ثنویت و دوگرایی ایرانیان از دیدگاه اقبال لاهوری
فارسی 5583 نمایش |اندیشه آریایی
اقبال لاهوری می نویسد: «در تاریخ اندیشه آریاییان ایرانی، نخستین پایگاه از آن زردشت، حکیم ایران باستان است. هنگامی که در دشتهای آسیای میانه سرودهای ودایی پرداخته می شدند، آریاییان ایران که از گشت و گذار دائم به تنگ آمده بودند، به زندگی سکونی تن در دادند و آغاز کشاورزی کردند. ولی نظام زندگی فلاحتی مخصوصا استقرار اصل مالکیت؛ آنان را مورد نفرت سایر اقوام آریایی که هنوز خانه به دوشی آغازین را ترک نگفته بودند. گاه به گاه به تاراج خان و مان خویشاوندان متمدن خود دست می زدند، قرار دارد. تعارضی که میان زندگی سکونی و خانه به دوشی وجود داشت، آریاییان ایرانی و غیر ایرانی را به ستیزه برانگیخت. نخستین جلوه این ستیزه تقسیم خدایان آریایی به دو بخش (دواها و اهوراها) بود. هر یک از دو شاخه آریایی بخشی از خدایان را به خود منحصر کرد و بخش دیگر را به کنار زد. بدین ترتیب جدایی آریاییان آغاز شد و رفته رفته به استقلال آریاییان ایرانی و ظهور نظام دینی زردشت، پیغمبر بزرگی که در عصر سولون و تالس می زیست، انجامید.»
در پرتو ناچیز خاورشناسی کنونی، ایرانیان باستان را می بینیم که به هنگام ظهور زردشت به دو جناح بخش شده اند: پیروان نیروهای خوب خودی و هواداران نیروهای بد بیگانه. زردشت نیز پا در میدان این پیکار می نهد و با شور اخلاقی خود، پرستش دیوان بیگانه را منسوخ می کند و شعائر دشوار کاهنان مغ را از رواج می اندازد.
ثنویت زرتشتی از دیدگاه گای گر
گای گر در کتاب تمدن ایرانیان خاوری در عصرهای باستان اشاره می کند که زردشت دو اصل اساسی از آریاییان پیشین به ارث برد:
1- قانون ذاتی طبیعت است.
2- کشاکش در ذات طبیعت راه دارد.
زردشت در آینه تمام نمای هستی قانون و کشاکش دید و بنای فلسفی نظام خود را بر این دو بنیاد برآورد. مسئله ای که او را مشغول داشت، آشتی دادن بدی با نیکی جاویدان خدا بود. پیشینیان ارواح نیک متعدد می پرستیدند. زردشت آن ارواح را یگانگی بخشید و آن یگانه را «اهورا مزدا» خواند. بر همین سیاق همه ارواح بد را یگانه شمرد و «دروج اهریمن» نامید. بنابراین زردشت به دو بن یا بنیاد رسید، ولی چنان که هاگ نوشته است، دو بن هستی را دو نیرو یا دو فعالیت مستقل ندانست، بلکه بهره ها یا وجوه دو گانه یک وجود اولی انگاشت. از اینجاست که در نظر هاگ، پیغمبر ایران باستان از جهت دینی، یکتا پرست است و از حیث فلسفی، دوگرای.
تفرقه پیروان زردشت
اما اگر به دو روح (روح خالق هستی و روح خالق نیستی) اعتقاد کنیم و باور داریم که این دو در یک وجود متعال به هم می پیوندند و یگانه می گردند، به ناگزیر باید اصل شر را جز و ذات خدا پنداریم و کشاکش خیر و شر را همانا جنگ خدا با خویشتن شماریم. در این صورت باید بپذیریم که مجاهدت زردشت برای آشتی دادن یکتاپرستی دینی با دوگرایی فلسفی، مجاهدتی نارسا بود، و همین نارسایی بود که پیروان او را به تفرقه انداخت. چون زردشت درگذشت، در میان پیروان او فرقه هایی پدپد آمدند. یکی از آنها فرقه زندیکان بود. هاگ زندیکان را نسبت به تعالیم زردشت منحرف و مرتد خوانده است. اما، رأی زندیکان اصیل تر و سازگارتر از رأی مخالفان آنان است. این فرقه اعلام کرد که ارواح دو گانه از یکدیگر استقلال دارند، ولی فرقه مخالف یعنی فرقه مغان از یگانگی ارواح دوگانه دم زد.
وحدت گرایان به راههای گوناگون با زندیکان معارضه کردند. اما در برابر رأی استوار زندیکان به تزلزل افتادند و این امر از اصطلاحات و تعابیر مختلفی که برای بیان وحدت دو اصل ابتدایی به کار بردند، آشکار می شود. برخی از تعابیر و توضیحات ناسازگار مغان به اجمال در کتاب ابوالفتح تاج الدین محمد شهرستانی آمده است. فرقه های دیگری هم برخاستند و نظریه هایی آوردند. زروانیان روشنایی و تاریکی را فرزندان زمان بیکران شمردند. کیومرثیان گفتند که اصل آغازین هستی روشنایی بود، ولی روشنایی از نیرویی دشمنانه به هراس افتاد، و از این هراس و آن دشمنی، تاریکی پدید آمد. یکی از شاخه های فرقه زروانی بر آن بود که اصل آغازین دستخوش شک شد، و اهریمن از آن شک زاد. ابن حزم از فرقه دیگری نام برده و گفته است که این فرقه نور را اصل، و ظلمت را معلول تباهی بخشی از نور محسوب داشت.
تلاش زردشت برای ایجاد وحدت
دوگرایی فلسفی و یکتاپرستی زردشت شاید آشتی پذیر باشند و شاید نباشند. اما این نکته بی چون و چراست که زردشت توانست درباره ذات نهایی هستی رأی فلسفی ژرفی به میان گذارد و ظاهرا در فلسفه دوره های بعد رخنه کند. فلسفه باستان یونان از رأی او بهره برد، و گنوستیک های عارف مشرب مسیحی از نفوذ او بر کنار نماندند، و حتی این نفوذ را به برخی از نظامهای فلسفی مغرب زمین رسانیدند. زردشت به عنوان یک حکیم درخور حرمت عظیم است. زیرا نه تنها با روحی فلسفی به کثرت جهان عینی نگریست، بلکه کوشید که ثنویت را در وحدتی والاتر فرونشاند.
زردشت همانند کفش دوز عارف مسلک آلمانی که قرنها پس از او زیست، پی برد که هیچ گاه نمی توان تشتت طبیعت را تبیین کرد مگر آنکه نیرویی نفی انگیز و اختلاف افکن به ذات خدا نسبت داد. اما جانشینان بلافصل او ارزش عمیق آموزش استاد را به درستی در نیافتند، و دیر زمانی گذشت تا زمینه ای مناسب فراهم آمد و رأی زردشت با معنویتی بیشتر در برخی از جریانهای فکری ایران منعکس شد. زردشت در عرصه جهان شناسی نیز به اقتضای دوگرایی خود، واقعیت را سراسر به دو پاره بخش کرد، هستی یا مجموع آفریده های خوب که از تکاپوی خلاق روح نیک خواه پدید می آید و نیستی یا مجموع آفریده های بد که از روح بدپسند می زاید. ستیزه اساسی ارواح دوگانه همه نیروهای جهان را دستخوش تضاد و تصادم می کند و طبیعت را صحنه پیکار دائم نیروهای خیر و شر می گرداند.
اما بین ارواح دوگانه و آفریده های آنها هیچ گونه میانجی وجود ندارد. اشیا به خودی خود خوب یا بد نیستند؛ خوبی یا بدی هر چیز بسته به منشأ آن است. به این ترتیب زردشت درباره آفرینش نظری مستقل آورد، و این نظر با آنکه به نظر افلاطون و نظر شوپن هوئر می ماند، از آنها متمایز است. از لحاظ این دو، بین حقیقتهای حسی و حقیقت اصیل، میانجیهایی برقرارند: جهان بود و به وسیله مثل (که در نظام افلاطونی اموری غیر زمانی و در نظام شوپن هوئر اموری زمانی هستند) به جهان نمود پیوند می خورد. از دیده ی زردشت، وجود تنها در دو مقوله می گنجد، و تاریخ جهان شامل کشاکش بالنده نیروهایی است که از این دو مقوله سرچشمه می گیرند. انسان مانند موجودات دیگر، در این کشاکش شرکت دارد. ولی موظف است که جانب روشنایی گیرد، زیرا روشنایی بر حق است و سرانجام روح تاریکی را فروپوشاند و نابود گرداند. بدین شیوه فلسفه عمومی پیام آور ایرانی مانند فلسفه ی عمومی افلاطون، به فلسفه اخلاق کشانیده می شود. فلسفه ی اخلاق زردشت بیش از دیگر شاخه های فکر او از تأثیری که محیط اجتماعی در او نهاده است، حکایت می کند.
سرنوشت انسان از دیدگاه زرتشت
رأی زردشت درباره سرنوشت انسانی بسیار ساده بود. زردشت بر خلاف مهرآیینان که بعدا فرا آمدند و نهاد انسانی را بهره ای از وجود خدا شمردند، آن را مخلوق خدا انگاشت. نهاد را آغازی زمانی است، اما اگر در پهنه زمینی تکاپوی خود با شر بجنگد، بر زندگی همیشگی دست خواهد یافت. نهاد در دو راهی عمل (نیکوکاری و بدکاری) قدرت اختیار دارد و شامل پنج بهر است:
1- وجدان 2- نیروی زندگی 3- دریافت 4- روان 5- فره وشی
فره وشی که در سفر آخرت نگهبان شخص است، پس از مرگ با دریافت و روان یگانه می شود. این سه بهره نهاد به صورت واحدی انحلال ناپذیر در می آیند. و رها از قیود تنانی، به سوی عوالم والا می شتابند و به چند مقام وجودی می رسند:
1- مقام اندیشه های نیک 2- مقام سخنان نیک 3- مقام کارهای نیک 4- مقام شکوه جاویدان
روان در مقام شکوه جاویدان، بی آنکه از فردیت عاری شود، به اصل روشنایی می پیوندد.
مانی و مزدک
زردشت برای گشودن مسئله تشتت هستی تدبیری اندیشید، و پس از او در این باره مجادله ای دینی یا بلکه فلسفی درگرفت و به گسیختگی دستگاه دینی زردشتی انجامید. مانی نیمه ایرانی که مسیحیان بعدی او را «بنیادگذار امت بی خدا» نام نهادند، در همین راه خرامید. مانی با آن زردشتیانی که مزدیسنا را بی شاخ و برگ می خواستند، موافقت داشت و با دیدی کاملا مادی به مسئله تکثر هستی نگریست. پدر او که اصلا ایرانی بود، از همدان به بابل کوچید، و مانی در سال 215 یا 216 مسیحی یعنی زمانی که مبلغان بودایی برای ترویج آیین خود در سرزمین زردشت آغاز کار کرده بودند، زاده شد. مانی نظامی التقاطی آورد، مفهوم «فلاح» را از مسیحیت گرفت و بی باکانه گسترش داد و به شیوه ای منطقی رسانید که جهان ذاتا بد است. پس نظام دینی مانی زمینه زهد و ریاضت گردید و از این رو به زودی به صورت نیروی مؤثر درآمد و در اندیشه اقوام گوناگون نفوذ کرد: از یکسو در مسیحیت شرقی و غربی راه یافت و از سوی دیگر در سیر فلسفه ایران آثاری به جا نهاد.
دو اصل جاویدان مانی
مانی یا به قول اردمان، این «گنوستیک شرک آفرین» به ما می آموزد که همه چیزها از آمیزش دو اصل جاویدان (نور و ظلمت) فراهم می آیند. نور و ظلمت از یکدیگر جدا و مستقلند. اصل نور متضمن ده مفهوم است: حلم و معرفت و فهم و علم خفی و بینش و عشق و ایقان و ایمان و نیک خواهی و خرد. بر همین شیوه اصل ظلمت پنج مفهوم جاویدان را در بر می گیرد: میغ و دود و حریق و سموم و تیرگی. مانی علاوه بر این دو اصل آغازین، آسمان و زمین را نیز جاودانی می شناسد و معرفت و فهم و علم خفی و بینش و نسیم و هوا و آب و روشنی و آتش را به آن دو نسبت می دهد. ظلمت که به منزله اصل مادینه هستی است، پناهگاه عناصر شر است. این عناصر به مرور زمان تمرکز می یابند و موجد شیطان زشت پیکر می شوند.
شیطان زشت پیکر که نخستین پرورده زهدان آتشین ظلمت است، منشأ فعالیت عالم به شمار می رود و از آن لحظه که پدپد می آید، به خطه پادشاه نور یورش می برد. پادشاه نور به قصد آنکه بلاگردانی بیابد، انسان نخستین را می آفریند. پس ستیزه ای وخیم میان شیطان و انسان نخستین درمی گیرد و به شکست کامل انسان می انجامد. بر اثر آن، شیطان پنج عنصر ظلمت را با پنج عنصر نوری می آمیزد. آن گاه پادشاه نور بدین امید که عناصر نور را از بند زندان ظلمت برهاند، برخی از فرشتگان خود را می فرماید که با آن عناصر آمیخته این جهان را بسازند.
چون یورش ظلمت عناصر نور را با عناصر ظلماتی آمیخته و آلوده کرده است، خطه نور نیازمند رهایش یا فلاح است، و در اینجاست که جهان شناسی مانی به مفهوم فلاح مسیحی می گراید، چنان که جهان شناسی هگل از مفهوم تثلیت مسیحی مایه می گیرد. اما فلاح مانوی وابسته دنیای جسمانی و مستلزم قطع نسل است. تولید مثل دوره اسارت نور را استمرار می بخشد، و این به زیان نور است. در پرتو فلاحی این گونه، ذرات محبوس نور نرمک نرمک از ژرفنای پیرامون زمین که خانه ظلمت است، می رهند و فراسوی خورشید و ماه می شتابند و سپس به پایمردی فرشتگان، به خطه نور، به جاودان خانه پادشاه بهشت، به آستانه «پیدوزرگی» (پدر عظمت) فرا می رسند. چنین بود جهان شناسی وهم آمیز مانوی.
مانی برای تبیین هستی عینی از پنداشت زردشت که متضمن دو روح خلاق است، روی گردانید و با نظری مادی به این مسئله نگریست. بر آن شد که جهان نمود زاده آمیزش دو اصل مستقل جاویدان است، و یکی از این دو اصل یعنی اصل ظلمت نه تنها بخشی از مایه ی عالم است، بلکه منشأ فعالیت نیز هست فعالیتی خمود که چون لحظه ی مساعد فرا رسد باز شور و شر انگیزد. به این ترتیب میان جهان شناسی مانی و جهان شناسی حکیم بزرگ هندی، کاپیلا شباهتی غریب هست. کاپیلا آفرینش جهان را به سه عامل نسبت می دهد: سات وا یا نیکی و تاماس یا تاریکی و راجاس یا شور و جنبش. از دیدگاه او، هنگامی که تعادل یا پراکری تی زدوده شد، این سه با یکدیگر آمیختند و طبیعت را زادند. حکیمان دیگر هم در تبیین مسئله تشتت هستی نظر داده اند. مثلا ودان تاگرایان هند با مفهوم مرموز مایا تکثر وجود را تبیین کردند، و قرنها بعد، لایب نیتس آلمانی نظریه «اتحاد آحاد تمیز ناپذیر» را کلید این مسئله قرار داد. تبیین مانی از تکثر با آنکه کودکانه می نماید، در سیر تاریخی انگارهای فلسفی آن ناچیز باشد. اما یک نکته مسلم است و آن این است: مانی نخستین حکیمی است که جهان را معلول فعالیت شیطان و اساسا بد دانست. اقبال می گوید: «به نظر من، نظامی که ترک دنیا را هدف زندگی شمارد، جز این نمی تواند بود.» عصر ما نیز از این اندیشه بیگانه نیست، شوپن هوئر چنین می اندیشد، ولی بر خلاف مانی، اصل تعین یا تفرد یا به قول خود، «گرایش معصیت آمیز اراده معطوف به زندگی» را مستقل نمی گیرد، بلکه جزء لاینفک «اراده اولی» می انگارد.
دوگرایی مزدک
این پیغمبر مردم گرایی کهن که در عصر انوشیروان ساسانی (سده ششم مسیحی) می زیست، در برابر یک گرایی زروانیان عصر خود واکنشی کرد و نظری دوگرای آورد. مانند مزدک بر آن شد که گوناگونی اشیاء معلول آمیزش دو اصل مستقل جاویدان است. یکی از این دو اصل «شید» (روشنایی) و دیگری «تار» (تاریکی) نام گرفته است. مزدک بر خلاف پیشینیان، باور داشت که آمیزش یا جدایی نهایی این دو به عمد و اختیار مقرون نیست، بلکه محصول تصادف است. خدا، در نظام فکری مزدک از احساس برخوردار است و در حضور سرمدی خود، چهار نیروی اصلی دارد: تمیز و حافظه و فهم و سرور. نیروهای چهارگانه در چهارتن متجلی می شوند، و این چهار تن به یاری چهار تن دیگر، به جهان داری می پردازند. خصایص موجودات که باعث جدایی آنها از یکدیگر می شوند، زاده نسبت آمیزش نیروهای چهار گانه اند.
ممتازترین جنبه تعالیم مزدک
ممتازترین جنبه تعالیم مزدک مردم گرایی اوست؛ و بی گمان گرایش مانویان به جهان مبرهنی در این مردم گرایی مؤثر بوده است. مزدک می گفت که همه افراد انسان برابرند، ولی دیوان بدخواه که می خواهند جهان خدایی را صحنه رنج بی پایان گردانند، با جعل مفهوم مالکیت انفرادی، مردم را به نامردمی می کشانند. با آنکه به اعتقاد پیروان مزدک، آتش مقدس به سخن درآمد و صحت رسالت مزدک را گواهی داد، موبدان زردشتی که مخصوصا جنبه اجتماعی آیین او را خوش نداشتند، او و پیروان فراوانش را کشتند.
نتیجه
آغاز کار اقوام همچون آغاز کار افراد، فعالیت عینی است. چنین می نماید که تفکر ایران باستان اساسا ناظر به جهان عینی بود و دیدگاهی مادی و دوگرای داشت. ولی در پرتو آیین اخلاقی زردشت، به رنگی معنوی درآمد. در این دوره اصل توحید از لحاظ فلسفی ولی به صورتی مبهم طرح شد، و از مجادلات پیروان زردشت بر می آید که فرزانگان ایران باستان رفته رفته به لزوم تبیین هستی با فلسفه ای یک گرای پی بردند. اما بدبختانه به سبب کمی مدارک، نمی توان درباره چگونگی گرایش ایرانیان باستان به اندیشه وحدت وجود سخنی قاطع گفت. البته دوره ای که آیین اسلام به ایران راه یافت، با پریشیدن نظم دیرین حیات، اندیشمندان را با مفهوم توحیدی بی چون و چرا دمساز کرد و ثنویت یونانی (خدا و ماده) را بر جای ثنویت ایرانی (خدا و شیطان) نشانید.
منـابـع
محمد اقبال لاهوری- سیر فلسفه در ایران- ترجمه آریان پور- تهران- نگاه 1380
ابوالفتح تاج الدین محمد شهرستانی- الملل و النحل- ویراسته کورتن- لندن 1846، صفحه 185-182 و 192-188
ماریان موله- ایران باستان- ترجمه دکتر ژاله آموزگار- انتشارات توس- تهران 1377
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت- بخش فلسفه ایرانیان
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها