اندیشه های سیاسی سهروردی و تأثیر آنها در قتل وی (علل قتل)

فارسی 5937 نمایش |

در قسمت دوم بررسی اندیشه سیاسی سهروردی و تاثیر آن در قتل وی به عناوینی چون: تاثیر احتمالی انیشه سیاسی وی بر پادشاهان معاصرش، نقش برخی از افراد همچون ابن شداد قاضی بیت المقدس و نویسنده زندگینامه صلاح الدین ایوبی، در قتل سهروردی و در نهایت رأی مورخان درباره عامل قتل سهوردی اشاره خواهد بود.

تأثر احتمالی اندیشه سیاسی سهروردی بر پادشاهان معاصرش

پادشاهانی که سهروردی با ایشان همنشین بوده گذشته از ملک ظاهر شاه، فرزند سلطان صلاح الدین ایوبی چند نفر بوده اند یکی امیر سلجوقی، علاءالدین کیقباد که گویا شاگرد سهروردی بوده و نزد وی فلسفه می خوانده و آوازه دانشش به گوش بسیاری رسیده بود. دیگر، سلطان سلیمان سلجوقی که گویا سهروردی پرتونامه را برای وی نگاشته است. سه دیگر، ملک عمادالدین ارتق که از دوستداران و هواداران سرسخت سهروردی بوده و شیخ الواح عمادی را به نام وی نوشته است. با توجه به این واقعیت که سهروردی با برخی از پادشاهان سلجوقی که اهل فلسفه بوده اند مأنوس بوده آیا نمی توان در آن «مقدمه ها» جنبه های سیاسی یافت؟ و آیا این مقدمه ها هشداری درباره آیین سیاسی وی برای دیگران نبوده است؟ وی به پادشاهان می گوید که «اگر می خواهید حاکم درست باشید و زمان حکومتتان نورانی باشد باید به علم و به ویژه تأله بپردازید و مرا به عنوان معلمتان بپذیرید همانگونه که ارسطو حکمتش را در اختیار اسکندر جوان گذاشته بود، من هم حکمتم را در اختیار شما می گذارم.»
سهروردی چنانکه عادت وی است به نمونه های پادشاهان کهن ایرانی نیز اشاره می کند، پادشاهانی که به واسطه داشتن فره کیانی فرمانروایی می کرده اند و کسب حکمت یعنی کسب فره. نکته مهم دیگری که از گفتار سهروردی برمی آید آن است که سیاست می تواند بر حکمت یک فرد استوار باشد و چنین فردی حکیم متألهی است که می تواند قطب عالم باشد یا امام مدینه ای فاضله و همچون شاهان کهن دارای فره ایزدی و سیاست می باید بر دانش و حکمت او استوار باشد و بر قدرت و نیروی بی مانند وی که در دیگران به چشم می بینند: «هر که (یا هر پادشاهی که) حکمت بداند و بر سپاس و تقدیس نورالانوار مداومت نماید، چنانچه گفتیم، او را «فره کیانی» بدهند و «فره نورانی» ببخشند و بارق الهی او را کسوت هیبت و بها بپوشاند و رئیس طبیعی عالم را و او را از عالم اعلی نصرت رسد و سخن او در عالم علوی مسموع باشد، و خواب و الهام او به کمال رسد.» (مجموعه مصنفات، همان، ج 3، ص 81)
بنابراین، هر زمان که حکیم پادشاهی کند آن دوران نورانی خواهد بود و کسی که از او خوارق سر زند و صاحب کرامات و رویای صادقه باشد، می باید ریاست مدینه را در دست گیرد. آیا سهروردی با چنین پیامی آشکارا نمی گوید که شاهزاده ای مانند ظاهر، فرزند صلاح الدین اگر بخواهد به عدالت فرمانروایی کند و رئیس طبیعی عالم شود می باید نزد حکیمی چون سهروردی شاگردی کند و از علوم الاهی بهره گیرد تا صاحب معرفت و حکمت شود؟

آگاهی به حکمت و انوار الهی شرط حکومت اشراقی

پس می توان گفت «آیین سیاسی اشراقی» یعنی حکمت در خدمت حکومت؛ و هیبت و شکوه ریاست راستین از آن کسی است که حکمت جسته و از علم انوار الهی آگاه شده و به فره کیانی دست یافته صاحب کرامات گشته و در نتیجه می تواند از نور حق در راه گسترش خیر و عدالت بهره گیرد. چنانکه باز در الواح عمادی می گوید:
«و چون نفس، طاهر گردد روشن شود به نور حق تعالی، مثنی در تنزیل آمد و گفت «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور؛ خداوند سرور كسانى است كه ايمان آورده‏ اند آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى به در مى‏ برد.» (بقره/ 257) ای از تاریکی جهل به نور معارف... و چون نور الهی سکوت قدسی در ایشان حاصل آید روشن شود و تأثیر کند در اجسام و نفوس... و چون با روشنایی بزرگ آشنا شود و بر روشنی قدسی روشن گردد، نفوس ازو منفعل شوند و ماده ازو متأثر شود. چون فکر دایم دارد در آیات جبروت، و مشتاق شود به عالم روشن و لطیف شود به عشق نورانی و متصف شود به نیکبختی و به خیر و کرم و عدل، به افق اعلی برود و بر اعدای خویش قاهر گردد و محفوظ باشد وصیتی عظیم او را پدید آید و هیبتی سخت تر پدید آید مرا او را. و چون روشن شود به نور حق و قوی گردد به تایید حق از جمله حزب خدا شود... و برسد به نور تایید و ظهر، چنانکه بزرگان ملوک پارسیان رسیدند.
و نوری که معطی تایید است، و نفس و بدن بدو قوی و روشن گردد در لغت پارسیان «خره» گویند، و آنچه ملوک خاص باشد آن را «کیان خره» گویند. و از جمله کسانی که بدین نور و تایید رسیدند خداودن «نیرنگ» ملک افریدون و آنکه حکم کرد به عدل و حق قدس و تعظیم ناموس بجا آورد به قدر طاقت خویش و ظهر یافت بدان که از روح القدس متکلم گشت و بدو متصل و طریق مثال و تجرید و غایت سعادت را دریافت. آنچه قاصدان راه یابند و بدارند از عالم علوی چون که نفس روشن و قوی گشت از شعاع انوار حق تعالی به سلطنت کیانی بر نوع خویش حکم کرد و مسلط به قدرت و نصرت و تایید بر عدو خود.
و دوم از ذریت او ملک ظاهر، کیخسرو مبارک که تقدس و عبودیت را بر پای داشت و از قدس صاحب سخن شد و غیبت با او سخن گفت و نفس او به عالم اعلی عروج کرد و متنقش گشت به حکمت حق تعالی و انوار حق تعالی او را پیدا شد و پیش او بازآمد و معنی «کیان» دریافت و آن روشنایی است که در نفس قاهر پدید آید که سبب آن گردن ها او را خاضع شوند.»

مصادیق و اوصاف همگان متأله

در نظام سیاسی- فلسفی سهروردی حکیم متأله، چنانکه گفته شد، شخصی است هم اهل حکمت ذوقی و هم حکمت بحثی. سهروردی چنین کسی را از «الاخوان تجرید» می داند در هر زمان و مکانی ممکن است یافت شوند چنانکه به نظر وی حلاج و افلاطون از این گروه از حکما شمرده می شوند. افراد این طبقه از حکما را نفوس کامله، اصحاب ریاضات، اصحاب سلوک، اصحاب مشاهده، صاحبان امر، اخوان بصیرت، روشن روانان، روان پاکان، اخوان حقیقت و مانند آنها می داند. این افراد دارای صفاتی هستند همچون انبیاء و نیز حدس دقیقی دارند که با آن بدون تفکر ممتد و در زمان معقولات را درمی یابند و از سر حقیقت آگاه می شوند. اما جزو انبیای مرسل قرار نمی گیرند زیرا از جانب باری به رسالت مأمور نشده اند.
افراد این طبقه در مقام خاصی قرار دارند که آن را «مقام کن» می داند. این اصلاح به تاویل از آیه «انما قولنا لشیء اذا اردناه ان نقول له کن، فیکون؛ ما وقتى چيزى را اراده كنيم همين قدر به آن مى‏ گوييم باش بى ‏درنگ موجود مى ‏شود.» (نحل/ 40) و چنین افرادی قدرت خلاقه غیر معمول دارند و می توانند هر نوع صورتی را که بخواهند ایجاد کنند و کارهای بی مانند کنند، همان راه رفتن بر آب، طی ارض، قهر عنصریات. به این دلیل افراد این گروه «صاحب البرایا» نامیده اند.
در رساله های اصلی سهروردی به بسیاری از شخصیت ها برمی خوریم که به زعم وی از این طبقه اند، از جمله خلفای راشدین، حسن بصری، ذوالنون مصری، سهل تستری، ابویزید بسطامی، ابراهیم ادهم، جنید و شبلی. این که سهروردی فلاسفه مشاء مانند فارابی و ابن سینا را از این گروه ندانسته از آن جهت است که به زعم وی حکمای مشاء به طور کلی با ارباب مشاهده مخالفند و مقامات و احوال نفسانی ایشان را درنمی یابند.
معقولات بر اصحاب مشاهده از تجربه اشراق وارد می شود. ایشان نیازی به آموختگی ندارند و حق مطالبی را بدون مطالعه کتاب درک می کنند. در واقع، حدس قوی است که این افراد را «خلیفه الله فی الارض» می کند. افرادی از این گروه یاد شده که بر فراز و نشیب ها و سختی های سلوک چیره شده اند، در نهایت صاحب قدرت می شوند و قاهر و صاحب تدبیر و صاحب امر از این رو، ریاست معتبر مدینه حق ایشان است و دیگران می باید فرمانبردار ایشان شوند. از نظر سهروردی، اعتبار سیاسی و بنابر آن قدرت، هیبت، حکم، شوکت، و حکومت حقه از آن کسی است که کرامات و خوارق وی ظاهر باشد. همانطور که انبیاء به واسطه معجزات افراد را به پذیرش بعثت خویش فرا می خوانند، کردار خارق العاده رئیس مدینه فاضله نیز اهل آن مدینه را به اطلاعات از او فرا می خواند. باید یادور شد که ابن خلکان و دیگر مورخان به سهروردی نسبت سحر و «نیرنج» داده اند او را «صاحب برایا» خوانده اند. چنین گفتاری چه بسا در پادشاهان زمان سهروردی بی تاثیر نبوده، بخصوص که وی از فره کیانی پادشاهان اساطیری سخن می گوید از این رو به نظر می رسد که پیام سیاسی سهروردی به پادشاهان روزگارش این است که اگر طالب فره و قدرت و عدالت پیشینیان هستید و اگر می خواهید ریاستتان معتبر باشد می باید نزد حکیمی متاله حکمت بیاموزید. چه بسا چنین پیام سیاسی در سرنوشت سهروردی موثر بوده و کار را به کشتن او کشانده. به عبارت دیگر قتل او چه بسا به دلیل نظریه سایسی وی بوده نه «بر اثر حسد حاسدان».

ماجرای قتل سهروردی

چرا سهروردی را در حلب به دستور سلطان صلاح الدین ایوبی کشتند؟ مگر از یک جوان سی و چند ساله اهل حکمت (که به روایتی لباس و ظاهرش «به خربندگان» می مانست) بیم چه می رفته است؟ می دانیم که وی در سال 579 وارد حلب می شود و به زودی به دربار ملک ظاهر راه می یابد و پس از چند سال در 587 به قتل می رسد. چرا باید شخص سلطان نامه ای به خط قاضی القضاه خود به پسرش درباره او بنویسد؟ نباید فراموش کرد که سال 587، سال قتل سهروردی، برابر است با یکی از شدیدترین مراحل جنگهای صلیبی و نیز هم زمان است با ورود ریشارد شیردل پادشاه انگلستان به عکا.
یک سال قبل از این تاریخ هم سلطان صلاح الدین در چندین شهر مشغول جنگ با صلیبیان بوده نیز سخت از دسیسه های رشیدالدین سنان «پیرمرد کوهستان» که در قلعه میسف «الموت ثانی» می زیسته به ستوه آمده و با مشکلات فراوانی روبرو بوده است. از طرف دیگر، صلاح الدین در معرض توطئه های سیاسی خلفای عباسی و حتی دسیسه های بازماندگان فاطمیان در قاهره هم بوده است. می توان پرسید چرا صلاح الدین، با این همه گرفتاری و درگیری در جنگ و دفاع از مصر و بیت المقدس، می باید به مسأله حضور یک جوان صوفی ژنده پوش در حلب هم بپردازد؟ درباره این مجرا تاریخ نویسان چیز چندانی روایت نکرده اند.
اما، به هر حال می توان پرسید که گفتار و رفتار یک جوان به ظاهر گوشه نشین هرقدر هم که از نظر بحثهای فلسفی و کلامی و فقهی گفتارش گستاخانه باشد، چگونه سبب دخالت شخصی سلطانی سخت گرفتار جنگ شده است؟ می توان بر پایه قرینه ها حدس زد که مجرای سهروردی را به ملک ظاهر خطرناک دانسته اند. گفتیم که در این آموزه سیاسی «حکیم حاکم» نقش اساسی دارد. آیا نمی توان گفت که چینن نقشی را برا ملک ظاهر در نظر گفته بوده و خودش را بخشنده حکمت در نظام سیاسی نوینی می دانسته و برنامه ای برای ایجاد مدینه فاضله ای در نظر داشته که در آن شاهزاده جوان نقشی چون افریدون و کیخسرو داشته باشد. مدینه ای که رئیس آن صاحب کرامات باشد و کارهای خارق العاده وی ایجاد هیبت و شوکت و فره کند؟

نقش ابن شداد، قاضی بیت المقدس در قتل سهروردی

و اما مورخان چه می گویند؟ بهاء الدین ابن شداد، قاضی بیت المقدس و نگارنده النوادر السلطانیه زندگینامه بسیار معروف صلاح الدین ایوبی، چه بسا نقش بسیار مهم اما مرموزی در قتل سهروردی داشته است. وی که از ندیمان سلطان بوده می توانست وی را از مقاصد و نتایج سیاسی آموزه فلسفی سهروردی آگاه کند. ابن شداد اهل موصل بوده و مدتها در نظامیه بغداد تدریس می کرده و در سال 584 به خدمت صلاح الدین درآمده و تا مرگ وی در سال 589 از نزدیکترین کسان وی بوده است. و نیز می دانیم که در همین سال به سمت مشاور ملک ظاهر در می آید و مصاحب وی می گردد. یعنی همان کاری که سهروردی تا زمان مرگش انجام می داده. آیا چنین نیست که ابن شداد خیلی کمتر از آنچه می دانسته در کتاب خود آورده؟ می دانیم که مورخ بزرگ اسلامی، ابن خلکان در اواخر عمر ابن شداد نزد وی رفته و وفیات الاعیان ابن خلکان یکی از مهمترین و قدیم ترین منابع زندگانی و قتل سهروردی است. می توان گفته های ابن شداد را یکی از منابع اصلی ابن خلکان دانست. وی تنها مورخی است که از ابن شداد در ین زمینه یاد می کند و به النوادر السلطانیه وی اشاره می کند و می گوید، قاضی حلب بهاءالدین، معروف به ابن شداد، از سهروردی در کتاب خود درباره زندگی صلاح الدین نام برده است.
ابن شداد خود در انوادر السلطانیه از سهروردی تحت عنوان «جوانک» (الشاب) یاد می کند. این قسمت از کتاب ابن شداد گویای نکات ظریفی است که خلاصه ای از آن را می آوریم: «صلاح الدین به دین سخت پایبند بود. به حشر اجساد معتقد بود و همواره کوشا بود تا از شریعت فرمانبرداری کند. از فلاسفه متنفر بود. و نیز از معطله و از دهریون و از هر که مخالفت با شریعت می کرد. به پسرش حاکم حلب، الملک الظاهر دستور داد تا آن جوانک که نامش سهروردی بود و در حلب به مقامی رسیده بود، بکشند. زیرا گفته شده بود که وی با شریعت ضدیت کرده و گفته که آن منسوخ می باشد. پس پسر صلاح الدین سهروردی را گرفت و دستور داد تا او را مصلوب کردند و سپس کشتند.»
از مطالب ابن شداد که بی گمان برداشت رسمی دولت ایوبی از سهروردی است چنین برمی آید که فیلسوف و حکیم متأله جوان فعالیت هایی داشته که از طرف دولت ایوبی ضد قانونی دانسته شده و از این رو خود را از جانب او در تهدید می دیده است. می دانیم که غلب مورخان به سهروردی نسبت سحر، شعبده (شعوذه)، حیل، نیرنج (معرب نیرنگ) و سیمیا زده اند. شهرزوری که خود فیلسوفی اشراقی بوده، وی را «صاحب کرامات» می دانسته. ابن ابی اصیبعه گفته که سهروردی علم سیمیا می دانسته و از وی کارهای شگفتی هم در این فن دیده شده است. شهرزوری این گونه افعال را به خاطر آگاهی سهروردی از اسرار الهی می داند. یکی از مورخان قرن هشتم، الذهبی، در کتاب العیار بر آگاهی سهروردی از علوم اوائل تکیه می کند و دلیل قتل وی را فاسد کردن عقاید پسر سلطان، یعنی ملک ظاهر می داند. در برخی نسخه های نزهه الارواح شهرزوری، به عبارتی شگفت بر می خوریم که در آن از قول برخی از اصحاب سهروردی می گوید که وی را «رسول الله» هم نامیده اند.

رأی مورخان درباره علل قتل سهروردی

می بینیم که از یک سو اکثر مورخان به سهروردی نسبت ساحری و شعبده می دهند و برخی دیگر وی را صاحب کرامات و «الموید بالملکوت» می دانند. چنین طیف وسیعی از داوری را درباره کمتر کسی در تاریخ اسلام سراغ داریم. بر مبنای گفتار مورخانی چون بهاءالدین ابن شداد، ابن ابی اصیبعه و ابن خلکان، می دانیم که سهروردی وارد حلب شده و در آنجا ابتدا در مدرسه حلاویه و سپس در مدرسه نوریه با فقهای حنبلی حلب به بحث می پردازد و به زودی به دربار ملک ظاهر شاه راه می یابد و در زمره همدمان و مشاوران طراز اول وی قرار می گیرد برخی از فقها و علما گفتار وی را ضد شریعت می شمارند و وی را ملحد می نماند و نسبت شعبده و ساحری نیز به وی می دهند و در این داوری پافشاری می کنند تا آنکه سلطان صلاح الدین دستور قتل او را صادر می کند.
برخی از مورخان اخیر، مانند ابوریان چنین عنوان کرده اند که سهروردی اسماعیلی بوده از نظر و عقاید باطنی وی باعث قتلش در حلب شده است. اما در هیچ یک از متون تاریخی اشاره ای به عقاید باطنی سهروردی نشده و خود سهروردی هم در هیچ یک از رساله ها و کتاب هایش اشاره ای به عقاید اسماعیل نمی کند و نیز اینکه برخی از معاصران گفته اند که سهروردی به اصل «ولایت» معتقد بوده هم خلاف حقیقت است. البته، این که سهروردی وارد حلب شده و به همراهش عده ای اهل شمشیر و قلم هم بوه اند و عقاید تازه ای بیان شده که قاضی الفاضل، قاضی القضاه صلاح الدین و ابن شداد و دیگران آنها را خطرناک دانسته اند، شاید به حقیقت امر بسیار نزدیک باشد و همانگونه که شهرزوری نقل کرده علمای حلب به هر حال به او تهمت زندقه و دعوی نبوت زدند: «سبب کشته شدن او چنانکه به ما رسیده این است: او چون از روم برآمد و به حلب رسید به حسب اتفاق میان او و ملک ظاهر بن صلاح الدین یوسف که صاحب مصر و یمن و شام بود. دیداری دست داد و ملک شیخ را دوست داشت و معتقد شد. علمای حلب بر شیخ جمع آمدند و کلمات او را می شنیدند و او در بحث ها بر عقاید حکما و تصویب آنها پای می فشرد و آرای مخالف حکما را نادرست می شمرد و در آن باب مناظره می کرد و الزام می داد و اسکات می فرمود. و در آن باب مناظره می کرد و الزام می داد و اسکات می فرمود. و در آن هنگام به قوت روح القدس چون عجایب بسیار اظهار می ساخت، بر کینه و عداوت ایشان می افزود. پس آن جماعت بر تکفیر و کشتن او اتفاق کردند و چیزهای بزرگ به او نست دادند. چنانچه گفتند، او دعوی نبوت می کند و حال آنکه او از این دعوا بری بود.
حق، سبحانه و تعالی، حاسدان را زیانکار و بدروزگار سازد. سلطان را بر قتل او تحریک کردند. او [ملک ظاهر] ابا کرد. از جمله آنچه نوشتند به پدر او، صلاح الدین این بود که اگر این مرد بماند دین و دنیا را بر شما می شوراند و فاسد می گرداند. [صلاح الدین] به پسر خود نوشت که او را بکش، او نکشت. مرتبه دیگر باز نوشت و تهدیدی بر آن افزود که اگر او را نکشی حکومت حلب را از تو بازمی گیرم... چون شیخ را این حکم محقق گشت و حال را آنچنان دید، گفت مرا در خانه محبوس سازید و طعام و شراب ندهید تا آنکه به الله، که مبداء کل است واصل شوم.» (مجموعه مصنفات، و نزهه الارواح، همان، ج 22، ص 120)
می بینیم که سخنان شیخ چنان تهدیدآمیز و «آیین سیاسی اشراقی» وی چنان فتنه انگیز شمرده شد که وی را به این خاطر کشتند. اما باز باید تأکید کرد که آیین سیاسی این فیلسوف مانند آراء فلسفه سیاسی کلاسیک (از افلاطون تا فارابی نیست، بلکه عقاید وی بر مبنای نقش بنیادی حکمتی خاص در مدینه و کاربرد آن توسط حکیمی حاکم استوار است و این دستورالعمل سیاسی را نمی باید به صورت رأی مجرد فلسفی درآورد. پاره ای از عقاید سیاسی وی بیشتر در جهت به هیجان آوردن پادشاهان زمان خودش است و نه چیزی دیگر و در نهایت الهم شخصی خود وی نقشی اساسی را بازی می کند.

منـابـع

حسین سیدعرب- منتخبی از مقالات فارسی درباره شیخ اشراق- انتشارات شفیعی- 1378- صفحه 125-115

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد