سخنان منکران معاد

منکران معاد؛ «ما هیچ حیاتى نداریم، مگر همین حیات دنیا، و دیگر ماوراى آن، حیاتى نیست»
بت پرستان قائل بودند که حیات و زندگى بشر منحصر به زندگى در این جهان است و پس از فناء و مرگ براى او زندگى دیگر و حساب بررسى به اعمال او نخواهد بود بلکه گروهى می میرند و نابود مى شوند و گروهى دیگر فرزندان آنان زنده مى شوند و نسل بشر بدین منوال پیوسته باقى خواهد بود و در اثر مرور زمان هر موجودى را رو به فساد و به زوال می کشاند و هر زنده اى رو به فناء و نابودى سوق می دهد نتیجه آنکه مرگ بشر فناء و نابودى است نه بر اساس انتقال از زندگى دنیوى به عوالم دیگر که منتهى به عالم قیامت و حضور به پیشگاه پروردگار گردد: «و قالوا ما هى إلا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا إلا الدهر و ما لهم بذالک من علم إن هم إلا یظنون؛ و گفتند: جز زندگى دنیوى ما هیچ نیست مى میریم و زنده مى شویم و ما را جز طبیعت هلاک نمى کند، آنان را به این [مطلب] هیچ دانشى نیست و جز این نیست که گمان مى کنند» (جاثیه/24). راغب گفته: کلمه ی "دهر" در اصل به معناى طول مدت عالم از اول پیدایش تا آخر انقراض آن بوده، و در آیه ی شریفه ی «هل أتى على الإنسان حین من الدهر» (دهر/1)، به همین معنا است، ولى بعد از آن هر مدت طولانى را هم دهر گفته اند. و معناى این کلمه با معناى کلمه ی "زمان" فرق دارد، براى اینکه کلمه زمان هم به مدت بسیار اطلاق مى شود و هم به مدت اندک. و آیه شریفه به طورى که از سیاقش استفاده مى شود- چون سیاقش سیاق احتجاج علیه وثنى مذهبان است که صانع را قبول دارند ولى منکر معادند- باید حکایت کلام مشرکین باشد که گفتیم منکر معادند، نه کلام دهرى مذهبان که هم مبدأ را منکرند و هم معاد را و تمامى بود و نبود حوادث را کار دهر مى دانند، بخاطر اینکه در آیات قبل هیچ سخنى از دهری ها به میان نیامده بود تا بگوییم این آیه هم مربوط به ایشان است.
پس ضمیر "هى" در جمله ی "ما هی إلا حیاتنا الدنیا" به "حیات" برمى گردد، و معنایش این است که: ما هیچ حیاتى نداریم، مگر همین حیات دنیا، و دیگر ما وراى آن، حیاتى نیست، پس آن حیاتى که دین الهى ادعا دارد که بعد از مردن روزى زنده- مى شویم و حیات دیگرى را از سر مى گیریم به نام حیات آخرت، وجود ندارد. و این خود قرینه اى است که این احتمال را تایید مى کند که مراد از جمله ی "نموت و نحیا" جمله ی "یموت بعضنا و یحیا بعضنا الآخر" باشد، یعنى همواره بعضى مى میریم و بعض دیگر زنده مى مانیم، بزرگسالان مى میرند و نوباوگان جاى آنها را مى گیرند و به این وسیله بقاء نسل انسانى استمرار مى یابد. این احتمال را جمله ی "و ما یهلکنا إلا الدهر" نیز تا اندازه اى تایید مى کند، براى اینکه اشعار به استمرار دارد. بنا بر این، معناى آیه چنین مى شود: مشرکین گفتند حیاتى نیست مگر همین حیات دنیایى ما که با آن در دنیا زندگى مى کنیم، پس لا یزال بعضى از ما یعنى سالخوردگان مى میرند، و بعضى دیگر یعنى اخلاف و نسل هاى جدید زنده مى مانند، و ما را جز دهر و روزگار کسى هلاک نمى کند، این گذشت زمان است که هر نوى را کهنه، و هر سالمى را فاسد، و هر زنده اى را آماده مرگ مى سازد، پس مساله مرگ عبارت از انتقال از خانه اى به خانه دیگر که منتهى به بعث و بازگشت به سوى خدا باشد نیست.
و چه بسا که این کلام، گفتار بعضى از جاهلان و عوام از وثنیت عرب باشد، و گر نه- با عقیده وثنیت سازگار نیست، چون عقیده اى که در بین وثنى ها دائر است عقیده تناسخ است، و آن این است که وقتى انسان (البته انسان تکامل نیافته) مى میرد، جانش به کالبدى منتقل مى شود که در حال خلقت است، حال اگر جانى که از بدن قبلى جدا شده در آن بدن سعادتى کسب کرده بوده، منتقل به بدنى جدید مى شود، و در آن بدن متنعم و سعادتمند مى گردد، و اگر در بدن اول شقاوت کسب کرده باشد، به بدنى متعلق مى شود که در آن معذب باشد، تا کیفر عمل خود را ببیند، و همچنین از این بدن به بدنى دیگر. و این وثنى ها منکر استناد مرگ به وساطت ملائکه نیستند، آنها نیز قائلند که مرگ هم مانند زندگى به وساطت ملائکه انجام مى شود. و به همین جهت که گفتیم اعتقاد به تناسخ در بین وثنى ها دائر بوده است. بعضى از مفسرین گفته اند: مراد آیه، همان تناسخ وثنى ها است، و معنایش این است که: وثنى ها مى گویند زندگى همین زندگى دنیایى ما است، و ما تا ابد از دنیا بیرون نمى شویم، و اگر در دنیا مى میریم بعد از مردن به بدنى دیگر متعلق مى شویم، و همچنین بعد از مردن آن بدن باز به بدنى دیگر مى رویم، و ما را نابود نمى کند مگر دهر. و این تفسیر بد نیست، و لیکن با گفتارى که در ذیل از ایشان نقل مى کند که گفته اند "و ما یهلکنا إلا الدهر" نمى سازد، چون بنا بر قول به تناسخ دیگر هلاکتى در کار نیست، مگر اینکه آن را چنین توجیه کنیم که مرادشان از هلاک کردن دهر این است که دهر وسیله اى است که فرشته موکل بر مرگ از آن استفاده نموده، هر کسى را بخواهد به آن وسیله مى میراند.
و نیز اشکال دیگرى که در این توجیه است این است که با حجتى که بعدا از ایشان نقل کرده که گفته اند "ائتوا بآبائنا إن کنتم صادقین" نمى سازد، چون ظاهر این کلام این است که گویندگان آن معتقد بوده اند که پدرانشان به کلى معدوم شده اند، و ذواتشان باطل گشته. البته در معناى آیه وجوه دیگرى نیز آورده اند که قابل اعتناء نیست، مثل اینکه بعضى از ایشان گفته اند: معناى آیه این است که: ما قبل از اینکه روح در کالبدمان دمیده شود مردگانى بودیم، و سپس هنگامى که روح در کالبد ما دمیده شد زنده شدیم. و این آیه همان را مى گوید که آیه ی «و کنتم أمواتا فأحیاکم؛ با آن که بى جان بودید پس شما را جان بخشید» (بقره/28)، آن را خاطرنشان مى سازد. و بعضى دیگر گفته اند: مراد از "حیات" بقاء نسل است که مجازا آن را حیات خوانده، و معنایش این است که ما مى میریم و نسل ما باقى مى ماند- و وجوهى دیگر از این قبیل. جمله ی "و ما لهم بذلک من علم إن هم إلا یظنون"- یعنى اینکه گفته اند "ما هی إلا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا" که منظورشان از آن انکار معاد بود، سخنى است بدون علم، و تنها پندارى است که پنداشته اند، به دلیل اینکه هیچ دلیلى بر نفى معاد ندارند با اینکه ادله بسیارى بر ثبوت آن هست.
در آیه بعد به یکى از بهانه جوئی هاى بى اساس این گروه در مورد معاد اشاره کرده، مى گوید: "هنگامى که آیات بینات و آشکار ما بر آنها خوانده مى شود تنها دلیلى که در برابر آن دارند این است که مى گویند: اگر راست مى گوئید پدران ما را زنده کنید و بیاورید تا بر صدق گفتار شما گواهى دهند؛ «و إذا تتلى علیهم آیاتنا بینات ما کان حجتهم إلا أن قالوا ائتوا بآبائنا إن کنتم صادقین» (جاثیه/25). این آیه ی شریفه مى خواهد همان مضمون جمله قبلى را که مى گفت "انکار معاد و منحصر کردن زندگى به زندگى دنیا سخنى است بدون دلیل از مشرکین" تاکید کند. و مراد از "آیات بینات" آیاتى است که مشتمل بر حجت هایى بر اثبات معاد است، و بینات بودن آن حجت ها، همان روشن بودن دلالت آنها بر ثبوت معاد است، به طورى که دیگر شکى باقى نمى گذارد. و اگر جمله ی "ائتوا بآبائنا إن کنتم صادقین" را حجت مشرکین خوانده، و فرموده: حجتى بر انکار معاد نداشتند، مگر این جمله، با اینکه جمله مزبور حجت نیست، بلکه صرف پیشنهاد است، آن هم پیشنهادى گزاف و غیر منطقى (چون به عنوان حجت بر ثبوت معاد اقامه شده) از این باب بوده که خواسته است بفهماند: همه حرفهایشان نظیر این حرف، غیر منطقى است. پس گویى فرموده: حجت مشرکین بر انکار معاد همانا بى حجتى و زورگویى است. و معناى آیه این است که: چون آیات ما که مشتمل بر حجت هایى بر اثبات معاد است، بر این مشرکین منکر معاد تلاوت مى شود، در عین اینکه آیاتى است واضح الدلاله، و به روشنى معاد را اثبات مى کند، در مقابل غیر از گزافه گویى جوابى ندارند براى اینکه در مقابل مى گویند: اگر معاد ممکن باشد باید زنده کردن پدران گذشته ما هم ممکن باشد، و باید شما بتوانید پدران ما را زنده کنید.

در آن دادگاه عدل همه به زانو درمى آیند!
این آیات در حقیقت پاسخ دیگرى است به سخن دهریین که منکر مبدأ و معاد بودند و در آیات قبل به گفتار آنها اشاره شد. مى فرماید: «قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم إلى یوم القیامة لا ریب فیه و لاکن أکثر الناس لا یعلمون*و لله ملک السماوات و الأرض؛ بگو: خداست که شما را زنده مى کند، سپس مى میراند، آن گاه به روز رستاخیز که تردیدى در آن نیست گرد مى آورد، ولى بیشتر مردم [این را] نمى دانند. و فرمانروایى آسمان ها و زمین از آن خداست" (جاثیه/26-27). سخن گزافى که آوردند هر چند لیاقت آن را نداشت که به آن پاسخ داده شود، و لیکن با این حال رسول گرامى خود را مامور کرد تا در پاسخشان بفرماید: همین زنده کردن پدرانتان که آن را بعید مى شمارید، امرى است ممکن، و به زودى خداى تعالى آنان را زنده خواهد کرد. و حاصل پاسخ این است که: آن کسى که شما را براى نخستین بار زنده مى کند، و بعد مى میراند و سپس همه شما در روز قیامت که شکى در آن نیست زنده مى کند، خداى سبحان است، و ملک تمامى آسمانها و زمین از آن او است، و در آن به هر طور که بخواهد حکم مى راند، و تصرف مى کند، پس او مى تواند حکم کند به بازگشت مردم به سویش، و آن گاه در شما تصرف نموده همگى شما را در روز قیامت یک جا جمع آورد و در بینتان داورى نموده و سپس جزایتان دهد. بقیه الفاظ آیه روشن است.
او این جهان را مزرعه اى براى قیامت، و تجارتخانه پرسودى براى عالم پس از مرگ قرار داده است، لذا در پایان آیه مى افزاید: «و یوم تقوم الساعة یومئذ یخسر المبطلون؛ آن روز که قیامت برپا مى شود اهل باطل زیان مى بینند» (جاثیه/27). راغب مى گوید: کلمه ی "خسر" و "خسران" به معناى کم شدن سرمایه است، و این کلمه را به خود انسان هم نسبت مى دهند، مى گویند "فلانى خسران یافت" و به فعل او نیز نسبت داده مى گویند "تجارت فلانى خسران یافت". و در قرآن کریم آمده: "تلک إذا کرة خاسرة- این برگشتى است خاسرانه" و در دست آوردهاى خارج نیز استعمال مى شود، مانند مال، و جاه که بیشتر موارد استعمالش هم همین موارد است، و در دست آوردهاى نفسى و معنوى نیز استعمال مى شود، مانند صحت، سلامت، عقل، ایمان و ثواب. و این قسم خسران همان است که خداى تعالى آن را "خسران مبین" خوانده. آن گاه مى گوید: و هر خسرانى که خداى تعالى در قرآن ذکر کرده به همین معناى اخیر است، نه خسران به معناى دست آوردهاى مالى و تجارتى. و در معناى کلمه ی "مبطلون" گفته: "ابطال" به معناى فاسد کردن و از بین بردن چیزى است، چه اینکه آن چیز حق باشد و چه باطل، و در قرآن هر دو موردش آمده، درباره ابطال حق مى فرماید: «خسر هنالک المبطلون» (غافر/78)، و درباره ابطال باطل مى فرماید: «لیحق الحق و یبطل الباطل» (انفال/8). و گاهى هم در مورد گفتن چیزى که حقیقت ندارد استعمال مى شود، مانند آیه ی «و لئن جئتهم بآیة لیقولن الذین کفروا إن أنتم إلا مبطلون؛ هر آیت و معجزه اى که برایشان بیاورى، آنهایى که کافرند مى گویند آنچه شما مى گویید باطل و خالى از حقیقت است» (روم/58).
در این آیه شریفه قیامت مظروف یوم، و یوم ظرف آن شده، با اینکه قیامت خودش یوم است، و هر دو یک چیزند، لذا در توجیهش آنچه به ذهن نزدیک تر است این است که بگوییم: منظور از ساعت (قیامت) فعلیت حوادث آن روز است، فعلیت بعث و جمع خلائق و حساب و جزاء که در این صورت مى توان کلمه ی "یوم" را ظرف این حوادث قرار داده. و نیز در باره تکرار کلمه ی "یوم" در"یومئذ" نزدیک تر به ذهن آن است که بگوییم: این کلمه تاکید همان "یوم تقوم الساعة" است. و معناى آیه این است: روزى که ساعت، یعنى روز بازگشت به سوى خدا، بر پا مى شود در آن روز مبطلون، آنهایى که حق را باطل جلوه مى دادند و از آن اعراض مى کردند زیانکار مى شوند.
آیه بعد صحنه قیامت را به طرز بسیار گویایى ترسیم مى کند، مى گوید: "در آن روز هر امتى را مى بینى که بر سر زانو نشسته است؛ و ترى کل أمة جاثیة". سپس دومین صحنه از صحنه هاى قیامت را به این صورت بیان مى کند که: «کل أمة تدعى إلى کتابها الیوم تجزون ما کنتم تعملون؛ هر امتى به سوى کتابش خوانده مى شود و به آنها مى گویند: امروز جزاى آنچه را انجام مى دادید به شما مى دهند» (جاثیه/28). خطاب در آیه شریفه هر چند متوجه یک نفر است، که همان رسول خدا (ص) است، و لیکن نه به عنوان اینکه رسول خدا (ص) است، بلکه به عنوان کسى که مى تواند ببیند، پس خطاب به عموم بینندگان است. و منظور از اینکه فرمود: در آن روز هر امتى را به سوى کتابش مى خوانند، این است که هر امتى در برابر نامه عملش قرار مى گیرد تا به حسابش رسیدگى شود. به شهادت اینکه دنبالش مى فرماید" امروز جزاء داده مى شوید هر آنچه کرده اید". و معناى آیه این است که: تو و هر بیننده دیگرى مى بینید هر امت از امتها را که بر روى زانو مى نشینند، به حالت خضوع و ترس، و هر امتى به سوى کتاب مخصوص به خودش، یعنى نامه اعمالش دعوت مى شود، و به ایشان گفته مى شود: امروز به عنوان جزاء، همان هایى به شما داده مى شود که انجام داده اید. و از ظاهر این آیه استفاده مى شود که در روز قیامت علاوه بر نامه عملى که فرد فرد انسانها دارند و آیه «و کل إنسان ألزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامة کتابا یلقاه منشورا» (اسراء/13)، از آن خبر مى دهد، هر امتى هم نامه عملى مخصوص به خود دارد.


منابع :

  1. علامه طباطبایی- ترجمه المیزان- ج‏18- ص: 266

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/29960