تکامل حرکت و ارتباط آن با شتاب

فارسی 1913 نمایش |

مقدمه

مقومات حرکت در تمام حرکات وجود دارد و قابل تنوع و تفاوت نیست تا بر اساس اختلاف آنها بتوان اقسام مختلفى را براى حرکت در نظر گرفت. اما مشخصات و لوازم حرکت کمابیش قابل تفاوت و تنوع است و مى توان بر حسب اختلاف آنها اقسامى را براى حرکت اثبات کرد. مثلا اختلاف مدار در حرکات انتقالى کاملا محسوس است و اشکال مختلفى که براى آن تصور مى شود موجب تفاوت حرکات مربوطه مى گردد ولى از یک سوى اختلاف مدارات انواع محصورى ندارد و از سوى دیگر نتیجه فلسفى خاصى بر این تنوع مترتب نمى شود. از این روى تقسیم حرکات بر حسب اختلاف مدارات چندان فایده اى دربر نخواهد داشت. همچنین جهات حرکات هر چند از نظر کلى قابل تقسیم به شش جهت اصلى معروف است. اما اولا این اقسام قراردادى است و ثانیا تقسیم حرکات بر حسب اختلاف آنها فاقد ثمره فلسفى مى باشد. نیز سرعت حرکت مراتب بى شمارى دارد اما این اختلاف مراتب تاثیرى در تحلیل فلسفى آنها ندارد. تقسیم حرکت بر حسب اختلاف فاعلها در واقع تابع اقسام فاعل است و به طور کلى مى توان بر این اساس آن را به دو قسم طبیعى و ارادى تقسیم کرد، زیرا فاعلهاى بالقصد و بالعنایه و بالرضا و بالتجلى همه فاعلهاى ارادى هستند و فاعلهاى بالجبر و بالتسخیر هم حالات خاصى از آن به شمار مى روند. چنانکه فاعل قسرى حالت خاصى از فاعل طبیعى محسوب مى شود.

تقسیم حرکت بر اساس شتاب

اتومبیلى را در نظر بگیرید که عقربه کیلومتر شمار آن تدریجا از صفر به طرف یکصد کیلومتر در ساعت بالا مى رود و مدتى روى این شماره مى ایستد و سپس تدریجا به طرف صفر پایین مى آید این اتومبیل در طول مدت حرکت خود از نقطه الف به نقطه ب انتقال مى یابد که حرکتى انتقالى و در بستر مکان مى باشد اما در این جریان دو تغییر تدریجى دیگر هم مشاهده مى شود یکى تغییر سرعت از صفر به یک صد و دیگرى تغییر آن از یک صد به صفر این تغییر نیز از نظر فلسفى مشمول تعریف حرکت است و مى توان آن را نوعى حرکت کیفى بشمار آورد از این جهت که تند شدن و کند شدن دو کیفیت ویژه حرکت محسوب مى شوند که عارض کمیت سرعت آن مى گردند.
نظیر همین تغییر را در انواع دیگرى از حرکت مى توان در نظر گرفت و حتى یک حرکت کیفى از نظر دیگرى مى تواند متصف به حرکت کیفى دیگرى شود مثلا فرض کنید که جسم بى رنگى تدریجا سیاهرنگ مى شود و مدتى به همان حالت سیاهى باقى مى ماند و سپس رنگ آن تدریجا مى پرد و دوباره بى رنگ مى گردد بى شک تغییر رنگ جسم حرکتى در مقوله کیف به شمار مى رود اما ممکن است درجه سیاه شدن یا رنگ پریدن آن در همه اجزاء زمان یکنواخت نباشد و مثلا سرعت سیاه شدن آن تدریجا افزایش یابد و سپس به همین منوال رو به کاهش برود این تغییر سرعت تغییر دیگرى غیر از اصل تغییر رنگ است و از این روى مى توان آن را حرکتى روى حرکت اول تلقى کرد چنانکه مى توان حرکت یک نواخت را فاقد این تغییر دانست و آن را از نظر سرعت ثابت شمرد.

تقسیم حرکت بر حسب ثبات یا تغیر

بنابراین مى توان حرکت را از یک دیدگاه یعنى از دیدگاه ثبات یا تغیر سرعت به سه قسم تقسیم کرد:
1- حرکت یکنواخت و بى شتاب و داراى سرعت ثابت.
2- حرکت تند شونده و داراى سرعت افزاینده یا داراى شتاب مثبت.
3- حرکت کند شونده و داراى سرعت کاهنده یا داراى شتاب منفى.
وجود حرکت تند شونده و کند شونده و همچنین حرکت یک نواخت امرى محسوس و غیر قابل انکار است و حتى مى توان بعضى از مصادیق آنها مانند تغییر تدریجى افزایش و کاهش سرعت یا یکنواختى آن را در کیفیات و حالات نفسانى با علم حضورى دریافت و بدون تردید مى توان کاهش سرعت حرکت را نوعى تنزل و ضعف و نقص تدریجى براى حرکت به حساب آورد و بدین ترتیب نوعى حرکت تضعفى و تنزلى را اثبات کرد. در این جا است که ما با این سؤال روبرو مى شویم که آیا وجود حرکت کند شونده منافاتى با بعضى از تعاریف حرکت مانند خروج تدریجى شى ء از قوه به فعل و کمال اول براى موجود بالقوه از آن جهت که بالقوه است ندارد. براى پاسخ به این سؤال باید دو جهت بحث را از یکدیگر تفکیک کرد: یکى تکامل حرکت و دیگرى تکامل موجود متحرک.
توضیح آنکه ممکن است متحرک در طول حرکت خودش همواره به کمالات جدیدى دست یابد اما سرعت نایل شدن به این کمالات متفاوت باشد یعنى در بخشى از زمان سرعت تکامل رو به افزایش و در بخشى دیگر رو به کاهش و در بخش سومى ثابت و یک نواخت باشد و یکنواختى سرعت و حتى کاهش آن منافاتى با تکامل یافتن متحرک ندارد. زیرا مثلا جسمى که آهنگ سیاه شدن آن کند مى شود بالاخره در لحظه بعدى سیاهتر از لحظه قبلى خواهد بود گو اینکه تغییر رنگ آن کندتر انجام مى پذیرد پس فرض اینکه حرکت موجب کمال بیشترى براى موجود متحرک باشد با فرض شتاب منفى براى سرعت تکامل هم منافاتى ندارد.
اما اگر کسى ادعا کند که هر حرکتى در همان حیثیت حرکت بودنش تکامل مى یابد ادعاى وى با پذیرفتن حرکت یکنواخت و حرکت بى شتاب سازگار نیست و روشن است که چنین ادعائى خلاف وجدان و بداهت مى باشد و براى اثبات آن نمى توان به پاره اى از تعریفات حرکت استناد کرد علاوه بر اینکه تعریفات یاد شده هم چنین ادعائى را اثبات نمى کنند زیرا حداکثر چیزى که از آنها مى توان استفاده کرد این است که موجود متحرک در اثر حرکت به فعلیت و کمال جدیدى مى رسد و چنانکه اشاره شد تکامل یافتن متحرک منافاتى با نزولى بودن سرعت حرکت ندارد و اما اینکه آیا هر حرکتى موجب تکامل متحرک مى شود یا نه مسئله دیگرى است که اینک به بررسى آن مى پردازیم.

تکامل متحرک در اثر حرکت

دانستیم که تکاملى بودن حرکت به معناى شدت یافتن و شتاب گرفتن آن کلیت ندارد و هیچکدام از تعاریف حرکت هم اشعارى به این مطلب ندارد و اما به معناى تکامل یافتن متحرک در اثر حرکت ممکن است از دو تعریف یاد شده چنین استنباطى بشود که چون متحرک به واسطه حرکت به فعلیت و کمال جدیدى مى رسد ضرورتا هر حرکتى اشتدادى و موجب تکامل یافتن متحرک خواهد بود. کسانى که چنین استنباطى را کرده اند خود را با مشکل بزرگى مواجه دیده اند و آن این است که بسیارى از اشیاء تدریجا رو به ضعف و پژمردگى و نابودى مى روند و نه تنها حرکات و دگرگونیهاى تدریجى آنها بر کمالشان نمى افزاید بلکه پیوسته از کمالاتشان مى کاهد و آنها را به مرگ و نیستى نزدیک مى کند، چنانکه نباتات و حیوانات پس از گذراندن دوران رشد و شکوفایى وارد مرحله پیرى و ناتوانى مى شوند و حرکت ذبولى و نزولى آنها آغاز مى گردد. براى رهایى از این مشکل به این صورت چاره جویى کرده اند که اینگونه حرکات نزولى و انحطاطى همراه با حرکات موجودات رشد یابنده دیگرى است مثلا سیبى که در اثر کرم زدگى فاسد مى شود کرم درون آن رشد مى یابد و حرکت حقیقى همان حرکت تکاملى کرم است که موجب کاهش کمالات سیب مى گردد و پژمردگى و فاسد شدن آن حرکتى بالعرض مى باشد.
ولى صرف نظر از اینکه توأم بودن حرکت نزولى یک متحرک با حرکت اشتدادى متحرک دیگر در همه موارد قابل اثبات نیست نمى توان تغییر تدریجى موجود رو به کاهش را نادیده گرفت و از آن به عنوان حرکت بالعرض یاد کرد و بالاخره این سؤال باقى مى ماند که این سیر نزولى تدریجى در موجود کاهش یابنده از نظر فلسفى چه مفهومى دارد و اما اتکاء کردن بر تعریفهاى یاد شده براى نفى حرکت غیر تکاملى نمى تواند پاسخگوى وجود غیر قابل انکار آن باشد و به فرض اینکه مفاد این تعریفها قابل انطباق بر حرکت نزولى نباشد باید در صحت و کلیت آنها تردید کرد نه اینکه با استناد به آنها دست به توجیهات غیر قابل قبولى زد ولى در عین حال مى توان براى تعریفهاى مذکور هم تفسیرى را در نظر گرفت که مستلزم نفى حرکت غیر تکاملى نباشد.
توضیح آنکه قوه و فعل دو مفهوم اضافى هستند که از ملاحظه تقدم موجودى بر موجود دیگر و مشتمل بودن موجود دوم بر کل یا جزئى از موجود اول انتزاع مى شود و این معنى به هیچ وجه مستلزم کاملتر بودن کل موجود دوم از کل موجود اول نیست همچنین حرکت را کمالى مقدمى براى رسیدن به کمال اصلى انگاشتن مستلزم بقاء همه کمالات سابق در موجود لاحق نمى باشد، زیرا ممکن است لازمه حرکت و رسیدن به کمالى که نتیجه آن به شمار مى رود این باشد که متحرک بعضى از کمالات خودش را از دست بدهد و کمالى که در اثر حرکت برایش حاصل مى شود مساوى با کمال از دست رفته و یا حتى ضعیفتر از آن باشد. پس تطبیق تعریف ارسطو بر انواع حرکت مستلزم این نیست که کمالى که در اثر حرکت حاصل مى شود از نظر مرتبه وجودى بر کمالى که از دست متحرک مى رود برترى و فزونى داشته باشد و در نتیجه موجود متحرک در مقام مقایسه با وضع و موقعیت سابق لزوما کاملتر گردد. ولى اساسا تکیه بر مفهوم قوه و فعل یا مفهوم کمال در تعریف حرکت لزومى ندارد زیرا این مفاهیم که خودشان نیاز به توضیح و تفسیر دارند نمى توانند ابهامى را از حرکت بزدایند.
آیا به راستى مى توان پذیرفت که هر جسمى که از مکانى به مکان دیگرى منتقل مى شود واقعا کاملتر مى گردد و به کمال جدیدى برتر از کمالى که داشته است دست مى یابد و آیا به راستى مى توان اثبات کرد که پژمردگى و سیر نزولى هر نبات و حیوانى نتیجه تکامل موجود دیگرى است. ممکن است سؤال شود که اگر حرکت موجب افزایش کمال متحرک نمى شود چرا متحرک آن را انجام مى دهد و چه انگیزه اى براى انجام آن مى تواند داشته باشد. پاسخ این است که اولا هر حرکتى برخاسته از شعور و انگیزه متحرک نیست چنانکه در مورد حرکات طبیعى و قسرى گفته شد و ثانیا موجود با شعور هم ممکن است براى رسیدن به لذتى واقعى یا خیالى حرکتى را انجام دهد که موجب از دست رفتن کمالات ارزشمندترى گردد یا به جهت غفلت از این نتیجه قهرى و یا به جهت علاقه شدید به لذت مورد نظر و به هر حال عقلائى نبودن و حکیمانه نبودن چنین حرکتى بمعناى محال بودن آن نخواهد بود. ممکن است گفته شود که اگر برآیند حرکات جهان مثبت نباشد و نتیجه مجموع آنها حصول کمالات بیشترى براى موجودات این جهان نباشد آفریدن چنین جهانى لغو و بیهوده خواهد بود.
پاسخ این است که ما بر اساس حکمت الهى ثابت مى کنیم که آفرینش جهان عبث و بیهوده نیست و نتایج حکیمانه اى بر آن مترتب مى شود ولى لازمه مثبت بودن برآیند نتایج حرکات این نیست که هر حرکتى ضرورتا تکاملى و موجب حصول کمال بیشترى براى خود متحرک باشد. حاصل آنکه تکامل یافتن هر متحرکى در اثر حرکت به این معنى که کمال جدید از نظر مرتبه وجودى بر کمال سابق فزونى و برترى داشته باشد دلیلى ندارد و تجارب بى شمار نشان مى دهد که نه تنها حرکت یک نواخت بلکه حرکت نزولى و تضعفى هم وجود دارد به این معنى که متحرک تدریجا کمالات موجود را از دست بدهد یا کمالاتى را واجد شود که برتر از کمال از دست رفته نباشد و اگر بعضى از تعریفات قابل انطباق بر چنین حرکاتى نباشد باید آن را دلیل بر عدم جامعیت آنها به حساب آورد و تنها تکاملى بودن هر حرکت را به این معنى مى توان پذیرفت که موجود متحرک به یک امر وجودى دست مى یابد که قبلا فاقد شخص آن بوده است هر چند قبلا شخص دیگرى مماثل و یا کاملتر از آن را داشته است. چنانکه نظیر آن درباره رابطه قوه و فعل صادق است.

منـابـع

محمدتقی مصباح يزدی- آموزش ‏فلسفه- انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی- 1366

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد