تقوی و عصمت، یکی از شرایط رسالت در کلام قرآن

سفیران الهی و پیام آوران وحی به حکم آنکه سنگینترین مسئولیت ها را در جهان انسانیت بر دوش دارند، مسئولیت هدایت انسان در طرقی که با پای عقل و مرکب اندیشه و به اتکاء معلومات خود نمی توانند آن را بپیماید، و همچنین در زمینه تربیت نفوس و پاکسازی آنها از تمام آلودگیهای اخلاقی و نیز پاکسازی جوامع انسانی از انواع نابسامانیها، بنابراین باید از «تقوی» در بالاترین سطح برخوردار باشند، همان چیزی که ما آن را مقام «عصمت» می نامیم، و چنانکه خواهیم گفت بدون برخورداری از این مقام هرگز اهداف رسالت تأمین نخواهد شد. البته مقام عصمت تنها به معنی «مصونیت از ارتکاب معصیت و گناه» نیست، بلکه شاخه مهم دیگری دارد که آن «مصونیت از هرگونه خطا و لغزش و انحراف و گمراهی» است، و اگر به راستی آنها در این زمینه با تأییدات الهی بیمه نشده باشند هدف بعثت حاصل نمی گردد. این دو شاخه اصلی نیز هرکدام شاخه های مختلفی دارد: مانند عصمت در برابر گناهان کبیره، در برابر گناهان صغیره، در دوران قبل از نبوت و دوران بعد از نبوت، مصونیت در برابر خیانت در ابلاغ وحی و رسالت و... در شاخه مصونیت از لغزشها نیز «مصونیت از خطا در گرفتن و ابلاع وحی»، مصونیت از خطا در اعمال دینی و دستورات شرعی، و بالاخره مصونیت از خطا در اعمال دنیوی و شخصی است. آیا مسأله عصمت و مصونیت انبیاء در تمام این بحثها از هر دو شاخه است، و اگر چنین است به کدام دلیل می توان همه را اثبات کرد، و اگر تفاوتی در میان آنها است دلیل آن چیست؟ اینها دورنمائی از مسأله عصمت انبیاء در اصول و فروع است که باید در پرتو آیات قرآن و دلائل عقلی این مسأله مهم و اساسی و سرنوشت ساز تبیین گردد. با این اشاره به قرآن باز می گردیم و به آیات زیر گوش جان می سپاریم.

1- «و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال  لاینال عهدی الظالمین» (بقره/124)

2- «و ما آتاکم الرسول فخذوه  و ما نهاکم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شدید العقاب» (حشر/7)

3-«من یطع الرسول فقد اطاع الله ومن تولی فما ارسلناک علیهم  حفیظا» (نساء/ 80)

4- «فلا و ربک لایومنون حتی یحکموک فیما شجربینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما ضفیت و یسلموا تسلیما» (نساء/ 65)

5- «لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخره و ذکر الله کثیرا» (احزاب/ 21)

6- «قال فبعزتک لا غوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» (سوره ص/ 82 و 83)

7- «واذکر عبادنا ابراهیم واسحاق ویعقوب اولی الایدی و الابصار انا اخلصنا هم بخالصه ذکری الدار وانهم عندنا لمن المصطفین الاخیار» (ص/45 تا 47)

8- «اولئک الذین هدی الله فبهدیهم اقتده» (انعام/90)

9- «و ما ینطق عن الهوی ان هوالا وحی یوحی» (نجم/ 3 و 4)

ترجمه:

1- (به خاطر بیاورید) هنگامی که خداوند ابراهیم را با وسائل گوناگونی آزمود و او بخوبی از عهده آزمایش برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهیم عرض کرد: از دودمان من (نیز امامانی قرار بده). خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند شایسته این مقامند).

2- آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید و اجرا کنید، و آنچه از آن نهی کرده خودداری نمائید، و از مخالفت خدا بپرهیزید که خداوند شدید العقاب است.

3- کسی که از پیامبر اطاعت کند اطاعت خدا کرده و کسی که سر باز زند تو در برابر او مسئول نیستی.

4- به پروردگارت سوگند که آنها مومن نخواهند بود مگر اینکه تو را در اختلافات خود به داوری طلبند، و سپس در دل خود از داوری تو احساس ناراحتی نکنند، کاملا تسلیم باشند.

5- برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکوئی بود، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند، و خدا را بسیار یاد می کنند. 

6- گفت: به عزتت سوگند همه آنها را گمراه خواهم کرد مگر بندگان خالص تو از میان آنها.

7- و به خاطر بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را صاحبان دستهای (نیرومند) و چشمهای (بینا). ما آنها را با خلوص ویژه ای خالص کردیم، و آن یادآوری سرای آخرت بود و آنها نزد ما از برگزیدگان و نیکانند.

8- آنها کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده پس به هدایت آنان اقتدا کن.

9- او هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید – آنچه آورده چیزی جز وحی نیست که به او وحی شده است.

تفسیر وجمع بندی

چگونه آلودگان منادی تقوی شوند؟

نخستین آیه مورد بحث از سه موضوع پرده برمی دارد: نخست آزمایشهای مهمی که ابراهیم از سوی پروردگار با آن رو به رو شد و از عهده همه آنها به خوبی برآمد. دوم پاداش مهمی بود که ابراهیم در این زمینه از خداوند گرفت، و آن مقام امامت بود. سوم تقاضای ابراهیم در مورد بخشش این موهبت به گروهی از دودمانش، و پاسخ پروردگار به او که «ظالمان از ذریه اش هرگز به این مقام والا دست نخواهد یافت» (و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال  لاینال عهدی الظالمین). در مورد نیل به مقام والای امامت سخن بسیار است که این چگونه امامتی است؟ آیا امامت به معنی «نبوت» است؟ در حالی که قرائن روشن نشان می دهد این سخن را ابراهیم بعد از وصول به مقام نبوت و در اواخر عمرش بیان فرمود، در آن زمان که دارای ذریه و فرزندانی همچون اسماعیل و اسحاق شده بود، و به ادامه دودمانش در آینده امیدوار گشته بود، و لذا برای آنها نیز تقاضای مقام امامت کرده زیرا می دانیم ابراهیم تا سالیان دراز فرزندی نصیبش نشده بود، و حتی زمانی که فرشتگان مأمور عذاب قوم لوط نزد او آمدند، و او و همسرش را بشارت به تولد فرزندان دادند، ابراهیم با تعجب این بشارت را پذیرفت، چنانکه در آیه 55 حجر می خوانیم: «قال ابشر تمونی علی ان مسنی الکبر فبم تبشرون قالوا بشرناک بالحق  فلا تکن من القانطین»، «گفت آیا به من بشارت می دهید درحالی که پیر شده ام، به چه چیز مرا بشارت می دهید؟ تو را به حق بشارت دادیم، هرگز از مأیوسان مباش». حتی همسر او از این بیشتر تعجب کرد و با ناباوری گفت: «قالت یاویلتی الد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا ان هذا لشیء عجیب»، «ای وای بر من آیا من فرزند می آورم در حالی که پیرم و این شوهرم نیز پیرمرد است این بسیار عجیب است» (هود/72)، ولی بلافاصله فرشتگان به او هشدار دادند که هرگز نباید از رحمت خدا مأیوس گردد. بنابراین بسیار بعید به نظرمی رسد که منظور نبوت باشد، لذا منظور از آن یا حکومت مطلقه الهیه بر اموال و نفوس و تمام شئون جامعه انسانی است، یا حکومت ظاهری و باطنی است بر ارواح و نفوس از طریق تربیت ظاهری و باطنی و رساندن آنها به کمال مطلوب به اذن خدا، نه فقط نشان دادن راه که شأن همه انبیاء و رسولان الهی است، بلکه ایصال به مطلوب. به هرحال مقامی است والا ما فوق نبوت که جمعی از انبیاء واجد آن بوده اند. و اما در مورد سوم که حضرت ابراهیم تقاضای این مقام را برای بعضی از فرزندان می کند، و بلافاصله پاسخ می شوند که این مقام که نوعی عهد و پیمان الهی است به ظالمان نمی رسد، سخن در معنی و مفهوم «ظالم» است. باید دید منظور از ظالم چه کسی است؟ آیا فقط کسی است که در حال تقاضا موصوف به این صفت است؟ درحالی که بسیار بعید به نظر می رسد، بلکه محال است ابراهیم چنین تقاضائی را برای آن دسته از ذریه اش که بالفعل ظالم هستند بکند، خودش بعد از گذراندن آنهمه امتحانات سنگین مشمول چنین عنایتی شده، چگونه ممکن است آن را برای بعضی  از ذریه ظالمش تقاضا کند؟ چنین چیزی ممکن نیست، خواه این ظلم به معنی کفر باشد آنچنان که قرآن می گوید: «ان الشرک لظلم عظیم» (لقمان/ 13)، و یا به معنی گسترده آن که هرگونه فسق و فجور و گناهی را شامل شود. بنابراین منظور از «ظالم» در اینجا کسی است که ولو در یک لحظه از عمر خود، هرچند در گذشته، موصوف به این صفت بوده، چنین مصداقی است که نیازبه بیان دارد. در حقیقت خداوند با این بیان می خواهد این حقیقت را برای ابراهیم بیان کند که مقام امامت به قدری والاست که تنها کسانی شایسته این موهبت بزرگ هستند که در تمام عمر از هرگونه شرک و کفر و گناه و عصیان پاک باشند، و به تعبیر دیگر معصوم باشند. و لذا فخر رازی نیز به تفسیر آیه فوق که می رسد می گوید: «این آیه از دو راه دلالت بر عصمت انبیاء دارد: نخست اینکه منظور از این عهد امامت است، و می دانیم هر پیامبر، هنگامی که آیه دلالت بر این داشته باشد که امام نمی تواند فاسق باشد به طریق اولی پیامبر نمی تواند، گنهکارباشد. دوم اینکه تعبیر به «عهدی» اگر اشاره به نبوت باشد مفهومش این است احدی از ظالمان به مقام نبوت نمی رسند و پیامبر باید معصوم باشد، و اگر منظور امامت است باز دلالت آیه کامل است، زیرا هر پیامبری امام است چرا که امام (در همه کارها بدون قید و شرط) به او اقتدا می کنند». گرچه گفتار فخر در تفسیر امامت کمبودی دارد (چنانکه در بالا آمد) ولی اعتراف صریح او در زمینه دلالت بر لزوم عصمت انبیاء (و امام) قابل توجه است. تنها ایرادی که ممکن است به این استدلال وارد شود این است که: از آیه فوق عصمت انبیاء اشاره نمی شود، بلکه عصمت امامان استفاده می شود (امام به آن معنی که در بالا اشاره شد) ولی ایراد فوق را می توان چنین پاسخ گفت که در تقاضای ابراهیم هر چند سخن از مقام امامت است، ولی در جواب پروردگار «لاینال عهدی الظالمین» واژه «عهد» آمده است که هم « امامت» را شامل می شود و هم «نبوت» را زیرا هر دو عهد الهی محسوب شوند، چرا که عهد را هرگونه تفسیر کنیم هر دو را در برمی گیرد، و چنین موهبتی نصیب ظالمان نمی شود. در روح البیان نیز آمده است که: «و فی الایه دلیل علی عصمه الانبیاء الصلاه والسلام من الکبائر قبل البعثه و بعدها»، «این آیه دلالت بر عصمت انبیاء از کبائر دارد، خواه بعد از بعثت باشد یا قبل از آن».

در دومین آیه خداوند دستور به همه مومنان می دهد که آنچه را پیغمبر اکرم(ص) امر می کند اجرا کنند و آنچه را از آن نهی کرده خودداری نمایند و تقوای الهی را پیشه کنند که خدا شدید العقاب است. (و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا  و اتقوا الله ان الله شدید العقاب). دقت در آیه نشان می دهد که منظور از «ما آتاکم الرسول» تمام  اوامر پیغمبر اکرم(ص) است، زیرا نقطه مقابل آن نواهی او است «و ما نهاکم عنه فانتهوا»، و به همین دلیل بسیاری از مفسران تصریح کرده اند که مفاد آیه عام است (مانند طبرسی در مجمع البیان، و ابوالفتوح رازی در روح الجنان، و قرطبی در تفسیر  خود، و فخر رازی در تفسیر کبیر، جمعی دیگر از مفسران معروف). طبق این آیه باید در برابر اوامر و نواهی پیامبر(ص) تسلیم مطلق بود و تسلیم و اطاعت بی قید و شرط، جز در برابر معصوم ممکن نیست، زیرا در صورت خطا یا ارتکاب گناه یا معصیت نه تنها باید تسلیم نبود، بلکه باید تذکر داد یا نهی کرد.

شبیه همین معنی در لباس دیگر در سومین آیه مورد بحث نیز آمده است که به عنوان یک حکم مطلق می گوید: «هرکس از پیامبر اطاعت کند اطاعت خدا کرده، کسانی که سرپیچی کنند تو در برابر آنها مسئول نیستی» (من یطع الرسول فقد اطاع الله ومن تولی فما ارسلناک علیهم حفیظا). قابل توجه اینکه فخر رازی در تفسیر خود می گوید: این آیه از قویترین دلائل عصمت پیغمبر اسلام (ص) در جمیع اوامر و نواهی، و در جمیع ابلاغهای او از سوی خدا است، زیرا اگر در چیزی خطا کند اطاعت او اطاعت خدا نخواهد بود، و نیز واجب است در افعالش نیز معصوم باشد چرا که خداوند امر به متابعت او (به طور مطلق) کرده است.

باز نظیر همین معنی در قالبی دیگر در چهارمین آیه مورد بحث آمده است که می فرماید: «به پروردگارت سوگند که آنها ایمان نمی آورند مگر اینکه تو را در اختلافات خود حاکم کنند، سپس در دل خود هیچگونه ناراحتی از داوری تو نیابند، و کامل تسلیم باشند» (فلا و ربک لایومنون حتی یحکموک فیما شجربینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما ضفیت و یسلموا تسلیما). واضح است که اگر قاضی در داوری خود گرفتار خطای قطعی شود اطاعت او واجب نیست، بنابراین وجوب اطاعت پیغمبر اکرم (ص) درداوریهایش، بدون هیچ قید و شرط، و حتی رضایت باطنی و قلبی نسبت به آن، و تسلیم مطلق در برابر او که در آیه روی هریک از اینها تأکید شده دلیل روشنی است بر معصوم بودن او، لذا فخر رازی در ذیل این آیه نیز تصریح می کند که آیه فوق دلالت دارد بر اینکه انبیاء علیهم السلام از خطا در فتوی و احکام معصومند زیرا خداوند اطاعت آنها را واجب شمرده، و حتی تسلیم در ظاهر و باطن را لازم نموده، و این امر، صدور خطا را از آنها نفی می کند. درست است که آیه در مورد داوریهای پیامبر اسلام (ص) نازل شده، ولی با توجه به قرائن موجود در آن اطاعت از پیامبر(ص) را در همه چیز واجب می شمرد، لذا در حدیثی از امام صادق (ع) می خوانیم: «لو ان قوما عبدوا الله، فاقاموا الصلاه، و اتوا الزکاه، وصاموا شهررمضان ، وحجو البیت، ثم قالوا لشیء صنعه رسول الله الا صنع خلاف ما صنع او وجدوا من ذلک حرجا فی انفسهم لکانوا مشرکین ثم تلاهذه الایه»، «و هرگاه قومی خدا را بپرستند، و نماز را بپا دارند، و زکات را بپردازند، و ماه رمضان را روزه بگیرند، و حج خانه را انجام دهند، سپس درباره چیزی که پیغمبر اکرم(ص) انجام داده است بگویند چرا برخلاف این انجام نداد؟ یا در دلشان از این نظر ناراحتی وجود داشته باشد، آنها مشرکند! سپس آیه فوق را تلاوت فرمود». روشن است که این مسأله مخصوص زمان پیامبر (ص) نبوده بلکه تا دامنه قیامت باقی و برقرار است، همانگونه که بعضی از مفسران نیز به آن اشاره کرده اند بنابراین هرگاه کسانی در برابر سنتهای قطعی پیامبر(ص) و داوریهای او اظهار مخالفت و یا ناراحتی درونی داشته باشند مشمول این آیه خواهند بود. در مجموع آیات سه گانه فوق یک حقیقت را با عبارات مختلف متنوع بیان می کند، و آن اینکه در برابر دستورها و داوریهای پیامبر(ص) به طور کامل باید تسلیم بود، و این جز با قبول مقام «عصمت» او ممکن نیست. عجب اینکه بعضی از مفسران اهل سنت به پیروی آنچه در صحیح مسلم آمده است نقل کرده اند که پیغمبر اکرم (ص) از کنار گروهی که در حال تلقیح نخلها بودند عبور کرد، فرمود اگر این کار را نکنید بهتر است، و آن سال (بر اثر عدم تلقیح نخلها) محصول نخلستان خراب شد، پیامبر(ص) از آنجا می گذشت فرمود: چرا نخلها چنین است؟ عرض کردند شما چنین فرمودید. پیامبر(ص) فرمود: شما نسبت به امر دنیای خود (از من) آگاه ترید». به همین دلیل بعضی از آنها سخنان پیامبر(ص) را به دو گروه تقسیم کرده اند: آنچه درباره مسائل دینی از سوی خدا می گوید، و آنچه درباره دنیا و از سوی خویش می گوید، فقط در اولی معصوم است!! ولی به عقیده ما اینگونه احادیث که از مصادیق روشن روایاتی است که با کتاب الله در تضاد است، و قطعا باید کنار گذارده شود، زیرا علاوه بر اینکه قرآن سخنان پیامبر(ص) و گفتار او را به طور مطلق برای مردم معیار قرار داده است، و جمله «و ما ینطق عن الهوی» (نجم /3) گواه این معنی  است، چگونه می توان باور کرد پیامبری با آن همه عظمت، ناآگاهانه مردم را به چیزی دعوت کند که باعث خسران و زیان و خرابی محصولات آنها شود، و بعد از حرف خود برگردد، و به مردم بگوید شما درباره دنیای خود از من آگاهترید، درحالی که پیامبر بدون شک از هوشیارترین مردم بوده و با مسائلی همچون تلقیح نخل آشنائی داشته است. چنین کسی که العیاذ بالله نسنجیده در چیزی که اطلاعی از آن ندارد اظهار نظر کند و مردم را گرفتار خسارت سازد چگونه می تواند رئیس حکومت اسلامی با آن عظمت گردد. به همین دلیل بعید نمی دانیم که اینگونه احادیث ساخته و پرداخته منافقان و دشمنان اسلام باشد که آن را در کتب اسلامی داخل کرده اند، تا عظمت مقام پیامبر و علم و عقل آن حضرت را زیر سوال برند. عدم نقل این حدیث در بسیاری دیگر از منابع  اسلامی خود دلیل بر بدبینی علمای اسلام نسبت به اینگونه احادیث واهی است، و تعجب این است که افرادی مانند «مراغی» و نویسنده «المنار» که در تفسیرهای خود به سراغ آن رفته اند و بر آن تکیه نموده اند، در حالی در بسیاری از مسائل اشکال تراشی می کنند. به هرحال این تقسیم دو گانه در اوامر پیامبر (ص) سبب می شود که بیماردلان به عنوان اینکه معلوم نیست فلان دستور پیامبر از قسم اول است یا دوم بتوانند بسیاری از دستورات حضرت در زمینه مسائل اجتماعی و زندگی بشر را زیر سوال برند. اصولا اگر خطا و اشتباه در چیزی از سخنان پیامبر(ص) راه پیدا کند اعتماد بر او در سایر سخنانش نیز متزلزل می شود و به همین دلیل ما معتقدیم که پیامبران و امامان باید از هر جهت معصوم باشند.

پنجمین آیه مسلمانها را مخاطب قرار داده و به آنها می گویند: «برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکوئی بود، برای آنها که امید به رحمت خدا، و روز رستاخیز دارند، و خدا را بسیار یاد می کنند (لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخره و ذکر الله کثیرا). «اسوه» (بر وزن مژده) دو معنی دارد: گاه به معنی اصلاح و درمان آمده، و به همین جهت به طبیب «آسی» گفته می شود، و گاه به معنی «غم و اندوه». بعضی معتقدند این واژه اگر «ناقص واوی» باشد به معنی معالجه و درمان و اصلاح و اقتدار است، و اگر «ناقص یائی» باشد به معنی حزن و غم و اندوه است. این احتمال نیز داده شده که هر دو معنی به یکی باز گردد، زیرا غم و اندوه و تأسف نسبت به چیزی سبب صلاح و درمان و مداوای آن می شود. به هر حال در آیه مورد بحث ظاهرا به معنی اقتداء و پیروی است (از این جهت که پیروی و اقتدا به بزرگان یکی از بهترین طرق اصلاح است). قابل توجه اینکه «اسوه» مانند «قدوه» معنی مصدری دارد، و به معنی اقتدا کردن و پیروی نمودن و سرمشق گرفتن است (نه معنی وصفی آنچنان که در تعبیرات امروزه متداول شده). پیامبر(ص) مقتدای شما  است بلکه می گوید در وجود او اقتدای شایسته و سرمشق نیکو است( دقت کنید). تعبیر به «لقد» برای تأکید است و ذکر «کان» اشاره به این حقیقت است که همیشه پیغمبر مقتدای مسلمین بوده است. گرچه مخاطب در این آیه (ضمیر لکم) تمام مومنانند ولی جمله «لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخره و ذکر الله کثیرا» نشان می دهد تنها کسانی می توانند از این مقتدای بزرگ، بهره گیرند که دارای این اوصافند، هم امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند، و هم خدا را بسیار یاد می کنند. گرچه این آیه ناظر به استقامت و پایمردی فوق العاده پیغمبر اکرم(ص) در میدان جنگ احزاب است، ولی روشن است که مورد آیه نمی تواند مفهوم آن را تخصیص بزند، بلکه مفهوم آن از هر نظر مطلق و خالی از قید و شرط است.

پاسخ به یک سوال

در اینجا این سوال پیش می آید که آیا اقتدای کامل و بی قید و شرط نسبت به کسی بدون داشتن مقام عصمت امکان پذیر است، پس این دستور، گواه روشنی بر این حقیقت است که او باید معصوم باشد والا ممکن نبود در همه چیز و برای هر کس و در هر زمان و مکان سرمشق باشد. این جهت آیه فوق از یک نظر هماهنگ است با آیاتی که مومنان را امر به اطاعت از پیغمبر اکرم(ص) بدون قید وشرط می کند (آیات گذشته). ممکن است گفته شود در قرآن مجید در دو مورد دیگر تعبیر «اسوه» آمده است (آیه 4 و 6 سوره ممتحنه) که علاوه بر پیامبر بزرگی همچون ابراهیم، مومنان همراه  او را شامل می شود در حالی که همراهان ابراهیم معصوم نبودند می فرماید: «قد کانت لکم اسوه حسنه فی ابراهیم و الذین معه اذ قالوا لقومهم  انا برء وامنکم و مما تعبدون من دون الله»، «برای شما اقتدای نیکوئی در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند وجود داشت، هنگامی که به قوم (مشرک) خود گفتند ما را از شما و آنچه را غیر از خدا پرستید بیزاریم»، ولی دقت در آیه مزبور به خوبی  نشان می دهد که اقتدا و تأسی در اینجا تنها در یک بعد خاص است، و آن مسأله برائت از مشرکان  است، زیرا گروهی از تازه مسلمانان عصر پیامبر (ص) حاضر نبودند به این آسانی از دوستان و بستگان مشرک خود دست بردارند، قرآن می گوید شما از ابراهیم و اصحابش سرمشق بگیرید که وقتی توحید را پذیرفتند، اعلام بیزاری از مشرکان نمودند.

در ششمین آیه، با تعبیر دیگری برخورد می کنیم که آن نیز اشاره به مسأله عصمت انبیاء دارد، و آن هنگامی است که شیطان از درگاه خدا رانده شده و کمر به دشمنی انسانها بست، می گوید: «به عزتت سوگند که همه انسانها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگانی که خالص شده اند» (قال فبعزتک لا غوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین). این تعبیر منحصر به آیه فوق نیست، بلکه در آیه 40 سوره حجر نیز همین معنی با تفاوت مختصری آمده است «لا غوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین». 

و در هفتمین آیه نیز این مطلب به صورت دیگری دیده می شود که درباره گروهی از انبیاء بزرگ می فرماید: «ما آنها را با خلوص ویژه ای خالص کردیم و آن یاد سرای آخرت است» (انا اخلصنا هم بخالصه ذکری الدار). «مخلص» (با کسر لام به معنی خالص کننده) مرحله والائی از تقوی و پاکی دل است، و از آن بالاتر و والاتر مخلص (به فتح لام به معنی خالص شده) است، همان کسی که خداوند عالم آنها را به خاطر تلاش و کوشش در راه اخلاص خویشتن، از هر ناخالصی پاک کرده، و به همین دلیل تمام وجودشان تعلق به خدا دارد و طبیعی است که شیطان در آنها نصیبی نخواهد داشت، غیر خداوند در دل آنها جای ندارد، لذا به غیر از او نمی اندیشند ، و جز رضای او نمی طلبند. مسلما چنین صفتی همراه مقام عصمت است زیرا آنها از قلمرو نفوذ شیطان بیرون رفته اند، به گونه ای که شیطان هرگز طمع در منحرف ساختن آنها نمی کند. از نظر صفات درونی و انگیزه ها نیز برای خدا خالص شده اند و به همین دلیل به گرد خطا نمی گردند، و به سراغ هوی نمی روند. بدیهی است اگر شیطان آنها  را از سوگند خود دائر بر گمراه ساختن فرزندان آدم مستثنی می کند نه به خاطر این است که برای «مخلصین» احترام خاصی قائل است، بلکه به خاطر مسلم بودن عجز و ناتوانیش از وسوسه آنها است. گرچه در آیات فوق تصریحی درباره خصوص انبیاء یا امامان معصوم دیده نمی شود ولی «مخلصین» را به هر معنی تفسیر کنیم، انبیاء و اوصیای آنها در مفهوم آن وارد خواهند بود چرا که در میان عبادالله (بندگان خاص خدا) کسی از آنها بالاتر نیست. قابل توجه اینکه: در داستان یوسف در قرآن مجید، این تأیید الهی که مانع از ارتکاب گناه و سبب عصمت می شود، و بر محور اخلاص دور می زند نیز مشخص شده است، می فرماید: «کذلک لنصرف عنه السوء الفحشاء انه من عبادنا المخلصین»: «ما این چنین  کردیم تا بدی و فحشاء (و گناه) را از او دور سازیم، چرا که از بندگان مخلص ما بود» (یوسف/24). این تعبیر نشان می دهد که هرکس «مخلص» باشد به هنگامی که در کشاکش هیجان هوای نفس و وسوسه های شیطانی قرار می گیرد، با امدادهای الهی از آن رهائی می یابد (جمله «انه من عبادنا المخلصین» از قبیل قیاس منصوص العله است و به مفهوم آیه عمومیت می دهد). هنگامی که یوسف توانست در مقابل امواج خروشان و ویرانگر گناه که کشتی وجود او را از هر سو احاطه کرده بود، در شرائطی فوق العاده حساس و خطرناک در برابر وسوسه های شدید آن زن زیبا، در حالی که جوان و مجرد بود مقاومت کند مفهوم معصوم بودن انبیاء در پرتو اخلاص روشن می شود. لذا مفسران بزرگ نیز در ذیل  این آیات مورد بحث تعبیراتی دارند که اشاره به مقام عصمت  انبیاء می کند.

در هشتمین آیه پیغمبر اسلام را مخاطب ساخته و ضمن اشاره به گروهی از انبیاء پیشین مانند ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و موسی و عیسی، و جمعی دیگر از پیامبران بزرگ، می فرماید: «آنها کسانی بودند که خداوند هدایتشان کرد، پس به هدایت آنها اقتدا کن» (اولئک الذین هدی الله فبهدیهم اقتده). قابل توجه اینکه پیغمبر (ص) را مأمور می کند که بی قید و شرط به هدایت آنها اقتدا کند! آیا می شود آن پیامبران الهی دارای مقام عصمت نباشند و چنین دستوری در مورد اقتدای بی قید و شرط به آنها داده شود؟ به عبارت دیگر: در آیه فوق، نخست روی هدایت الهی نسبت به آنها تکیه می کند سپس تفریع بر آن کرده می گوید: حال که آنها مشمول هدایت الهی شدند از هدایت آنها پیروی کن (دقت کنید). مسلم است که منظور از هدایت الهی در اینجا تنها ارائه طریق نیست، چرا که ارائه طریق مخصوص انبیاء نمی باشد، همه انسانها حتی کافران مشمول ارائه طریق هستند، بنابراین هدایت مزبور همان ایصال به مطلوب (و رسانیدن به مقصود) خالی از هرگونه خطا و انحراف و اشتباه و گناه است. مرحوم علامه طباطبائی در المیزان می گوید: که این آیه مخصوص به معصومان است. بدیهی است منظور از هدایت پیامبران همان اصولی معارفی است که آنها به آن رسیده اند، و نیز اصول تعلیمات آنها در زمینه عبادت و سیاست و اخلاق و تربیت، و این منافاتی با نسخ بعضی از جزئیات احکام شریعت آنان ندارد و آنها که هدایت را تنها به معنی ایمان با صبر و مانند آن تفسیر کرده اند در واقع به ذکر بعضی از مصادیق قناعت نموده اند. و نیز اینکه بعضی گمان کرده اند که آیه فوق به وسیله آیه 48 مائده «لکل جعلنا منکم  شرعه ومنهاجا»، «برای هریک از شما آئین و طریقه روشنی قرار دادیم» درست نیست، زیرا هدایت انبیاء که اصول کلی تعلیمات آنها است، تغییر ناپذیر است، و دگرگونی جزئیت شرایع به خاطر شرائط زمان و مکان لطمه ای به آن نمی زند، و لذا قرآن از زبان مومنان راستین می فرماید: «لا نفرق بین احدا من رسله»، «ما هیچگونه فرقی میان پیامبران او نمی گذاریم» (بقره/ 285). آخرین سخن در اینجا اینکه اقتدای به هدایت انبیاء پیشین نوعی «تحقیق» است نه «تقلید» آنگونه که بعضی پنداشته اند، زیرا تحقیق قبول چیزی با دلیل است، مقام عصمت انبیاء و صدق آنها به منزله دلیلی است بر حقانیت آنچه می گویند، لذا گرفتن صفات خدا یا تفصیلات معاد از قرآن مجید تحقیق است، نه تقلید، چون دلیل منحصر به دلیل عقل نیست، بلکه دلیل نقل که از مجرای وحی ثابت باشد همچون دلیل عقل پذیرفته است (دقت کنید).

در نهمین و آخرین آیه مورد بحث ضمن اشاره به شخص پیغمبر گرامی (ص) می فرماید: «او هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید، آنچه آورده چیزی جز وحی که به او القاء شده نیست» (و ما ینطق عن الهوی ان هوالا وحی یوحی). از این تعبیر به خوبی به دست می آید که او هرگز دروغ خلافی نمی گوید، و هیچگاه در سخنش مرتکب خطا نمی شود، و گمراهی و انحراف در مورد او وجود  ندارد (ما ضل صاحبکم و ما غوی)، و لذا به گفته بعضی از مفسران از این آیات به خوبی استفاده می شود که سنت پیامبر(ص) همانند «وحی منزل» است. در اینکه ضمیر «هو» در جمله «ان هو الا وحی یوحی» به چه چیز برمی گردد؟ ظاهر این است که به «نطق» که از جمله «ما ینطق عن الهوی» استفاده می شود باز می گردد، یعنی «سخن او وحی الهی است» خواه این سخن آیات قرآن باشد، یا احکام و مواعظ و حکم، و تفسیرهائی که بیان می کند همه اینها ریشه الهی دارد، ضمنا از این آیات استفاده می شود که سرچشمه اصلی گمراهیها و انحرافات، پیروی از هوای نفس است و آنکس که به طور کامل بر هوای نفس خویش مسلط است مرتکب گناهی نمی شود و تقوای او مانع از گمراهی است، چرا که تقوی در هر مرحله ای آمیخته با روشن بینی است، و هنگامی که به مرحله عالی برسد روشن بینی نیز به مرحله کمال می رسد، بنابراین نه گناهی مرتکب می شود و نه خطائی (دقت کنید).

نتیجه
بی شک آیات فوق همه در بیان کیفیت و ابعاد عصمت انبیاء یکسان نیست، بعضی فقط ناظر به عصمت از گناه، یا مصونیت از خطاست، و بعضی عمومیت دارد، و همه را شامل می شود، بعضی از پیامبر اسلام (ص) سخن می گوید، بعضی از انبیاء پیشین، بعضی ناظر به گفتار است، و بعضی افعال را نیز شامل می شود. ولی در مجموع با انضمام به یکدیگر این حقیقت را می توان ثابت کرد که انبیاء از هرگونه گناه و خطا پاک و معصوم و مبرا هستند.


منابع :

  1. سیدمحمد ضیاء آبادی - تفسیر سوره ابراهیم (ع) – از صفحه 75 تا 88 و صفحه 96 تا 101

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/402531