ماجرای موسی و خضر علیه السلام در قرآن (اتفاقات)
English فارسی 4783 نمایش |اعمال شگفت انگیز خضر و صبر نیاوردن موسی (ع) به سکوت در برابر این اعمال
در ادامه آیات قبل می فرماید: «فانطلقا حتی إذا رکبا فی السفینة خرقها قال أ خرقتها لتغرق أهلها لقد جئت شیئا إمرا* قال أ لم أقل إنک لن تستطیع معی صبرا* قال لا تؤاخذنی بما نسیت و لا ترهقنی من أمری عسرا* فانطلقا حتی إذا لقیا غلاما فقتله قال أ قتلت نفسا زکیة بغیر نفس لقد جئت شیئا نکرا* قال أ لم أقل لک إنک لن تستطیع معی صبرا* قال إن سألتک عن شی ء بعدها فلا تصاحبنی قد بلغت من لدنی عذرا* فانطلقا حتی إذا أتیا أهل قریة استطعما أهلها فأبوا أن یضیفوهما فوجدا فیها جدارا یرید أن ینقض فأقامه قال لو شئت لاتخذت علیه أجرا* قال هذا فراق بینی و بینک سأنبئک بتأویل ما لم تستطع علیه صبرا؛ آنها به راه افتادند تا اینکه سوار کشتی شدند و او کشتی را سوراخ کرد، (موسی) گفت آیا آن را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی، راستی چه کار بدی انجام دادی؟! گفت نگفتم تو هرگز نمی توانی با من شکیبایی کنی؟! (موسی) گفت مرا به خاطر این فراموشکاری مؤاخذه مکن، و بر من به خاطر این امر سخت مگیر. باز به راه خود ادامه دادند تا اینکه کودکی را دیدند و او آن کودک را کشت! (موسی) گفت: آیا انسان پاکی را بی آنکه قتلی کرده باشد کشتی؟! به راستی کار منکر و زشتی انجام دادی! (باز آن مرد عالم) گفت به تو نگفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی؟! (موسی) گفت اگر بعد از این از تو در باره چیزی سؤال کنم دیگر با من مصاحبت نکن، چرا که از ناحیه من دیگر معذور خواهی بود! باز به راه خود ادامه دادند، تا به قریه ای رسیدند، از آنها خواستند که به آنها غذا دهند، ولی آنها از مهمان کردنشان خودداری نمودند (با این حال) آنها در آنجا دیواری یافتند که می خواست فرود آید، (آن مرد عالم) آن را برپا داشت، (موسی) گفت (لا اقل) می خواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری؟! او گفت اینک وقت جدایی من و تو فرارسیده است، اما به زودی سر آنچه را که نتوانستی در برابر آن صبر کنی برای تو بازگو می کنم.» (کهف/ 71- 78)
سوراخ کردن کشتی
موسی به اتفاق این مرد عالم الهی به راه افتاد تا اینکه سوار بر کشتی شدند. (فانطلقا حتی إذا رکبا فی السفینة). از اینجا به بعد می بینیم که قرآن در تمام موارد ضمیر تثنیه به کار می برد که اشاره به موسی و آن عالم است و این نشان می دهد که ماموریت همسفر موسی، یوشع در آنجا پایان یافت، و از آنجا بازگشت، و یا به خاطر اینکه او در این ماجرا مطرح نبوده است نادیده گرفته شده، هر چند در حوادث حضور داشته، ولی احتمال اول قویتر به نظر می رسد.
علامه طباطبایی می نویسد: «جمله "فانطلقا" تفریع بر مطلب قبلی است، و مقصود از آن، روانه شدن موسی و خضر است. از این جمله برمی آید که از اینجا به بعد دیگر جوان همراه موسی با آن دو روانه نشده است. به هر حال هنگامی که آن دو بر کشتی سوار شدند "آن مرد عالم کشتی را سوراخ کرد"! "خرقها". "خرق" همانگونه که راغب در مفردات می گوید، به معنی پاره کردن چیزی از روی فساد است بدون مطالعه و فکر، و ظاهر کار این مرد عالم راستی چنین بود.»
اعتراض موسی در برابر سوراخ کردن کشتی
از آنجا که موسی از یک سو پیامبر بزرگ الهی بود و باید حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهی از منکر کند، و از سوی دیگر و جدان انسانی او اجازه نمی داد در برابر چنین کار خلافی سکوت اختیار کند تعهدی را که با خضر داشت به دست فراموشی سپرد، و زبان به اعتراض گشود و گفت آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی؟ راستی چه کار بدی انجام دادی! (قال أخرقتها لتغرق أهلها لقد جئت شیئا إمرا). بدون شک مرد عالم هدفش غرق سرنشینان کشتی نبود ولی از آنجا که نتیجه این عمل چیزی جز غرق کردن به نظر نمی رسید موسی آن را با "لام غایت" که برای بیان هدف می باشد بازگو می کند. این درست به آن می ماند که شخصی در خوردن غذا بسیار زیاده روی می کند می گوئیم می خواهی خودت را بکشی؟! مسلما او چنین قصدی را ندارد، ولی نتیجه عملش ممکن است چنین باشد.
"امر" (بر وزن شمر) به کار مهم شگفت آور و یا بسیار زشت گفته می شود. و به راستی ظاهر این کار شگفت آور و بسیار بد بود، چه کاری از این خطرناکتر می تواند باشد که یک کشتی را با داشتن سرنشینهای متعدد سوراخ کنند؟! در بعضی از روایات می خوانیم که اهل کشتی به زودی متوجه خطر شدند و شکاف موجود را موقتا با وسیله ای پر کردند ولی دیگر آن کشتی یک کشتی سالم نبود.
در این هنگام مرد عالم الهی با متانت خاص خود نظری به موسی افکند و گفت نگفتم تو هرگز نمی توانی با من شکیبایی کنی؟! (قال أ لم أقل إنک لن تستطیع معی صبرا). در این جمله سؤال موسی (ع) را بیجا قلمداد نموده می گوید: آیا نگفتم که تو توانایی تحمل با من بودن را نداری؟ و با این جمله همین گفته خود را که در سابق نیز خاطر نشان ساخته بود مستدل و تایید می نماید.
عذرخواهی موسی از خضر
موسی که از عجله و شتابزدگی خود که طبعا به خاطر اهمیت حادثه بود پشیمان گشت و به یاد تعهد خود افتاد در مقام عذرخواهی برآمده رو به استاد کرد و چنین گفت مرا در برابر فراموش کاری که داشتم مؤاخذه مکن و بر من بخاطر این کار سخت مگیر (قال لا تؤاخذنی بما نسیت و لا ترهقنی من أمری عسرا).
یعنی اشتباهی بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگواری خود صرف نظر فرما. "لا ترهقنی" از ماده "ارهاق" به معنی پوشاندن چیزی است با قهر و غلبه، و گاه به معنی تکلیف کردن آمده است، و در جمله بالا منظور این است که بر من سخت مگیر و مرا به زحمت میفکن و به خاطر این کار فیض خود را قطع منما!
علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه "رهق" به معنای احاطه و تسلط یافتن به زور است، و "ارهاق" به معنای تکلیف کردن است. و معنای جمله این است که مرا به خاطر نسیانی که کردم و از وعده ای که دادم غفلت نمودم مؤاخذه مکن و در کار من تکلیف را سخت مگیر.» و چه بسا نسیان را به ترک تفسیر کنند، لیکن تفسیر اول روشن تر است، و به هر حال جمله مورد بحث عذرخواهی موسی (ع) است.
قتل کودک توسط خضر (ع)
سفر دریایی آنها تمام شد از کشتی پیاده شدند، و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به کودکی رسیدند ولی آن مرد عالم بی مقدمه اقدام به قتل آن کودک کرد! (فانطلقا حتی إذا لقیا غلاما فقتله). کلمه "فقتله" در این جمله با حرف فاء عطف شده بر شرط "اذا" و کلمه "قال" جزاء شرط است. این آن نکته ای است که از ظاهر کلام استفاده می شود، و از همین جا معلوم می شود که عمده مطلب و نقطه اتکاء کلام بیان اعتراض موسی است، نه بیان قضیه قتل، و نظیر این نکته در آیه بعد که می فرماید: "فانطلقا حتی إذا أتیا أهل قریة... لو شئت" نیز به چشم می خورد، بر خلاف آیه قبلی که می فرمود: "فانطلقا حتی إذا رکبا فی السفینة خرقها قال" که جزاء "اذا" در آن، جمله "خرقها" است. و جمله "قال" کلامی جداگانه و جدید است.
بنابراین، این آیات می خواهد یک داستان را بیان کند که موسی سه مرتبه یکی پس از دیگری به خضر اعتراض کرده است نه اینکه خواسته باشد سه داستان را بیان کرده باشد که موسی در هر یک اعتراضی نموده، پس کانه گفته شده: داستان چنین و چنان شد و موسی بر او اعتراض کرد، دوباره اعتراض کرد، بار سوم هم اعتراض کرد. پس غرض و نقطه اتکاء کلام، بیان سه اعتراض موسی است، نه عمل خضر و اعتراض موسی تا سه داستان بشود.
عکس العمل و اعتراض موسی در برابر این قتل
در اینجا بار دیگر موسی از کوره در رفت، منظره وحشتناک کشتن یک کودک بی گناه، آن هم بدون هیچ مجوز، چیزی نبود که موسی بتواند در مقابل آن سکوت کند، آتش خشم در دلش برافروخته شد، و گویی غباری از اندوه و نارضایی چشمان او را پوشانید، آن چنان که بار دیگر تعهد خود را فراموش کرد، زبان به اعتراض گشود، اعتراضی شدیدتر و رساتر از اعتراض نخست، چرا که حادثه وحشتناکتر از حادثه اول بود و گفت آیا انسان بیگناه و پاکی را بی آنکه قتلی کرده باشد کشتی؟! (قال أ قتلت نفسا زکیة بغیر نفس). به راستی که چه کار منکر و زشتی انجام دادی، (لقد جئت شیئا نکرا).
کلمه "غلام" به معنی جوان نورس است خواه بحد بلوغ رسیده باشد یا نه. در اینکه نوجوانی را که آن مرد عالم در اینجا به قتل رسانید به سرحد بلوغ رسیده بود یا نه، در میان مفسران گفتگو است، بعضی تعبیر به "نفسا زکیة" (انسان پاک و بیگناه) را دلیل بر آن گرفته بودند که بالغ نبوده است.
علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه "زکیة" در جمله "أ قتلت نفسا زکیة" به معنای طاهره است، و مراد، طهارت و پاکی او از گناه است، چون آن کسی که به دست خضر کشته شد کودکی بوده که به طوری که از کلمه "غلاما" استفاده می شود به سن بلوغ نرسیده بوده، و این پرسش موسی پرسش انکاری بوده است. و بعضی تعبیر "بغیر نفس" را دلیل بر این گرفته اند که او بالغ بوده، زیرا تنها قصاص در حق بالغ جایز است، ولی رویهم رفته نمی توان به طور قطع در این زمینه با توجه به خود آیه قضاوت کرد.»
علامه طباطبایی می فرماید: «جمله "بغیر نفس" معنایش این است که بدون اینکه او کسی را کشته باشد تا مجوز کشته شدنش به قصاص باشد چون این بچه غیر بالغ کسی را نکشته بود. و چه بسا از جمله "بغیر نفس" استفاده شود که مقصود از نفس اولی هم جوانی بالغ است یعنی آنکه به دست خضر کشته شده نیز بالغ بوده، و کلمه "غلام" هم مطلق است، یعنی هم جوان نابالغ شامل می شود و هم بالغ را، و بنابراین احتمال، معنا چنین می شود آیا بدون قصاص نفس بری از گناه مستوجب قتل را کشتی؟»
"نکر" به معنی زشت و منکر است، و بازتاب آن قویتر از کلمه "امر" که در ماجرای سوراخ کردن کشتی بود می باشد، دلیل آن هم روشن است، زیرا کار اول او زمینه خطری برای جمعی فراهم کرد که به زودی متوجه شدند و خطر را دفع کردند ولی در اقدام دوم ظاهرا او مرتکب جنایتی شده بود.
علامه طباطبایی می فرماید: «"لقد جئت شیئا نکرا" یعنی کاری بس منکر و زشت کردی، که طبع آن را ناشناس می داند، و جامعه بشری آن را نمی شناسد. و اگر سوراخ کردن کشتی را "امر" یعنی کاری خطرناک خواند که مستعقب مصائبی است و کشتن جوانی بی گناه را کاری منکر خواند بدین جهت است که آدم کشی در نظر مردم کاری زشت تر و خطرناکتر از سوراخ کردن کشتی است. گو اینکه سوراخ کردن کشتی مستلزم غرق شدن عده زیادی است، و لیکن در عین حال چون به مباشرت نیست، و آدم کشی به مباشرت است، لذا آدم کشی را "نکر" خواند.
باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردی مخصوص به خود جمله سابق را تکرار کرد و گفت: "به تو گفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی" (قال أ لم أقل لک إنک لن تستطیع معی صبرا). تنها تفاوتی که با جمله گذشته دارد اضافه کردن کلمه "لک" است که برای تاکید بیشتر است، یعنی من این سخن را به شخص تو گفتم. زیادی کلمه "لک" یک نوع اعتراضی است به موسی که چرا به سفارشش اعتناء نکرد. و نیز اشاره به این است که گویا نشنیده که در اول امر به او گفته بود: "إنک لن تستطیع معی صبرا". و یا اگر شنیده خیال کرده که شوخی کرده است، و یا با او نبوده، و لذا گویا می گوید: اینکه گفتم "إنک لن تستطیع معی صبرا" با تو بودم، و غیر از تو منظوری نداشتم.»
عذرخواهی و مهلت خواهی موسی از خضر
موسی (ع) به یاد پیمان خود افتاد، توجهی توأم با شرمساری، چرا که دو بار پیمان خود را (هر چند از روی فراموشی) شکسته بود، و کم کم احساس می کرد که گفته استاد ممکن است راست باشد و کارهای او برای موسی در آغاز غیر قابل تحمل است، لذا بار دیگر زبان به عذرخواهی گشود و چنین گفت: این بار نیز از من صرفنظر کن، و فراموشی مرا نادیده بگیر، اما "اگر بعد از این از تو تقاضای توضیحی در کارهایت کردم (و بر تو ایراد گرفتم) دیگر با من مصاحبت نکن چرا که تو از ناحیه من دیگر معذور خواهی بود" (قال إن سألتک عن شی ء بعدها فلا تصاحبنی قد بلغت من لدنی عذرا).
علامه می فرماید: «معنای این آیه این است که اگر بعد از این دفعه و یا بعد از این سؤال بار دیگر سؤالی کردم دیگر با من مصاحبت مکن، یعنی دیگر می توانی با من مصاحبت نکنی. "قد بلغت من لدنی عذرا" یعنی به عذری که از ناحیه من باشد رسیدی، و به نهایتش هم رسیدی. این جمله حکایت از نهایت انصاف و دورنگری موسی می کند، و نشان می دهد که او در برابر یک واقعیت، هر چند تلخ، تسلیم بود، و یا به تعبیر دیگر بعد از سه بار آزمایش برای او روشن می شد که ماموریت این دو مرد بزرگ از هم جدا است، و به اصطلاح آبشان در یک جوی نمی رود!»
رسیدن به قریه و ماجرای تعمیر دیوار
بعد از این گفتگو و تعهد مجدد موسی با استاد به راه افتاد، تا به قریه ای رسیدند و از اهالی آن قریه غذا خواستند، ولی آنها از میهمان کردن این دو مسافر خودداری کردند (فانطلقا حتی إذا أتیا أهل قریة استطعما أهلها فأبوا أن یضیفوهما). بدون شک موسی و خضر از کسانی نبودند که بخواهند سربار مردم آن دیار شوند، ولی معلوم می شود زاد و توشه و خرج سفر خود را در اثناء راه از دست داده یا تمام کرده بودند و به همین دلیل مایل بودند میهمان اهالی آن محل باشند (این احتمال نیز وجود دارد که مرد عالم عمدا چنین پیشنهادی به آنها کرد تا درس جدیدی به موسی بیاموزد). یادآوری این نکته نیز لازم است که "قریه" در لسان قرآن مفهوم عامی دارد و هر گونه شهر و آبادی را شامل می شود، اما در اینجا مخصوصا منظور شهر است، زیرا در چند آیه بعد تعبیر به "المدینه" شده است. جمله "استطعما أهلها" صفت آن قریه است، و اگر فرمود: "تا آمدند به آن دهی که (این صفت داشت که) از اهلش غذا خواستند" و نفرمود "بدهی که از ایشان غذا خواستند" برای این است که تعبیر "دهی که از ایشان غذا خواستند" تعبیر بدی است، به خلاف اینکه اول گفته شود آمدند نزد دهی و اهل در تقدیر گرفته شود، چون قریه هم نصیبی از آمدن به سویش دارد، لذا جائز است مجازا همان قریه را در جای اهل بگذاریم، به خلاف غذا خواستن از قریه که مخصوص اهل قریه است، و بنابراین کلمه "اهلها" از باب به کار بردن اسم ظاهر در جای ضمیر نیست. و اگر نفرمود: "حتی اذا اتیا قریة استطعما اهلها" بدین جهت بود، هر چند که اگر اینطور فرموده بود کلمه "قریة" در معنای حقیقیش استعمال شده بود، ولیکن از آنجایی که غرض عمده از این کلام مربوط به جزاء یعنی جمله "قال لو شئت لاتخذت علیه أجرا" بوده، و گرفتن مزد از قریه معنا نداشته، لذا فرموده: "حتی إذا أتیا أهل قریة".و همین خود دلیل بر این است که اقامه جدار در حضور اهل ده بوده، و به همین جهت احتیاجی نبوده که بفرماید "لو شئت لتخذت علیه منهم اجرا" و یا "من اهلها اجرا" یعنی چه می شد که از ایشان (و یا از اهل این ده) در برابر این عمل مزدی می گرفتی، و کلمه: "از ایشان" و یا "از اهل ده" را انداخته است و مراد از "استطعام" طلب طعام است به عنوان میهمانی و لذا دنبالش فرمود: "فابوا؛ پس از اینکه میهمانشان کنند مضایقه نمودند".
به هر حال در اینکه این شهر کدام شهر و در کجا بوده است؟ در میان مفسران گفتگو است.
از ابن عباس نقل شده که منظور "انطاکیه" است.
بعضی دیگر گفته اند منظور ایله است که امروز به نام بندر ایلات معروف است و در کنار دریای احمر نزدیک خلیج عقبه واقع شده است.
بعضی دیگر معتقدند که منظور شهر "ناصره" است که در شمال فلسطین قرار دارد و محل تولد حضرت مسیح (ع) بوده است. مرحوم طبرسی در اینجا حدیثی از امام صادق (ع) نقل می کند که تاییدی است بر احتمال اخیر. و با توجه به آنچه در معنی "مجمع البحرین" گفته شد که منظور محل پیوند "خلیج عقبه" و "خلیج سوئز" است، روشن می شود که شهر "ناصره" و بندر "ایله" به این منطقه نزدیکتر است تا انطاکیه. و در هر صورت از آنچه بر سر موسی و استادش در این قریه آمد می فهمیم که اهالی آن خسیس و دون همت بوده اند، لذا در روایتی از پیامبر (ص) می خوانیم که درباره آنها فرمود: «کانوا اهل قریة لئام؛ آنها مردم لئیم و پستی بودند.» سپس قرآن اضافه می کند: با این حال آنها در آن آبادی دیواری یافتند که می خواست فرود آید، آن مرد عالم دست به کار شد تا آن را برپا دارد و مانع ویرانیش شود (فوجدا فیها جدارا یرید أن ینقض فأقامه).
معنای "انقضاض" در این جمله سقوط و فرو ریختن است، و اینکه فرموده می خواست سقوط کند معنایش این است که در شرف سقوط بود. و اینکه فرموده: "فاقامه" معنایش این است که خضر آن را درست کرد ولی دیگر نفرمود: چگونه درستش کرد، آیا به طور معجزه و خرق عادت بوده یا از طریق معمولی خرابش کرده و از نو بنیانش نهاده، و یا با بکار بردن ستون از سقوطش جلوگیری نموده است. چیزی که هست از اینکه موسی به وی گفت: چرا مزد از ایشان نگرفتی شاید استفاده شود که از راه ساختمان آن را اصلاح کرده اند، نه از راه معجزه، چون معهود از مزد گرفتن در صورت عمل کردن معمولی است.
اعتراض موسی به تعمیر دیوار از سوی خضر
موسی که قاعدتا در آن موقع خسته و کوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس می کرد شخصیت والای او و استادش به خاطر عمل بی رویه اهل آبادی سخت جریحه دار شده، و از سوی دیگر مشاهده کرد که خضر در برابر این بی حرمتی به تعمیر دیواری که در حال سقوط است پرداخته مثل اینکه می خواهد مزد کار بد آنها را به آنها بدهد، و فکر می کرد حد اقل خوب بود استاد این کار را در برابر اجرتی انجام می داد تا وسیله غذایی فراهم گردد. لذا تعهد خود را بار دیگر به کلی فراموش کرد، و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضی ملایمتر و خفیفتر از گذشته، و گفت می خواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری! (قال لو شئت لاتخذت علیه أجرا). در این جمله کلمه "تخذ" به معنای اخذ است، و ضمیر در "علیه" به اقامه ای برمی گردد که از مفهوم "فاقامه" استفاده می شود، چون اقامه مصدر است، هم ضمیر مذکر به آن برمی گردد، و هم مؤنث، و سیاق گواهی می دهد بر اینکه موسی و خضر گرسنه بوده اند. و مقصود موسی از اینکه گفت "خوب است در برابر عملت اجرتی بگیری" این بوده که با آن اجرت غذایی بخرند تا سد جوع کنند. در واقع موسی فکر می کرد این عمل دور از عدالت است که انسان در برابر مردمی که این قدر فرومایه باشند این چنین فداکاری کند، و یا به تعبیر دیگر نیکی خوبست اما در جای خود. درست است که در برابر بدی، نیکی کردن، راه و رسم مردان خدا بوده است، اما در آنجایی که سبب تشویق بدکار به کارهای خلاف نشود.
جدا شدن موسی و خضر (ع)
اینجا بود که آن مرد عالم، آخرین سخن را به موسی گفت، زیرا از مجموع حوادث گذشته یقین کرد که موسی، تاب تحمل در برابر اعمال او ندارد فرمود: اینک وقت جدایی من و تو است! اما به زودی سر آنچه را که نتوانستی بر آن صبر کنی برای تو بازگو می کنم (قال هذا فراق بینی و بینک سأنبئک بتأویل ما لم تستطع علیه صبرا).
کلمه "هذا" اشاره است به گفته موسی، یعنی این حرف تو سبب فراق میان من و تو شد. و یا به قول بعضی اشاره به وقت است، یعنی حالا دیگر وقت فراق میان من و تو رسید. و ممکن است اشاره به خود فراق باشد، یعنی این فراق میان من و تو است که فرا رسید. کانه فراق، امری غایب بوده حالا یعنی به محض گفتن موسی که خوب است مزدی بگیری فرا رسیده است. و اگر گفت: "فراق بین من و بین تو" و نفرمود: "فراق بین ما" به خاطر تاکید بوده است. و اگر خضر این حرف را بعد از سؤال سوم موسی گفت و جلوتر نگفت برای این بوده که در آن دو نوبت موسی (ع) یا عذرخواهی می کرده هم چنان که در نوبت اول چنین کرده و یا از او مهلت می خواسته هم چنان که در نوبت دوم چنین کرد.
خود موسی خضر را برای نوبت سوم معذور داشت و گفت بعد از سؤال دوم اگر بار سوم از چیزی پرسیدم دیگر با من مصاحبت مکن. البته موسی هم هیچگونه اعتراضی بر این سخن نکرد، زیرا درست همان مطلبی بود که خودش در ماجرای قبل پیشنهاد کرده بود، یعنی بر خود موسی نیز این واقعیت ثابت گشته بود که آبشان در یک جوی نمی رود. ولی به هر حال خبر فراق همچون پتکی بود که بر قلب موسی وارد شد، فراق از استادی که سینه اش مخزن اسرار بود، و مصاحبتش مایه برکت، سخنانش درس بود، و رفتارش الهام بخش، نور خدا در پیشانیش می درخشید و کانون قلبش گنجینه علم الهی بود. مفسر معروف ابو الفتوح رازی می گوید در خبری است که از موسی پرسیدند از مشکلات دوران زندگیت از همه سخت تر را بگو، گفت: «سختیهای بسیاری دیدم (اشاره به ناراحتیهای دوران فرعون، و گرفتاریهای طاقت فرسای دوران حکومت بنی اسرائیل) ولی هیچ یک همانند گفتار خضر که خبر از فراق و جدایی داد بر قلب من اثر نکرد.»
منـابـع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 6 صفحه 479- 487
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 13 صفحه 469- 484
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 12 صفحه 480- 505
ملا فتح الله کاشانی- منهج الصادقین- جلد 5 صفحه 365
عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نورالثقلین- جلد 3 صفحه 286- 287
رسول محلاتی- تاریخ انبیاء
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 213-237
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها