نتیجه ترحم و دلسوزی نسبت به حیوانات

دلرحمی و مهربانی نسبت به حیوانات برکات و سرانجام نیکی دارد. خداوند، عمل شخصی را که به حیوانات ترحم می کند، بی اجر و پاداش نخواهد گذاشت، نمونه هایی از دلسوزی نسبت به حیوانات را در قالب دو داستان در زیر بیان می کنیم:

یکی از علمای ربانی قرن دوازدهم، مرحوم سیدمحمد باقر شفتی رشتی است. او در سال 1175 قمری در چرزه طارم گیلان دیده به جهان گشود و در سال 1260 در 85 سالگی در اصفهان از دنیا رفت و مرقد شریفش در کنار مسجد سید اصفهان واقع  است. وی در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالبا لباس او از زیادی وصله به رنگ های مختلف درآمده بود. گاهی از شدت گرسنگی و ضعف، غش می کرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود. روزی در مدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشتی بین طلاب تقسیم می کردند، وجه مختصری از این ناحیه به او رسید، چون مدتی گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خرید و به مدرسه بازگشت. در مسیر راه ناگاه در کنار کوچه ای چشمش به سگی افتاد که از شدت گرسنگی قدرت حرکت نداشت. مرحوم شفتی به خود خطاب کرد: اگر از روی انصاف داوری کنی، این سگ برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است، زیرا هم خودش و هم بچه هایش گرسنه اند، از این رو جگر را قطعه قطعه کرد و جلو آن سگ انداخت. خودش نقل می کند:  وقتی که پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی او را طوری یافتم که سربه طرف آسمان بلند کرد و صدایی نمود، من دریافتم که در حق من دعا می کند. از این جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان، از زادگاه خودم (شفت) مبلغ دویست تومان برای من فرستاده و پیام داد که من راضی نیستم از عین این پول مصرف کنی، بلکه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن تجارت کند و از سود تجارت، از او بگیر و مصرف کن. من به همین سفارش عمل کردم، به قدری وضع مالی من خوب شد که از سود تجارتی آن، مبلغ هنگفتی به دستم آمد و قریب صد نفر از در خانه من نان می خوردند، تمام این ثروت و مکنت بر اثر ترحمی بود که من به آن سگ گرسنه نمودم و او را بر خودم ترجیح دادم.

عبدالله بن جعفر، برادزاده علی علیه السلام و شوهر حضرت زینب علیهم السلام بسیار با سخاوت بود. روزی وارد نخلستانی شد دید غلام سیاهی در آن جا کار می کند. برای غلام غذا آوردند، در این هنگام سگی نزد آن غلام آمد. او نان ها را نزد سگ گذارد و سگ همه را خورد. عبدالله به غلام گفت: غذای تو همین بود؟ او گفت: آری، عبدالله گفت: برای خود چیزی نگذاشتی و همه را به سگ دادی، پس چگونه گرسنگی خود را رفع می کنی؟ غلام گفت: با همین حال گرسنگی، روز را به پایان می رسانم. آن گاه عبدالله گفت: این غلام از من سخاوتمندتر است. غیرت و جوانمردیش نسبت به آن غلام سیاه به جوش آمد و آن نخلستان را با تمام وسایل و لوازمش از صاحبش خرید و سپس غلام را نیز از صاحبش خرید و آزاد کرد و آن نخلستان را با آنچه در آن بود به آن غلام بخشید.

نتیجه ترحم به گریه

یکی از صالحان، رفیقی داشت که از دنیا رفت، پس از مدتی او را در خواب دید، از او پرسید: خداوند با توچه کرد؟ گفت: مرا در محضر الهی نگه داشتند و به من بشارت آمرزش دادند، از جانب خدا خطاب رسید: آیا دانستی که برای چه تو را آمرزیدم؟ گفتم: به خاطر اعمال نیکم. خطاب رسید: نه. گفتم: به خاطر اخلاصم در بندگی؛ خطاب رسید: نه. گفتم: به خاطر فلان عمل و فلان عمل. خطاب رسید: به هیچ یک از این ها تو را نیامرزیدم. گفتم: پس به چه سبب مرا آمرزیدید؟ خطاب رسید: آیا به خاطر داری در کوچه های بغداد می گذشتی گربه کوچکی را دیدی که سرما او را عاجز کرده بود و به سایه دیوار پناه می برد، او را گرفتی و در میان پوستین خود که در تن داشتی جای دادی و او را از سرما نگه داری نمودی؟ گفتم: آری، فرمود: چون به آن گربه ترحم نمودی ما هم بر تو ترحم کردیم.


منابع :

  1. محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان – از صفحه652تا 653 و صفحه655 تا656 و صفحه110

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/402465