گفتار صاحب المنار مبنی بر ترک اولی نمودن رسول اکرم

فارسی 5535 نمایش |

صاحب المنار در ذیل آیه ی «عفا الله عنک لم أذنت لهم حتی یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین؛ خدا تو را ببخشد، چرا پیش از آن که راستگویان بر تو روشن شوند و دروغگویان را بازشناسی، به آنان اجازه دادی [در جهاد شرکت نکنند].» (توبه/ 43) گفته است: «بعضی از مفسرین مخصوصا زمخشری نسبت به عفو الهی از رسول گرامیش سوء تعبیر کرده اند، و حال آنکه جا داشت از خدای تعالی که نسبت به رسول گرامیش منتها درجه لطف و احترام را به کار برده و قبل از صدور گناهی از آن جناب تعبیر به عفو فرموده، ادب آموخته و اینگونه تعبیرات زشت را درباره اش به کار نمی بردند.
بعضی دیگر (مانند فخر رازی) از آن طرف افتاده، و افراط و مبالغه کرده و در این مقام برآمده اند که اثبات کنند کلمه ی "عفو" دلالت بر صدور گناه ندارد، و این آیه بیش از این را نمی رساند که اذن دادن آن حضرت خلاف اولی بود، و اگر نمی داد بهتر بود. و این خود جمودی است که نسبت به اصطلاحات جدید، و آن هم در یک عرف خاص پیدا شده، و می خواهند از معنای جدید ذنب که همان معصیت است دست برندارند، آن وقت برای اینکه کلمه ی "عفو" در آیه مورد بحث دلالت بر ذنب (معصیت) نکند این توجیه را به میان آورند، غافل از اینکه خود قرآن نسبت صدور ذنب به آن جناب داده، و فرموده: «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؛ تا از گناه گذشته و آینده تو درگذریم.» (فتح/ 2) اینها که می خواهند از اصطلاح خود دست برندارند این آیه را چگونه معنا می کنند؟
این اشتباه از همین جا ناشی شده که خیال کرده اند ذنب به معنای معصیت و نافرمانی است، و حال آنکه چنین نیست، بلکه ذنب عبارتست از هر عملی که به دنبالش ضرر و یا فوت نفع و مصلحتی بوده باشد، و اصل کلمه از "ذنب" گرفته شده که به معنای دم و دنباله حیوان است، و این کلمه مرادف با کلمه ی "معصیت" نیست تا هر جا به کار برده شود معنای نافرمانی را بدهد، بلکه معنای آن اعم است، و اذنی که خدای تعالی از آن عفو فرموده باعث فوت مصلحتی شده که خدا در آیه ی شریفه آن را بیان کرده و آن تشخیص و جدا شدن مردم با ایمان از مردم دروغگو است.»
آن گاه پس از تخطئه زمخشری و رازی خودش در یک گفتاری طولانی در توجیه آیه چنین گفته که: «اذن دادن آن جناب از روی اجتهاد خودش بوده، چون قبلا وحیی در این باره به وی نرسیده بود، و اشتباه در اینگونه موارد از انبیاء (ع) جایز و ممکن است، آنکه جایز نیست صدور مخالفت وحی و نافرمانی خدا است، که به طور اتفاق انبیاء (ع) از آن معصومند. و محال است که پیغمبر خدا دروغ بگوید، و یا در آنچه که به وی وحی شده خطا برود و یا عملا با آن مخالفت کند. و نظیر این اشتباه و این عتاب در سوره انفال آمده که خداوند رسول گرامی خود را عتاب می کند به اینکه چرا از اسرای بدر فدیه گرفتی و آزادشان کردی، و می فرماید: «ما کان لنبی أن یکون له أسری حتی یثخن فی الأرض تریدون عرض الدنیا و الله یرید الآخرة؛ هيچ پيامبرى را سزاوار نيست كه [براى اخذ سربها از دشمنان] اسيرانى بگيرد تا در زمين به طور كامل از آنان كشتار كند شما متاع دنيا را مى‏ خواهيد و خدا آخرت را مى‏ خواهد.» (انفال/ 67
آن گاه دنباله آن می فرماید: «اگر قبلا حکمی از قلم قضا نگذشته بود، این عمل اقتضای نزول عذاب دردناکی را داشت، ولی آن حکم قضایی مانع شد.» این بود تلخیص گفتار مفسر نامبرده.

عمل رسول خدا (ص) اولی و اصلح بوده است نه ترک اولی
چقدر خوب بود می فهمیدیم که این مفسر در کلام خودش چه چیزی اضافه بر کلام فخر رازی گفته. رازی و غیر او هم همین را می گفتند که عفو در مقابل ترک اولی بوده. و ترک اولی در عرف متشرعه ذنب شمرده نمی شود و مستتبع عقاب نیست. حاصل حرف این مفسر هم همین بود که عفو در مقابل ترک اصلح بوده. تنها تفاوتی که میان گفته وی و گفتار رازی است این است که وی ترک اصلح را ذنب لغوی دانسته.
در حالی که به دلالت آیات قرآنی اذن رسول خدا (ص) نه ذنب عرفی بود نه لغوی. زیرا بیرون نرفتن منافقین و تخلفشان از جهاد اولی و اصلح بود، و فائده و مصلحت آن این بود که لشکریان اسلام را دچار فتنه و اختلاف کلمه نکردند. و این مصلحت به عینه در صورت اجازه ندادن آن جناب نیز وجود داشت، زیرا اگر هم اجازه نمی داد منافقین در جهاد شرکت نمی کردند و پیغمبر اکرم (ص) این معنا را می دانست، چون قبلا کفر و نفاق آنان برایش ثابت شده بود، چنان که قرآن کریم هم به وی خبر می دهد که: «و لو أرادوا الخروج لأعدوا له عدة؛ و اگر آنها عزم بیرون رفتن داشتند، قطعا برای آن ساز و برگی تدارک می دیدند.» (توبه/ 46) پس، از اینکه هیچ گونه جنب و جوشی از خود نشان ندادند پیدا بود که نمی خواستند در جهاد شرکت جویند، و رسول خدا (ص) اجل از این بود که مطلبی را که همه می دانند او نداند.
آن هم با اینکه خود قرآن در آیه «و لتعرفنهم فی لحن القول؛ تو آنان را از لحن گفتارشان خوب می شناسی.» (محمد/ 30)، او را آشنا و مطلع از منافقین دانسته با این حال چگونه ممکن است رسول خدا (ص) از کلمات کسانی که یکی می گوید: "به من اجازه بده و فریبم نده" و دیگری می گوید: "او مردی دهن بین است" و در جایی دیگر درباره ی صدقات، زخم زبانها می زنند، و هرگز و در هیچ موقفی از در خیرخواهی درنیامدند، پی به کفر و نفاق آنان نبرده باشد. پس به طور مسلم رسول خدا (ص) منافقین را کاملا می شناخته، و از کفر و نفاق درونی آنان آگاه بوده، و با این حال اگر می بینیم خدای تعالی او را عتاب می کند که چرا اجازه دادی و صبر نکردی تا تحقیق کافی به عمل آورده در نتیجه منافقین از مؤمنین برایت مشخص شود می فهمیم که قطعا عتاب عتابی غیر جدی است.
اما اینکه گفت: "و اذنی که خدای تعالی از آن عفو فرموده باعث فوت مصلحتی شده که خدا در آیه شریفه آن را بیان کرده، و آن جدا شدن منافقین از مردم با ایمان است" صحیح نیست، زیرا آن مصلحتی که در آیه شریفه ذکر شده اطلاع یافتن و شناختن رسول خدا (ص) بر دروغگویان است، نه مطلق شناخته شدن آنان، و از بیان گذشته روشن شد که رسول خدا (ص) آنان را می شناخت، و حقیقت و مصلحت هم (که سد باب فتنه اختلاف می باشد) در اذن آن حضرت بود، زیرا آن جناب از حال منافقین به دست آورده بود که به هیچ وجه در امر جهاد شرکت نخواهند کرد، چه اذن تخلف به ایشان بدهد و چه ندهد، الا اینکه به منظور حفظ ظاهر و علنی نساختن مخالفت آنان و حفظ ظاهری وحدت کلمه (هر چند واقعیتی نداشت) اجازه داد تا از شرکت در جهاد معاف باشند.
در اینجا ممکن است بعضی ها پیش خود تصور کنند اگر در آن ایام که ایام جنگ تبوک و بحبوحه شوکت و قدرت اسلام و نفوذ کلمه رسول خدا (ص) بود، نفاق منافقین تا این اندازه معلوم بود، و افراد آنان تا این پایه شناخته شده بودند، مسلمانان فریب تفتین های آنان را نمی خوردند تا در نتیجه گرفتار اختلاف شوند.
لذا می گوئیم اسلام در نظر دیگران مهابت و شوکت داشت، و ملل دیگر آن روز از شوکت آن هراسیده و از شمشیر سپاهیانش بلرزه می افتادند، و اما مسلمانان در میان خود آن طور که باید از تعالیم اسلام بهره مند نگشته، و به وسیله آن دلهایشان را از مرض نفاق پاک نکرده بودند، و در نتیجه آن طور که باید دارای وحدت کلمه و عزم راسخ نشده بودند، و آیات مورد بحث و همچنین آیات بعد از آن تا آخر سوره، خود شاهد صدق این گفتار است.
آری، همین مسلمین بودند که در جنگ احد مرض دلها و نفاق درونی خود را اظهار نموده، و با اینکه دشمن در کنار شهر ایشان قرار داشت نزدیک به ثلث از آنها پشت به جنگ کرده هر چه دیگران نصیحتشان کردند و الحاح و اصرار ورزیدند به خرجشان نرفت، و در جواب گفتند: «لو نعلم قتالا لاتبعناکم؛ اگر می دانستیم جنگی خواهد بود حتما شما را پیروی می کردیم.» (آل عمران/ 167) و همین معنا یکی از عوامل شکست مسلمین در آن روز شد.
اما اینکه گفت: "و نظیر این اشتباه و این عتاب در سوره انفال آمده که خداوند رسول گرامی خود را عتاب می کند به اینکه چرا از اسرای بدر فدیه گرفتی" جوابش این است که: اولا این مفسر معنای آیه را نفهمیده است، زیرا در آیه انفال هیچ عتابی بر فدیه گرفتن از اسراء دیده نمی شود، و عتابی که در آن آمده بر اصل گرفتن اسیر است، چون که می فرماید: «ما کان لنبی أن یکون له أسری؛ هیچ پیغمبری نباید اسیر داشته باشد.» (انفال/ 67) و هیچ آیه دیگری و حتی هیچ روایتی هم نیامده که پیغمبر به لشکریان دستور گرفتن اسیر داده باشد، بلکه از روایات داستان بدر برمی آید که وقتی رسول خدا (ص) دستور داد تا بعضی از اسیران را به قتل برسانند مردم ترسیدند از اینکه مبادا آن حضرت بخواهد همه اسیران را به قتل برساند، لذا پیشنهاد فدیه گرفتن را تقدیم داشتند تا بدین وسیله وضع مالی سپاه اسلام را علیه دشمنان دین تقویت کنند، خداوند هم همین پیشنهاد کنندگان را مورد عتاب قرار داد و فرمود: «تریدون عرض الدنیا و الله یرید الآخرة»
این خود بهترین گواه است بر اینکه عتاب، تنها متوجه مؤمنین بوده، نه به خصوص آن حضرت و نه به آن جناب و مؤمنین. و نیز بهترین شاهد است بر اینکه بیشتر روایاتی که عتاب را متوجه آن جناب دانسته مجعول و از دسیسه های دشمنان اسلام است.
ثانیا اگر عتاب در آیه مذکور متوجه بخصوص آن حضرت و یا به او و همه مؤمنین باشد ادعای دیگر مدعی باطل می شود، زیرا او می گفت: "کلمه "ذنب" در باره آن جناب به معنای لغویش استعمال شده" و این حرف با آیه بعدی که می فرماید: «لو لا کتاب من الله سبق لمسکم فیما أخذتم عذاب عظیم؛ اگر پیش تر حکم [مهلت] صادر نشده بود، مسلما در آنچه [از اسیران] گرفته اید، بر شما عذابی بزرگ می رسید.» (انفال/ 68) سازگار نیست، برای اینکه آیه تصریح دارد بر اینکه عتاب به خاطر گناهی بوده که اگر قضاء ازلی مانع نمی شد عذاب بزرگی را به دنبال داشت، و هیچ آدم عاقلی تردید ندارد در اینکه پای عذاب بزرگ به میان نمی آید مگر در مورد معصیت اصطلاحی، بلکه در مورد معصیت های بزرگ، و این خود شاهد دیگری است بر اینکه عتاب در آیه مزبور متوجه غیر رسول خدا (ص) بوده است.

 

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏9 صفحه 384

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد