تفکر ارجای و ظهور فرقه مرجئه (زمینه های سیاسی و کلامی)

فارسی 4985 نمایش |

زمینه های کلامی فلسفی مرجئه
چنانکه اشاره شد، مذهب ارجاء در آغاز پیدایش یعنی در صدر اول و عصر اموی صرفا سیاسی، دینی بود و واضع آن عده ای از صحابه نخستین بودند، که نام برخی از آنها گذشت، اما به تدریج از اهمیت سیاسی آن کاسته شد. در اواخر عهد اموی و به ویژه در دوره عباسی که بحث های فلسفی رونق یافت، مانند سایر مذاهب به صورت کلامی فلسفی مطرح شد و این سوال پیش آمد که اصولا اسلام چیست، ایمان چیست، کفر چیست؟ آیا اسلام با ایمان فرق دارد یا نه؟ آیا ایمان فقط تصدیق قلبی است، یا تصدیق قلبی و اقرار زبانی، و یا مجموع تصدیق قلبی، اقرار زبانی و عمل به ارکان دین از قبیل نماز، روزه، زکات، خمس، حج و... است. به عبارت دیگر آیا ایمان بسیط است و یک رکن دارد، یا مرکب است، دو رکن دارد و یا سه رکن؟ کثیری از مرجئه گفتند ایمان فقط تصدیق به قلب یا به عبارت دیگر معرفت و شناخت خداوند است. اگر کسی در باطن و قلب ایمان آورد، مومن و مسلم شناخته می شود اگرچه در زبان اقرار نکنند و حتی اگر متظاهر به فسق باشد بنابراین اقرار زبانی و عمل به ارکان دین اجزای ایمان نیستند. دلیل آنها این بود که قرآن به زبان و لغت عرب نازل شده. «و الایمان فی اللغه التصدیق فقط» و اما اقرار زبانی و عمل به ارکان و جوارح در لغت تصدیق نامیده نمی شود. بنابراین نه ایمان است و نه جزء ایمان. در قرآن مجید هم آمده است: «و ما انت بمومن لنا و لو کنا صادقین» ای بمصدق ما حدثناک به. در حدیث هم وارد شده است که: «الایمان ان تومن بالله و ملائکته و کتبه و رسله ای تصدق. اما مخالفان آنها می گفتد، اگرچه ایمان در لغت به معنای تصدیق به قلب است، ولی شارع معانی لغوی الفاظ را غالبا تغییر داده و در معنای مخصوصی به کار برده است، یعنی منقولات شرعیه، مانند صلات که در لغت به معنای دعاست ولی شارع آن را به عبادت مخصوصی که معروف است اطلاق کرده است. لفظ ایمان هم از این قبیل است. چنانکه در آیه «و ما کان الله لیضیع ایمانکم» (بقره/ 138) از سیاق آیه استفاده می شود که مقصود از ایمان نماز به بیت المقدس است پیش از نسخ آن.
عده ای از مرجئه هم ایمان را مرکب از دو جزء تصدیق قلبی و اقرار زبانی دانستند و تاکید کردند که تصدیق قلبی به تنهایی کافی نیست، اقرار زبانی هم لازم است بنابراین اگر کسی قلبا تصدیق ولی در زبان اقرار نکند او مسلم و مومن شناخته نمی شود. اما این عده هم عمل را جزء ایمان قرار ندادند. بنابراین باید گفت تمام فرق مرجئه به اتفاق کلمه، عمل را نه داخل در مفهوم ایمان دانستند، و نه رکنی از ارکان آن. اما مخالفان آنها یعنی، معتزله و خوارج تاکید کردند که ایمان مرکب است و سه رکن دارد: تصدیق قلبی، اقرار زبانی و عمل به ارکان. خلاصه همچنانکه اساس اعتزال اصول خمسه و اساس تشیع مسئله امامت است، مسئله اساسی مرجئه کلامی هم تحدید و تعریف ماهیت ایمان و مسائل مربوط به آن و داخل نبودن عمل در مفهوم و ماهیت اسلام و ایمان است. البته فرقه مرجئه با گذشت زمان و تغییر اوضاع و احوال مانند سایر فرق در مسائل کلامی با هم اختلاف نظر پیدا کردند و به فرقه های متعدد منفرق شدند که در آینده درباره آنها بحث خواهد شد. حسن بن محمد حنفیه؛ به نظر بعضی واضع ارجا به صوت مطلق حسن بن محمد حنفیه از احفاد امیرالمومنین علی (ع) شناخته شده است، که معاصر خلیفه صالح اموی عمر بن عبدالعزیز بوده و در سال 110 هجری در گذشته است. زیرا درست است، چنانکه قبلا اشاره شد گروه از صحابه صدر اول که نامشان گذشت قولا و عملا در فتنه ها و آشوب ها و جنگ های داخلی که پس از قتل عثمان و خلافت امیرالمومنین (ع) پدید آمد شرکت نکردند و به نوعی ارجا، یعنی ارجای سیاسی عقیده داشتند، ولی طبق مدارک معتبر از جمله نامه ای که از حسن به دست آمده ارجا به عنوان یک مذهب رسمی به دست وی بنیان یافته است. البته آنچه در اغلب منابع آمده و ما ذیلا بدان ها استناد خواهیم کرد، ارجای حسن ارجای سیاسی بوده ولی بنابر نوشته برخی از ارباب فن حسن به ارجای کلامی نیز معتقد بوده و نخستین کسی است که آن را علنی کرده است. قاضی عبدالجبار در طبقات المعتزله خود پس از اشاره به اختلاف مسلمانان بعد از صدر اول، یعنی همان ارجای سیاسی و گزارش قول معتزله، خوارج و مرجئه در ماهیت ایمان، یعنی ارجای کلامی، نوشته است: «و یقال ان هذا القول حدث فی ایام الحسن بن محمد بن الحنفیه، و انه اول من اظهره» بنابراین می توان گفت که محل ظهور ارجا به طور مطلق مدینه و خانه یا مدرسه محمد حنفیه بوده است. گفتنی است مذهب اعتزال هم که ماهیه متضاد با ارجای کلامی است، در همان مدرسه نشات یافته است! زیرا ابوهاشم فرزند دیگر محمد حنفیه (متوفای 98 هجری)؛ موسس مذهب اعتزال شناخته شده است. ابن المرضتی در طبقات خود آورده است: «و سند المعتزله لمذهبهم اوضح من الفلق اذ یتصل الی واصل و عمر و اتصالا ضاهرا شاهرا و هما اخذا عن محمد بن علی بن ابیطالب و ابنه ابی هاشم عبدالله بن محمد». اما در خصوص ارجای سیاسی حسن، چنانکه اشاره شد منابع معتبری در دست است. از جمله نامه ای است که او خود نوشته و دستور داده آن را برای مردم بخوانند. این نامه اخیرا به همت آقای فان اس خاورشناس آلمانی بر پایه نسخه خطی کتابخانه ظاهریه دمشق در سال 1974 در بیروت در مجله Arabica به چاپ رسیده است.

حسن بن محمد حنفیه در آثار ارباب تواریخ
ارباب تواریخ و تراجم هم در آثار خود از نامه مزبور اسم برده و فقراتی نقل کرده ند. ما در این باره علاوه بر متن نامه یاد شده به روایت و نقل ابن حجر (احمد بن علی بن حجر عسقلانی، متوفی 825هـ)، در کتاب تهذیب التهذیب وی اکتفا می کنیم. ابن حجر نوشته است حسن بن محمد بن علی بن ابیطالب، مکنی به ابومحمد و پدرش معروف به ابن حنفیه از پدرش، از ابن عباس، سلمه بن الاکوع، ابوهریره، ابوسعید، عایشه، جابر بن عبدالله و دیگران روایت کرده و عده ای هم، از جمله عمرو بن دینار، عاصم بن عمر بن قتاده، زهری (محمد بن مسلمان، متوفی 122)، ابان بن صالح، قیس بن مسلم، عبدالواحد بن ایمن از وی روایت کرده اند. مصعب زبیری، مغیره بن مقسم و عثمان بن ابراهیم حاطبی، گفته اند او (حسن) اولین کسی است، که درباره ارجاء سخن گفته و در خلافت عمر بن عبدالعزیز مرده و بلاعقب بوده است. ابن سعد (ظاهرا مقصود ابن سعدی واقدی صاحب الطبقات الکبری است) گفته است حسن از ظرفا و فضلای بنی هاشم بوده و در فضل و شکل بر برادرش ابوهاشم برتری داشته و نخستین کسی است که در ارجاء سخن گفته است. زهری گفته است حسن و عبداله (مقصود ابوهاشم است)، پسران محمد هر دو برای ما حدیث نقل کردند، ولی به روایتی حسن موثق تر و حدیثش پسندیده تر بود. و محمد ابن اسماعیل جعفری گفته عبدالله بن سلمه بن اسلم از پدرش از حسن بن محمد برای ما حدیث نقل کرد و گفت حسن از موثقترین مردم در میان مردم است. و سفیان از عمرو بن دینار نقل کرد که زهری از غلامان حسن بن محمد بوده و ابن حبان گفت حسن از عالمان مردم به اختلاف (اختلاف آرا و مذاهب) بوده است و سلام بن ابی مطیع از ایوب نقل کرد که من از ارجا بیزارم اولین کسی که درباره ارجاء سخن گفت مردی از اهل مدینه بود، که به وی حسن بن محمد می گفتند. و عطاء بن سائب از زاذان و میسره نقل کرده که آنها بر حسن بن محمد وارد شدند او را به جهت کتابی که در ارجاء نوشته مذمت کردند و او به زاذان گفت: ای ابوعمر، من دوست می داشتم که می مردم و آن کتاب را نمی نوشتم. خلیفه گفت او در سال 99 یا 100 مرده. در تاریخ وفات وی جز آن هم گفته شده است. به روایت مقریزی حسن کتابهای خود را (شاید مقصود همان کتاب مذکور باشد)، به امصار و بلاد می فرستاده و مردم را به ارجاء دعوت می کرده است. ابن حجر که خود نامه حسن را دیده گفته است: ارجای حسن غیر ارجایی است، که متعلق به ایمان است و اهل سنت از آن خرده گرفته اند. زیرا من به کتاب حسن بن محمد که ابن عمر عدنی (متوفی 243) در آخر کتاب الایمان خود آورده واقف شدم. ابن عمر گفته که: ابراهیم بن عیینه (متوفی 199) از عبدالواحدین ایمن حدیث کرد و گفت: حسن بن محمد به من دستور داد این کتاب را برای مردم بخوانم. آغاز نامه «اما بعد من شما را به تقوای الهی سفارش می کنم». پس از آن کثیری در موعظه و وصیت به کتاب خدا و پیروی از آنچه در آن آمده ذکر کرده و اعتقاد خود را بیان داشته سپس در آخر کتاب گفته است: ما ابوبکر و عمر را دوست می داریم زیرا ما در خصوص آنها با امت نجنگیدیم و در کار آنها شک و تردید نداریم و اما حکم کسانی را که بعد از آنها آمدند و داخل فتنه شدند به تاخیر می اندازیم و امرشان را به خدا واگذار می کنیم الی آخر ابن حجر پس از ذکر مطالب فوق نظر می دهد: آن معنائی که حسن درباره آن سخن گفته این است که او در مخطی یا مصیب بودن دو طایفه متقاتل که در فتنه با هم می جنگیدند، رای قاطع نداشته و امر و حکم را درباره آنها به تاخیر می انداخته است، اما ارجائی که متعلق به ایمان است، بدان نرسیده بنابراین ایرادی بر وی وارد نیست و خدا داناتر است. ملاحظه می شود طبق گزارش ابن حجر ارجای حسن صرفا سیاسی است و او درباره ارجای کلامی و فلسفی یعنی که عمل از ارکان اسلام و ایمان است یا نه؟ سخنی نگفته و حکمی نداده است. به روایتی واضع ارجا (ظاهرا ارجای کلامی) حسان بن بلال بن حارث مزنی در بصره است. بعضی هم گفته اند اولین کسی که ارجاء را وضع کرد اباسلت سمان است که در سال 152 مرده است. ناگفته نماند که مولف تبصره العوام فی مقالات الانام هم به طور مطلق و بدون فرق، میان ارجای سیاسی و کلامی نوشته است و ظهور مرجیان در زمان مامون بن هارون الرشید بود.

اختلافات مرجئه

مرجئه پس از اتفاق در اینکه عمل رکن ایمان نیست و مرتکب معصیبت کبیره که توبه نکرده مسلمان و مومن بشمار می آید و احکام اسلام در دارین، دنیا و آخرت درباره وی اجرا می شود، در مسائل مختلف با هم اختلاف کردند، از جمله اختلاف در مفهوم ایمان، اختلاف در مفهوم کفر، اختلاف در خصوص معاصی، که همه کبیره اند، یا برخی کبیره و برخی صغیره، اختلاف در اینکه آیا مقلد در ایمان مومن است یا نه؟ اختلاف در اخباری که از سوی خداوند وارد شده و ظاهر آنها عموم است، اختلاف در امر و نهی، برخی گفتد امر و نهی بر خصوص است، مگر دلیلی بر عموم بیاید، برخی دیگر برعکس گفتند بر عموم است مگر اینکه دلیلی بر خصوص باشد. همچنین اختلاف در تخلید کفار در آتش، که آیا خداوند کافران را مخلد در آتش می کند یا نه، اختلاف در تخلید فجار اهل قبله در آتش، که آیا رواست خداوند آنها را در آتش مخلد سازد یا نه؟ اختلاف در غفران و آمرزش کبائر با توبه در این که آن تفضل است یا استحقاق، اختلاف در معاصی انبیا، در اینکه آیا کبائر است یا نه؟ اختلاف در موازنه و احباط در اینکه ایمان و به طور کلی حسنات سیئات را احباط می کند یا نه؟ اختلاف در اکفار متاولین در اینکه می توان متاول را تکفیر کرد یا نه برخی گفتند ما هیچ متاولی را تکفیر نمی کنیم مگر با اجماع امت بر تکفیر وی، برخی تنها به تکفیر کسانی پرداختند که قول آنها را در قدر و توحید رد می کنند و بالاخره برخی دیر گفتند کفر فقط جهل به خداست و جز جاهل به خدا تکفیر نمی شود، اختلاف در عفو از مظالم بندگان خدا، برخی گفتند عفو فقط از جانب خداوند است به این صورت که در روز قیامت به مظلوم عوض می دهد و او ظالم را می بخشد، برخی دیگر گفتند عفو همه گناهکاران چه مربوط به به بندگان او، عقلا در دنیا جایز است. اختلاف در توحید: برخی قائل به قول معتزله یعنی تنزیه شدند و برخی دیگر قائل به تشبیه، اختلاف در رویت، برخی مانند معتزله آن را نفی کردند و برخی دیگر آن را در آخرت جایز و واقع دانستند، اختلاف در قرآن، برخی قرآن را مخلوق دانستند برخی غیرمخلوق و برخی دیر قائل به توقف شدند، اختلاف در ماهیت باری تعالی برخی گفتند خداوند ماهیت دارد ولی ما آن را در دنیا درک نمی کنیم، اما در آخرت خداوند برای ما حس ششمی خلق می کند، که بدان وسیله ماهیتش را درک می کنیم، برخی دیگر ماهیت را از خدا نفی و انکار کردند، اختلاف در قدر، برخی به قول معتزله گرویدند، اختلاف در اسماء و صفات خداوند، برخی به قول معتزله متمایل شدند و برخی دیگر به قول ابن کلاب و صفاتیه.

فرق مختلف مرجئه
مرجئه در اثر این اختلافات مانند سایر فرقه ها به تدریج و مرور زمان به طوایف وگروه های مختلف متفرق شدند، که نام و نشان و آرا و عقایدشان در کتب تواریخ و فرق و مقالات ثبت و ضبط شده است. شهرستانی مرجئه را نخست به چهار طایفه تقسیم کرده: مرجئه خوارج، مرجئه قدریه، مرجئه جبریه و مرجئه خالصه.

الف) مرجئه خوارج
مرجئه خوارج (شبیبیه پیروان شبیب بن یزید شیبانی خارجی مغروق سال 77) گروهی از خوارجند که در مورد شخصی به نام صالح بن مسرح (متوفی 76) و «فرقه راجعه» که یکی از طوایف خوارجند و از صالح برگشته اند، توقف کرده و گفته اند: ما نمی دانیم آنچه صالح حکم کرده حق است، یا جور همچنانکه نمی دانیم آنچه «راجعه» شهادت داده اند حق است یا جور. بنابراین آنها در این مورد حکم را به تاخیر انداختند و خوارج از آن ها بیزار شدند و آنها را مرجئه خوارج نام نهادند.

ب) مرجئه قدریه
مرجئه قدریه با قول به ارجاء قائل به قدر و موافق قدریه یعنی معتزله و برخلاف جبریان قائل به اختیارند. محمد بن شبیب صالحی، خالدی و غیلانیه اصحاب غیلان دمشقی از مرجئه قدریه اند. غیلان اولین کسی است که قول به قدر و ارجاء را ظاهر ساخت.

ج) مرجئه جبریه
مرجئه جبریه در ایمان قائل به ارجاء و در اعمال قائل به جبرند.

د) مرجئه خالصه
اما مرجئه خالصه، شهرستانی آنها را شش گروه بغدادی، اسفراینی و عضادالدین ایجی پنج گروه شمرده اند. اشعری آنها را به طور کلی دوازده فرقه شناخته و درباره عقاید و افکار و موارد اتفاق و اختلافشان به تفصیل سخن گفته که آموزنده است ولی ما به علت احتراز از اطناب از نقل آن خودداری می کنیم و به گزارش اسفراینی که همراه با نوعی تساهل ولی کوتاهتر از گزارش اشعری، بغدادی و شهرستانی است اکتفا می کنیم.

1- یونسیه
اتباع یونس بن عون. یونس می گفت: ایمان در قلب و در زبان است و حقیقت آن معرفت خدای سبحان، محبت به او و خضوع به او و تصدیق رسولان و کتابهای اوست. معرفت آنها فی الجمله، نه به تفصیل، ایمان است. هیچ خصلتی از خصال ایمان نه ایمان است و نه بعض آن بلکه ایمان جمله آنهاست.

2- غسانیه
اتباع غسان مرجئی که می گفت: ایمان اقرار به خدا، محبت به او و تعظیم به اوست. او برخلاف قول ابوحنیفه که قائل بود ایمان زیادت و نقصان نمی پذیرد، می گفت قبول زیادت می کند ولی نقصان نمی پذیرد، همچنین برخلاف یونسیه، می گفت هر خصلتی از خصال ایمان بعض ایمان است.

3- تومنیه
اصحاب ابومعاذ تومنی (تومن روستائی در مصل) که می گفت: ایمان چیزی است که، ترا از کفر حفظ می کند، و ایمان نامی است که بر خصال کثیری اطلاق می شود، اگر کسی یکی از آن خصال را ترک کند کافر می گردد. یک خصلت از آن خصال نه ایمان نامیده می شود و نه بعض ایمان، می گفت اگر کسی فریضه ای از فرایض را که در نزد وی از ایمان بشمار می آید ترک کند «یقال فیه فسق و لا یقال انه فاسق». می گفت فاسق علی الاطلاق کسی است که جمیع خصال ایمان را ترک و همه آنها را انکار کند.

4- ثوبانیه
اتباع ابوثوبان مرجئی است که می گفت: ایمان اقرار به خدا و رسولان او و به هر چیزی که وجودش در عقل مفروض است (یعنی فعل آن عقلا واجب است). او برخلاف فرقه های دیگر قول به واجبات عقلی را افزوده است (یعنی همچون معتزله قائل به واجبات عقلی شده است).
5- مریسیه
اصحاب بشر مریسی است، که مرجئه بغداد از اتباع اوست. او در فقه بر مذهب ابویوسف قاضی سخن می گفت و لکن برخلاف ابویوسف قرآن را مخلوق می دانست. او مهجور فریقین بود. با شافعی مناظره کرد بغدادی توضیح داده که بشر در فقه بر رای ابویوسف قاضی بود ولی وقتی که قول به خلق قرآن را اظهار کرد ابویوسف و را ترک کرد و صفاتیه از وی اعراض کردند و چون در قول به این که خدای متعال خالق اکساب بندگان است و استطاعت با فعل است با صفاتیه موافقت کرد معتزله به تکفیرش پرداختند، بنابراین، مهجور هر دو گروه صفاتیه و معتزله شد.

هـ) مرجئه اهل سنت
مرجئه اهل السنه: مولفان کتب فرق علاوه بر فرق مذکور از فرقه ای به نام «مرجئه اهل السنه» سخن گفته و این عنوان را به علمای احناف اوائل یعنی ابوحنیفه و اصحابش اطلاق کرده اند. شاید بدین جهت که آنها در برابر خوارج و برخلاف آنها، عمل را از ارکان ایمان نشناختند و مرتکب معصیت کبیره را که توبه نکرده واجب القتل ندانستند. به روایتی اولین کسی که اهل جماعت مرجئه نامید نافع بن ازرق خارجی (مقتول 65) است ابوالحسن اشعری در مقالات الاسلامیین ابوحنیفه و اصحاب او را فرقه نهم مرجئه می شناسد و می نویسد به زعم آنها ایمان معرفت خدا و اقرار به او و معرفت رسول و اقرار به آنچه او از طرف خداوند آورده است فی الجمله نه به تفصیل. اما پس از آن از ابوعثمان آدمی نقل می کند که ابوحنیفه و عمر بن ابی عثمان شمری در مکه با هم ملاقات کردند. عمر از ابوحنیفه پرسید: کسی که عقیده دارد خداوند گوشت خنزیر را حرام کرده اما احتمال می دهد، خنزیری که خداوند حرامش کرده این عین نیست او مومن است یا نه؟ ابوحنیفه پاسخ داد مومن است. باز به وی گفت کسی که عقیده دارد خداوند حج کعبه را واجب کرده، اما احتمال می دهد که آن جز این کعبه باشد که در مکان فعلی واقع است مومن است یا نه؟ ابوحنیفه پاسخ داد مومن است باز پرسید اگر کسی گفت که می دانم خداوند محمد (ص) را مبعوث کرده و او رسول خداست، اما نمی دانم شاید او زنجی باشد آیا مومن است؟ گفت مومن است. شهرستانی عقاید فوق را از غسان کوفی نقل می کند و با شگفتی می نویسد که غسان مذهب خود را به ابوحنیفه نسبت می دهد. شهرستانی ابوحنیفه را از این نوع عقاید بری می داند و آن نسبت را کذب و دروغ می خواند. مرحوم شیخ محمد زاهد بن حسن کوثری محقق مصری نیز در مقام دفاع از ابوحنیفه او را از این نسبت تبرئه می کند و ارجاء ابوحنیفه را، فقط در این می داند که عمل رکن ایمان نمی باشد و آن را «ارجاء سنت» می نامد و می نویسد: «ولکن هذا ارجاء سنه لایعدوه الحق ما در آینده نیز درباره ارجای ابوحنیفه و پیروان وی سخن خواهیم گفت.
(ادامه دارد...)

منـابـع

محسن جهانگیری- فصلنامه فلسفی- شماره 10- بهار و تابستان 1384- دانشکده ادبیات و علوم انسانی- دانشگاه تهران- صفحه23-15

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد