خصوصیات و ویژگیهای حضرت یعقوب علیه السلام (توکل)

فارسی 4509 نمایش |

متوکل بر خدا

خداوند می فرماید: «ان الحکم الالله علیه توکلت و علیه فلیتوکل المتوکلون؛ (یعقوب خطاب به فرزندانش مى فرماید) حکم و فرمان، تنها از آن خداست. بر او توکل کرده ام و همه متوکلان باید بر او توکل کنند.» (یوسف/ 67)
از سیاق این آیه استفاده مى شود که یعقوب (ع) از جان فرزندانش (که یازده نفر بودند) مى ترسید، ترس وى از چشم و از حسد مردم بود و یا از مکر و حیله آنها، که مبادا بلاى بر سر فرزندانش بیاید. از این رو به آنها توصیه نمود در عین اینکه برادر هستید و باید اجتماع داشته باشید اما در منظر دیگران از خود اجتماع نشان ندهید و خیلى به یکدیگر نزدیک نباشید تا نزد مردم جلوه اى نداشته باشید، سپس فرمود، البته من با این سفارشم به هیچ وجه نمى توانم شما را از دستگیرى خدا بى نیاز کنم و نمى گویم این سفارش سبب مستقلى است که شما را از نزول بلا نگاهداشته و توسل به آن موجب سلامت و عافیت شما مى شود زیرا اینگونه اسباب کسى را از خدا بى نیاز نمى سازد و بدون حکم و اراده خدا اثر و حکمى ندارد، پس به طور مطلق حکم جز براى خداى سبحان نیست و این اسباب ظاهرى، اگر خدا اراده کند صاحب اثر مى شوند.
سپس به دنبال این سخن گفت: «در عین اینکه دستورتان دادم که به منظور دفع بلایى که از آن بر شما مى ترسم متوسل به آن شوید اما توکلم به خداست، چه در این سبب و چه در سایر اسبابى که من در امورم اتخاذ مى کنم.» این مسیرى است که هر عاقل رشیدى باید سیره و روش خود قرار دهد، زیرا اگر انسان دچار گمراهى نباشد مى بیند و احساس مى کند که نه خودش مستقلا مى تواند امور خود را تدبیر کند و نه اسباب عادى که در اختیار دارد مى توانند او را به مقصدش برسانند (مستقل) بلکه باید در همه امور به وکیلى پناه برد که اصلاح همه امور بدست اوست، اوست که به بهترین وجهى همه امور را تدبیر مى کند و آن وکیل خداوند قاهرى است که بر هر چیزى قاهر است و هیچ چیز بر او غالب نیست، هر چه بخواهد مى کند و هر حکمى که اراده کند، انفاذ مى نماید.

صاحب علم فراوان

خداوند می فرماید: «و انه لذوعلم لما علمناه ولکن اکثرالناس لایعلمون؛ و او (یعقوب) به خاطر تعلیمى که ما به او دادیم، علم فراوانى داشت ولى بیشتر مردم نمى دانند.» (یوسف/ 68)
جمله "و انه لذو علم لما علمناه" در مقام مدح و ثناى یعقوب (ع) است و مى فرماید: «یعقوب (ع) به سبب علم و یا تعلیمى که ما به او دادیم صاحب علم بود. و اینکه تعلیم وى به خدا نسبت داده شده معنایش این است که علم یعقوب، اکتسابى و مدرسه اى نیست بلکه علم موهبتى است.» (اگر چه این علم غیر اکتسابى است اما، اخلاص در توحید، آدمى را به چنین علومى، مى رساند) از جمله "ولکن اکثرالناس لایعلمون". نیز این معنا استفاده مى شود، زیرا اگر علم یعقوب اکتسابى بود و از راه تعلیم به دست آمده بود، صحیح نبود بفرماید: "ولیکن اکثر مردم نمى دانند" چون اکثر مردم راه به سوى چنین علمى دارند.
یعقوب (ع) دو خواسته داشت: اول، رسیدن به یوسف. دوم، حفظ فرزندانش در سفر به مصر از آنچه که بر آنان مى ترسید، با توجه به این دو خواسته و آنچه که به ظاهر بر سر فرزندانش آمد (یعنى دستگیر و متهم شدن فرزندانش بنیامین و دیگر فرزند بزرگش) اما در کل مى توان گفت وى به خواسته اش رسید زیرا در مجموع هم فرزندانش حفظ شدند و هم یوسف را پیدا کرد، اگر چه در ظاهر شاید کسى بگوید بالاخره فرزندانش گرفتار بلا شدند، لکن در واقع این تلخ کامى مانند تلخى دارو بود که براى شفا بیمار ضرورت دارد تحمل شود. به طور یقین مى فهمیم که جمله "وانه لذو علم لما علمناه" مى خواهد حق را به یعقوب (ع) دهد و او را در آنچه که به فرزندانش سفارش کرد و در آخر به خدا توکل نمود تصدیق نماید، و وسیله اى را که بدان توسل جست تصویب و توکلش را بستاید و بفهماند که به خاطر همین جهات خداوند حاجت درونى یعقوب (یعنى رسیدن به یوسف) را برآورد.
این مطالب با رعایت تدبر از سیاق آیات استفاده مى شود، ولى مفسرین در توجیه آن حرفهاى عجیبى زده اند. علاوه بر آیه مورد بحث که بر، صاحب علم الهى بودن حضرت یعقوب (ع) دلالت دارد، آیه 86 نیز این مسئله را تأیید مى نماید و مى فرماید: «قال انما اشکوا بثى و حزنى الى الله و اعلم من الله ما لاتعلمون؛ یعقوب (ع) گفت: من غم و اندوهم را تنها به خدا مى گویم (و شکایت نزد او مى برم) و از خدا چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید.» (یوسف/ 86)
جمله "واعلم من الله ما لاتعلمون" اشاره اى است اجمالى به علم یعقوب (ع) به خداى تعالى، و اما اینکه این چگونه علمى بوده؟ از آیات قرآن چیزى استفاده نمى شود. در خصوص علم الهى حضرت یعقوب (ع) به این آیات نیز مى توان استناد نمود.

علم غیب یعقوب (ع)

خداوند می فرماید: «ولما فصلت العیرقال ابوهم انى لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون* قالو اتالله انک لفى ضلالک القدیم* فلما ان جاء البشیرالقاه على وجهه فارتد بصیرا قال الم اقل لکم انى اعلم من الله مالاتعلمون؛ هنگامى که کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد، پدرشان (یعقوب) گفت: من بوى یوسف را احساس مى کنم، اگر مرا به نادانى و کم عقلى نسبت ندهید. گفتند: به خدا تو در همان گمراهى سابقت هستى! اما هنگامى که بشارت دهنده فرا رسید، آن (پیراهن) را بر صورت او افکند ناگهان بینا شد؛ گفت: آیا به شما نگفتم من از خدا چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید.» (یوسف/ 94- 96)
کلمه "فصل" به معناى قطع و انقطاع است و کلمه "تفند" به معناى ضعف رأى است. و معناى آیه این است که وقتى کاروان حامل پیراهن یوسف از مصر بیرون آمد و از آن شهر جدا شد، یعقوب در کنعان به کسان خود گفت، من بوى یوسف را مى شنوم، اگر مرا به ضعف رأى نسبت ندهید، چنین احساس مى کنم که دیدار او نزدیک شده، اگر مرا تخطئه نکنید جا دارد (که شما نیز) به آنچه که من مى یابم اذعان و اعتقاد داشته باشید، لیکن احتمال مى دهم که مرا نادان شمره تخطئه ام کنید. بالاخره هر دو پیشگویى حضرت یعقوب محقق شد، هم فرزندانش گفتار او را در مورد آمدن یوسف باور نکردند و هم صدق گفتارش در مورد آمدن خبر از یوسف مشخص شد البته آن زمانى که حامل پیراهن یوسف بشارت آورد، در این حال یعقوب (ع) خطاب به کسان خود فرمود: «الم اقل لکم انى اعلم؛ آیا به شما نگفتم که من چیزهایى مى دانم.» (یوسف/ 96) در اینجا بود که فرزندان وى به عذرخواهى افتادند و گفتند اى پدر براى گناهان ما طلب مغفرت نما. حضرت یعقوب (ع) که پدرى مهربان براى فرزندانش بود فرمود: «به زودى نزد پروردگارم برایتان طلب آمرزش مى کنم که او آمرزنده و مهربان است.»

کاظم یا فروبرنده خشم

خداوند می فرماید: «و تولى عنهم و قال یا اسفى على یوسف و ابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم؛ و (یعقوب) از آنها (فرزندانش) روى برگرداند و گفت: وا اسفا بر یوسف! و چشمان او از اندوه سفید شد؛ اما خشم خود را فرو مى برد (و هرگز کفران نمى کرد).» (یوسف/ 84)
پس از آنکه فرزندان یعقوب از مصر برگشتند، با حال پریشان و زار نزد پدر آمدند و گفتند به دلیل اتهام سرقتى که مأمورین حاکم به برادر ما زده اند بنیامین و برادر بزرگمان به دست حاکم دستگیر شدند و در مصر محبوسند. یعقوب (ع) با شنیدن این خبر غم و اندوهى سراسر وجودش را فرا گرفت و جاى خالى بنیامین که مایه تسلى خاطر او بود (در غیاب یوسف) وى را به یاد فقدان یوسف مى افکند و این امر غیر قابل تحمل بود که هنوز از یوسف خبرى نیامده بنیامین نیز گرفتار شود.
بنابراین یعقوب در این هنگام از فرزندان روى برگرداند و گفت: "وا اسفا بر یوسف" این حزن و اندوه مضاعف سیلاب اشک را بى اختیار از چشم یعقوب جارى ساخت تا آن حد که "چشمانش نابینا" شد اما با این حال سعى مى کرد خود را کنترل کند و خشم را فرو بنشاند و سخن بر خلاف رضاى حق نگوید "او مرد با حوصله و بر خشم خویش مسلط بود" چنانکه مى فرماید "فهو کظیم". کلمه "اسف" به معناى اندوه توأم با غضب است و گاهى فقط در اندوه و یا تنها در غضب استعمال مى شود. اما حقیقت "اسف" عبارت است از فوران خون قلب و شدت اشتها به انتقام، حالت اسف اگر دربرابر شخص ضعیفتر و پایین دست آدمى باشد غضب نامیده مى شود و اگر دربرابر مافوق باشد حالت، اندوه دست مى دهد.
معناى "کظم": (صاحب مفردات مى گوید) کظم به معناى، بیرون آمدن نفس است. وقتى گفته مى شود، کظم خود را گرفت یعنى جلوى نفس خود را گرفت، کنایه از سکوت کردن است. چنانکه در عرف کسى که سکوت مى کند مى گویند، نفسش بیرون نمى آید. به هر حال، آیه شریفه بر صفت "کاظم بودن به معنى فروبرنده خشم و غضب" نسبت به آن حضرت دلالت دارد و در عین حال این صفت موجب امیدوارى مى شود و از یأس و ناامیدى انسان را نجات مى دهد.

امیدوار و تلاش گر

خداوند می فرماید: «یا بنى اذهبوا فتحسسوا من یوسف واخیه ولا تأیئسوا من روح الله انه لایأیئس من روح الله الاالقوم الکافرون؛ (یعقوب گفت) اى پسرانم بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا مأیوس نشوید، که تنها گروه کافران از رحمت خدا مأیوس مى شوند.» (یوسف/ 87)
گفته شده "تحسس" به معناى طلب چیزى است به حس نظیر کلمه "تجسس" و بعضى گفته اند در همه جا معناى این دو کلمه یکى است (بنابراین اختلاف لفظ دارند نه اختلاف معنا و از نظر معنا متردافند.) بعضى گفته اند: تحسس به معناى گوش داده به گفتگوى مردم است و تجسس به معناى تعقیب و جستجو کردن عیب مردم است. از ابن عباس فرق میان این دو کلمه را پرسیدند گفت: «زیاد از هم دور نیستند جز اینکه تحسس در خیر است و تجسس در شر.»
مقصود از کلمه "روح الله": کلمه روح الله به معناى نفس و یا نفس خوش است، که هرجا استعمال شود کنایه از راحتى است. وجه این کنایه این است که شدت و بیچارگى و بسته شدن راه نجات در نظر انسان نوعى اختناق و خفگى تصور مى شود، همچنان که در مقابل، نجات و فراخناى، فرج و پیروزى و عافیت، نوعى تنفس و راحتى به نظر مى رسد، لذا است که مى گویند، خداوند اندوه را به فرج و گرفتارى را به نفس راحت مبدل مى سازد. پس روحى که منسوب به خداست همان فرج بعد از شدت است که به اذن خدا و مشیت او صورت مى گیرد، به هر حال هرکس که ایمان به خدا دارد، لازم است به این معنا معتقد باشد که خدا هر چه بخواهد انجام مى دهد و به هر چه اراده کند حکم مى کند، و هیچ صاحب ایمانى نباید از روح خدا مأیوس و از رحمتش ناامید شود زیرا یأس از روح خدا و نومیدى از رحمتش در حقیقت محدود کردن قدرت او، کفر به احاطه وسعه رحمت اوست.
از این رو است که حضرت یعقوب (ع) پس از سالیان سال فقدان یوسف و حال فقدان بنیامین و برادر بزرگشان باز ناامید نیست و از فرزندانش مى خواهد که به تلاش خود در راستاى جستجو از یوسف و برادرانش بپردازند. و از فرج الهى نومید نیست، این صفت مهمى است براى انسان که هیچ گاه ایستا نباشد بلکه همیشه پویا باشد.

مهربان و سریع الرضا

خداوند می فرماید: «قالوا یا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انا کنا خاطئین* قال سوف استغفر لکم ربى انه هو الغفورالرحیم؛ (فرزندان یعقوب) گفتند: پدر از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه که ما خطاکار بودیم. یعقوب گفت: به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم، که او آمرزنده و مهربان است.» (یوسف/ 97- 98)
درسى از فرزندان یعقوب: چه خوب است که انسان هنگامى که به اشتباه خود پى برد فورا به فکر اصلاح و جبران بیفتد همانگونه که فرزندان یعقوب (ع) وقتى متوجه اشتباه خود شدند، دست به دامن پدر شدند و گفتند، پدرجان از خدا بخواه که گناهان و خطاهاى ما را ببخشد، چرا که ما گناهکار و خطاکار بودیم.

 

منـابـع

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 ص 618، جلد 2 ص 443، جلد 3 ص 94، جلد 4 ص 191-192

ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 4 ص 330، جلد 5 ص 256، جلد 6 ص 517، جلد 7 ص 56، جلد 8 ص 480

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 ص 337، جلد ‏17 ص 322 - 323، جلد 11 ص 113، 141 و 297 و 301- 319 و 334، جلد 14 ص 80-81

عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد