نگاهی به زندگی و آراء سیگریوس برابانتی

فارسی 3745 نمایش |

از تولد تا محکومیت

سیگریوس برابانتی (1235/40-1284) اهل منطقه ی برابانت، مرکز کشور بلژیک امروز، برجسته ترین فیلسوف ابن رشدی لاتینی است. در دانشگاه پاریس به تحصیل پرداخت و در سال 1266 میلادی مدرک استادی در فنون آزاد را دریافت کرد و در همان دانشگاه به تدریس آثار ارسطو پرداخت. اتین تامپیه در سالهای 1270 و 1277 میلادی بسیاری از آراء او را محکوم کرد. دادستان تفتیش عقاید فرانسه او را به سبب عقایدش به جرم بدعت گذاری به دادگاه خواند و او برای تبیین آرائش به دربار پاپ به رم رفت. به دستور پاپ در ارویتو ساکن شد و در سال 1284 میلادی به دست منشیش به قتل رسید. با اینکه بسیاری از نظریاتش مورد نقد قرار گرفت و محکوم شد، دانته او را بهشت و بین دوازده فیلسوف و متکلم بزرگ قرار داد.
در آثارش از فیلسوفان بسیار یاد کرد و از آباء کلیسا فقط یک بار از اوگوستینوس نام برد. او حتی از ناسازگاری بین اعتقادات دینی و مبانی علمی، بین دین و فلسفه سخن گفت. او گاهی نسبت به اعتقادات دینی نگاهی نقادانه داشت و آیینهای دینی بسیاری را ساخته ی بشر می دانست. به نظر او این آیینها برای ترساندن عوام الناس و آموختن تربیت صحیح به آنان است. اگر از مسیحیت اسطوره زدایی شود با فلسفه سازگار خواهد شد.

تغییر رویه بعد از محکومیت

سیگریوس پس از محکومیت آرائش از عقل گرایی خود کاست و نسبت به اعتقادات و آیینهای مسیحی رویه ی آشتی جویانه تری را در پیش گرفت. در انتقاد به اینکه چرا بیشتر از فیلسوفان سخن می گوید تا متکلمان مسیحی، اظهار داشت که فقط به ذکر آراء آنها پرداخته است. در آراء آنها به دنبال حقیقت نبوده است. بارها از حقیقت وحی و ایمان یاد کرد و اظهار داشت که در کلام باید به نحوی دیگر سخن گفت. به نظر می رسد که این تأکیدها بیشتر برای گریز از انتقادات متکلمان و مجازات کلیساییان بود. اما در هر صورت نباید فراموش کرد که او هم مانند اکثر متفکران قرون وسطی روحانی بود و در خدمت کلیسای کاتولیک. حداقل سخنی که درباره ی سیگریوس می توان گفت این است که او از استقلال فلسفه در مقابل کلام دفاع کرد و آنها را دو نظام متفاوت معرفتی دانست. اما در باب ارتباط این دو نظام نظریه ای منسجم ارائه نکرد. او بر خلاف بسیاری از متفکران هم عصرش به خواندن و مطالعه ی آثار فلسفی دعوت می کرد و کمتر به تأمل در مسائل کلامی می پرداخت.

آثار مهم
آثار مهم او عبارت است از: مسائل در باب کتاب العلل (Librum de causis Quaestiones super)، مسائل در باب مابعدالطبیعه (Quaestiones in Metaphysicam)، در باب ضرورت و امکان علل (De necessitate et contingenti causarum)، مسائل در بخش سوم کتاب النفس ارسطو (Quaestiones in Tertium De anima) و در باب نفس ناطقه (De anima intellective).

عقل از نظر سیگریوس

سیگریوس در معرفت شناسی مشائی بود، یعنی شناخت را از خارج و ادراک حسی می دانست و تا مرحله ی تعقل پیش می رفت؛ اما در باب عقل فعال او به تبع ابن رشد عقل فعال و عقل ممکن را یک جوهر و آن را مفارق و خارج از نفس قرار داد. این عقل برای تمام انسانها واحد است. علت عقل انسان عقل فعال مفارق است که به عنوان محرک واحد نوع انسان عمل می کند. یعنی این موجود متعالی هم معرفت را به انسان اعطا می کند و هم وحدت نوعیه. پس عقل چیزی کاملا غیر مادی، غیر مرکب، فناناپذیر و مفارق است که در زمان موجود نشده است. چون غیر مادی است، پس می تواند تمام صور مادی را درک کند. بنابراین اگر عقل مفارق در اعمال نظری عقل چیزی را تولید می کند، برای این است که عقل فردی فقط فعل ماده است و ناتوان از این کار. به عبارت دیگر برای سیگریوس، بر خلاف توماس آکوئینی، عقل کمال جوهری بدن نیست. در واقع اگر عقل کمال جوهری بدن باشد، از آن نمی تواند جدا شود؛ فعالیتش امری طبیعی و جسمانی می شود و امکانی برای آن نیست که اعمال مستقل و خود مختار، و خاص خود، یعنی عقلی، انجام دهد. عقل وجود (esse) خاص خود را دارد و به طور عرضی با بدن متحد شده است. به عبارت دیگر عقل با بدن به واسطه ی نیرو و عملش در بدن متحد شده است.

اتحاد بین عقل و بدن و طریق کسب شناخت
اتحاد بین عقل و بدن را از دو وجه فکر کردن و حرکت دادن باید ملاحظه کرد. عقل در فکر کردن با بدن به واسطه ی قوه ی تخیل متحد شده است و در دومی بنفسه کل بدن را و به طور عرضی هر یک از اجزاء آن را حرکت می دهد. نفس ناطقه از دو بخش مستقل از بدن تشکیل شده است: عقل فعال که معقولات را اعطا می کند و عقل منفعل یا ممکن که آنها را دریافت می کند. به عبارت دیگر نفس ناطقه با قوه ی تخیل به عنوان صورت عمل کننده در بدن فعالیت می کند. بدون عقل فعال صور ادراک شده هیچ تأثیری نخواهند داشت، زیرا بدن بنفسه نمی تواند عملی انتزاعی انجام دهد. به عبارت دیگر اگر انسان یک جوهر مرکب از ماده و صورت باشد، تنها می تواند اعمال نباتی و حسی انجام دهد و تصاویر بدون تعقل را تولید نماید. فقط به سبب عقل فعال است که می تواند فعالیت انتزاعی انجام دهد و به سبب عقل منفعل معقولات را بپذیرد. با اینکه عقل منفعل نیز برای همه ی انسانها واحد است، اما معقولات به طور فردی دریافت می شوند.
عقل منفعل قابلیت دارد که مانند صورتی که ذاتا عمل می کند، به طور طبیعی با انسان متحد شود. این فعالیت به سبب تصاویر در انسان انجام می گیرد. سیگریوس با این رأی در نظر داشت که این سخن توماس آکوئینی را که در این صورت تمام آدمیان می بایست عقاید یکسان داشته باشند، نقد کند و بر این نظر بود که عقل فعال واحد به سبب تصورات متفاوت انسانها در قوه ی تخیلشان موجب نمی شود که آدمیان دارای عقاید گوناگون و حتی متضادی هم نباشند.

عدم بقای نفوس شخصی پس از مرگ
سیگریوس با دنبال کردن این استدلالها و نپذیرفتن وجود جوهری برای نفس ناطقه ی فردی فناناپذیری را به عقول مفارق که به طور ذاتی جوهری عقلی هستند، نسبت داد. معنای این سخن این است که انسان چون به طور ذاتی با نفس ناطقه یا عقل فعال متحد نیست موجودی فناپذیر است. به عبارت دیگر نفس ناطقه ی فردی ای وجود ندارد که پس از مرگ یک فرد باقی بماند و مسئولیت اعمالش را به عهده داشته باشد. نخستین نتیجه ی این سخن نفی جزا در روز داوری و مسئولیت دینی است. در اینجا به طور واضح تقابل فلسفی اندیشیدن و عدم رجوع به ایمان در تبیین عالم و انسان در مقابل اعتقادات مسیحی مشاهده می شود. البته پس از حملاتی که از طرف متکلمان و بخصوص توماس آکوئینی بر سیگرویوس شد و فشارهایی که کلیسا و دستگاههای تفتیش عقاید بر او آوردند، تاحدی نظریه ی خود را تعدیل کرد و کوشید تا به سنت کلیسا نزدیک شود.

خداوند از نظر سیگریوس

در اثبات وجود خدا، سیگریوس با پذیرش عقلانیت مشائی به براهین بعد از تجربه توجه نشان داد. یعنی از وجود معلول عینی برای اثبات علت عینی استفاده کرد. محرک نامتحرک برای سیگریوس به عنوان وجود متعالی، خدای دهنده ی موجودیت شی ء بود. در اینکه می توان ذات خدا را شناخت اغلب اوقات سیگریوس با سنت کلامی مسیحی، که در آن خدا ناشناختنی است، همراهی کرد؛ اما گاهی نیز تحت تأثیر ابن رشد عقل گرایی را به بالاترین حد در عصر خویش ارتقاء داد و اظهار کرد که فیلسوف می تواند به نوعی شناخت از ذات الهی دست یابد. این سخن چندان با کلام مسیحی که اولا شناخت ذات خدا را غیر ممکن می دانست، و ثانیا اگر هم شناختی، هر چند ناقص، از ذات الهی به دست آید باید بر اساس ایمان باشد، چندان هماهنگ نبود. شاید وجود این چنین سخنانی در آثار سیگریوس بوده که کلیساییان او و طرفدارانش را به بیان دو حقیقت یا دو طریق کسب حقیقت متهم کردند. البته در رساله ی مسائل در باب کتاب العلل از ناشناختنی بودن ذات خدا سخن گفته است.

خلقت از نظر سیگریوس
خدای سیگریوس واجب، وجود محض بوده و در نتیجه خلقت عالم ضروری و ازلی است. در خلقت، از خدا عقل نخست صادر می شود و صدور سلسله ی عقول ادامه می یابند. در اینجا او تحت تأثیر فلاسفه ی مسلمان این اصل را که از واحد فقط واحد صادر می شود، ابراز کرده و آن را اساس خلقت قرار داد. سخنی که در مقابل سنت کلامی مسیحی بود. به عبارت دیگر بر خلاف سنت مسیحی و همگام با فلسفه ی مسلمان خلقت، به نظر او، با واسطه انجام گرفته است. بدین ترتیب خلقت امری ضروری و جهان قدیم زمانی است. او بر خلاف بوناونتوره و توماس آکوئینی، معتقد بود که از لحاظ فلسفی قدیم زمانی بودن جهان قابل اثبات است. او این رأی را از متون فلاسفه ی مسلمان اخذ کرد که عقیده شان بر این بود که به سبب ازلی بودن علت این ضرورت پیش می آید که معلول نیز ازلی و ضروری باشد، وگرنه تغییر در علت نخستین هم از لحاظ اراده و هم از لحاظ عمل پیش می آید و او علت نخستین نخواهد بود. صدور عقول و افلاک تا ماده ی محض ادامه می یابد. عقول افلاک را به حرکت درمی آورند. آخرین فلک، فلک تحت القمر است. واسطه های خلقت هرچه به عالم مادی نزدیکتر می شوند کثرت بیشتری می یابند و مراتب عقول نیز در ایجاد مشیت (providential) دخیلند. آخرین عقل، عقل فعال و عقل منفعل است.

مابعدالطبیعه در نزد سیگریوس
او نیز مانند ارسطو موضوع مابعدالطبیعه را موجود از حیث اینکه موجود است در نظر گرفت؛ اما بر خلاف اغلب مشائیان معاصرش و همراه با ابن رشد، وجود (esse) را از ماهیت متمایز نکرد. او نمی پذیرفت که وجود چیزی است که بر ماهیت اضافه شده باشد. ممکن نیست که انسان در وجود ماهویش باشد، بدون اینکه در وجود بالفعلش باشد. اصولا فعلیت وجودی متعلق است به فعلیت وجودی ماهوی. در واقع گفتن اینکه چیزی هست، گفتن این است که این چیز همان چیز است.. اصولا اگر وجود به موجودی تعلق داشته باشد، باید یا جزئی از آن باشد، مانند ماده و صورت، یا چیزی مرکب از این دو اصل و یا یک عرض باشد. اگر وجود هیچ یک از این سه مورد نیست، پس باید وجود همان ماهیت باشد، نه چیزی که بر آن اضافه شده باشد. بنابراین یک چیز (res) و یک موجود (ens) دلالت بر یک چیز دارند و آن همان ماهیت (essentia) است.
خدا نزد توماس آکوئینی، به عنوان واجب الوجود که وجود خود را از غیر دریافت نکرده، وجود عین ماهیت و در مخلوقات، به عنوان ممکن الوجودات، وجود از ماهیت متمایز است. بساطت وجودی خداوند او را در مرتبه ای بی نهایت عالی تر از دیگر موجودات قرار می دهد. سیگریوس در نقد این نظریه ارتباط بین خدا و مخلوقات را از طریق رابطه ی فعل با قوه بیان کرد. خداوند فعلیت محض است و موجودات دیگر هر یک دارای قوه هستند و از فعلیت محض دور می شوند، به طوری که بالقوه بودن در آنها ایجاد کثرت می کند. این قوه ی بودن (esse potentia ad) با بهره مندی از وجود مطلق خداوند وجود دارد، نه به عنوان اینکه ماهیتی است که وجود را دریافت می کند. هرچه بهره مندی بیشتر باشد، موجود از لحاظ مرتبه به خداوند نزدیکتر است.

منـابـع

فردريك كاپلستون- ديباچه اي بر فلسفه قرون وسطي- تهران- ققنونس- 1383

محمد ايلخاني- تاريخ فلسفه در قرون وسطي- تهران- سمت- 1382

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد