تذکراتی مهم در باب تحقیق و مطالعه فلسفه قرون وسطی
فارسی 7019 نمایش |سنت اسلامی
با توجه به اینکه ما از طرفی در سنت اسلامی و از سوی دیگر در دنیای متجدد زندگی می کنیم، شناخت ریشه های این دو جنبه از حیات کنونیمان مستلزم شناخت بنیادهای تفکر دینی و تفکر مدرن است. یکی از مقاطع تاریخی بسیار مهم برای این شناخت، دورۀ دینی- فلسفی قرون وسطی است، زیرا با مطالعه این مقطع می توانیم از سویی به تعامل گذشته سنت اسلامی با سنت مسیحی بپردازیم که از رهگذر آن می توان به نقاط قوت و ضعف مسلمین در آن دوره و دورۀ کنونی پی برد. و نیز می توان چگونگی ظهور تمدن متجدد در دنیای مسیحی پیگیری کرده و به علل این ظهور و پیامدهای مثبت و منفی آن پی برد. نکات زیر در راستای هدف فوق قابل تامل است.
آشنای با سنت اسلامی در پرتو مطالعۀ فلسفه قرون وسطی
با توجه به آثار متکلمان قرون وسطی غرب، احتمال دارد بتوان در آثار فلاسفه ی بزرگ مسلمان، نکات و جهات ناشناخته ی جدیدی پیدا کرد و قوت و ضعف آنها، به نحو تازه تری آگاه شد و دیگر اینکه هر نوع محاوره به تبادل واقعی فرهنگی و فلسفی میان شرق و غرب، آگاه بودن از محاوره و تبادل مشابهی که در قرون وسطی نسبت به فلاسفه ی اسلامی بوده، ناممکن به نظر می رسد. با دقت بیشتر در دو نکته که ما در اینجا متذکر شدیم، می توان نظر داد که به نحوی نه فقط سرنوشت فلسفه در قرون وسطی اعم از غربی یا شرقی را می توان وابسته بدان دانست، بلکه احتمالا بتوان سرنوشت کل فلسفه را نیز عمیقا بدان مرتبط ساخت. آنچه از لحاظ فلسفه در قرون وسطی رخ داده، عملا فراتر از آن عصر و زمان رفته است و همین بدون اینکه ما را از مطالعه ی دقیق تاریخی آثار این متفکران بی نیاز سازد، با مقایسه ی آنها با آنچه در سنتهای شرقی و اسلامی رخ داده است، احتمالا بتوانیم به این ترتیب با امکانات آتی فلسفه ی خود نیز آشنا شویم به نحوی که از این رهگذر فکر نو در نزد ما از گذشته ی خود منقطع نگردد و با حفظ ریشه های اصیل سنتی و حتی قومی و ملی خود، حیات واقعی و مستمر یابد.
توجه به صور و گرایشهای مختلف فلسفی در قرون وسطی
اگر بخواهیم به نحو مختصر و اجمالی تاریخ فلسفه را در قرون وسطی در نظر بگیریم باید کلا به یاد داشته باشیم که در مراحل مختلف آن دوره، فلسفه، صور و گرایشهای مختلف و متفاوتی داشته است، به نحوی که اغلب متخصصان بزرگ موفق شده اند بر همین اساس، صرف نظر از موارد استثنایی، برای هر مرحله ای، اوصاف و ممیزات جداگانۀ دقیقی را برشمارند و افکار فائق و یا در هر صورت افکاری که به سبب تقابل و تعارض با یکدیگر در مرحله ی خاصی عملا بیشتر در فراز و نشیب وضع و موقعیت خاص خود، سیاست و نظر واحدی نسبت به سنتهای فلسفی عهد باستان نمی توانست داشته باشد و مسیحیت مثل هر دین دیگر، حتی اگر بتوان در آن تعدادی مفاهیم فلسفی تشخیص داد، باز به هر طریق یک دین است نه یک فلسفه.
بعد از قرون اولیه میلادی و افکار و آثار آباء و مدافعان مسیحی که البته خود، روشها و سلیقه های متفاوتی نیز داشته اند و بعد از رسمیت پیدا کردن مسیحیت در کل امپراطوری روم، بزرگترین متفکر، اگوستینوس است. او بدون اینکه با صراحت اشاره ای به وجوه تفارق فلسفه و کلام کرده باشد در بیشتر آثار خود، از سنتهای افلاطونی و نوافلاطونی نه الزاما برای اثبات حقانیت ایمان و اعتقاد خود بلکه برای بیان و توصیف آن استفاده کرده است، با اینکه نهایتا ایمان را نتیجه ی عنایت و فضل خاص خداوند دانسته است نه ره آورد عقل و اراده ی انسان که به هر طریق نه فقط ناقص بلکه مطرود و رانده شده نیز می باشد.
تاثیر اندیشه یونانی بر سنت های فلسفی و عرفانی قرون وسطی
از طرف دیگر سنتهای عرفانی باستانی (اعم از غنوصی یا نوافلاطونی) تا حدودی در آثار دیونوسیوس مجعول، رنگ مسیحی به خود گرفته است و با اینکه تعلق این شخص به کلیسای رسمی مسیحی کاملا مورد شک است، ولی عملا خواه ناخواه نه فقط اغلب عرفای رسمی مسیحی در طی قرون متمادی از آن زمان تا بدین روز از افکار و آثار او الهام گرفته اند، بلکه اشخاصی چون توماس اکوینی نیز که در درجه ی اول یک متکلم رسمی مشائی در قرن سیزدهم میلادی است و گرایش خاصی به عرفان ندارد باز این آثار بی بهره نمانده است. همچنین باید دانست که مسیحیان همیشه نسبت به طبیعیات و مابعدالطبیعه و حتی فلسفه اخلاق ارسطو بدبین بوده اند و در کنار رساله ی تیمائوس افلاطون به عنوان فلسفه ی طبیعت که مورد استفاده بعضی از آنها بوده به هندسه اقلیدس که به عنوان نمونه ای از تعلیمات آموزنده ی مستدل بدان رجوع می کرده اند، در میان آثار ارسطو فقط به منطق او توجه داشته اند.
از لحاظ تاریخی، مشهورترین فردی که این منطق را در نزد غربیان رواج داده بوئسیوس است که خود در اصل گرایش افلاطونی داشته است به نحوی که در اثر معروف او تسلای فلسفی که آن را در زندان نگاشته، به نظر می رسد که حتی اعتقاد او به این فلسفه شاید بیش از مسیحیت بوده است. به همین دلیل تضادی که به نحوی در بطن نظام فکری بوئسیوس وجود دارد عملا در نزاع بر سر «کلیات» در اواخر قرن یازدهم و اوایل قرن دوازدهم میلادی انعکاس پیدا کرده و موجب موضعگیریهای فلسفی و کلامی و حتی سیاسی در زمینه واقعیت مثالی و یا صرفا لفظی تصورات و مفاهیم کلی شده است.
توجه به عوامل رونق و افول اندیشه فلسفی در مقاطع مختلف
سنتهای جمع آوری اطلاعات دائره المعارف نویس، با اشخاص چون کاسیدورس و ایزیدورس شروع شده است و بالاخره در اواخر قرن هشتم میلادی نوعی تجدید حیات فرهنگی به وجود آمده که چون توسط شارلمانی انجام گرفته بر اساس تلفظ لاتینی اسم او با عنوان کارولنژین مشخص و مشهور شده است. با احداث و تشکلیل حوزه ها و مدارس در کل امپراطوری مقدس شارلمانی و با تدبیر و مدیریت استادی چون الکوین، در کنار تعلیمات دینی توجه خاصی نیز به رشته هایی چون صرف و نحو و جدل و خطابه و همچنین به حساب و هندسه و هیئت و موسیقی پیدا شده است. در قرن نهم میلادی، ژان اسکات اریژن علاوه بر ترجمه و تفسیرهای متعدد موفق شده است در زمینه فلسفه ی عرفانی به تألیفات بدیع و تازه ای دست یابد که واقعا درخور دقت و تعمق است. قرن دهم میلادی به سبب یورش و هجوم اقوام وایکینگ از مناطق شمالی (که به دزدان دریایی شهرت داشتند) و همچنین حمله های پی در پی مردم هنگری از قسمتهای شرقی و سارازنها از قسمتهای جنوبی اروپا و در نتیجه به علت ناامنی و فقر و فقدان نیروهای دفاعی و امنیتی مراکز علمی و حوزه ها عملا از رونق افتاده و از این دوره به زحمت بتوان از چند اثر نام برد که آنها هم بیشتر جنبه ی استنساخ و رونویسی دارد. در نیمه ی دوم قرن یازدهم میلادی می توان با شخصیت و آثار متکلم بزرگی چون آنسلم آشنا شد که مسیحیان او را قدیس نیز می نامند. موضع گیریهای اشخاصی چون روسلیوس در مقابل آنسلم و بعدا آبلار در مقابل گیوم دو شامپو که همان نزاع بر سر کلیات است فقط نوعی مناظره و مباحثه ساده نیست بلکه کل تضادهای اجتماعی و عقیدتی این دوره را نمایان می سازد و بیشتر بر همین اساس است که وضع واقعی فرهنگ را در آن دوره می توان فهمید.
کشمکش های قرون وسطی عامل آشنایی با سنت اسلامی
این تضاد درونی عملا محرک و عاملی نیز برای شناسایی فرهنگها و فلسفه های غیر مسیحی بوده است و به همین دلیل در قرن دوازدم، کوشش زیادی برای ترجمه و فهم آثار متفکران مسلمان و همچنین از طریق آنها، توجه دوباره به میراث علمی و فلسفی یونانیان شده است. جنگهای صلیبی که از سال 1095 میلادی شروع شده و به طور متناوب تا سال 1291 میلادی یعنی حدودا به مدت دو قرن ادامه داشته است مانع از آن نبوده است که غربیان به جلوه های علمی و فلسفی و هنری مسلمانان توجه نداشته باشند و در تمام زمینه ها از دستاوردهای مسلمانان استفاده نکنند. البته در قرن دوازدهم، نوعی آزاد اندیشی و یا حداقل کوشش برای رهایی از سلطه ی کلیسای رومی نیز دیده می شود که در اواخر همان قرن منجر به پیدایش اختلاف عمیقی در میان مسیحیان شده است و در جنوب فرانسه، فرقه های کاتار و آلبی ژوا که از لحاظ اعتقادی بیشتر مانوی مسلک بوده اند به وجود آمده است. پایان فاجعه انگیز این فرقه ها خود مبین حرکت چند سویه ی تفکر در این قرن است که از طرف دیگر به مرور، تحول دیگری یافته و موجب پیدایش دو مشرب رسمی مسیحی یعنی مشرب دومینیکنها و مشرب فرانسیسکنها شده است. میان این دو مشرب نیز عملا گرایشهای کاملا متقابل و شاید هم متضاد دیده می شود.
توجه به تأسیس دانشگاهها و پیامدهای آن در قرن سیزدهم
در مورد قرن سیزدهم اغلب مورخان اعتقاد دارند که کلا در آن زمان نوعی هماهنگی و تعادل قدرتها به وجود آمده است. مسیحیت موفق شده تا حدودی وحدت کلمه ی خود را در مناطق غربی حفظ کند. در خاورمیانه، قدرت، صرفا در دست امرا و حکام ترک مسلمان بوده است که گویی قادر شده اند در سرزمینهایی که در اختیار داشتند حکومتهای متحدالشکلی را به وجود آورند؛ در کشورهای شرقی آسیا نیز اقوام مغول حکومت می کرده اند. از طرف دیگر، قرن سیزدهم در دنیای غرب همچنین قرن تشکیل دانشگاههاست؛ در آن عصر، حوزه ها و مدارس کوچک درهم ادغام شده و دانشگاههای معتبری که توسط پاپ از رم نظارت می شده است تا تعلیمات مشخص و یکسان رسمی حفظ گردد، به وجود آمده است. دانشگاه پاریس به سال 1209 و اکسفورد به سال 1210 و سالامانک به سال 1220 و پادو به سال 1221 و ناپل به سال 1224 و و تولوز به سال 1230 و رم به سال 1246 و غیره.... تشکیل شده است و دروس در سه مقطع اصلی یعنی «باکالوریا» و «لیسانس» و «دکتری» تدریس می شده است. جوانان از سن چهارده الی پانزده سالگی و اگر می خواستند الهیات بخوانند از سن 12 الی 13 سالگی مشغول تحصیل می شده اند و ملیت آنها مطرح نبوده است.
ظهور فلسفه و متکلمان بزرگ در قرن سیزدهم
در قرن سیزدهم همچنین متکلمان بزرگی چه در فرقه فرانسیسکنها چون بوناونتورا (1274-1231) Bonaventure و چه در فرقه ی دومینیکنها چون آلبرت کبیر (1280-1206) Albertlegrand و توماس اکوینی (1274-1224) Thomas d Aquin ظهور پیدا می کنند. با اینکه در اجلاس پاریس به سال 1210 میلادی، طبیعات ارسطو مطرود اعلام شده است ولی بعدا در سال 1231 میلادی پاپ، جواز بازخوانی و احتمالا تفسیر این کتاب را صادر می کند و بر این اساس متکلمان دومینیکن به نحو کلی و توماس به نحو اختصاصی با اقتداء به فلاسفه ی اسلامی، نوعی بیان عقلی مشائی از کلام مسیحی را به وجود می آورند. کار توماس در این زمینه با وجود مصادره به مطلوبهای زیادی که در نوشته های او دیده می شود باز حائز اهمیت فوق العاده ای است و موشکافی ذهنی و حصر عقلی و دقت نظر او حتی امروز، الگو نمونه می تواند باشد، آن هم نه انحصارا در کلام و الهیات بلکه در کل علوم، اعم از ریاضی و طبیعی و انسانی.
سیژر برابانت که بیشتر با تفسیر ابن رشد از فلسفه ی ارسطو موافق است در دانشگاه پاریس با تعلیمات توماس به مقابله می پردازد. در بحث و اختلاف میان توماس و سیژربرابانت در واقع از لحاظی، نوعی تقابل میان سنت فکری ابن سینا و ابن رشد را می توان دید که نفس فهم و تحلیل این مطلب در خور بررسی و دقت است. ضمنا باید دانست با اینکه در 1270 میلادی و باز سه قرن بعد یعنی به سال 1513 میلادی، کلیسا سنت فکری ابن رشدیان لاتینی را محکوم می کند ولی در هر صورت این سنت در حوزه پادو که در شمال ایتالیا است تا سال 1650 باقی می ماند و حتی گاهی در آثار آخر قرن شانزدهم و در قرن هفدهم باز اشاره ای به ابن رشد و سنت فکری او می شود.
جرقه های تجربه گرایی و تفکر متجدد در حوزه ی اکسفورد
ترسیم خطوط فلسفی و فرهنگی غربیان در قرن سیزدهم چقدر هم که موجز و مختصر باشد باز بدون توجه به فعالیتهای فکری و علمی ای که در حوزه ی اکسفورد می شده نه فقط ناقص بلکه اصلا نادرست و حتی نامفهوم خواهد بود. با اینکه آنچه در حوزه ی اکسفورد می گذشته، شباهتی به تعلیمات دانشگاه پاریس و احتمالا به حوزه های دیگر نداشته است، ولی باز نمی توان به هیچوجه آن را در حاشیه فعالیتهای اصلی قرن سیزدهم قرارداد. متکلمان و دانشمندان اکسفورد، اکثرا فرانسیسکن بوده اند ولی این سبب تمایز کار آنها از استادان دانشگاه پاریس نیست؛ زیرا گرایش فرانسیسکن در دانشگاه پاریس هم وجود داشته است، ولی کلا گویی آنها در تخصص و تحقیقات خود، سلیقه و مشرب کاملا متفاوت از همکاران خود در پاریس داشته اند و بالأخص، نحوه ی استفاده ی آنها از آثار گذشتکان، اعم از یونانی چون ارسطو و یا اسلامی چون ابن رشد کاملا متفاوت بوده است.
در دانشگاه پاریس نه فقط به منطق ارسطو به عنوان یک علم آلی و وسیله ی اصلی برای وصول به حقایق از طریق استدلالات ذهنی توجه می شده است، بلکه این منطق عین عقل و آنچه در قالب صوری آن قابل بیان بوده عین حقیقت و عین واقع دانسته می شده است. نتیجه ی این عمل، نوعی لفاظی ماهرانه ولی بی محتوایی بوده که البته به هیچ وجه مورد پسند استادان حوزه ی اکسفورد نمی توانسته است قرار بگیرد. در حوزه ی اکسفورد اهمیت طبیعات و مابعدالطبیعه و حتی کتاب اخلاق ارسطو کمتر از کتاب منطق او دانسته نمی شده و بیشتر، نظر به شناخت جزئیات از طریق مشاهده و تجربه بوده است. بدون اینکه بخواهیم به نحو ساده لوحانه روح حاکم بر فکر استادان این حوزه را از نوع اصالت تجربه به معنای بعدی کلمه و با فقط نوعی فلسفه ی تحصلی در نطفه بدانیم و عملا جنبه های بسیار اصیل و قابل تأمل گرایشهای اشراقی و عرفانی آنها را نادیده بگیریم ولی به هر طریق نمی توان منکر شد که در این حوزه، مطالعات آزاد و بدون قید و شرط تجربی و همچنین کوشش ذهنی برای دستیابی به حقایقی که در چارچوب منطق ارسطو نمی گنجیده انجام می گرفته است. از چهره های معروف این حوزه می توان از گروستست (متوفی به سال 1253) R.Grosseteste و شاگرد معروف و درخشان او راجر بیکن (احتمالا متولد 1210- متوفی به سال 1300) Roger Bacon نام برد.
توجه به نحولات مهم در آستانه عصر رنسانس
باید دانست که از مشهورترین متفکران آخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم می توان نام ریمون لول (1315-1235) Ray.Lulle را ذکر کرد که شخصیت بسیار خاص و شوریده ای است و در مخالفتش با مسلمانان کاملا منحرف و غیر معادل به نظر می رسد. این شخص با اینکه خود تعلق به فرقه فرانسیسکنها داشته ولی از طرفی موجب تحولی در عمل منطق شده است و از لحاظ تاریخی یکی از اسلاف واقعی منطق جدید صورت بشمار می آید. همچنین باید از یکی از درخشانترین متفکران قرون وسطی، یعنی از دونس اسکاتس (1308-1266) Duns Scot صحبت به میان آورد که در واقع گویی در افکار او از طرفی سن بوناونتور و سن توماس با یکدیگر تلفیق شده است و از طرف دیگر به نحو بالقوه ریشه های فکر جدید و فلسفه های آتی را در آن می توان دید. در قرن چهاردهم البته نام گیوم اکام (1350-1295) Guil.d'occam را هم نباید فراموش کرد که خود نه فقط فلسفه ای در سنت اصالت تسمیه و اصالت مفهوم را بنیانگذاری کرده است بلکه زندگانی پر ماجرا و شاید جنجالی او اولا نشانه ای از تزلزل و عدم استحکام تفکر رسمی و کلیسایی در آن عصر است و در ثانی خبر از پیدایش دولتها و حکومتهای ملی می دهد که کم کم از لحاظ سیاسی وحتی اعتقادی، وابستگی خود را به رم و پاپ نفی می کنند. البته در ربع اول قرن چهاردهم از بزرگترین عارف مسیحی یعنی استاد اکهارت (1327-1260) J.Eckhart نیز باید صحبت کرد که چهره ای درخور تحسین و احترام است و در کل فرهنگ غربی شاید همان مقام و منزلت را بتوان به او داد که در سنت اسلامی از آن محی الدین ابن عربی است.
منـابـع
کریم مجتهدی- فلسفه در قرون وسطی- تهران- امیرکبیر 1379
محمد ايلخاني- تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس- تهران- سمت 1382
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها