مفهوم و مراتب صدق

فارسی 3752 نمایش |

مفهوم صدق
در کتاب «مقایس اللغه» آمده است که ماده صدق دلالت بر قوت یک شیء می کند خواه آن چیز کلام باشد و چیز دیگری و صدق -که ضد کذب یعنی دروغگویی است- هم از این ریشه می باشد چون سخن دروغ قوتی ندارد بر خلاف کلام راست. ریشه و معنای این ماده، کامل بودن، عدم اختلاف با واقع و بر حق بودن است و این معنا بر حسب موارد مختلف فرق می کند:
صدق در اعتقاد این است که آن اعتقاد یک اعتقاد صحیح و مطابق حق و حقیقت باشد.
صدق در اظهار اعتقاد این است که آنچه اظهار می کند، اعتقاد قلبی او باشد.
صدق در کلام و خبر دادن این است که طبق نظر متکلم، خبر و سخنی که می گوید با واقعیت مطابقت داشته باشد.
صدق در سخنان انشایی (مانند وعده دادن به دیگران) این است که کلامش را از صمیم قلب و اعتقاد درونی بگوید. مثلا اگر به کسی وعده ای می دهد، قصد عمل کردن به آن را داشته باشد.و...
البته در میان دانشمندان در تعریف آن گفتگوهاى زیادى است، بعضى صدق و راست گویى را به معنى مطابقت محتواى سخن با واقعیت ذکر کرده اند، در حالى که بعضى دیگر آن را مطابقت با تشخیص و اعتقاد گوینده مى دانند و از آیه شریفه سوره منافقون براى این سخن استمداد جستند، آنجا که مى فرماید: «اذا جائک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله والله یشهد ان المنافقین لکاذبون؛ هنگامى که منافقان نزد تو آیند مى گویند ما شهادت مى دهیم که یقینا تو رسول خدایى، خداوند مى داند که تو رسول او هستى، ولى خداوند گواهى مى دهد که منافقان دروغگو هستند» (منافقون/ 1)
بدیهى است منافقان که شهادت به رسالت پیامبر اکرم (ص) مى دادند سخنى مطابق واقع مى گفتند، ولى چون مطابق اعتقاد آنها نبود به عنوان دروغگو معرفى شدند ولى در پاسخ این سخن مى توان گفت که نسبت دروغ به منافقان از اینجا سرچشمه مى گیرد که آنها شهادت به رسالت پیامبر (ص) را به صورتى ابراز مى داشتند که مفهومش این بود که مطابق اعتقاد درونى ما است و چون این سخن با واقعیت مطابق نبود نسبت دروغ به آنها داده شده است، یعنى آنها در این اظهار که این سخن موافق اعتقاد درونى آنها است دروغگو بودند، بنابراین صدق و کذب در هر حال بر اساس تطابق با واقعیت ها مشخص مى شود. البته معیار صدق و کذب واقع در نظر گوینده کلام می باشد. بنابراین ممکن است شخصی کلامی را که مطابق واقع است بگوید ولی چون عقیده دارد که این موضوع واقعیت ندارد، مرتکب دروغ شده باشد. ولى امیرمؤمنان على (ع) که همه چیز را از زاویه عبودیت پروردگار مى بینند در تعریف صدق و کذب، مى فرمایند: «الصدق مطابقة المنطق للوضع الالهى و الکذب زوال المنطق عن الوضع الالهى؛ صدق همان مطابقت سخن با وضع الهى است و کذب ناهماهنگى سخن با وضع الهى است».
منظور از وضع الهى ظاهرا همان وضع جهان آفرینش است، که به اراده و فرمان خدا به وجود آمده است، بنابراین تعریف امیرمؤمنان على (ع) نیز همان تعریفى است که در بالا آمد با این اضافه که شکل توحیدى آن محفوظ شده است. البته صدق و کذب همان گونه که بر زبان جارى مى شود، در عمل انسان نیز خود را نشان مى دهد، کسانى که عملى بر خلاف ظاهر حالشان مى کنند دروغگو هستند و آنها که ظاهر و باطن و اعمالشان هماهنگ است صادقند.. ولی هر گونه عدم تطابق با واقعیت دروغ نیست، بلکه مهم این است که شخص برای فریب دادن دیگران، سخنی بگوید و یا عملی انجام دهد که مطابق واقع نیست. زیرا ممکن است شخصی از روی اشتباه یک سخن خلاف واقع را بیان کند.

مراتب صدق
صدق یا در گفتار است یا در اعمال و یا در احوال. پایین ترین مراتب صدق این است که انسان در همه حالات سخن راست بگوید و کمال راستگویى -صدق در گفتار- در این است که تا ضرورت ایجاب نکند از سخنان غیر صریح خود دارى کند که مبادا خلاف منظورش فهمیده شود و قلبش صورت کاذبى به خود بگیرد. پس از این مرحله، مرتبه صدق در نیت است یعنى باید نیت را از ناخالصى ها پاک کرد و هر عملى را فقط براى خدا انجام داد. پس از آن صدق در عزم است. و عزم همان تصمیم قاطع براى انجام کار نیک است. عزم و تصمیم همیشه مقارن با خود عمل نیست. گاهى قبل از رسیدن وقت عمل انسان براى انجام آن تصمیم مى گیرد. مثلا با خود مى گوید: اگر خدا مالى به من دهد تمام یا قسمتى از آن را صدقه خواهم داد یا اگر با دشمنى برخورد کنم در راه خدا با او مبارزه مى کنم و باکى ندارم اگر چه کشته شوم. گاهى این تصمیم همراه به نوعى ضعف و تردید است که با صدق در تصمیم متضاد مى باشد.
مرحله بعد صدق در وفا به تصمیم است، نفس انسان در تصمیم گیرى دست و دل باز است، چون وعده دادن مشقتى ندارد ولى هنگامى که وقت عمل مى رسد و انسان مى تواند به تصمیم خود عمل کند، امیال و شهوات به هیجان مى آیند و تصمیم فراموش مى شود و این مخالف صدق در تصمیم است. قرآن کریم مى فرماید: «رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه؛ مردانى که به پیمان خویش با خدا وفا کردند» (احزاب/ 33)
مرحله بعد صدق در اعمال است، به این معنى که انسان در مقام عمل تمام تلاش خود را به کار گیرد تا ظاهرش مخالف باطن نباشد. البته منظور این نیست که «ظاهر را مطابق باطن کند» و به طور کلى دست از عمل بردارد، بلکه باید باطنش را به گونه اى مسخر کند که با اعمال ظاهرش مطابق باشد، و این گونه عمل، عمل ریایى نیست. زیرا ریاکار کسى است که براى مردم عمل مى کند. ولى چه بسیار کسانى که در نماز با حالت خشوع مى ایستند و قصد ریا ندارند، اما در عین حال قلبشان از نماز غافل است. هر کس به او نگاه مى کند، مى بیند که در مقابل خداى تعالى ایستاده، در حالى که او در باطن در میان بازار، در مقابل یکى از امیال و شهوات خویش ایستاده است. همچنین گاهى انسان با سکون و وقار راه مى رود در حالى که درونش داراى سکون و وقار نیست. چنین انسانى در عملش صادق نیست اگر چه به مردم توجه و تصمیم ریا نداشته باشد.
ای درونت برهنه از تقوا
وز برون جامه ریا داری
پرده هفت رنگ را بگذار
تو که در خانه، بوریا داری
راه نجات از این حال، تعادل ظاهر و باطن است به این معنى که باطنش مطابق یا بهتر از ظاهرش باشد. البته منظور این نیست که اگر در باطن آراسته نیست، در ظاهر نیز خود را آنگونه نشان دهد بلکه منظور این است که سعی در تهذیب باطنی خود کند و سعی نکند با اعمال و وضعیت ظاهری، باطن خود را بهتر از آنچه هست جلوه بدهد. چنان که امیر المؤمنین (ع) فرمود: «انى و الله ما احثکم على طاعة الا و اسبقکم إلیها و لا انهاکم عن معصیة الا و اتناهى قبلکم عنها: به خدا قسم شما را به طاعتى ترغیب نمى کنم مگر آنکه خود قبل از شما انجامش مى دهم و از معصیتى نهى نمى کنم مگر آنکه قبل از شما از آن کناره مى گیرم». از این رو سرور فرستادگان الهى (ص) در دعاى خود مکرر آن را از خدا مى طلبد: «خدایا باطنم را بهتر از ظاهرم قرار ده، در حالى که ظاهرم را شایسته و آراسته سازى» و در روایتی آمده است که: «چون پنهان و آشکار مؤمن یکسان باشد خداوند به او به ملائکه مباهات مى کند و مى فرماید: «بنده حقیقى من این است».
مرحله بعد که بالاترین و کمیاب ترین مرتبه صدق است صدق در مقامات دین مى باشد مثل صدق در خوف و رجا، تعظیم پروردگار، زهد، محبت، توکل و سایر مکارم اخلاق، زیرا هر یک از این اخلاقیات منشأى دارند که به مجرد ظهور آن مبدأ نام خلق بر آن نهاده مى شود ولى در حقیقت هر یک از آنها کمال و حقیقتى دارد و صادق کسى است که به حقیقت آنها برسد.
قرآن کریم مى فرماید: «انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصادقون؛ فقط مؤمنان کسانى هستند که به خدا و رسولش ایمان آوردند و پس از آن هیچگاه شک و تردیدى به خود راه ندادند و در راه خدا با مال و جانشان جهاد کردند اینان به حقیقت راستگویانند.» (حجرات/ 15) و مى فرماید: «و لکن البر من آمن بالله و الیوم الاخر...» سپس مى فرماید: «و الصابرین فى البأساء و الضراء و حین البأس اولئک الذین صدقوا؛ نیکوکارى به آن نیست که روى به جانب مغرب و مشرق کنید -چنان که یهود مى کنند- بلکه نیکوکار کسى است که به خدا و آخرت و فرشتگان و کتاب آسمانى و پیامبران ایمان بیاورد... و در سختی ها صابر و در میدان جنگ استوار باشد چنین کسانى به حقیقت راستگو و (تقوى پیشه اند)» (بقره/ 177)
از ابوذر درباره ایمان سؤال شد، ایشان در جواب همین آیه را تلاوت کرد. به او گفتند: ما درباره ایمان از تو سؤال کردیم «ولى تو درباره صدق جواب فرمودى». فرمود: من هم وقتى از رسول خدا درباره ایمان سؤال کردم این آیه را تلاوت فرمود. به عنوان مثال، صفت خوف را در نظر مى گیریم، هر کس که ایمان مى آورد داراى صفت خوف است. به طورى که مى توان او را خائف نامید، ولى در مراتب اولیه، این خوف به حد صدق و حقیقت نرسیده است، و بنابراین مى بینیم وقتى کسى از سلطانى یا راهزنى -در ضمن سفر- مى ترسد، رنگش زرد مى شود، اعضایش به لرزه مى آید و زندگى برایش تیره و تار مى گردد، خورد و خوابش آشفته و افکارش مشوش مى شود به طوری که از انجام وظایف خانوادگى عاجز مى ماند و گاهى از وطن آواره و حالت انس و راحتش به وحشت و مشقت مبدل مى گردد و خود را در معرض خطرهاى فراوان قرار مى دهد تا به آنچه مى ترسد گرفتار نشود. ولى همین شخص در حالى که ادعاى خوف از خدا را دارد معصیت مى کند و هیچ یک از این آثار در او ظاهر نمى شود. و بنابراین نبى اکرم (ص) فرمود: «لم ار مثل النار نام هاربها و لم ار مثل الجنة نام طالبها؛ چیزى مثل جهنم ندیدم که خائف آن خوابیده باشد و چیزى مثل بهشت ندیدم که طالب آن در خواب باشد» و از نشانه هاى این صدق پوشیده داشتن همه مصائب و طاعات و ناخشنودى از اطلاع مردم بر آنهاست. روایت است که: «خداى تعالى به موسى (ع) وحى فرمود: چون من بنده اى را دوست دارم او را به بلاهایى مبتلا مى کنم که کوه ها توانایى تحمل آنها را نداشته باشند تا ببینم صدقش چگونه است، پس اگر او را صابر یافتم او را دوست خود مى گیرم و اگر بى تاب و بى صبر دیدم که از من به خلق زبان شکوه مى گشاید او را خوار و بی مقدار مى سازم و هیچ باک ندارم.»
بنده ممکن است در همه امور صادق باشد که در این صورت صدیق نامیده مى شود و ممکن است فقط در بعضى از امور صادق باشد که در این صورت فقط نسبت به آن امور صادق نامیده مى شود مثل صادق القول (کسی که در گفتار راستگوست) و صادق العمل (کسی که در اعمال صادقانه عمل می کند).

منـابـع

ناصر مکارم شیرازی- اخلاق در قرآن حلد3- صفحه 216-217

حسین مظاهری- حریم های اخلاق در آینه احکام

حسن مصطفوی- التحقيق في كلمات القرآن الكريم- جلد‏6- صفحه 214

سید عبدالله شبر- ترجمه ‏الاخلاق- صفحه 432-435

جلال الدين مجتبوي- ترجمه جامع السعادات(علم ‏اخلاق ‏اسلامى) جلد 3- صفحه 444

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد