توطئه قتل مسیح و افسانه صلیب (قتل)

English فارسی 3451 نمایش |

توطئه یهود

حضرت مسیح، مانند غالب پیامبران، پس از مدتی تبلیغ، مورد بی مهری امت قرار گرفت و افراد لجوج از یهود بر آن شدند که او را به قتل رسانده، چراغ هدایت را خاموش کنند. در این باره آیاتی وارد شده است که درباره توطئه یهود سخن می گوید. آنان تصمیم گرفته بودند عیسی را به دار آویزند و بکشند، لکن خدا مسیح را از شر آنان نجات داد و آنان به جای به دار آویختن مسیح، فردی شبیه آن را دار زدند، و گمان کردند که عیسی (ع) را به دار آویختند. و چون مشیت خدا بر نجات او از چنگال یهود تعلق گرفته بود، او را نجات داد و به سوی خود بالا برد. خداوند در سوره های آل عمران و سوره نساء به این موضوع اشاره نموده است. در سوره آل عمران می فرماید: «و مکروا و مکر الله و الله خیر المکرین* إذ قال الله یا عیسى إنى متوفیک و رافعک إلى و مطهرک من الذین کفروا و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا إلى یوم القیمة ثم إلى مرجعکم فأحکم بینکم فیما کنتم فیه تختلفون؛ آنها مکر کردند و خدا هم [در پاسخ آنها] مکر در میان آورد و خدا ماهرترین مکر کنندگان است. آن گاه که خدا فرمود: اى عیسى! من تو را برگرفته و به سوى خود بالا مى برم و تو را از [آلودگى] کافران پاک مى سازم و پیروان تو را تا روز قیامت فوق کافران قرار مى دهم، سپس بازگشت شما به سوى من است، پس در آنچه بر سر آن اختلاف داشتید در میانتان داورى مى کنم.» (آل عمران/ 54- 55) در آیه اول اشاره به نقشه هاى شیطانى یهود کرده، مى گوید: "آنها (یهود و سایر دشمنان مسیح براى نابودى او و آیینش) نقشه کشیدند و خداوند (براى حفظ او و آیینش) چاره جویى کرد، و خداوند بهترین چاره جویان است."
بدیهى است نقشه هاى خدا بر نقشه هاى همه پیشى مى گیرد چرا که آنها معلوماتى اندک و محدود دارند و علم خداوند بى پایان است، آنها براى پیاده کردن طرحهاى خود قدرت ناچیزى دارند در حالى که قدرت او بى پایان است. آیه بعد هم چنان ادامه آیات مربوط به زندگى حضرت مسیح (ع) است، معروف در میان مفسران اسلام، به استناد آیه 157 سوره نساء این است که مسیح (ع) هرگز کشته نشد (و از توطئه اى که یهود با همکارى بعضى از مسیحیان خیانتکار براى او چیده بودند رهایى یافت) و خداوند او را به آسمان برد. هر چند مسیحیان طبق انجیلهاى موجود مى گویند مسیح کشته شد و دفن گردید و سپس از میان مردگان برخاست و مدت کوتاهى در زمین بود و بعد به آسمان صعود کرد.

عروج یا مرگ

آیه فوق ناظر به همین معنى است، مى فرماید: به یاد آرید هنگامى را که خدا به عیسى گفت: من تو را بر مى گیرم و به سوى خود بالا مى برم. بعضى تصور کرده اند که واژه "متوفیک" از ماده "وفات" به معنى "مرگ" است، به همین دلیل چنین مى پندارند که با عقیده معروف میان مسلمانان درباره عدم مرگ حضرت عیسى و زنده بودن او منافات دارد. در حالى که چنین نیست، زیرا ماده "فوت" به معنى از دست رفتن است ولى "توفى" (بر وزن ترقى) از ماده "وفى" به معنى تکمیل کردن چیزى است و اینکه عمل به عهد و پیمان را وفا مى گویند به خاطر تکمیل کردن و به انجام رسانیدن آن است، و نیز به همین دلیل اگر کسى طلب خود را به طور کامل از دیگرى بگیرد، عرب مى گوید: توفى دینه، "یعنى طلب خود را به طور کامل گرفت".
در آیات قرآن نیز توفى به معنى گرفتن به طور مکرر به کار رفته است مانند: «و هو الذی یتوفاکم باللیل و یعلم ما جرحتم بالنهار؛ او کسى است که روح شما را در شب مى گیرد و از آنچه در روز انجام مى دهید آگاه است.» (انعام/ 60) در این آیه مساله خواب به عنوان توفى روح ذکر شده، همین معنى در آیه 42 سوره زمر و آیات دیگرى از قرآن نیز آمده است، درست است که واژه توفى گاهى به معنى مرگ آمده و متوفى به معنى مرده است، ولى حتى در اینگونه موارد نیز حقیقتا به معنى مرگ نیست، بلکه به معنى تحویل گرفتن روح مى باشد و اصولا در معنى توفى، مرگ نیفتاده، و ماده فوت از ماده وفى به کلى جدا است. با توجه به آنچه گفته شد معنى آیه مورد بحث روشن مى شود که خداوند مى فرماید: "اى عیسى! تو را بر مى گیرم و به سوى خود مى برم." (البته اگر توفى تنها به معنى گرفتن روح باشد، لازمه آن مرگ جسم است.)
علامه طباطبایی می فرماید: مصدر "توفى" به معناى گرفتن چیزى به طور تام و کامل است، و به همین جهت در موت استعمال مى شود، چون خداى تعالى در هنگام مرگ آدمى، جان او را از بدنش مى گیرد و قرآن در این باره تعبیراتى دارد که از آن جمله فرموده: «توفته رسلنا؛ فرستادگان ما او را مى گیرند.» (انعام/ 61) یعنى مى میرانند و نیز فرموده: «و قالوا أ إذا ضللنا فی الأرض أ إنا لفی خلق جدید؛ گفتند آيا وقتى در [دل] زمين گم شديم آيا [باز] ما در خلقت جديدى خواهيم بود.» (سجده/ 11) تا آنجا که پاسخ مى دهد: «قل یتوفاکم ملک الموت الذی و کل بکم؛ بگو: شما گم نمى شوید بلکه فرشته مرگ که موکل بر شما است تحویلتان مى گیرد.» (سجده/ 11) و نیز فرموده: «الله یتوفى الأنفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها، فیمسک التی قضى علیها الموت و یرسل الأخرى؛ خدا جانها راى در هنگام مردنشان مى گیرد و نیز جان آن کس راى که نمرده و به خواب رفته، آن گاه اگر مرگش رسیده باشد دیگر به بدنش بر نمى گرداند و نزد خود نگه مى دارد و اگر نرسیده باشد رهایش مى کند.» (زمر/ 42)

معنای توفی

دقت در دو آیه اخیر این نکته را نتیجه مى دهد که کلمه ی "توفى" در قرآن به معناى مرگ نیامده، بلکه اگر در مورد مرگ استعمال شده تنها به عنایت "گرفتن" و "حفظ کردن" بوده است. به عبارتى دیگر کلمه "توفى" را در آن لحظه اى که خداى تعالى جان را مى گیرد، استعمال کرده تا بفهماند جان انسانها با مردن باطل و فانى نمى شود و اینها که گمان کرده اند مردن، نابود شدن است جاهل به حقیقت امرند، بلکه خداى تعالى جانها را مى گیرد و حفظ مى کند تا در روز بازگشت خلایق به سوى خودش دوباره به بدنها برگرداند و اما در مواردى که این عنایت منظور نیست و تنها سخن از مردن است، قرآن در آن جا لفظ موت را مى آورد نه لفظ توفى را، مثلا مى فرماید: «و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل، أ فإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابکم؛ محمد (ص) تنها رسولى است که به سوى شما گسیل شده و قبل از او رسولانى بسیار بودند و مردند، آیا اگر او هم بمیرد یا کشته شود شما عقب گرد مى کنید و به کفر سابقتان بر مى گردید.» (آل عمران/ 144)
فرموده: «لا یقضى علیهم فیموتوا؛ اهل جهنم عذابشان تمام نمى شود تا بمیرند.» (فاطر/ 36) و آیات بسیارى دیگر از این قبیل، حتى آیاتى که درباره مردن خود عیسى (ع) وارد شده کلمه موت را به کار برده، مانند آیه: «و السلام علی یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیا؛ درود بر من روزى كه زاده شدم و روزى كه مى‏ ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى ‏شوم.» (مریم/ 33) و آیه: «و إن من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به قبل موته و یوم القیامة یکون علیهم شهیدا؛ و هیچ یک از اهل کتاب نیست مگر آنکه به طور قطع قبل از مردنش به او ایمان مى آورد و روز قیامت او گواه بر آنان است.» (نساء/ 159) پس کلمه "توفى" از این جهت صراحتى در مردن ندارد.
علاوه بر اینکه قرآن کریم آنجا که ادعاى یهود مبنى بر اینکه عیسى را کشتند را رد مى کند نیز مؤید این گفتار است چون در آنجا مى فرماید: «و قولهم إنا قتلنا المسیح عیسى ابن مریم رسول الله، و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم و إن الذین اختلفوا فیه لفی شک منه ما لهم به من علم إلا اتباع الظن و ما قتلوه یقینا* بل رفعه الله إلیه، و کان الله عزیزا حکیما* و إن من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به قبل موته و یوم القیامة یکون علیهم شهیدا؛ و اینکه گفتند ما مسیح عیسى بن مریم فرستاده خدا را کشتیم، در حالى که او را نه کشتند و نه به دار آویختند ولیکن بر ایشان مشتبه شد، (کس دیگرى را کشتند، خیال کرده اند عیسى بوده) و محققا کسانى که در این باره اختلاف کرده اند، هر دو طایفه در شکند و یقین به این معنا ندارند، و به جز پیروى از گمان، مدرکى ندارند و هیچ کس از اهل کتاب نیست مگر آنکه قبل از مردن به عیسى (ع) ایمان مى آورند، و او در روز قیامت علیه آنان گواه خواهد بود.» (نساء/ 157- 159)
چون یهود ادعا مى کرد که مسیح عیسى بن مریم (ع) را کشتند و همچنین نصارا نیز به طورى که از انجیل ها استفاده مى شود اینطور معتقدند که "یهودیان آن جناب را دار زدند و کشتند، ولى چیزى که هست اینکه بعد از کشته شدنش خداى تعالى او را از قبرش بیرون آورد و به آسمان برد" و حال آنکه آیاتى که ملاحظه کردید داستان کشتن و به دار آویختن را به کلى تکذیب مى کند. و آنچه از ظاهر آیه: "و إن من أهل الکتاب..." به دست مى آید این است که: "عیسى (ع) نزد خدا زنده است و نخواهد مرد تا آنکه همه اهل کتاب به وى ایمان بیاورند". و بنابراین پس توفى آن جناب در آیه مورد بحث به معناى گرفتن عیسى (ع) از دست یهود خواهد بود.

مشتبه شدن امر بر یهود در به دار آویختن عیسى (ع)

بر اساس آیات و روایات یهودیان بر کشتن و بر دار آویختن حضرت عیسی (ع) دست نیافتند، اما مسیحیان می پندارند که آن حضرت بر دار آویخته شد. از این رو هنوز برگردن آویختن چلیپای مسیح را یادآور و نماد مراسم دارآویزی به حساب می آورند؛ گرچه در عصر کنونی گروهی از مسیحیان، می کوشند یهودیان را تبرئه کنند، لیکن قرآن می فرماید: یهودیان گفتند ما مسیح (ع) را کشتیم و همچنین یهودی ها تهمت بزرگی بر حضرت مریم (ع) روا داشتند: «و بکفرهم و قولهم علی مریم بهتـانا عظیما* و قولهم إنا قتلنا المسیح عیسی ابن مریم رسول الله؛ یهودیان به مریم پاکدامن که به فرمان خدا بدون همسر باردار شده بود تهمت بزرگی زدند و به کشتن پیامبران افتخار کرده، گفتند: ما مسیح، عیسی بن مریم رسول خدا را کشتیم.» (آل عمران/ 156- 157) در حالی که در این ادعا کاذب بودند و هرگز مسیح (ع) را نکشتند و او را بر دار نیاویختند، بلکه شخص دیگری را که شباهت به حضرت عیسی داشت اشتباها بر دار آویختند. یهودیان درباره آن حضرت اختلاف کردند. آنان در شک بودند و هیچ یک به گفته خود ایمان نداشته و تنها از گمان پیروی می کردند؛ زیرا برخی او را فرزند خدا می دانستند و برخی او را اصلا پیامبر نمی دانستند ولی قطعا او را نکشتند، بلکه خداوند او را به سوی خود برد؛ زیرا خداوند قادر و حکیم است. (آل عمران/ 158)
یهودیان اختلاف کرده اند در اینکه عیسى (ع) را به چه شکلى کشتند، آیا او را به دار آویختند؟ و یا کشتند و به دار نزدند؟ شاید اینکه در آیه مورد بحث اول فرموده که "گفتند: ما او را کشتیم" و سپس از کشتن و به دار زدن او سخن گفته و فرموده: "نه او را کشتند و نه به دارش زدند"، براى این بوده که چون مقام، مقام رد دعوى آنان بوده، خواسته همه اقسام دعوى آنان را رد کند، به طورى که دیگر هیچ تردیدى نماند. آرى از آنجا که دار زدن نوع خاصى از شکنجه دادن به مجرمین بوده و در همه موارد ملازم با قتل نبوده، لذا اگر این کلمه بیان نداشته باشد کشتن به ذهن تبادر نمى کند بلکه شنونده احتمال مى دهد که او را زنده به دار زده و زنده هم پائین آورده باشند و چون خود یهودیان در کیفیت کشتن عیسى (ع) اختلاف کرده اند، لذا در آیه شریفه کافى نبود بفرماید: او را نکشتند، چون ممکن بود یهودیان این کلام خدا را تاویل نموده، بگویند: بله او را به طور عادى نکشتیم بلکه به دارش آویختیم، به همین جهت خداى سبحان بعد از آنکه فرمود: "او را نکشتند" اضافه کرد که: "و به دارش نیاویختند."
تا کلام حق صراحت را اداء کرده باشد و به طور نص صریح فهمانده باشد که عیسى به دست یهودیان از دنیا نرفته، نه به کشتن و نه به دار آویخته شدن، بلکه امر بر یهود مشتبه شد و غیر مسیح را به خیال اینکه مسیح است گرفتند و کشتند و یا به دار زدند و این واقعه خیلى هم بعید نیست بلکه امرى عادى است، چون در جوامع وحشى و همجى و مخصوصا در موقعى که اجتماع هجوم مى آورند تا شخص مورد نظرشان را به قتل برسانند بسیار مى شود که در اثر غوغا مجرم حقیقى گم مى شود و غیر مجرم به جاى مجرم کشته مى شود و اتفاقا در داستان عیسى (ع) مباشرین قتل اطرافیان آن جناب نبودند تا او را به خوبى بشناسند بلکه لشگریان روم مباشر این عمل شده اند و معلوم است که رومیان معرفتى کامل به حال و وضع آن جناب نداشته اند پس ممکن است که شخص دیگرى را دستگیر کرده و به قتل رسانده باشند و با این حال در روایات آمده که خداى تعالى قیافه و شکل مسیح (ع) را بر شخص دیگر انداخت و این باعث شد که او را بگیرند و به جاى عیسى (ع) به قتل برسانند.
بسا از محققین تاریخ گفته اند داستانهاى تاریخى که در این مساله ضبط شده و حوادثى که با دعوت آن جناب ارتباط داشته و داستانهایى که تاریخ از حکام و داعیان معاصر عیسى (ع) ضبط کرده، همه با دو تن انطباق دارند که نام هر دو مسیح بوده و بین آن دو بیش از پانصد سال فاصله بوده است، مسیح اول مسیح حقیقى و پیامبر خدا بوده که کشته نشده و مسیح دوم مردى باطل گو بوده که به دار آویخته شده و از نظر این محقق به همین دلیل تاریخ میلادى که فعلا در بین مسیحیان معروف است، مورد تردید و شک قرار گرفته است. و بنابراین نظریه پس آنچه قرآن کریم در این باره فرموده یعنى مساله تشبیه، منظور از آن، تشبیه مسیح بن مریم با مسیح مصلوب و به دار آویخته شده است. «و إن الذین اختلفوا فیه» یعنى آنهایى که درباره عیسى (ع) اختلاف کردند که آیا او را کشتند و یا به دار آویختند "لفی شک منه" درباره امر عیسى (ع) در شک هستند، یعنى جهل دارند "ما لهم به من علم إلا اتباع الظن"، علمى بدان ندارند و پیرویشان تنها از ظن و تخمین است و یا صرفا ترجیح دادن یک طرف احتمال است بدین جهت که فلانى چنین گفته است. "و ما قتلوه یقینا" یعنى او را به طورى که یقین داشته باشند نکشتند، و (یا او را نکشتند و من این خبر را به تو به طور یقین مى دهم) و چه بسا بعضى از مفسرین که گفته اند: ضمیر در جمله: "ما قتلوه" به علم بر مى گردد و معناى جمله این است که "آنان علم را یقینا نکشتند" و کشتن علم در لغت به معناى خالص کردن آن از شک و تردید است.

منـابـع

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏4 ص 198، جلد 2 ص 565 و 569 - 570

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏3 ص 497 و 323، جلد 5 ص 216

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 232

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 400

سید على اکبر قرشى- مقاله زنده بودن حضرت عیسى (ع)

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد