جامعه از نظر علامه طباطبایی
فارسی 4961 نمایش |ماهیت جامعه از دیدگاه علامه طباطبایی
علامه جامعه را همانند پیکره زنده ای متشکل از عناصر گوناگون می داند. جملات متعدد استاد در این باب، گویای آن هستند که وی جامعه متشکل از اجزای گوناگون (افراد، نهادها و سازمان ها) را دارای وجودی مستقل و حقیقی دانسته، برای آن قوانینی مستقل از قوانین افراد قایل است. ایشان می فرماید: «انسان، که یکی از موجودات عالم است، اجزایی و اجزایش ابعاضی دارد و اعضایی و اعضایش قوایی دارد که برای هر یک از آن ها فوایدی مادی و روحی جداگانه است که اگر همه دست به دست هم دهند قوی و عظیم می شوند. همان طور که تک تک آن ها وزن کمتری و روی هم وزن بیشتری دارد، آثار و فواید تک تک و مجموعشان نیز همین اختلاف را دارد. وقتی دست به دست هم دهند در این سو و آن سو شدن و از این سو بدان سو برگشتن و در سایر فواید قوی تر می شوند و اگر هماهنگی نداشته باشند، هر یک تنها کار خودش را می کند، گوش می شنود و چشم می بیند و ذائقه می چشد و اراده عضوی را که بخواهد به کار می اندازد و به حرکت درمی آورد، ولی روی هم، آن ها از جهت وحدتی که در ترکیب پیدا می کنند، تحت فرمان و سیطره یک حاکم در می آیند (که همان انسان است) و در این هنگام است که فوایدی از آن اعضا و قوا به دست می آید که از تک تک آن ها و از اجزای یک یک آن ها به دست نمی آمد; فواید بسیار زیادی که یا از قبیل افعال اند و یا از مقوله انفعال ها (در موجودات خارج اثر می گذارند و یا از آن موجودات متأثر می شوند); فواید بسیاری که یا روحی هستند و یا مادی، و یکی از آن فواید این است که در اثر هماهنگی اعضا، یک فایده چند فایده می شود; برای اینکه ماده انسانیت، مثلا نطفه ای که بعدها انسان می شود، وقتی انسانی کامل شد می تواند مقداری از ماده خودش را از خود جدا کند و آن را با تربیت، انسان تمام عیاری مانند خود بسازد; انسانی که مانند پدرش عمل کند; هر چه از افعال مادی و روحی که از پدرش سر می زند از او هم سر بزند.»
پس افراد انسان با همه کثرتی که دارند، یک انسان هستند و افعال آن ها با همه کثرتی که از نظر عدد دارد، از نظر نوع یک عمل است که به اعمالی متعدد تقسیم می شود; نظیر آب دریا که یک آب است، ولی وقتی در ظرف های بسیاری ریخته می شود چند آب می شود. پس این آب ها، که از نظر عدد بسیارند، از نظر نوع یک آبند و در عین اینکه یک نوعند، آثار و خواص بسیار دارند و این آثار بسیار وقتی آب ها یکجا جمع می شوند قوت و عظمت پیدا می کنند. اسلام هم افراد نوع بشر را در تربیت و در هدایتش به سوی سعادت حقیقی اش این معنای حقیقی را در نظر گرفته; معنایی که چاره ای از اعتبارش نیست و در این باره فرموده: «و هو الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا؛ اوست كسی كه از آب بشری آفريد و او را [دارای خويشاوندی] نسبی و دامادی قرار داد.» (فرقان/ 54) و نیز فرموده: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی؛ ای مردم ما شما را از مرد و زنی آفريديم.» (حجرات/ 13) و نیز فرموده: «بعضکم من بعض؛ [همه] از يكديگريد.» (نسا/ 25)
در آیه مزبور، نسب و روابط نسبی و همچنین روابط سبب (صهر) مایه پیوند افراد با یکدیگر و پایه بازشناسی آن ها از یکدیگر قلمدد شده و به عنوان طرحی که در متن خلقت برای حکمت و غایتی کلی قرار داده شده، عنوان گردیده است. (مرتضی مطهری، جامعه و تاریخ، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج2، ص 334) مرحوم علامه پس از ذکر این آیات، چنین نتیجه می گیرد که علت عنایت بیشتر قرآن به داستان و تاریخ امت ها نسبت به تاریخ افراد از همین جا ناشی می شود. در این نوع تاریخ نگاری، محور اصلی جامعه است که برخی از مورخان اسلامی همانند مسعودی و ابن خلدون پیش گام آن بودند و سرانجام، توسعه و تحول جدی در چنین روشی توسط آگوست کنت فرانسوی ایجاد شد.
ترکیب جامعه
علامه طباطبائی در توضیح «ترکیب حقیقی جامعه به مثابه کل را از افراد جزئی» بدین گونه شرح می دهد: «دستگاه آفرینش یک سلسله اجزای ابتدایی که دارای آثار و خواص مخصوص است، می آفریند، بعد آن ها را ترکیب می کند و آن ها را با ویژگی های شان به هم می آمیزد و فواید جدیدی علاوه بر فوایدی که هر کدام از اجزاء داشتند، پدید می آورد.» (علامه طباطبایی، روابط اجتماعی در اسلام، ص 10 و 11) بنابراین، می توان گفت که علامه طباطبائی منکر اصالت جامعه نیست، بلکه آن را تأیید می کند. ایشان حتی در بیان تأثیر جمع بر افراد خود، قایل است که همواره خواسته فردی پیرو و تابع خواست جمعی است; زیرا «هر جا خواص اجتماعی با قوا و خواص فردی معارضه کند، قوا و خواص اجتماعی به خاطر اینکه نیرومندتر است، بر قوا و خواص فردی غلبه می کند و همین طور هم هست; چون لازمه قوی تر بودن یکی از دو نیروی متضاد، این است که بر آن دیگری غلبه کند; علاوه بر اینکه حس و تجربه هم همین را اثبات می کند و بر این معنا (یعنی غلبه قوه او و خواص فاعله جامعه و قوا و خواص منفعله آن بر قوا و خواص فاعله و منفعله فرد) شهادت می دهد; مثلا، وقتی جامعه بر امری همت بگمارد و تحقق آن را اراده کند و قوا و خواص فاعله خود را به کار بگیرد، یک فرد نمی تواند با نیروی خودش به تنهایی علیه جامعه قیام کند; مثلا، در جنگ ها و هجوم های دسته جمعی، اراده یک فرد نمی تواند با اراده جامعه معارضه نماید، بلکه فرد چاره ای جز این ندارد که تابع جمع شود، تا هر چه بر سر کل آمد بر سر آن جزء هم بیاید.»
حتی می توان گفت: «اراده جامعه آن قدر قوی است که از فرد سلب اراده و شعور و فکر می کند و همچنین آنجا که قوا و خواص منفعله جامعه به کار می افتد، مثلا، خطری عمومی از قبیل شکست در جنگ یا شروع زلزله و یا وجود قحطی و وبا او را وادار به فرار می سازد و یا رسوم متعارفه باعث می شود که از ترک عملی شرم کند و یا عادتی قومی جامعه را وادار می سازد به اینکه شکل مخصوصی از لباس بپوشد، در همه این انفعال های عمومی، یک فرد نمی تواند منفعل نشود، بلکه خود را ناچار می بیند به اینکه از جامعه پیروی کند، حتی در این دو حال که گفته شد، فعل و انفعال اجتماع شعور و فکر را از افراد و اجزاء خود سلب می کند.»
علامه طباطبائی برای تبیین بیشتر مسئله، از مثال ذیل استفاده می کند: «انسان مجموعه ای است که از اعضا و قوای زیادی ترکیب شده است. همه این قوا تحت یک نوع جامعی گردهم آمده و جمع شده اند که به این قوا و اعضا وحدت حقیقی داده است. آن جامع را "انسانیت" می نامیم. این جامع، باعث می شود که ذات و فعل همه آن اجزا تحت سیطره استقلال او مستهلک شود. چشم می بیند، گوش می شنود، دست فرمان می برد، پا راه می رود، اما همه برای "انسان" از کار خود لذت می برند; چون انسان از آن ها لذت می برد... افراد اجتماع انسانی هم اگر تفکر اجتماعی داشته باشند، چنین حالی دارند; اگر اجتماع را دارای شخصیت واحد بدانند، صلاح و فساد پرهیزگاری و نابکاری، نیکی و بدی فردی آن ها، همان اوصافی است که اجتماع آن ها دارد... قرآن در قضاوت و حکومت درباره ملت ها همین کار را کرده است; ملل و اقوامی مانند یهودی ها و عرب ها و عده ای از ملل سابق، که تعصبات مذهبی یا ملی آن ها را ناچار کرده بود که طرز تفکر اجتماعی داشته باشند. شما می بینید قرآن طبقه بعدی را به واسطه گناهان طبقه سابق مورد مؤاخذه قرار می دهد.» (روابط اجتماعی در اسلام، ص 35 و 36)
خاستگاه پیدایش جامعه
در نظر مرحوم علامه، نخستین عامل تشکیل جامعه وجود دستگاه تناسلی و غریزه جنسی در نهاد انسان است که او را وادار به تشکیل کوچک ترین واحد اجتماع یعنی «خانواده» می نماید، اما مهمترین و اصلی ترین عامل اجتماعی انسان را اصل «استخدام» می داند. علامه در چندین جای المیزان در این باره سخنانی دارد; از جمله در جایی می فرماید: «آنچه بعد از تأمل و دقت در حال این نوع از موجودات، یعنی انسان روشن می شود، این است که اولین اجتماع و گردهمایی که در بشر پیدا شده گردهمایی منزلی از راه ازدواج بوده; چون عامل آن یک عامل طبیعی بوده است که همان جهاز تناسلی است و این خود قوی ترین عامل است برای اینکه بشر را به اجتماع خانوادگی وادار نماید; زیرا معلوم است که این دو دستگاه هر یک بدون دیگری به کار نمی افتد، به خلاف (مثلا) جهاز هاضمه که اگر فرض کنیم در محلی و زمانی یک فرد انسان تک و تنها باشد، می تواند با جویدن برگ و میوه درختان تغذی کند، ولی نمی تواند به تنهایی فرزندی از خود منشعب سازد و همچنین دستگاه های دیگری که در بدن انسان تعبیه شده، برای به کار افتادنش نیازی به انسان های دیگر ندارد، و تنها جهاز تناسلی است که باید در بین دو نفر مشترکا به کار بیفتد; دو نفر از جنس مخالف (یعنی یک مرد و یک زن).
بعد از تشکیل اجتماع کوچک، یعنی «خانواده»، یک مشخصه دیگر بشری خودنمایی کرده که ما در مباحث گذشته این کتاب، آن مشخصه را "استخدام" نامیدیم; یعنی اینکه هر انسانی بخواهد به وسیله انسانی و یا انسان هایی دیگر حوایج خود را برآورد و سلطه خود را گسترش دهد، آن گاه برایش ممکن است که اراده خود را بر آن انسان ها تحمیل کند تا هر چه او می خواهد آن ها بکنند و رفته رفته این خصیصه به صورت ریاست جلوه کرد; ریاست در منزل، ریاست در عشیره (فامیل)، ریاست در قبیله، ریاست در امت. این هم طبیعی است که ریاست در بین چند انسان نصیب آن کسی می شده که از سایرین قوی تر و شجاع تر بوده و همچنین مال و اولاد بیش تری داشته و همچنین نسبت به فنون حکومت و سیاست آگاه تر بوده و آغاز ظهور بت پرستی هم همین جاست; یعنی پرستش و خضوع انسان ها در برابر یک انسان از همین جا شروع شد، تا در آخر برای خود دینی مستقل گردید.» (تفسیر المیزان، ج4، ص145- 146)
بنابراین، نکته مهم در کلمات علامه این است که عامل اصلی و عمده تشکیل اجتماع اصل «استخدام» است، اما خود این اصل نیز ریشه در عامل نخستین، یعنی «غریزه جنسی» دارد.
برای تبیین و استخراج ارتباط اصل «استخدام» و «غریزه جنسی» از سخنان علامه، باید گفت بنابر دیدگاه ایشان، بشر در هیچ برهه ای از زمان، فردی زندگی نکرده است، ولی این گونه هم نبوده که انسان این رقم زندگی را از زندگی فردی انتخاب نکرده و برای انتخاب آن به طور تفضیل، مصلحت ها و خوبی های آن را سنجیده باشد. (بنا به تعبیر شهید مطهری، انتخاب عقلانی و حسابگرانه نبوده است)، بلکه همان گونه که گفته شد، ضرورت وجود دستگاه تناسلی او را برای اولین بار به ازدواج، یعنی اولین قدم در تشکیل اجتماع واداشته و قهرا مجبور شده قدم های دیگر را بردارد و اما برای پی بردن به خوبی های آن و اینکه چگونه اجتماعی بهتر است، به تدریج و به تبع پیشرفت سایر خواص بشری، رشد و نمود کرده; مانند خصیصه استخدام و خصیصه دفاع. (همان، ج 4، ص 146 / ج 4، ص98/ج2،ص171و172/ ج 2، ص 175)
حال این سؤال مطرح است که منظور از استخدام چیست و منشأ آن کدام است؟ علامه در فرازی از المیزان، «استخدام» را چنین تعریف می کند: «استخدام عبارت از این است که انسان با تحمیل اراده و بسط سلطه خود، دیگری را در راه برطرف کردن نیازمندی های خویش به کار انداخته، از محصول کار او به نفع خویش استفاده کند و این معنا کم کم، به صورت ریاست پدیدار می شود; مانند رئیس منزل، رئیس فامیل، رئیس قبیله، رئیس ملت.» (همان)
مرحوم علامه برای تبیین منشأ و خاستگاه اصل «استخدام» دو مقدمه بیان می کند که عبارتند از: 1. شعور حقیقی انسانی و ارتباطش با اشیا و 2. دانش های عمل انسان. ایشان در ارتباط با این دو مقدمه می گوید: «خدای تعالی آن روز که بشر را می آفرید شعور را در او به ودیعه نهاد و گوش و چشم و قلب در او قرار داد و در نتیجه، نیرویی در او پدید آمد به نام "نیروی ادراک و فکر"، که به وسیله آن، حوادث و موجودات عصر خود و آنچه قبلا بوده و عوامل آنچه را بعدا خواهد بود، نزد خود حاضر می بیند. پس می توان گفت: انسان به خاطر داشتن نیروی فکر، به همه حوادث تا حدی احاطه دارد; چنان که خدای تعالی هم در این باره فرموده: «علم الانسان ما لم یعلم؛ و به انسان آنچه را نمی دانست یاد داد.» (علق/ 5) و فرموده: «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة؛ و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود در حالی که هیچ چیز نمی دانستید و برای شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شکر نعمت او را به جا آورید!» (نحل/ 78) و می فرماید: «و علم آدم الأسماء کلها؛ سپس علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نامگذاری موجودات] را همگی به آدم آموخت.» (بقره/ 31)
نیز خدای تعالی برای این نوع از جنبندگان زمین سنخی از وجود اختیار کرده که قابل ارتباط با تمامی اشیای عالم هست و می تواند از هر چیزی استفاده کند، چه از راه اتصال به آن چیز و چه از راه وسیله قرار دادن برای استفاده از چیز دیگر; همچنان که می بینیم چه حیله های عجیبی در امر صنعت به کار می برد و راه های باریکی با فکر خود برای خود درست می کند، و خدای تعالی هم در این باره فرموده: «و خلق لکم ما فی الارض جمیعا؛ او خدایی است که همه آنچه را (از نعمتها) در زمین وجود دارد، برای شما آفرید.» (بقره/ 29) و نیز فرموده: «و سخر لکم ما فی السموات و ما فی الارض جمیعا منه؛ او آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همه را از سوی خودش مسخر شما ساخته در این نشانه های (مهمی) است برای کسانی که اندیشه می کنند.» (جاثیه/ 13) و آیاتی دیگر که همه گویای این حقیقتند که موجودات عالم همه برای انسان رام شده اند. این دو عنایت که خدا به انسان کرده، یعنی نیروی فکر و ادراک و رابطه تسخیر موجودات، خود یک عنایت سومی را نتیجه داده و آن این است که توانست برای خود علوم و ادراکاتی دسته بندی شده تدوین کند تا در مرحله تصرف در اشیا و به کار بردن و تأثر در موجودات خارج از ذات خود، آن علوم را به کار بگیرد، و در نتیجه، با صرف کمترین وقت و گرفتن بیشترین بهره از موجودات عالم، برای حفظ وجود و بقای خود استفاده کند. (همان)
حاصل و نتیجه منطقی این دو مقدمه «اصل استخدام» است; زیرا این سلسله علوم و ادراکات است که واسطه و رابطه میان انسان و عمل در ماده می شود، و از جمله این افکار و ادراکات تصدیقی، تصدیق به این معناست که واجب است هر چیزی را که در طریق کمال او مؤثر است، استخدام کند. به عبارت دیگر، انسان باید به هر طریقی که ممکن است، به نفع خود و برای بقای حیاتش از موجودات دیگر استفاده کند و به هر سببی دست بزند و به همین دلیل است که از ماده این عالم شروع کرده، آلات و ادواتی درست می کند تا با آن ادوات در ماده های دیگر تصرف کند; چاقو و اره و تیشه می سازد، سوزن برای خیاطی، و ظرف برای مایعات، و نردبان برای بالا رفتن، و ادواتی غیر این ها می سازد، که عدد آن ها از حیطه شمار بیرون است، و از حیث ترکیب و جزئیات، قابل تحدید نیستند و نیز انواع صنعت ها و فنونی برای رسیدن به هدف هایی که در نظر دارد، می سازد. و باز به همین دلیل، انسان به انواع گوناگون در گیاهان تصرف می کند، انواعی از گیاهان را در ساختن غذا و لباس و مسکن و نیازهای دیگر استخدام می کند و به همین منظور، در انواع حیوانات تصرفاتی نموده، از گوشت و خون و پوست و مو و پشم و کرک و شاخ و حتی مدفوع آن ها و شیر و حتی از کارهای حیوانات استفاده می کند، و به استعمار و استثمار حیوانات اکتفا ننموده، دست به استخدام همنوع خود می زند، و به هر طریقی که برایش ممکن باشد، آنان را به خدمت می گیرد در هستی و کار آن ها تا آنجا که ممکن باشد، تصرف می کند.
علامه در کتاب قرآن در اسلام، ذیل عنوان «نوع انسان به چه معنا اجتماعی است»، مسئله را به گونه ای دیگر توضیح داده که بخشی از آن چنین است: «در اینکه نوع انسان در خارج اجتماعی است، و پیوسته در حال اجتماع و دسته جمعی زندگی می کرده و می کند و افراد دست به دست همدیگر داده، با تعاون به رفع حوایج می پردازند، تردیدی نیست. ولی آیا این تعاون و همدستی را به مقتضای طبع اولی می خواهد و از اول مایل است که فعالیت های خود را آمیخته با دیگران انجام دهد و از مجموع محصول کار به حسب وزن اجتماعی که دارد، برای خود سهم بردارد؟ آنچه ما می یابیم این است که طبیعت شخص انسان حوایج و نیازمندی هایی دارد و عواطف و احساساتی نیز دارد که با خواست های گوناگون خود، قوا و ابزار خود را به کار می اندازد و در این مرحله، از نیازها و خواست های دیگران بی خبر است. انسان برای رفع نیازمندی های خود، از همه چیز استفاده می کند، در راه وصول به مقاصد خود از بسایط و مرکبات زمین کمک می گیرد، اقسام نباتات و درخت ها را از برگ و میوه گرفته تا ساقه و ریشه و انواع حیوانات و محصولات وجود آن ها را به مصرف نیازمندی های خود می رساند و همه را استخدام نموده، از فواید وجود آن ها بهره برده و نواقص خود را با آنچه به دست آورده، تکمیل می کند.
آیا انسانی که حالش این است و هرچه پیدا می کند در راه منافع خود استخدام نموده، از نتایج وجودش استفاده می کند، وقتی که به همنوعان رسید، احترام گذاشته، رویه ای دیگر پیش خواهد گرفت؟ و از راه صفا، دست تعاون و همکاری به سوی آن ها دراز کرده، در راه منافعشان از بخشی از منافع خود چشم خواهد پوشید؟ نه هرگز، بلکه انسان از یک طرف، نیازمندی های بی شمار خود را، که هرگز به تنهایی از عهده برآوردن همه آن ها نخواهد درآمد، حس می کند و امکان رفع بخشی از آن نیازمندی ها را به دست همنوعان دیگر خود درک می کند، و از طرف دیگر، مشاهده می کند که نیرویی که وی دارد و آرزوها و خواست هایی که در درون وی نهفته است دیگران نیز، که مانند وی انسان هستند، دارند و چنان که از منافع خود دفاع می کند و چشم نمی پوشد، دیگران نیز همین حال را دارند. اینجاست که اضطرارا به تعاون اجتماعی تن می دهد و مقداری از منافع کار خود را برای رفع نیازمندی به دیگران می دهد و در مقابل، آن مقداری که برای رفع نیازمندی های خود لازم دارد از منافع کار دیگران دریافت می کند و در حقیقت، وارد یک بازار داد و ستد عمومی می شود که پیوسته سرپاست و.... از بیان گذشته، روشن می شود که مقتضای طبع اولی انسان، که منافع خود را می خواهد، این است که دیگران را در راه منافع خود استخدام کند و از بهره کار ایشان استفاده کند و تنها از راه اضطرار و ناچاری است که به اجتماع تعاونی تن می دهد. این مسئله از مطالعه حال کودکان بسیار روشن است.» (سید محمدحسین طباطبائی، قرآن در اسلام، ص 78 و 79)
از آنچه گذشت، می توان چنین برداشت کرد که علامه طباطبائی خواه عامل اصلی پیدایش جامعه را غریزه جنسی بدانند و خواه اصل استخدام، زیست اجتماعی انسان را در هر صورت، معلول اضطرار و ناچاری می دانند و حتی جمله معروف «الانسان مدنی بالطبع»، را حمل بر همین اضطرار می کند. این بدان معناست که انسان در ذات خود، اجتماعی آفریده نشده و اجتماعی بودن او امری طبیعی و فطری نیست، بلکه آنچه در ذات و فطرت او نهفته استخدام و جلب منافع دیگران است و در اثر جامه عمل پوشاندن به این اصل ذاتی، از روی ناچاری به زندگی جمعی تن می دهد تا بدین وسیله، بتواند دیگران را به خدمت خود بگیرد و از قدرت و نیروی آنان در تأمین نیازمندی های خود بهره مند گردد. (محمود تقی زاده داوری، جزوه درسی «اندیشه های اجتماعی متفکران مسلمان»، ص 157)
تکامل اجتماعی انسان
علامه طباطبائی تکامل را در تحول و تطور تاریخی انسان پذیرفته و بر این باور است که جامعه به سوی کمال در حرکت است. به عبارت دیگر، بعد اجتماعی انسان مانند سایر ابعاد آن در عین حرکت کمی از حالت بساطت و سادگی به حالت پیچیدگی و کثرت، دارای حرکت کیفی از نقص به کمال است. علامه در این باره می فرماید: «اجتماع انسانی مانند سایر خصوصیات روحیش از روز نخست، آن طور کامل نبوده که دیگر صلاحیت برای تکامل و ترقی را نداشته باشد. بلکه اجتماعات انسانی نیز مانند سایر خصوصیات روحی و ادارکی او همیشه همدوش تکاملات مادی و معنوی انسان رو به جلو رفته و متکامل شده است. و دلیل ندارد که ما خاصه اجتماعی بودن انسان را از میان جمیع حالات و خصوصیات دیگرش مستثنا نموده و آن را از همان نخستین روز پیدایش کامل و تام بدانیم، بلکه این خاصیت نیز مانند تمام اموری که از دو حالت علم و اراده انسانی منشأ می گیرند، دارای تکاملی تدریجی است.» (همان، ج 4، ص 145) اکنون از علامه به عنوان متفکر و فیلسوف اجتماعی برجسته پرسیده می شود که آیا جامعه اسلامی جامعه تکامل یافته ای است؟ آیا می توان گفت که جامعه اسلامی متکامل نیست، چون سیر تکاملی در هر چیز نیازمند آن است که در آن چیز قوای متضاد باشد تا در اثر نبرد آن قوا با یکدیگر و کسر و انکسار آن ها، مولود جدیدی متولد شود که خالی از نواقص قوای قبلی باشد؟ ولی اسلام متضمن عقاید متضاد خود نیست، و این باعث توقف سیر تکاملی جامعه می شود.
مرحوم علامه ضمن طرح پرسش مذکور، پاسخ آن را این گونه بیان می کنند: «در پاسخ این ایراد می گوییم که ریشه آن جای دیگر است و آن مکتب مادیت و اعتقاد به تحول ماده است. به عبارت دیگر، مکتب ماتریالیسم دیالکتیک است و هر چه باشد، در آن خلط عجیبی به کار رفته است; چون عقاید و معارف انسانیت دو نوعند: یکی آن عقاید و معارفی که دست خوش تحول و دگرگونی می شود و همپای تکامل بشر تکامل پیدا می کند و آن عبارت است از: علوم صناعی که در راه بالا بردن پایه های زندگی مادی و رام کردن و به خدمت گرفتن طبیعت سرکش به کار گرفته می شود; از قبیل ریاضیات و طبیعیات و امثال آن دو که هر قدمی از نقص به سوی کمال برمی دارد، باعث تکامل و تحول زندگی اجتماعی می شود. نوعی دیگر معارف و عقایدی است که دچار چنین تحولی نمی شود، هرچند که تحول به معنایی دیگر را می پذیرد و آن عبارت از معارف عامه الهیه ای است که در مسائل مبدأ و معاد و سعادت و شقاوت و امثال آن احکامی قطعی و متوقف دارد; یعنی احکامش دگرگونگی و تحول نمی پذیرد; هرچند که از جهت دقت و تعمق، ارتقا و کمال می پذیرد.» (همان ج 4، ص 186 و 187)
بنابراین، از این کلام مرحوم علامه روشن می شود که نظر ایشان کاملا همانند تطور گرایان نیست، بلکه تفاوت هایی با آن دارد; چرا که اولا، علامه حرکت تکاملی جامعه را جهت دار و هدفدار می داند، نه صرف تغییر و تحول، و ثانیا، پیشرفت تکاملی را تک خطی و بدون وقفه و انحراف نمی داند; سخنی که توین بی آن را به صورت نظریه، تک خطی تکاملی مطرح می کرد، بلکه در نظر علامه، نمونه های تاریخی حاکی از آن هستند که سیر جوامعی که مبنای آن ها عدالت اجتماعی نیست، نه تنها تکامل، بلکه آگاهی به نقص خود و فرجام آن ها شکست است: «و اما اداره مجتمعات و سنت های اجتماعی که روز به روز دگرگونی یافته، یک روز سلطنت و روز دیگر دموکراتی و روز دیگر کمونیستی و غیره شده است، بدان جهت بوده که بشر به نواقص یک یک آن ها پی برده و دیده است که فلان رژیم از اینکه انسان اجتماعی را به کمال مطلوبش برساند قاصر است، دست از آن برداشته، رژیم دیگری بر سر کار آورده، نه اینکه این تغییر دادن رژیم یکی از واجبات حتمی بشر باشد و نظیر صنعت باشد که از نقص به سوی کمال سیر می کند.
پس فرق میان آن رژیم و این رژیم (البته اگر فرقی باشد و همه در بطلان به یک درجه نباشند) فرق میان غلط و صحیح (و یا غلط و غلط تر) است، نه فرق میان ناقص و کامل. خلاصه اینکه اگر بشر در مسئله سنت و روش اجتماعیش بر سنتی استقرار بیابد که فطرت دست نخورده اش اقتضای آن را دارد; سنتی که عدالت را در اجتماع برقرار سازد و نیز اگر بشر در زیر سایه چنین سنتی تحت تربیت صالح قرار گیرد; تربیتی که دو بالش علم نافع و عمل صالح باشد و آنگاه شروع کند به سیر تکاملی در مدارج علم و عمل.... پس صرف اینکه انسان از هر جهت باید تکامل یابد و تحول بپذیرد دلیل بر این نیست که حتی در اموری هم که احتیاجی به تحول ندارد و حتی هیچ عاقل و بصیری تحول در آن را صحیح نمی داند، تحول بپذیرد.» (همان ج 4، ص 187 و 188)
خلاصه آنکه مجتمع بشری در سیر تکاملی خود، جز به تحول های تدریجی و تکامل روز به روز در طریق استفاده از مزایای زندگی، به تحول دیگری نیازمند نیست و این تحول هم با بحث های علمی و پیگیر و تطبیق عمل بر علم حاصل می شود و اسلام هم به هیچ وجه جلوی آن را نگرفته است. (همان، ج 4، ص 187)
منـابـع
سيد محمّدحسين طباطبائى- ترجمه تفسير الميزان- جلد 4 ص 151- 153 و 145- 146 و 98؛ جلد 2 ص171- 175
عيسى جهانگير- گذرى بر انديشه هاى اجتماعى علاّمه طباطبائى- مجله معرفت
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها