مسیحیت از دیدگاه مولانا (معجزات)
فارسی 3643 نمایش |معجزات عیسوی در بیان مولانا
در ادامه مبحث مولوی به معجزات عیسی (ع) می پردازد. مولوی به توصیف قدرت عیسی (ع) بر درمان و شفای افراد کر و کور می پردازد، قدرتی که قرآن به دم مسیحایی تعبیر می کند. دمی که مردگان را حیات می بخشد. (مائده/ 110) علاوه بر این مولوی از لنگ و افلیج و مفلس سخن می گوید، که هر روز صبح بر در حجره عیسی جمع می شدند تا معجزه ای کند و شفا یابند و با دست پر به خانه بازگردند. معجزه دیگری که قرآن درباره عیسی (ع) نقل می کند، سخن گفتن وی در گهواره است. داستان موعظه عیسی در معبد در سن دوازده سالگی شبیه ترین داستان به این آیات قرآنی است. مولوی با اقتباس از آیات 30 و 31 سوره مریم که می فرماید «قال انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا؛ منم بنده خدا به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است .» (مریم/ 30) به معنای حقیقی کمال بشری که در شیخ صوفی متبلور شده می رسد، و برای پیر دو معنا مراد می کند و هر دو را به کار می گیرد. پیر به عنوان صفت به معنای سالخورده و به عنوان اسم به معنی شیخ صوفیه که فردی محترم و مقدس است.
شیخ که بود پیر یعنی موسپید *** معنی این مو بدان ای بی امید
هست آن موی سیه هستی او *** تا ز هستی اش نماند تار مو
چون که هستی اش نماند، پیر اوست *** گر سیه مو باشد او یا خود، دوموست
هست آن موی سیه وصف بشر *** نیست آن مو موی ریش و موی سر
عیسی اندر مهد بردارد نفیر *** که جوان ناگشته ما شیخیم و پیر
معجزه عیسی (ع) در رنگرزی موضوع دیگری است که مولوی در مثنوی ذکر می کند. عیسی (ع) جامه ای الوان در خمره رنگ فرو می برد و همان جامه را یکرنگ و تمیز درمی آورد. این داستان در انجیل اپوکریفایی فیلیپ اینگونه آمده که عیسی (ع) وارد رنگرزی شد و هفتاد و دو رنگ در خمره ریخت. مقصود رومی از ذکر این داستان بیان وحدت ورای عقاید مختلف است. چهارمین و آخرین مقوله، داستانی است که مولوی در فیه مافیه درباره عیسی آورده و احتمالا بیان ارتباط صفات رحمت و غضب خداست.
عیسای خندان و یحیای گریان صوفیان عصر مولوی مانند عزیز نسفی کرارا مفهوم عرفانی جمع اضداد را مطرح می کردند و انسان کامل را جامع جمیع صفات (الهی) می دانستند. صفاتی که هرکدام در زمان مناسب خودش به ظهور می رسد. این است حقیقت انسان کامل، و در اینجا مصداق انسان کامل عیسی (ع) است. مولوی نخست در خصوص رحمت الهی بحثی را مطرح می کند درباره عیسی (ع) که بسیار می خندد و یحیی (ع) که بسیار می گرید. یحیی (ع) از عیسی (ع) می پرسد که «آیا از مکرهای دقیق، ایمن شده است که چنین می خندد؟» عیسی (ع) هم در عوض از او می پرسد که «از لطف و رحمت خدا غافل شده است که می گرید؟»
در این باره یکی از اولیاء خدا حیران است که کدام یک از این دو مقام بالاتری دارد. پاسخ خداوند در قالب حدیثی آمده: «کسی که درباره من بهتر گمان کند مقام بالاتری دارد، یعنی من همانم که در گمان بنده ام هستم»، این مطلب در بحث نظرگاه صوفی درباره خیال، بیشتر تبیین می گردد. خدا در نزد خوب اندیشیدن بنده درباره اوست، پس بهتر آنکه بندگان، خیالهای خود را پاک کنند که جایگاه و مقام خداست. بنده باید به خدای خود حسن ظن داشته باشد. از عیسی (ع) درباره خشم خدا که مهمترین و دشوارترین مسئله در دنیا و آخرت برای انسان است، پرسش می شود، عیسی (ع) ضمن اینکه خشم الهی را بغرنج ترین مسئله می داند بیان می کند که انسان با غلبه برخشم و غضب خود می تواند از خشم و غضب الهی رهایی یابد. در مثنوی نیز رابطه عیسی (ع) با خشم خدا مطرح می گردد، آنجا که عیسی (ع) از دست نادانی به کوه پناه می جوید. از آنجا که عیسی (ع) قدرت انجام هر کاری را داشت، آن نادان نمی فهمید که علت گریختن وی چیست. پس پرسش کرد «از که می ترسی؟» (این ماجرا مربوط است به وسوسه عیسی (ع) در بیابان)، عیسی (ع) در حالی که همچنان سعی در گریختن از دست نادان دارد، توضیح می دهد که حماقت از وجوه خشم الهی است که رد و تکذیب به همراه دارد. منظور مولوی از بیان این قصه متقاعد ساختن افراد معنوی و معقول به جستجوی نوع خودشان و دوری گزیدن از ابلهان است، چرا که ابلهان عقلی را که می تواند انسان را به خدا برساند به کار نمی گیرند. بحث مهر و غضب خدا نزد مولوی پیچیده است، چرا که معلوم نیست که آیا وی با مقایسه این دو صفت خدا در روایات مربوط به عیسی (ع) قصد تعلیم دارد یا نه. بنابر نظر «آربری» درباره فیه مافیه (در صورت صحت)، مولوی در چند جا رتبه عیسی (ع) را پایین تر از محمد (ص) بیان می کند. زیرا او معتقد است که این ابیات فی البداهه از ذهن سرشار از افکار عرفانی شاعر می تراود و پیوسته تصورات گوناگون و غالبا زیبا و خلاق، از ضمیر ناخودآگاه وی می جوشد. ممکن است قصه هایی که ذکر می کند، واقعیت تاریخی نداشته باشد و از هر پیامبری برای بیان تعالیم و آموزه هایش نقلی کند.
مقایسه محمد (ص) و عیسی (ع)
قرآن می فرماید میان پیامبران هیچ تمایزی نیست (بقره/ 285 و 136)، آنها انسانهایی کاملند که هرکدام مظهر اسمی (از خدا) هستند و در زمانی خاص آن را متجلی می سازند. مولوی در ابیاتی ناظر به این مطلب بیان می دارد که انسان کامل زمان او (مانند شمس تبریزی که از مرشدان وی بود) عیسای زمان و موسای دورانند. با این حال در سنت اسلامی، مقام محمد (ص) بالاتر از همه پیامبران است چرا که دینی که آورده دینی کامل است. او کاملترین انسان کامل است. هرچند قرآن می فرماید که محمد (ص) صرفا یک انسان است و هیچ معجزه ای جز قرآن ندارد، آثار مولوی مملو از معجزاتی است که برافواه مردم آن زمان جاری بوده است مانند شق القمر.
مولوی همچنین مقایسه صریح دیگری میان عیسی (ع) و محمد (ص) دارد، هنگامی که می گوید: خداوند به عیسی (ع) عزت بخشید. و پیش از محمد (ص) مبعوثش ساخت، پس هر آن کس که به او خدمت کند خدمت خدا را کرده. از طرفی محمد (ص) نیز چنین مقامی در نزد خداوند دارد و خداوند «به دست محمد (ص) همه آنچه را که با دست عیسی (ع) ظاهر ساخته بود ظاهر ساخت و بلکه بیش از آن.» از سویی مولوی در چند جا رتبه عیسی (ع) را پایین تر از محمد (ص) بیان می کند. اما از سوی دیگر همه انبیا را ماهی دریای معنا (که حقیقتش عشق است) و محمد (ص) را مروارید این دریا می خواند. محمد (ص) منحصر به فرد و متمایز از بقیه انبیایی است که در اشعار مولوی مطرح می شوند، مانند عیسی (ع) و موسی (ع)، یونس (ع) و یوسف (ع). مولوی همچنین عروج عیسی (ع) به فلک چهارم را در مقایسه با درنوردیدن محمد (ص) افلاک را و دیدار حضرت حق و سخن گفتن با او و سپس بازگشت به زمین به قصد ادامه نبوت، ناچیز می داند. علاوه بر اینها، معراج محمد (ص) از نظر مولوی راه رفتن بر هوا بود، این در حالیست که عیسی (ص) تنها بر روی آب راه می رفت (و آب در طبقه بندی عناصر در قدیم و در مقایسه با هوا عنصری غلیظ تر است). در توصیف مرد تشنه ای که جریان آب، او را با خودش می برد می گوید:
همچو عیسی بر سرش گیرد فرات *** کایمنی از غرقه در آب حیات
گوید احمد گر یقینش افزون بدی *** خود هوایش مرکب و مأمون بدی
همچو من که بر هوا راکب شدم *** در شب معراج مستحصب شدم
فلک چهارم
از نظر مولوی وجود یک سوزن در نزد عیسی (ع) مانع از عروج بیشتر و موجب توقف وی در فلک چهارم می گردد، هر چند عیسی از منظر وی زاهد و پارسا و تارک دنیاست و عزلت گزینی در غار یا کوه را ترجیح می دهد، اما سوزنی همراه دارد که نشانه فقدان توکل کامل وی به خدا و تعلق وی به حوائج زمینی است و ناگفته نماند که همه صوفیه سوزن عیسی (ع) را اینگونه منفی تفسیر نمی کنند. همچنین مولانا روایتی از قول امام علی (ع)، داماد و پسرعموی محمد (ص)، نقل می کند که: به برکت خاتمیت رسالت محمد (ص)، روحش از مرگ رهایی یافته و در این نقل قول بر برتری و تفوق مقام محمد (ص) نسبت به عیسی (ع) تأکید می کند، این مقام، مقامی است که نه دو هزار مادر و نه عیسی (ع) می توانستند بدان نائل شوند. گرچه عیسی مردگانی مانند العاذر را زنده کرد اما آنها بار دیگر فانی شدند. در حقیقت محمد (ص) کلمه است و قادر است به درجات بسیار متعالی عروج کند. خداوند، پیش از زمان، حقیقت یا کلمه او را که جامع جمیع حقایق است خلق کرد، این حقیقت، همان نور محمدی است. همه انبیا، مراتبی از کمال محمدی را بهره برده اند، اما کمال آنان به حد کمال نخستین و آخرین پیامبر نیست.
شدست نور محمد هزار شاخ هزار *** گرفته هر دو جهان از کنار تا به کنار
اگر حجاب بدرد محمد از یک شاخ *** هزار راهب و قسیس بر درد زنار
مسئله دریدن زنار (مسیحیان برای متمایز شدنشان از مسلمانان در ممالک اسلامی ملزم به بستن زنار می بودند) چند تفسیر دارد. یک معنا اینکه راهبان و کشیشان، اسلام آورده، زنار را کنار می نهادند. دومین معنا انتقاد از رهبانیت و تجرد مسیحی است. نکته آخر اینکه مولوی به خلوت گزینی و انزواطلبی عیسی (ع) خرده می گیرد، چرا که منشأ رهبانیت مسیحی همین خلوت گزینی عیسی (ع) است، از این روی بین خلوت گزینی عیسی (ع) و راهبری امت اسلامی توسط محمد (ص) به فرمان الهی، مقایسه ای می کند و سپس می گوید محمد (ص) نوح ثانی (ع) است و غوث هر کشتی، پس جایز نیست که «مانند عیسی، روح الله تنهاروی کند»، بلکه باید انقطاع و خلوت را فروگذارد.
انتقاد مولوی از مسیحیت هرچند که مولوی از خود عیسی (ع) انتقاد نمی کند، در بعضی اشعارش، مسیحیان را بی قدر و بی بها می سازد. برای مثال به غرض ورزی بعضی مسیحیان اشاره دارد، آنجا که از منافقان مذکور در سوره توبه آیات 58 و 59 که مسجدی در مدینه به عنوان مرکز تبلیغ ضد اسلام ساختند، سخن می گوید و چنین تعبیر می کند: «کی مسیحیان و یهودیان در جستجوی سعادت دین (راستین) بوده اند؟» علاوه بر این، مولوی داستان مائده مذکور در قرآن را که حواریون از عیسی (ع) می خواهند تا از آسمان به عنوان معجزه ای نازل کند که ایمانشان قوی شود، نقل می کند خداوند بدانها هشدار می دهد که آنانی که به این معجزه ایمان نیاورند، تنبیه خواهند شد. بعضی از مسیحیان هنگام نزول مائده، ادب بگذاشتند و به سرعت طعام را قاپیدند، به رغم اینکه عیسی شفاعتشان کرده بود و تذکر شان داده بود که این مائده دائمی است. مولوی تأدیب خداوند، این قوم را که در سوره مائده آیه ی 65 آمده اینگونه تفسیر می کند: «خداوند آنها را به بوزینه و خوک بدل ساخت.»
باری مولوی جدای از غرض ورزی مسیحیان، سه مورد دیگر از رفتار ایشان را به باد انتقاد می گیرد که شامل سوء فهم درباره ذات خدا، اعمال ناقص و نابسنده و تحریف متون مقدس نازل شده از جانب خدا، می شود.
تثلیث
فهم مسیحیان از خدا توحیدی که صریحا در قرآن تأکید گردیده، با مفهوم تثلیث مسیحیان، آنگونه که در سوره مائده توصیف شده و مولوی درک می کند در تعارض است. در عرفان اسلامی توحید به معنی توحید وجودی است (به طوری که بین وجود انسان و خدا دوئی نیست). انجذاب نیز در کار نیست، چرا که جذب بین دو چیز رخ می دهد. صوفی در نیل به اشراق، به وحدت وجود می رسد، وحدتی که همواره بوده است. کشف این حقیقت تکان دهنده، بهجت ژرفی در عارف ایجاد می کند. در نتیجه این بهجت و سرور، عرفایی مانند حلاج، راز وحدت را فاش می کنند، که این موضوع با اعتقاد مسلمانانی که بین خدا و انسان به لحاظ وجود شناختی شکاف عظیمی قائلند، در تقابل است. در ابیات زیر، مولوی به مسیحیان نسبت چندگانه پرستی می دهد، زیرا چندگانه پرستی می تواند به شکل تثلیث یا ثنویت ظاهر گردد (انتقاد مسلمانان به مسیحیان، ناظر به همین موضوع است که مسیحیان قائل به دو روح الهی و بشری در جسم ناسوتی عیسی هستند).
بیجا نشو در وحدت، در عین فنا جا کن *** هر سر که دویی دارد در گردن ترسا کن
گوهر معنی اوست، پرشده جان و دلم اوست *** اگر گفت نیست، ثالث و ثانی مرا
موضوع قرب خدا یا «وحدت»، در ابیات ذیل توسط مولانا بیان می گردد، و در آن، مسیحیان برای عدم درک درونی بودن خدا در انسان، مورد انتقاد قرار می گیرند. از نظر وی نیازی به وجود کشیش برای وساطت میان انسان و خدا نیست. گرچه که خداوند درون هر فردی است، اما هیچ کس را بر او احاطه نیست. درونی بودن خدا خود عاملی است که می تواند ایجاد جذبه کند، به زبان دیگر، او را یاری می کند که این وحدت را کشف کند. با کشف این حقیقت، یکباره آب حیات از قلب صلب به بیرون می جوشد.
همچو ترسا که شمارد با کشش *** جرم یکساله زنا و غل و غش
تا بیامرزد کشش زو آن گناه *** عفو او را عفو داند از اله
نیست آگه آن کشش از جرم و داد *** لیک بس جادوست عشق و اعتقاد
چون از این سو جذبه من شد روان *** او کشش را می نبیند در میان
مغفرت می خواهد از جرم و خطا *** از پس آن پرده از لطف خدا
چون ز سنگی چشمه ای جاری شود *** سنگ، اندر چشمه متواری شود
کس نخواند بعد از آن او را حجر *** زآنک جاری شد از آن سنگ آن گهر
باری انتقاد بنیادین مولوی به تثلیث همچنان باقی است. هدف از اظهاراتی که وی درباره کشیش می کند عطف توجه خواننده به نکته محوری تفکرش می باشد که همانا کشف وحدت با خدا از طریق عشق است. هرچند که مولوی ابیات فوق را درباره مسیحیان می سراید، اما از سوی دیگر از اینکه بدین وسیله عمل فقیهی را که اعمال انسانها را با شریعت صرف می سنجد و موشکافی می کند به باد انتقاد گیرد، ابایی ندارد و فقیه را مورد خطاب قرار می دهد که: «به خاطر خدا علم عشق بیاموز، چه پس از مرگ حرام و حلال و واجب و مستحب به کار نمی آید!». این گفته مولوی که مسیحیان، عیسایی را به یاری می طلبند که نتوانست خویشتن را از تصلیب نجات دهد، در واقع بیان سوء فهم مسیحیان درباره ذات خداست.
جهل ترسا بین امان انگیخته *** زآن خداوندی که گشت آویخته
چون به قول اوست مصلوب جهود *** پس مر او را امن، کی تاند نمود
این ابیات به خوبی بیان می کند که چگونه مولوی، پسر خدا دانستن مسیح توسط مسیحیان را کم ارزش تلقی می کند. البته عقیده به تصلیب، برای مسیحیان، ضروری است، چه آنها به ازلی بودن گناه و کفاره شدن آن توسط تصلیب عیسی (ع) عقیده دارند. و در غیاب چنین باوری در نزد مسلمانان، عقیده به تصلیب نیز بی معنا خواهد بود همچنین، مولوی حیران است که عروج عیسی (ع) به آسمان چهارم چه سودی برای کلیسا دارد؟ این در حالیست که به عقیده مولوی با ظهور شمس تبریزی، سنگ زیرین آسیا به حرکت درمی آید!
منـابـع
جلال الدین همایى- مولوى نامه
کریم زمانى- شرح مثنوى- انتشارات اطلاعات
قوام الدین خرّمشاهى- کشف الابیات مثنوى
شیخ حرّ عاملى- المختصر النافع
محمود درگاهى- آیات مثنوى
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها