معاد؛ یکی از اصول دین و نشانه عدل الهی

اثبات معاد، به سنت جاریه الهیه بر افاضه رحمت تا تمامیت و کمال موجودات
یکى از سنت هاى جارى خداى سبحان این است که هستى را به هر چیزى که مى آفریند افاضه مى کند، و این افاضه خود را به رحمتش آن قدر ادامه مى دهد تا آن موجود خلقتش به حد کمال و تمامیت برسد، در این مدت آن موجود به رحمتى از خداى تعالى موجود شده و زندگى مى کند و از آن رحمت برخوردار مى گردد، و این برخوردارى هم چنان ادامه دارد تا مدت معین. بعد از آنکه آن مدت به سر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهاى اجل معین خود رسید این رسیدن به نقطه نهایى فناء و هیچ شدن آن موجود نیست، زیرا معناى فانى شدنش باطل شدن رحمت الهى ایست که باعث وجود و بقاء و آثار وجود یعنى حیات، قدرت، علم و سایر آثار وجودى او بود، و معلوم است که رحمت الهى بطلان نمى پذیرد. پس، رسیدن به نقطه نهایى اجل به معناى گرفتن و قبض کردن رحمتى است که بسط کرده بود. آرى، آنچه خداى تعالى افاضه مى کند وجه خدا و جلوه او است، و وجه خدا فنا پذیر نیست: «إلیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا إنه یبدؤا الخلق ثم یعیده؛ بازگشت همه ى شما به سوى اوست. وعده ى خدا حق است. هموست که آفرینش را آغاز مى کند سپس آن را باز مى گرداند» (یونس/4). پس، اینکه مى بینیم فلان موجود از بین مى رود و اجلش بسر مى آید، این سرآمدن اجل آن طور که ما مى پنداریم فنا و بطلان آن موجود نیست، بلکه برگشتن آن به سوى خداى تعالى است، به همان جایى که از آنجا نازل شده بود، و چون آنچه نزد خدا است باقى است، پس این موجود نیز باقى است، و آنچه که به نظر ما، هست و نیست شدن مى باشد در واقع بسط رحمت خداى تعالى و قبض آن است، و این همان معاد موعود است.

اثبات معاد، به اعمال قسط و عدل الهى، با پاداش دادن به صالح و کیفر دادن
در ادامه ی آیه می فرماید که: «لیجزى الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط و الذین کفروا لهم شراب من حمیم و عذاب ألیم بما کانوا یکفرون؛ تا کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند به انصاف جزا دهد. و کسانى که کافر شدند، به سزاى کفرشان آشامیدنى از آب جوشان و عذابى دردناک خواهند داشت» (یونس/4). عدل و قسط الهى -که یکى از صفات فعل او است- اجازه نمى دهد که در درگاه او دوغ و دوشاب یکسان باشد، با آن کسى که با ایمان آوردن در برابرش خضوع نموده، و اعمال صالح کرده و با آن کسى که بر حضرتش استکبار و به خود و به آیاتش کفر ورزیده یک جور معامله کند. این دو طایفه در دنیا که بطور یکسان در تحت سیطره اسباب و علل طبیعى قرار داشتند، اسبابى که به اذن خدا یا سود مى رسانید، و یا ضرر اگر قرار باشد در آخرت هم بطور یکسان با آنان معامله شود ظلم خواهد بود. پس، جز این باقى نمى ماند که خداى تعالى بین این دو طایفه در زمانى که به سوى او بر مى گردند فرق بگذارد، به این معنا که مؤمنین نیکوکار را جزاى خیر، و کفار بدکار را سزاى بد دهد، تا ببینى آنان از چه چیز لذت مى برند، و اینان از چه چیز متالم و ناراحت مى شوند. بنابراین، تکیه این حجت بر دو چیز است، یکى بر تفاوت این دو طائفه به خاطر ایمان و عمل صالح، و کفر و عمل ناصالح، و دیگرى بر کلمه ی "بالقسط"، این نکته را از نظر دور مدار.

احتجاج براى اثبات معاد با استناد به حق و عدالت
خلقت کرات بیکران آسمان و هم چنین گسترش زمین بمنظور ادامه وجود و هستى آنها است گرچه نظام جهان بر اساس حرکت و تحول نهاده شده نیروى هستى از عالم ماوراء طبع پرتو افکنده بر صحنه جهان تابیده و هر لحظه موجودات ریز و کلان جهان را بسوى هدف و غرض از آن سوق می دهد ولى غرض از خلقت این جهان انتقال به عالم ثابت و ابدى دیگرى است که مسطوره صفات کبریائى از جمله صفت ابدیت او میباشد؛ «و خلق الله السماوات و الأرض بالحق و لتجزى کل نفس بما کسبت و هم لا یظلمون» (جاثیه/22). ظاهرا مراد از "سماوات و ارض" مجموعه عالم محسوس است، و حرف "باء" در کلمه ی "بالحق" ملابست را مى رساند، و مى فهماند که خلقت عالم در جامه حق صورت گرفت و خلاصه باطل و بازیچه نبوده، و حق بودن این عالم کون و فساد به این است که براى خلقت آن غایت و هدفى ثابت و باقى در ما وراى آن باشد. و جمله ی "و لتجزى ..." عطف است بر کلمه ی "بالحق". و"باء" در جمله ی "بما کسبت" براى متعدى کردن فعل، و یا براى مقابله است و معنایش این است که: خداوند آسمان و زمین را به حق خلق کرد و تا هر نفسى در مقابل آنچه کسب و ارتکاب کرده جزاء داده شود، اگر طاعت بوده ثواب، و اگر معصیت بوده عقاب داده شود. و جمله ی "و هم لا یظلمون" حال از جمله ی "کل نفس" است و معنایش این است که: تا هر نفسى به آنچه کرده به عدالت جزاء داده شود. در نتیجه برگشت معناى آیه به این مى شود که بگوییم:" و خدا آسمان ها و زمین را به حق و عدالت بیافرید" در نتیجه به حق بودن خلقت اقتضاء مى کند که در ماوراى این عالم، و بیرون از آن، عالمى دیگر باشد که در آن عالم، موجودات جاودانه شوند. و به عدل بودن خلقت هم این اقتضاء را دارد که به هر نفسى آن جزایى که استحقاق دارد داده شود، به نیکوکار جزایى نیکو، و به بدکار جزایى بد داده شود، و چون این عالم گنجایش آن جزاء را ندارد، قهرا باید جزاى مذکور در نشاه اى دیگر باشد.
و با این بیان مى توان گفت: آیه شریفه دو حجت بر معاد اقامه نموده: یکى حجتى است که جمله ی "و خلق الله السماوات و الأرض بالحق" بدان اشاره مى کند که حجتى است از طریق حق. و دومى حجتى است که جمله ی "و لتجزى" از آن خبر مى دهد. حجتى که از طریق عدالت اقامه شده است. پس برگشت این دو حجت به همان دو حجتى است که آیه شریفه ی «و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار * أم نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الأرض أم نجعل المتقین کالفجار؛ ما آسمان و زمین و آنچه را بین آن دو است به باطل خلق نکردیم، این پندار غلط کسانى است که کافر شدند، پس واى بحال کفار از آتش، آیا (هیچ عاقلى احتمال مى دهد که) ما مفسدین در زمین و آنان را که ایمان آورده و عمل صالح کرده اند، یکسان قرار دهیم، و یا متقیان را چون فجار قرار دهیم؟» (ص/27-28)، متضمن آن است.
و آیه شریفه مورد بحث با حجتى که در بردارد، پندار کفار را که مى پندارند مرگ نیکوکار و بدکار یک جور است باطل مى کند، چون داستان مجازات در قیامت، و ثواب دادن در مقابل اطاعت، و عقاب در برابر معصیت، این یکسان بودن مرگ مطیع و عاصى را نفى مى کند. و لازمه یکسان نبودن آن این است که پس پندار دیگرشان که خیال مى کردند زندگى این دو طایفه مثل هم است نیز باطل باشد، براى اینکه وقتى ثابت شد که در قیامت جزایى در کار است، قهرا باید در دنیا خدا را اطاعت کنند، و این محسن و نیکوکار است که به خاطر داشتن بصیرت در زندگى مى تواند آنچه را که وظیفه است انجام دهد، و در نتیجه توشه آخرت خود را برگیرد. و اما مسى و بدکار بخاطر کورى و ضلالتش نمى تواند این راه را پیدا نموده، و آنچه فردا به دردش مى خورد انجام دهد، پس محسن و مسى در دنیا هم مثل هم نیستند.

خداوند "متقین" و "فجار" را در یک ردیف قرار نمى دهد
زندگى بشر در این جهان آزمایش که بر حسب خلقت بشر داراى دو نیروى خرد و شهوت است ناگزیر دو دسته خواهند بود گروهى از مردم بدعوت رسولان پاسخ مثبت داده و باعمال صالحه ملتزم بوده اند و گروه دیگر با دعوت رسولان به مبارزه برخاسته به فساد در اجتماع و گناهان سرگرم بوده، این دو گروه هرگز در صلاح ذاتى یکسان نخواهند بود بدیهى است زندگى و رفاه در این جهان بر اساس وسایل طبیعى و اسباب عادى نهاده شده نسبت به اهل ایمان و صلاح و غیر آنها یکسان خواهد بود هر که وسایل طبیعى رفاه زندگى خود را زیاده فراهم آورده در زندگى از رفاه بیشترى نصیب خواهد داشت اهل ایمان و تقوى و صلاح باشد و یا نباشد و چنانچه دسترسى به اسباب طبیعى و وسایل رفاه زندگى نداشته باشد در سختى و تهیدستى زندگى او به پایان خواهد رسید و از طرفى این جهان بر اساس تحول و تبدل نهاده شده است و توأم با ناگواری هاى پى در پى میباشد: «أم نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الأرض أم نجعل المتقین کالفجار؛ آیا کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند مانند مفسدان در زمین قرار مى دهیم یا پرهیزکاران را چون بدکاران؟!» (ص/28).
تقریر این حجت و برهان این است که: بالضروره و بى تردید انسان هم مانند سایر انواع موجودات کمالى دارد و کمال انسان عبارت است از اینکه در دو طرف علم و عمل از مرحله قوه و استعداد درآمده به مرحله فعلیت برسد، یعنى به عقاید حق معتقد گشته و اعمال صالح انجام دهد، که فطرت خود او اگر سالم مانده باشد این عقاید حق و اعمال صالح را تشخیص مى دهد، و عبارت مى داند از ایمان به حق و عمل هایى که مجتمع انسانى را در زمین صالح مى سازد. پس تنها کسانى که ایمان آورده و به صالحات عمل کردند، و خلاصه مردم با تقوى، انسان هاى کامل هستند، و اما مفسدان در زمین یعنى آنها که عقاید فاسد و اعمال فاسد دارند و نام "فجار" معرف آنان است، افرادى هستند که در واقع در انسانیتشان نقص دارند، و مقتضاى آن کمال و این نقص این است که در مقابل کمال حیاتى سعید و عیشى طیب باشد و در ازاى آن نقص، حیاتى شقى، و عیشى نکبت بار باشد. و معلوم است که زندگى دنیا که هم آن طایفه و هم این طایفه از آن استفاده مى کنند، در تحت سیطره اسباب و عوامل مادى اداره مى شود، که تاثیر آن اسباب و عوامل در مورد انسان کامل و ناقص، مؤمن و کافر یکسان است (زهرش هر دو را مى کشد، آتشش هر دو را مى سوزاند، آفتابش به هر دو مى تابد)، در نتیجه هر کس عمل خود را نیکو و آن طور که باید انجام دهد، و اسباب مادى هم با عمل او موافقت داشته باشد قهرا زندگى مطلوبى خواهد داشت، و هر کس بر خلاف این باشد، زندگى تنگ و ناراحتى خواهد داشت. و بنابراین اگر زندگى منحصر در همین زندگى دنیا باشد، که گفتیم نسبتش به هر دو طایفه یکسان است، و دیگر حیات آخرت با زندگى مختص به هر یک از این دو طایفه و مناسب با حال او نبوده باشد، با عنایتى که خداى تعالى نسبت به رساندن هر حقى به صاحب حقش دارد، منافات دارد، و با عنایتى که آن ذات اقدس به دادن مقتضاى هر چیز به مقتضى اش دارد نمى سازد.
و اگر بخواهى مى توانى از بیان قبلى که حجتى است برهانى صرفنظر نموده، حجتى جدلى اقامه کنى، و بگویى: یکسان معامله کردن با هر دو طایفه، و لغو کردن آنچه صلاح این و فساد آن اقتضا دارد، خلاف عدالت خداست. و این آیه شریفه -به طورى که ملاحظه مى کنى- نمى خواهد بفرماید: مؤمن و کافر یکسان نیستند، بلکه مى خواهد مقابله بین کسانى که ایمان آورده و عمل صالح کرده اند، با کسانى که اینطور نیستند بیان کند، حال چه اینکه ایمان نداشته باشند، و یا ایمان داشته و عمل صالح نداشته باشند، و به همین جهت دوباره مقابله را بین متقیان و فجار قرار داد.


منابع :

  1. آیت الله طباطبایی- ترجمه المیزان ج‏10- ص: 11

  2. آیت الله طباطبایی- ترجمه المیزان ج‏16- ص: 174

  3. آیت الله طباطبایی- ترجمه المیزان ج‏17- ص: 299

  4. آیت الله طباطبایی- ترجمه المیزان ج‏18- ص: 262

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/29965