مدرنیته و رابطه آن با مسیحیت از نظر هانس کونگ (بحران)

فارسی 4104 نمایش |

نقش مکتب نومدرسى در ایجاد نظام ضد مدرن

از طرف دیگر مکتب نومدرسى سهم بسیارى در ایجاد نظام ضد مدرن داشت. کلیسا این مکتب را الهیات کاتولیکى معتبر براى همه کلیساها دانست. به دنبال این اقدام نهضت هاى احیاى الاهیاتى در کشورهاى مختلف به ویژه در دانشکده هاى دولتى آلمان بروز یافت و، تعدادى از اساتید اخراج شدند، حتى آثار برخى از آنان در فهرست آثار ممنوعه قرار گرفت، الاهیدانان اصلاح طلب منزوى شدند و به همراه تعداد بى شمارى از الاهیدانان و منتقدان کلیسا، پدران فلسفه جدید، یعنى دکارت، پاسکال، مالبرانش و اسپینوزا، همراه با تجربه گرایان انگلیسى هابز، لاک و هیوم محکوم شدند. کتاب نقد عقل محض کانت، آثار روسو، ولتر، جان استوارت میل و نیز آثار مورخان بزرگى مانند گیبون، کندرک، رانک و تاین ممنوع شدند. کلیساى کاتولیک وارد بحثى جدى و انتقادى با سکولاریزم و الحاد جدید نشد، بلکه از همان ابزارهاى قدیم، یعنى صدور محکومیت ها و دفاعیه هاى کلیشه اى استفاده کرد.

تلاش هاى ضد اصلاحى در کلیساهاى پروتستان
ناگفته نماند که تلاش هاى ضد اصلاحى فقط مختص حوزه هاى کاتولیک نبود، بلکه در حوزه آیین پروتستان نیز اقدامات مشابهى انجام مى گرفت. کلیساهاى پروتستان نیز به سمت احیا کشیده شدند، اما به روش دیگرى؛ در آنها به دلیل عدم وجود یک الگو و مرجعیت رسمى، شعار احیا، بازگشت به الگوى قدیم نبود، بلکه بازگشت به نوعى فرقه گرایى همراه با زهدگرایى جدید و نوعى راست کیشى جدید لوترى بود که در عبادت، الهیات، موعظه و نظام کلیسایى سمت و سوى راست کیشى قرن هفدهم را داشت. این تعبیر پروتستانى از احیا در دانشکده هاى الهیات و در میان روحانیون آلمان به ویژه در دهه هاى 1860 و 1870 به اوج خود رسید.

مواجهه سنت گرایان پروتستان با مدرنیته
مواجهه سنت گرایان پروتستان با مدرنیته واقعا بهتر از مؤمنان سنتى کاتولیک نبود. مدرنیته اینک به شکل الحاد فویرباخ، شوپنهاور، مارکس و نیچه به اوج خود رسیده بود. سنت گرایان (کاتولیک و پروتستان) نمى توانستند به عقب بازگردند و تصور کنند که چه مقدار جهان اطرافشان تغییر کرده است. پروتستان هاى محافظه کار نیز مانند پاپ ها حقوق بشر و دموکراسى را انکار مى کردند. به هر حال آشکار شد که دموکراسى جدید و نظام رومى با هم در تقابلند و در واقع مانند آب و آتشند. در این میان، دنیاى مدرن راه خود را مى رفت و متأثر از آرمان شهر عقب مانده دیوان سالارى دولت- کلیسا که در ماتم قرون وسطا و دشمن اصلاحات بود، نبود

تفاسیر جدید از مسیحیت

آشکار گشت که حتى رمانتیسم و نهضت احیاى سیاسى بعد از آشوب هاى انقلاب فرانسه نمى توانند پیشرفت پیروزمندانه مدرنیته را متوقف سازند، بلکه بر عکس، در قرن نوزدهم علوم طبیعى و پزشکى بیش از پیش پیشرفت کردند و همراه با علوم طبیعى، تاریخ شناسى انتقادى، روان شناسى و جامعه شناسى به پیشرفت هاى مهمى دست یافتند. در بعد اجتماعى نیز تحولى تدریجى به سوى نظام هاى پارلمانى مشهود بود. این تحولات به همراه غلبه ایدئولوژى جدید لیبرالیسم و بعد سوسیالیسم فضایى را براى تفاسیر جدیدى از مسیحیت مساعد ساخته بود. در واقع این کار در سایه توجه بیشتر به دنیاى جدید که به سرعت در حال تحول بود صورت مى گرفت.

نتایج تفاسیر جدید از مسیحیت
این تفاسیر منتهى به نوعى کثرت گرایى در نظام کلیسا، الهیات و تدین شد که در آیین پروتستان منجر به شکل گیرى احزاب و گروه هاى انحصارگرا شد. گاهى از این فرایند به عنوان فروپاشى مسیحیت یاد مى شود. از پیامدهاى این کثرت گرایى تشکیل گروه افراد «ناهمرنگ با جماعت» در انگلستان بود که در ابتدا از نوآورى هاى سیاسى- اجتماعى حمایت کردند، اما بعدها بر ویژگى هاى خاص خود به عنوان کلیساهاى آزاد و نیز بر مرجعیت خود تأ کید کردند. آنان هیچ اصلاح سیاسى ایجاد نکردند و سرانجام با قبول نیازهاى طبقه متوسط به بومى شدن و سطحى شدن ناهمرنگى با جماعت در انگلستان انجامید. در آلمان کلیساها از کارگران دور شدند و تفکر ماتریالیستى و الحادى گسترش یافت و کسانى از نتایج تاریخ شناسى انتقادى و شکوفایى علوم طبیعى علیه کلیساى مسیحیت بهره بردارى کردند.

پیدایش نوعى جهان بینى ضد کلیسایى و ضد دینى
خلاصه، فرایند سکولارشدن که با فلسفه، علم و تکنولوژى جدید آغاز شده بود با دموکراسى و صنعتى شدن به اوج خود رسید، و نوعى قبول و اقبال به دنیا در پرتو دین مسیحى ممکن گشت. فلسفه، علم، اقتصاد و سیاست، قانون، تعلیم و تربیت و فرهنگ از قید و بند کلیسا آزاد شدند. براى اولین بار در تاریخ اروپا نوعى جهان بینى ضد کلیسایى و ضد دینى به وجود آمد. اروپا از قرن نوزدهم تا جنگ جهانى اول تحت سیطره جهان بینى عقل گرا و انسان گراى عصر روشنگرى بود که به هیچ وجه رابطه دوستانه اى با مسیحیت نداشت. مطابق این جهان بینى، تاریخ انسان همواره پیشرفتى رو به جلو دارد و پیشرفت اخلاقى با پیشرفت علم و صنعت در رقابت است. بسیارى از جامعه شناسان از آگوست کنت گرفته تا ماکس وبر مى پنداشتند که دین در اثر قدرت عقل و اسطوره زدایى ازبین مى رود. از این رو آیین پروتستان محافظه کار در مواجهه با گرایش هاى نیرومند جدید بر فهم ظاهرى از کتاب مقدس تأکید کرد، در حالى که آیین کاتولیک نه تنها ساختارهاى نظام مند خود را تمرکز بخشید، بلکه آن را مقدس نیز مى دانست.

توسعه نوعى تدین ضد مدرنیته

بنابراین از هر دو جهت نوعى تدین ضد مدرنیته توسعه پیدا کرد. نه تنها ایدئولوژى هاى سیاسى بلکه علوم طبیعى (به ویژه تئورى تکامل داروین) و عقیده به عقل و علم، پیشرفت و دموکراسى، ملیت و انسانیت با بى تفاوتى دینى ولاادرى گرى و حتى الحاد همسان تلقى شدند. بنابراین سکولارشدن در اینجا به معناى نوعى سکولاریسم ایدئولوژیک است که سنت دینى را به عنوان نوعى خودبیگانگى انسان، حقیر مى شمارد و به لحاظ عقلى و سیاسى علیه هر امر دینى مبارزه مى کند. مسیحیت حتى براى مؤمنان مسیحى عاملى تعیین کننده نبود. مردم به جاى سخن گفتن درباره مسیحیت بیشتر درباره دین و ادیان سخن مى گفتند. دین به عنوان یک ساختار عینى یا احساس باطنى بر کل حیات انسانى سلطه نداشت، بلکه تبدیل به قلمرویى خاص و فردى در جامعه انسانى شد که در آن، فهم طبیعت، تاریخ، حیات روزمره و زبان نشان دینى نداشت. در اروپا میان کسانى که به کلیسا مى رفتند و افراد سکولار تمایزى وجود نداشت.
با این حال، آیا دیدگاه جامعه شناسانى را که مى پنداشتند دین در دنیاى مدرن از بین رفته است مى توان تأیید کرد؟ مردم در گذشته على رغم همه مشکلاتى که با دین داشتند احساس مى کردند که از کودکى تا پیرى از جانب ساختارهاى یک بنیان دینى سنتى حمایت و تقویت مى شوند و به ویژه کلیساها با الگوى خود زندگى روزمره را شکل مى دادند، اما اینک مردم خود زندگى خویش را سر و سامان مى دهند. با این حال، این پرسش اساسى مطرح است که در دنیاى سکولار که مردم در آن غالبا احساس بیگانگى و بى خانمانى مى کنند، انسان ها معناى زندگى را در کجا مى یابند؟ به علاوه، بر اساس تحقیقات اخیر این امر کاملا مورد تردید است که جامعه غربى در یک فرایند توقف ناپذیر سکولارشدن توانسته باشد دین را در همه سطوح محو کرده باشد. دین هنوز هم براى بسیارى از مردم حتى در سرزمین هاى اروپایى یک گزینش جدى است. در واقع آنچه ملاحظه مى کنیم تحول و تغییر دین، فردى شدن آن و تکثر دینى است نه نابودى دین. فردى شدن و تکثر دین هم آثار مفیدى داشته است و هم آثار مخرب.

بحران مدرنیته

در این که مدرنیته دستاوردهاى بسیار عظیمى در زمینه علم، فلسفه، الهیات، صنعت و جامعه داشته است هیچ تردیدى نیست. همچنین کاملا مبرهن است که انسان مدرن با تکیه بر این دستاوردها نوعى اعتماد به نفس بى سابقه اى پیدا کرد که خود منشأ تحولات دیگرى در حوزه هاى مختلف انسانى شد. على رغم این دستاوردها پرسش هاى انتقادى اى وجود دارند که نمى توان از کنار آنها بى تفاوت گذشت. على رغم پیشرفت هاى فراوان در تحقیقات علمى (و نتایج مفید آنها)، آیا پیشرفت اخلاقى به گونه اى که بتواند جلوى سوء استفاده از علم را بگیرد صورت گرفت؟ على رغم تکنولوژى عظیمى که به نحو بسیار مؤثرى توسعه یافت و همه عالم را فرا گرفت، آیا آن نیروى معنوى اى که بتواند خطرات تکنولوژى را مهار کند کشف شد؟ على رغم پیشرفت هاى بزرگ صنعتى، آیا انسان هابه نیرویى که بتواند از نابودى طبیعت به واسطه صنعتى شدن، جلوگیرى کند دست یافتند؟ در جریان توسعه وپیشرفت دموکراسى، دموکراسى در بسیارى از کشورهاى غیر اروپایى استقرار یافت؛ اما آیا اخلاقى که بتواند علیه خواسته هاى جمعى انسان هاى مختلف یا گروه هاى مختلف عمل کند استقرار یافت؟

نقد ارزش هاى مدرنیته
1- نقد عقل:
شکى نیست که در دوران جدید، فلسفه بنیاد جدیدى را بر اساس عقل مى طلبید و نقد عقلانى دولت و دین از قرن هجدهم به بعد ضرورى بود و این نقد عقلانى سرانجام به اعتماد به نفس عقل منتهى گشت؛ حتى امروزه تنها انسان هاى غیر منطقى به عقلانیت و علم ایراد مى گیرند؛ زیرا حتى در دوره پست مدرن نیز روش هاى ریاضى و علمى همراه با ایده هاى وضوح، کارآمدى و عینیت در همه حوزه ها اجتناب ناپذیرند. بنابراین، عقیده به عقل و تکیه بر آن نه تنها مذموم نیست، بلکه ضرورى و اجتناب ناپذیر است. اما باید توجه داشت که انسان تنها با عقل زندگى نمى کند. به عبارت دیگر، انسان موجودى تک ساحتى که فقط داراى عقل است و هیچ ساحت وجودى دیگرى ندارد نیست.
حتى در خود فلسفه جدید، پاسکال به عنوان فیلسوف، ریاضى دان و پزشک به مبالغه دکارت درباره عقل و تلاش هاى او براى ساخت یک علم واحد بر اساس ریاضیات ایراد گرفت و اظهار داشت که نه تنها عقل، بلکه ساحت هاى دیگر وجود انسان، از جمله اراده و احساس، تخیل و میل، عواطف و احساسات نیز حق حیات دارند. در اوج عصر روشنگرى شلایرماخر توجه دوستان خود را به اهمیت تجربه، اهمیت معرفتى احساسات و ساحت درونى انسان جلب کرد. بنابراین نقاد مدرنیته این پرسش را به حق مطرح مى کند که آیا روش ها و علم نباید ابزارهایى براى انسانى کردن انسان ها باشند نه یک هدف مطلق؟
آیا ریاضى کردن، کمى کردن و صورى کردن امور براى سرپوش گذاشتن بر امور کیفى انسان ها، کفایت مى کند؟ امروزه آشکار شده است که خود مطلق بینى عقل که مدعى است همه چیز را باید با آن سنجید و به هیچ سنتى احترام نمى گذارد و براى هیچ چیز تقدس قائل نیست، ازدست رفته است. امروزه با یک رویکرد کل نگر، «عقل ابزارى» در همه ابعاد مورد تردید واقع شده و عقل مجبور است که مشروعیت خود را تبیین کند. حتى در علوم طبیعى بعد از تئورى نسبیت انشتین و مکانیک کوانتوم هایزنبرگ نوعى تفکر کل نگر استقرار یافته و بنابراین نوعى تحول الگویى در فیزیک مکانیکى مدرنیته در کار است.

2- نقد ایده پیشرفت:
این واژه با وجود این که به لحاظ تعریف و معنا داراى ابهام است و یک تعریف جامع و واضحى از آن در دست نیست، اما مطابق آنچه طرفداران این ایده بیان داشته اند بدین معناست که در دوره مدرن به دلیل تحولاتى که در حوزه هاى مختلف انسانى رخ داد وضع عمومى زندگى انسان از گذشته بهتر شد و این بهبودى پیوسته رو به بهتر شدن بوده است. اما به نظر مى رسد که در اینجا نیز نوعى مبالغه در کار است. شکى نیست که با دستاوردهاى مدرنیته تحولات مفیدى در وضع زندگى انسان ها پیش آمد، اما نباید از کنار آثار سوء آنها به راحتى گذشت. اگر در گزارش خلقت عهد قدیم مى خوانیم که خداوند انسان را به مهار زمین فرا مى خواند (پیدایش، 1: 28) قطعا این مهار به معناى استفاده مسئولانه و توأم با محبت از طبیعت است، نه تخریب و نابودى آن. آیا دستاوردهاى مشکل آفرین انسان مدرن که خود را عقلا بالاتر از طبیعت قرار داده و تمام توانایى هاى خود را براى مهار و کنترل آن به کاربسته مسئول صدمات بى شمار و تخریب بنیان هاى حیات طبیعى نیست؟
در بسیارى از موارد آنچه پیشرفت به نظر رسیده در واقع جهت عکس داشته است. در واقع پیشرفت دائمى، عام و داراى قدرت مطلق که خداى بزرگ مدرنیته با فرمان سخت خود که «شما باید... بیشتر و بیشتر، بهتر و بهتر و قوى تر و قوى تر شوید» خواسته است، چهره مخرب و دوگانه خود را آشکار سازد. امروزه بهاى سنگینى را که براى این نوع پیشرفت پرداخته شده همه روزه در رسانه هاى گروهى دیده و شنیده می شود: کمبود منابع، مشکلات حمل و نقل، آلودگى محیط، تخریب جنگل ها، باران هاى اسیدى، زباله هاى فراوان، انفجار جمعیت، بیکارى فراوان، جنگ افزارهاى کشتار جمعى و.... آیا انسان رو به پیشرفت قادر خواهد بود که بر این مسائل غلبه کند؟

3- نقد ایده ملت:
ملى گرایى که در دوران مدرنیته به وجود آمد و ایده ملت را مطلق ساخت به نظر مى رسد که حداقل بعد از جنگ اول جهانى از دست رفته است. حداقل در جامعه اروپایى از کشتارهاى مخوف ملت ها در جنگ هاى اول و دوم جهانى گرفته تا قتل و کشتار مردمان بیگناه در گوشه و کنار کشورهاى مختلف، این امر آشکار شد که ایدئولوژى ملى گرایى نتوانسته است ایده ملت را به عنوان یک ارزش مهم در دوران مدرن مستقر سازد. بعد از آن، دو ایدئولوژى مهم دیگر ملى گرایى را تحت الشعاع خود قرار دادند؛ لیبرالیسم که نتوانست عدالت اجتماعى را محقق سازد و سوسیالیسم که آزادى فردى را از بین برد و سرانجام نظام هاى اجتماعى کاپیتالیسم و کمونیسم که نتیجه این دو ایدئولوژى بودند به همین سرنوشت دچار شدند.

عکس العمل هاى نادرست علیه مدرنیته

بحث و نزاع درباره پایان مدرنیته از مدت ها قبل آغاز شده است. در واقع این بحث درباره ارزیابى مدرنیته و در نتیجه بحث درباره حال و آینده جهان است. در این باره سه نگرش مطرح شده است: فرامدرنیسم، پست مدرنیسم و سنت گرایى (ضد مدرنیسم).

الف: فرامدرنیسم:
طرفداران نگرش اول گویى چشم خود را بر واقعیت هاى تلخ دوران مدرن مى بندند و اظهار مى دارند که مدرنیته هنوز به ثمرات و نتایج نهایى خود نرسیده و با پیشرفت هاى علم و تکنولوژى و در واقع با علم بیشتر و تکنولوژى بیشتر سرانجام مدرنیته به سر منزل مقصود خواهد رسید. آنان نمى پذیرند که نهضت روشنگرى نتوانست از بربریت و جرم هاى بى سابقه علیه انسانیت جلوگیرى کند. آنان به این واقعیت که پایان دین، و مرگ خدا (که بارها و بارها اعلام شد) توهمى بیش نبود و بى توجهى گسترده به دین در علوم اجتماعى و فلسفه یک اشتباه محض بوده است، گردن نمى نهند. با کمال تعجب نماینده این نگرش، یعنى فیلسوف آلمانى، یورگن هابرماس علیه «پست مدرنیسم» بحث مى کند؛ بدون این که درباره تحولات عصر ما تأمل کند. از طرفداران این نگرش باید سؤال کرد که آیا مى توان عقل را با خود عقل اصلاح کرد؟ آیا نواقص علم جدید و صدمات بزرگ تکنولوژى را با علم و تکنولوژى بیشتر مى توان ترمیم کرد؟ علم و تکنولوژى مى توانند در فروپاشى اخلاق سنتى مشارکت بجویند، اما تجربه هاى ما نشان مى دهد که نمى توانند درایجاد یک اخلاق جدید مشارکت داشته باشند.

ب: پست مدرنیسم:
پست مدرنیسم دیدگاهى است که در پى وصف تحولاتى است که واقعا از مدرنیته به جاى مانده اند؛ بدون این که با دیدگاهى بدبینانه دستاوردهاى مدرنیته را به نقد و چالش در آورد. در این نگرش بازگشت به نوعى تفسیر واحد از جهان مطرح نیست، بلکه تکثر اشکال زندگى، الگوهاى عمل، بازى هاى زبانى، نظام هاى اقتصادى، الگوهاى اجتماعى و جوامع دینى مطمع نظر است. این نگرش نیز نمى تواند خود را از بحران مدرنیته خارج بداند؛ زیرا در حالى که پایان مدرنیته را اعلام مى دارد تنها نسبیت یا پلورالسیم افراطى را به عنوان بدیل آن عرضه مى دارد. بنابراین این پرسش انتقادى را مى توان مطرح کرد که آیا با امورى نظیر بى حساب و کتابى، درهم آمیختن همه چیز، هرج و مرج در تفکر و سبک، همه امور را به طرز روش شناختى دیدن و اخلاقى دانستن چیزى که لذت آور است، مى توان بر تنگناهاى مدرنیته فائق آمد؟ مدرنیته با همه نواقص و تناقضاتش با این امور پایان نمى یابد، بلکه به اشکال دیگرى تکرار مى شود.

ج: سنت گرایى:
سنت گرایان به ویژه کلیساى کاتولیک صرفا مى خواهند الگوى کاتولیک رومى قرون وسطا را حفظ کنند؛ الگویى که در آن آنان بیشتر قدرت و مرجعیت داشتند. بنابراین طبیعى است که آنان نه تنها علیه نهضت اصلاح دین، بلکه علیه نهضت روشنگرى نیز موضع گیرى کنند. بر اساس دیدگاه آنان در باب تاریخ، دورشدن (ارتداد) از پاپ و کلیسا در نهضت اصلاح دین ضرورتا منجر به دورى از مسیح در عصر روشنگرى و دورى از خدا در قرن نوزدهم و سرانجام افتادن در هرج و مرج قرن بیستم گشت. آنان پیش داورى محافظه کارانه اى درباره گذشته دارند و بر همین اساس آرزوى بازگشت به «روزهاى خوش گذشته» را در سر مى پرورانند. بنابراین تعجبى ندارد که آنان نوعى دیدگاه ضدروشنگرى و احیاى سیاسى کلیسا را در پوشش «انجیلى شدن مجدد» تبلیغ کنند؛ درحالى که پست مدرن ها پلورالیسم را تبلیغ مى کنند سنت گرایان وحدت را به شکل نوعى استبداد روحانى مطرح مى کنند.
نمونه بارز سیاسى آن لهستان است که در آن جا کوششى تحت عنوان «احیاى معنوى اروپا» صورت گرفت. ابزارهایى که بدین منظور به کار برده شد عبارت بودند از: قوانین کنترل کننده رسانه هاى جمعى، قوانین محدود کننده اخلاق جنسى، جایگزینى ازدواج کلیسایى به جاى ازدواج مدنى، محدود کردن تعالیم دینى به مدارس روحانى و احیاى نفوذ هر چه بیشتر کلیسا. نتیجه این سیاست دورى گروه هاى زیادى از مردم به ویژه جوانان از کلیسا و در نتیجه از مسیح و سرانجام از خدا شد. این امر درباره بنیادگرایان پروتستان نیز صادق است؛ آنان نیز مى خواستند به یک روش پیش کوپرنیکى و پیش داروینى در الگوى نهضت اصلاح دینى قرن شانزدهم باقى بمانند و در حالى که سنت گرایان کاتولیک از حمله بى امان مدرنیته، به پاپ به عنوان روحانى خطاناپذیر پناه مى بردند، بنیادگرایان پروتستان به کتاب مقدس پناه مى بردند. به هر حال، فرامدرنیسم، پست مدرنیسم و سنت گرایى همه تلاش هاى ناامیدانه و نادرستى علیه مدرنیته هستند که بى نتیجه بودن آنها امروزه کاملا آشکار شده است.

شیوه مناسب در برخورد با مدرنیته از نظر هانس کونگ
هانس کونگ پاسخ را در قالب دیدگاهى که خود آن را پست مدرنیسم واقعى مى داند مى جوید و اظهار مى دارد که اگر مسیحیت بخواهد باقى بماند و اگر آیین کاتولیک نخواهد همیشه به صورت یک فرهنگ فرعى باقى بماند ناگزیر باید از یک طرف شکل انسانى مدرنیته را بپذیرد و از طرف دیگر در برابر قید و بندهاى غیر انسانى و آثار مخرب آن مقاومت کند. مسیحیت باید با یک تحلیل جدید، کل گرا و کثرت گرا از هر دو موضع فرامدرنیسم و پست مدرنیسم رایج فراتر رود و به پست مدرنیسم واقعى برسد. قطعا در یک الگوى واقعا پست مدرن انواع فراوانى از الگوهاى زندگى، الگوهاى عمل، بازى هاى زبانى، علوم مختلف، نظام هاى اقتصادى و مدل هاى اجتماعى گوناگونى وجود دارد. اما نکته مهم این است که این تکثر مانع پى جویى یک توافق اجتماعى بنیادى نیست. ما نباید پست مدرنیته را صرفا به معناى رمانتیک کردن معمارى و جامعه، یا یک تئورى ناظر به سازمان هاى اجتماعى، اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و دینى بدانیم، بلکه مراد از پست مدرنیسم واقعى تلاش هایى است که در یک مجموعه جهانى جدید ( از جنگ جهانى اول به بعد) براى متحدساختن اعتقادات انسانى (شامل باورهاى مؤمنان و غیرمؤمنان) براى رسیدن به یک توافق اساسى صورت مى گیرد.
جامعه جهانى تکثرگراى دموکراتیک باید به این توافق اساسى برسد و در رسیدن به این مهم نمى تواند نقش دین را نادیده بگیرد. دین سرشار از بنیان هاى انسانى است که با تکیه بر آنها مى توان اساس این توافق را پى ریزى کرد. در این فضا که تحول الگویى از مدرنیته به پست مدرنیته کاملا آشکار است مسیحیت وظایف جدید فراوانى دارد. این وظایف با ساحت هاى مختلفى از واقعیت ارتباط پیدا مى کنند: ساحت کیهانى (انسان و طبیعت)، ساحت انسان شناختى (مرد و زن)، ساحت سیاسى اجتماعى (فقر و غنا) و ساحت دینى ( انسان ها و خدا).

منـابـع

هانس کونگ- مقاله مسیحیت و مدرنیته- ترجمه حسن قنبرى- فصلنامه هفت آسمان- شماره 20

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد