تحولات رابطه مسیحیت معاصر با دولت غرب (دولت و کلیسا)

فارسی 5271 نمایش |

مقدمه

در این تحقیق چشم اندازهای رابطه کلیسا و دولت در غرب، بحث و بررسی می شود. جایگاه کلیسا، در جوامع غربی، تحت تأثیر سه مؤلفه رشد سرمایه داری، مدرنیته و عرفی شدن جوامع غربی دستخوش تحول شده است. این سه مولفه، رابطه کلیسا و دولت را نیز دگرگون کرد. با این حال رویکرد جریانهای فکری مسیحی، درباره دولت یکسان و یک دست نبوده است. در این نوشتار سه دیدگاه کلیسایی، درباره دولت مورد بحث قرار می گیرد. دیدگاه نخست، جنبه تأیید گرایانه دارد و دولت سرمایه داری پیشرفته را مشروع می داند. دیدگاه دوم، برخورد اصلاحی دارد، یعنی خواستار برخی تحولات بنیادی در ساختار دولت است، ولی ارکان آن را رد نمی کند و دیدگاه سوم جنبه انکار گرایانه دارد و نظامهای سیاسی غربی را به طور ریشه ای نقد می کند. این تحقیق می کوشد، رابطه معناداری میان باورهای سیاسی و کلیسا در غرب برقرار کند و پیچیدگیهای آن را در آستانه دوره پساعرفی توضیح دهد. همچنین توضیح داده می شود که چگونه و چرا کلیسا دیگر منبع مشروعیت دولت نیست و این که چرا دولتهای غربی، دیگر نیازی به متابعت از کلیسا نمی بینند. بخش پایانی تحقیق به این موضوع می پردازد که چه چشم اندازهایی برای تغییر این وضعیت وجود دارد و برخی جریانهای کلیسایی از طریق تجدید نظر در رابطه با جامعه مدنی به دنبال اصلاح موقعیت اجتماعی خود هستند. در نهایت، برخی احتمالات در مورد تغییر نقش دولت در آینده و تأثیر آن بر رابطه دولت و کلیسا مورد بحث قرار می گیرد.

مرز دولت و کلیسا در غرب
مرز دولت و کلیسا، در غرب کاملا روشن و مشخص نیست. به ظاهر چنین می نماید که رویارویی این دو، به نفع دولت، حل شده است؛ ولی در واقع، تغییر فضای اجتماعی- اقتصادی، اهمیت پیدا کردن برخی عوامل فرهنگی و شکل گیری صف بندیهای سیاسی جدید، به تدریج سطح برخورد کلیسا و دولت را به چارچوبهای جدیدی منتقل می کند. این چارچوبها نه تنها رابطه دولت و کلیسا را در ابتدای سده بیست و یکم میلادی تعیین می کنند، بلکه مهمتر از آن، در تغییر دیدگاه ارباب کلیسا، نسبت به رابطه شان با جامعه و تغییر جهان و تبلیغ مسیحیت می تواند مؤثر باشد. در طول نیم قرن اخیر یزدان شناسان، فیلسوفان و دستگاههای مذهبی همواره از ضرورت تجدید حیات آیین مسیحیت و منطبق ساختن آن با مقتضیات دنیای (پسا) مدرن سخن گفته اند. از سوی دیگر، تفکرهای نوین اخلاقی، سیاسی و اقتصادی، چالشهای جدیدی را، در برابر مسیحیت قرار داده است. گرایشهای گوناگون مسیحی، ناگزیر به پاسخگویی به این پرسشها هستند.

رویکردهای سیاسی- مسیحی در غرب نسبت به دولت طی سه دهه اخیر
طی سه دهه اخیر، رویکردهای کلیسایی، نسبت به دولت متنوع تر شده است. «رویکردهای سیاسی- مسیحی، در غرب نسبت به دولت، برخاسته از نوع تلقی آنها از سه شاخص عرفی شدن، سرمایه داری، تجدد است و صرفا دلایل مذهبی ندارد، بلکه نوع دیدگاههای سیاسی در شکل گیری باورهای دینی مؤثر بوده است.» بدین ترتیب، گرایش سیاسی- اجتماعی کلیساها بر نحوه تفسیر آنها از متون مسیحی تأثیر مستقیم دارد. در جوامع (پسا) عرفی اروپایی و ایالات متحده، نمی توان، بررسی سلوک مذهبی را، دور و جدا از نگرشهای سیاسی انجام داد. زیرا مسلکها و مولفه های سیاسی، در تکوین باورهای اجتماعی جدید در میان صاحب نظران کلیسایی (اعم از پروتستان یا کاتولیک) نقش دارد و در مورد آنها باورهای سیاسی و مذهبی درهم تنیده شده اند. فرضیه بالا، با این دیدگاه، که معتقد است که امروزه مذهب در غرب، هیچ ربطی به موضع گیریهای سیاسی- اجتماعی فرد ندارد، تفاوت کلی دارد و به وجود رابطه معنادار، میان نحوه تلقی سیاسی و نوع باورهای مذهبی در غرب قائل است.

حیطه رابطه دولت و کلیسای مسیحی

دامنه مطالعه، به کشورهای غربی، محدود شده است و عمده دو کیش کاتولیک و پروتستان را در بر می گیرد. البته حیطه رابطه دولت و کلیسای مسیحی از غرب فراتر می رود و کشورهای جهان سوم را نیز در برمی گیرد، ولی در حال حاضر درباره مسیحیان جهان سوم بحث نمی شود. یقینا این محدود سازی به دلیل عدم اهمیت رابطه کلیسا و دولت در جهان سوم صورت نگرفته است. به هر حال، جمعیت مسیحیان در جهان سوم قابل توجه است و نسبت آن در مقایسه با جمعیت مسیحیان آمریکا و اروپا در حال افزایش است. برای مثال، کل جمعیت مسیحیان آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا در سال 1900 میلادی به حدود 7/86 میلیون نفر بالغ می شد؛ در حالی که در آن زمان تعداد جمعیت مسیحیان اروپا و آمریکای شمالی حدود 2/333 میلیون نفر بود. در سال 1988 میلادی، تعداد جمعیت مسیحیان جهان سوم به 6/826 میلیون نفر رسید؛ در حالی که جمعیت مسیحیان اروپا و آمریکای شمالی تقریبا 7/594 میلیون نفر بود. بدون تردید، نمی توان وزنه این جمعیت را در دنیای مسیحیت نادیده گرفت. گذشته از این، به دلیل ارائه انتقادهای فزاینده از ایده اروپای مرکزی، اکنون نگرشهای غیر غربی با دقت بیشتری مطالعه می شود و نقش این نگرشها در بازسازی یزدان شناسی اروپایی در حال افزایش است. یکی از مهمترین گرایشهای یزدان شناسانه غیر غربی، الهیات رهایی بخش است.

سیاست و مسیحیت معاصر
رابطه کلیسا و سیاست در دوران معاصر همواره به یک صورت نبوده و ارباب کلیسا، در این مورد از یک رویه مشخص پیروی نمی کنند. بر عکس، این رابطه به دلیل وجود اشتقاقهای کلیسایی، همواره دستخوش تغییر و تبدیل بوده است. این واکنش از جاذبه محض تا دافعه محض در نوسان بوده است. اگر چه به قول «گلن تیندر» اصولا تفکر مسیحی، با شکاکیت سیاسی و دوری گزینی از جامعه سیاسی در ذات خود بیگانه است؛ ولی باید گفت، به هر حال مسیحیان جزم گرا، با سیاست برخوردی احتیاط آمیز دارند و در نهایت معتقدند که سیاست، شامل اعمالی گناهکارانه است. عمده ترین مصداق این امر وجود خشونت در سیاست است.

تأثیر گناه بر عملکردهای سیاسی

مسأله احساس گناه، در مسیحیت، ابعاد وسیعی دارد و تأثیرات آن به مسائل سیاسی محدود نیست و ریشه های آن را باید، در جایگاه گناه، در تفکر مسیحی (و به ویژه در شعبه های پروتستان آن) جستجو کرد. طبق این تعبیرها، انسان موجودی عمیقا خودپرست و هبوط یافته است و میل به تباهکاری و گناه در وی عمیق است. به علاوه، انسان از «گناه اولیه» رنج می برد. نمود چنین طرز تفکری را، می توان در نامه نخست پولس به مسیحیان قرنتس یافت؛ آنجا که می نویسد: «به علت گناه آدم، مرگ به این دنیا آمد... همه ما می میریم، زیرا از نسل گناهکار آدم هستیم. هر جا گناه باشد، مرگ نیز وجود دارد.» (سوره 15 آیه های 21 و 22) این نگرش گناه... مدارانه در افکار سیاسی مسیحی بازتاب دارد. در این عرصه تأثیر گناه بر عملکردهای سیاسی مورد تأکید قرار می گیرد.

مؤلفه «رستگاری» و مشروعیت دولت در تفکر مسیحی
با این وجود، باید توجه داشت، که اگر «گناه»، یکی از مولفه های اصلی تفکر مسیحی است، مؤلفه دیگر آن «رستگاری» است. در آیین مسیحیت، از ملکوت خداوندی سخن گفته می شود و این موضوع مطرح می شود که هر چند انسان موجودی هبوط یافته است، ولی باز هم می تواند رستگار شود. برخی مسیحیان، مانند لوتریها، این رستگاری را به شکل فرد گرایانه تری تفسیر می کنند و بعضی گروهها نیز حالت جمع گرایانه دارند؛ با این حال و به رغم همه تفاوتها، در این زمینه بین همه شاخه های مسیحیت اجماع وجود دارد. از این چشم انداز، دولت تا جایی مشروعیت دارد، که بتواند، به رسیدن فرد به رستگاری، یاری رساند. اصولا اغلب دیدگاههای کلیسایی با نفس وجود نهادی به نام دولت مخالفتی ندارند. زیرا معتقدند که دولت می تواند، با برقراری نظم و خاتمه بخشیدن به هرج و مرج، به رستگاری کمک کند. این طرز تلقی، موجب می شود که عمده ترین گرایشهای کلیسایی معاصر، دیدگاه خوش بینانه ای نسبت به دولت داشته باشند و ضمن به رسمیت شناختن ساختاری به نام دولت، از کار ویژه های آن در جهان مدرن، دفاع کنند.

تفکیک میان قدرت معنوی کلیسا و قدرت مادی دولت در عرصه سیاست
با این وجود، در اندیشه مسیحی، مشروعیت سیاست به طور اعم و مشروعیت دولت به طور اخص بدون تنش و بی چون و چرا پذیرفته نمی شود. علت پیدایش چنین وضعیتی را، می توان، به وجود شکاف دائمی، میان آسمان و زمین و اندیشه سیاسی ـ مذهبی مسیحیت نسبت داد. به هر حال، در این تفکرات، دو گستره امور این جهانی و آن جهانی بر یکدیگر منطبق نیستند، بلکه با هم تداخل دارند. طبعا در این چارچوب عرصه دوم مقدم است. کلیسا مدعی داشتن اقتدار و «قدرت معنوی» است و دولت و سایر سازمانها و تشکیلات سیاسی را، فاقد چنین اقتداری می داند. این قدرت معنوی، بر اساس تملک انحصار زور مشروع، تعریف نمی شود و اصولا زور در این معادله جایی ندارد و بیشتر مسأله تأثیر گذاری روحی، مطرح است، که آن هم، خود را در قالب نفوذ بر اذهان و رفتار اعضای جامعه معتقدان نشان می دهد.
به هر حال، با وجود آن که در همه شاخه های مسیحیت، میان قدرت معنوی کلیسا و قدرت مادی دولت که در عرصه سیاست ظاهر می شود، تفکیک می گذارند؛ ولی همه این رویکردها، به یک اندازه، به دخالت در امور سیاسی، علاقمند نیستند. می توان گفت، که هر چه گرایشهای کلیسایی، به مداخله سیاسی، بیشتر راغب باشند و میان قدرت معنوی و قدرت مادی و مسائل سیاسی- اجتماعی پیوستگی بیشتری ببینند، به همان میزان میان رستگاری و رهایی، رابطه تنگاتنگ تری برقرار خواهند کرد و به اصل رهایی اهمیت بیشتری می دهند.

دیدگاه لئونارد بوف

«لئونارد بوف» بر اساس انواع دیدگاههای کلیسایی، درباره رابطه امور این جهانی و آن جهانی، به سه سطح آگاهی در کلیسا اشاره می کند و سه نوع عمل وابسته به آن را توضیح می دهد؛ هر یک از این مدلهای سه گانه، به شکل متفاوتی، رابطه آموزشهای مذهبی با چالشهای سیاسی و اجتماعی را بیان می کنند. «بوف» نخستین مدل را، مدل «کلیسای بیرون از جهان» می نامد. در این مدل، دامنه فعالیتهای کلیسا، به امور صرفا مذهبی محدود می شود. جامعه به حوزه های کاملا مستقل، تقسیم شده است و هر کدام از این حوزه ها، مصون از دخالت حوزه های دیگر است و کلیسا به کارگزار حیطه مذهبی در جامعه بدل می شود. از آنجا که طبق این مدل، کلیسا، متولی رستگاری اعضای جامعه می باشد، پس اهمیت همگانی دارد. کلیسا مرتبه ای بالاتر از جامعه دارد و هیچ گسستی میان کلیسا و جامعه به چشم نمی خورد. این تعبیر درباره رابطه جامعه و کلیسا، به عصر قرون وسطی تعلق دارد و به لحاظ نظری امروزه چندان به وسیله ارباب کلیسا مطرح نمی شود.
دومین مدل به مدل «کلیسای در جهان» معروف است و از قرن 19 میلادی تاکنون وجه مسلط را در تفکر مسیحی، درباره رابطه کلیسا و دولت تشکیل داده است. این مدل، گذشته از جنبه های کشیشی و کلیسایی، امور دنیوی تر را نیز در نظر دارد و نسبت به مسائل حاد دنیای مدرن (مانند تکنولوژی، علم جدید و غیره) حساس است و مظاهر دنیای مدرن را که زمانی در برابر آن ایستادگی می کرد، به آسانی می پذیرد و می کوشد، خود را با اقتضای زمانه سازگار کند.
اما در کنار آن، «لئونارد بوف» مدل سومی را نیز مطرح می کند و از آن، زیر عنوان مدل «کلیسای در حاشیه جهان» نام می برد. مدل اخیر، به دنبال مدل دوم و در نتیجه برخورد انتقادی با آن شکل گرفت؛ به صورتی که اگر مدل دوم پدیدار نمی شد، مجالی برای طرح آن وجود نمی داشت. مدل سوم رویکردی انتقادی دارد و به قسمی، پدیده هایی مانند عرفی شدن ،سرمایه داری و تجدد را، که بعدها، توسط هواداران مدل دوم، به رسمیت شناخته شده بودند، به چالش می گیرد. در مدل سوم گرایشهای متعددی مشاهده می شود. بخشی از تفکرات وابسته به آن، علایق شدید ضد سرمایه داری دارند. بطور مثال، می توان، از گرایشهای انجیلی رادیکال، در ایالات متحده، الهیات رهایی بخش و دیدگاههای سوسیال مسیحی اروپایی و واتیکان دو یاد کرد.

برخی نگرشهای پسامدرن و هوادار مکتب انتقادی
در سالهای اخیر برخی نگرشهای پسامدرن و هوادار مکتب انتقادی نیز به این جمع اضافه شده اند. این نگرشهای نوظهور، کلیسا و مدرنیته را به عنوان فرا روایت، آماج انتقادهای خود قرار داده اند. یزدان شناسی پسا مدرن، به تدریج، به یک شاخه مستقل یزدان شناسی مسیحی تبدیل شده است. اعضای این نحله به زیر گروههای متعددی تعلق دارند و منابع فکری آنها با یکدیگر فرق می کند. از میان آنها «مارک تایلور» روش واسازی یا شالوده شکنی را به یزدان شناسی وارد کرده است. «گیبسون وینتر» گرایشهای هایدگری دارد. «ویلیام بیردسلی» یک یزدانشناس پروتستان پسامدرن است که تحت تأثیر «آلفرد نورت وایتهد» قرار دارد. «جو هولاندیک رومن» کاتولیک پسامدرن است که از آثار «تبیا دو شاردن» الهام می گیرد. «جورج ویلیام راتلر» نیز، یک کاتولیک پسامدرن است که از یزدان شناسی برای نقد نسبی گرایی، ذهن گرایی و علم زدگی استفاده می کند. برخی دیگر از یزدان شناسان پسامدرن عبارتند از: «رابرت شرلان»، «چارلز وینکوئیست»، «دیوید گریفین». به هر حال، هواداران مدل «کلیسای در حاشیه جهان» تفسیر کاملا متفاوتی از مفهوم «رهایی» ارائه می دهند. و دیگر آن را، در چارچوب نوسازی کلیسا و همسویی آن، با روندهای مربوط به عرفی شدن جوامع مدرن و رشد سرمایه داری معاصر و پدیده جهانی شدن، قابل بیان نمی دانند، بلکه خواستار تحول ریشه ای در رابطه کلیسا و جامعه مدرن می باشند.

چالش یزدان شناسی مسیحی در نیمه نخست قرن حاضر

به نظر می رسد یزدان شناسی مسیحی در نیمه نخست قرن حاضر، خود را با یک چالش بزرگ مواجه می بیند «جووهان باتیست هتز» در مقاله ای، این چالش اساسی را در سه محور جمع بندی می کند. اولا، در دیدگاههای اخیر یزدان شناسی مبانی و بنیادهای یزدان شناسی سنتی به پرسش گرفته شده و نسل جدید یزدان شناسان به دنبال یافتن اصول و مبانی استدلالی جدیدی هستند. دوم، این که یزدان شناسی، به مراتب بیشتر به سرنوشت فرد و جامعه توجه می کند. نسل جدید یزدان شناسان معاصر آرای خود را با در نظر گرفتن این موضوع مطرح می کنند. سوم، یزدان شناسان معاصر می کوشند، از قوم گرایی و اروپا محوری پرهیز کنند.به هر حال این چالش، توسط گرایشهای حاشیه ای کلیسایی آغاز شده و به تدریج، به جانب مرکز حرکت می کند. احتمالا در آینده بخشهایی از این مبارزه طلبیها در نظام کلیسایی جذب می شود و جزء باورهای رسمی کلیسایی قرار می گیرد. و بخشهای دیگر، پس زده می شود و در نتیجه این فرایند، احتمالا پارادایمهای جدیدی سربلند می کنند. بدون تردید، تحول مدلهای سه گانه مزبور، با تحولات شگرف سیاسی و اجتماعی در دو دهه اخیر ارتباط نزدیکی دارد. به بیانی، تغییر در درک کلیسا از مناسبات سیاسی- اجتماعی موجود و نقشی که می تواند در جامعه ایفا کند، می تواند در آینده، بر تلقیهای کلیسایی، درباره رابطه دولت و کلیسا، تأثیر بگذارد. به هر حال، مواضع سیاسی- اجتماعی ارباب کلیسا در شکل دادن به موضع آن در برابر دولت مؤثر است و تحول رابطه دولت و کلیسا از این تغییر مواضع نشأت می گیرد.

منـابـع

جهانگیر معینى علمدارى- مقاله کلیسا و لویاتان- فصل نامه مفید- شماره 32

ویلیام بارکر- مقاله مرورى بر تاریخ مناسبات کلیسا و دولت در مسیحیت غربى- فصلنامه هفت آسمان- شماره 19

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد