی بسط العدل و کظم الغیظ و اطفاء النائره و ضم اهل الفرقه و اصلاح ذات البین و افشاء العارفه و ستر العائبه و لین العریکه و خفض الجناح»؛ «خدایا! مرا مزین کن به زینت صالحان، مرا بپوشان به لباس زیبای پرهیزگاران و متقیان (بعد برای اینکه مردم بفهمند که او زینت صالحان و جامه متقیان را چه می شناسد، می فرماید». فی بسط العدل؛ در گسترش دادن به عدالت. زینت صالحان و جامه زیبای متقیان این است که عدالت را گسترش بدهند. و کظم الغیظ؛ وقتی که خشم می گیرم، بتوانم بر خشم خود را کظم کنم. در کظم یعنی چه؟ غیظی که انسان پیدا می کند، درست حالت عقده ای را دارد که در انسان پیدا می شود؛ حل کردن این عقده را کظم گویند. مثل غده سرطان که وقتی آن را زیر برق می گذارند آب می شود. از نظر روحی، کظم غیظ این است که انسان کاری بکند که نه تنها اثری بر غیظ خودش مترتب نکند بلکه آن عقده، آن کینه که در قلبش وجود دارد، حل بشود و مثل یخی که آب می شود، آب بشود.
زینت متقیان و حلیه صالحان این است که بتوانند خشم را در خودشان حل کنند و اطفاء النائره، هر جا که آتشی شعله ور است، معلوم است که مقصود آن جایی است که میان دو مؤمن جنگ و نزاعی هست، اختلافی است، شعله ای فتنه ای هست، حال آیا در آنجا مثل اغلب ما مردم، هیزم کشی بکنم که آن آتش شعله ورتر بشود؟! نه، هر جا که شعله نزاع میان برادران مؤمن فروزان است، من بشوم آتش نشان آن شعله و اصلاح ذات البین میان مؤمنان و مسلمانان، اصلاح برقرار کنم و افشاء العارفة خوبیهای مردم را فاش کنم و ستر العائبه برعکس، بدیهای مردم را عیب های مردم را، عیبهای مردم را روپوشی کنم.
داستانی است که هم به امام حسن (ع) نسبت داده اند و هم به امام حسین (ع)، و این روایتی که نقل می کنم درباره امام حسین (ع) است. مردی به نام عصیانم بن المصطلق اهل شام، آمد در مسجد مدینه. مردی را دید با هیبت و جلال، نظرش را جلب کرد. گفت این کیست آن جا نشسته؟ معلوم می شود شخصیتی است. یک کسی گفت: حسین بن علی بن ابیطالب. این در حالتی است که در آن حال سی سال است معاویه در شام علیه امام علی (ع) تبلیغ کرده و چه تبلیغهای دروغی! یعنی به عنوان بزرگترین دشمن اسلام که اساسا مردم شام به علی به صورت یک آدمی که بویی از اسلام نبرده است نگاه می کردند، یکی وقتی یک شامی با یک کوفی در یک قهوه خانه بین راه به اصطلاح امروز، سر یک مسئله نماز مباحثه می کردند. کوفی خواست که بگوید حرف من درست است، آخر من علی را دیدم این جور نماز می خواند. شامی گفت: مگر علی نماز هم می خواند؟! این بدبخت ها، این شامی ها تا این حد اغفال و گمراه شده بودند.
حال برمی گردیم به داستان، تا شنید حسین پسر علی، گفت: قربةالی الله بروم چند تا فحش آبدار به او بگویم. آمد و روبروی حضرت ایستاد و با کمال وقاحت تا می توانست حضرت امیر و خود حضرت را سب کرد و فحش داد که اسلام را شما خراب کردید، شما مردمی هستید منافق و از این حرفها. امام نگاهی به او کرد، در چهره اش خواند که او یک مرد اغفال شده است. همین که حرفهایش تمام شد فرمود: امن اهل الشام انت؟ آیا تو اهل شامی؟ گفت: بله. یک جمله بیشتر نگفت: شنشنة اعرفها من اخزم (منتهی الآمال، ج1، ص209) (مثل است) می دانم، شامی ها این جور هستند. بنابراین شما در شهر ما غریب هستی، مهمان ما هستی، بیا برویم منزل مهمان ما باش.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 28-26

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/2939