محالات از دیدگاه متکلمین یهودی با تأثیر از کلام اسلامی

فارسی 2905 نمایش |

فیلون

این دیدگاه که خدا به رغم قدرت مطلق خود، پاره اى امور را انجام نمى دهد، دیدگاهى است که مى توان آن را در کتاب مقدس عبرى و نزد فیلون یافت و به مسئله اى در باب امور محال تبدیل شد که آباء کلیسا و نیز متکلمان و دیگر فیلسوفان دینى مسلمان در مورد آن و رابطه اش با قدرت مطلق خدا بحث کرده اند. حال مى خواهیم بدانیم که فیلسوفان و متکلمین دینى یهودى در دوره عربى درباره همین مسئله چگونه بحث کردند.

دیدگاه اسحاق اسرائیلى
اسحاق اسرائیلى، ضمن این که مستقیما محالات را به مثابه یک مسئله مورد بحث قرار نمى دهد، نشان مى دهد که از وجود چنان مسئله اى آگاه بوده، سعى دارد آن را با اعتقاد به قدرت مطلق خدا سازش دهد. از این رو مى گوید: «نسل ها و نیاکان بسیارى بین آدم و موسى (ع) وجود دارند، اما این که براى موسى (ع) محال بود که در روزگار آدم پا به عرصه وجود بگذارد به خاطر ناتوانى خالق براى تحقق چنان امرى نیست، بلکه به خاطر آن است که چنین چیزى ربطى به حکمت ندارد، بلکه خود به خود بى معنا و نامعقول است.» او در ادامه توضیح مى دهد که تنها راه این که خدا بتواند موسى را در زمان آدم پدید آورد، آن است که خدا «زاد و ولد طبیعى» را از میان برداشته، موسى را مستقیما بدون واسطه والدین خلق کند، که البته به این وسیله «پاره اى از اوصاف و آثار حکمت از میان مى رود.»

دیدگاه سعدیا

در آثار سعدیا بحث مستقیمى در باب مسئله محالات وجود دارد. اول این که، او امورى را نام مى برد که آنها را محال مى داند. از این رو، یک جا با کسانى مخالفت مى ورزد که تلقیشان از قدرت مطلق خدا آنان را به این اعتقاد سوق داده که خدا «بر هر محالى قادر است، نظیر تغییر دادن خود و هر آنچه به وى مربوط است.» او در جاى دیگر امور محال زیر را برمى شمرد: «عدد پنج را به بیش از ده افزایش دادن بدون افزودن هیچ عدد دیگرى به پنج»; «گذراندن جهان از حلقه یک انگشترى بدون انقباض جهان و انبساط حلقه»; «برگرداندن یک روز سپرى شده به وضع اولیه آن.»
تمام نمونه هایى که از امور محال ذکر شد، منعکس کننده سخنانى از آثار گذشتگان است. محال بودن این که خدا خودش را تغییر دهد، در آثار افلوطین و دیونیسیوس مجعول مطرح است. محال بودن این که بتوان پنج را به بیش از ده افزایش داد، شبیه سخن اسکندر افرودیسى است مبنى بر این که محال است خدا دو ضربدر دو را مساوى پنج کند. محال بودن گذراندن جهان از حلقه انگشترى شبیه این سخن اخوان الصفا است که خدا قادر نیست شترى را از سوراخ سوزنى بگذراند. محال بودن برگرداندن روز سپرى شده، منعکس کننده تأکید ارسطوست بر سخن آگائون که: «فقط یک چیز است که خدا را اختیارى در آن نیست و آن این که خدا نمى تواند کارى کند که آنچه وقوع یافته، وقوع پیدا نکرده باشد.»
دوم، سعدیا مى کوشد تا سازگارى محالات را با قدرت مطلق خدا تبیین کند. از این رو، در پاسخ به «پاره اى از بدعتگذاران»، که وى در موردشان مى گوید آنان «غالبا از ما درباره چنین مسائلى مى پرسند»، مى گوید: «خدا در واقع قادر است هر چیزى را انجام دهد، اما چیزى که آنان در مورد خدا مى پرسند هیچ چیزى نیست، زیرا آن چیز، محال است» و «محال، هیچ (لاشیئ) است، و لذا این مانند آن است که بپرسند آیا خدا قادر به انجام هیچ (لاشیئ) است یا نه، که در واقع همان مسئله اى است که آنان مى پرسند.» این فقره منعکس کننده دو سخن است. یکى از این سخنان از آن ارسطوست، که بر اساس آن یکى از معانى «امر محال» این است که امکان ندارد: «چیزى که نمى تواند به وجود بیاید، بخواهیم که به وجود بیاید» که لازمه آن معدوم بودن امر محال است. سخن دوم سخنى کلامى است که آن گونه که ابن میمون بیان کرده، به این صورت است که «فاعل، علت عدم نیست; زیرا عدم، نیازمند فاعل نیست» که این سخن، به گواهى ابن رشد، در علم کلام عموما مقبول افتاد. استفاده اى که سعدیا در این جا از لفظ لا شىء، به جاى لفظ عدم، در آن سخن کلامى مى کند، با دیدگاه خود او مطابق است که «عدم، لاشیئ» است.

دیدگاه یوسف بصیر

یوسف بصیر از یک محال سخن به میان مى آورد و آن تقسیم اتم است. او در ابتدا با این عبارت مبهم آغاز مى کند که اتم «نمى تواند تقسیم شود، نه به وسیله خود ما و نه هر کس دیگرى غیر از ما» و سپس توضیح مى دهد که در آن عبارت، که آشکارا به اتم اشاره دارد، مقصودش از «هر کس دیگرى غیر از ما» چه کسى بوده است. اتم «نمى تواند تقسیم شود نه به وسیله خود ما و نه به وسیله خدا.» اما او آشکارا از تناقض ظاهرى میان اعتقاد به قدرت مطلق خدا و اعتقاد به محالات آگاه است و بلافاصله این تناقض را در عبارت بى سر و ته و آشفته زیر توضیح مى دهد: «ما وقتى راجع به اتم مى گوییم که خدا نمى تواند آن را به اجزاء تقسیم کند، این بدان سبب است که خود این که (گفته مى شود که) باید تقسیم شود درست نیست. ما نگفتیم این به سبب فقدان قدرت، یعنى، به خاطر آن است که خدا فاقد قدرت است و نمى تواند اتم را تقسیم کند، بلکه صرفا گفتیم که این درست نیست که اتم را باید تقسیم کرد، و خدا چیزى را که درست نیست انجام نمى دهد; او تنها چیزى را انجام مى دهد که درست باشد، زیرا تمام آثار و کارهاى او شایسته و مناسبند، اما این امر شایسته و مناسب نیست، نه به این سبب که او فاقد قدرت و ناتوان از انجام آن است. این تصمیم خدا بود که اتم باید تقسیم ناپذیر باشد زیرا تقسیم پذیرى آن امرى ناپسند و نامناسب است و از آن جا که ناپسند است، خدا آن را تقسیم نمى کند.
آیا نمى بینى که اگر کسى از ما کارى را انجام دهد که نباید انجام دهد، همه عالم او را به خاطر انجام کارى که نباید انجام گیرد سرزنش مى کنند. چون چنین است، پس سخن خود را مبنى بر این که (اتم) نه به وسیله خود ما تقسیم پذیر است و نه به وسیله خدا، به کرسى نشانده ایم; زیرا هر چیزى که نشدنى باشد قابل اطلاق بر خداوند نیست، زیرا که خدا هیچ میلى به چیزى که انجام نمى گیرد ندارد. از این رو، اتم نه به وسیله ما تقسیم مى شود و نه به وسیله خدا.»
شاید این توجیهى بوده که متکلمان مسلمان براى محال بودن تقسیم اتم ها به وسیله خدا آورده اند.

دیدگاه ابراهیم بن داود
ابراهیم بن داود به طور آشکار به محالات نمى پردازد، اما از توضیح دلیل اعتقادش به این که خدا نسبت به همه حوادث آینده، از جمله افعال آتى انسان، صرفا به عنوان امورى ممکن علم پیشین دارد، بدون علم پیشین نسبت به این امکان که نهایتا متحقق مى شود، مى توان استنباط کرد که او این را در زمره آن محالاتى قرار مى دهد که محال بودنشان به سبب حکمت بالغه خدا است که نمى خواهد کارى بر خلاف پاره اى قوانین طبیعت که خود در عالم نهاده، انجام دهد.

دیدگاه ابن میمون

ابن میمون در دو جا از کتاب دلالة الحائرین به دیدگاه متکلمان درباره محالات مى پردازد. او در جزء اول نشان مى دهد که متکلمان، بر خلاف فلاسفه که وظیفه عقل را داورى در باب ممکن بودن یا محال بودن امر متخیل مى دانند، مى گویند که هرچیزى که به خیال درآید، عقل باید آن را ممکن بداند. او این مطلب را با بیان این نکته توضیح مى دهد که فلاسفه پاره اى امور را محال مى پندارند، اما متکلمان همان امور را ممکن مى دانند. وى سپس از چهار چیز نام مى برد که همه متکلمان آنها را محال مى دانند و یک چیز است که تنها پاره اى از متکلمان آن را محال مى دانند، و محال بودن همه اینها به سبب آن است که حتى قابل تخیل نیستند.
او در جزء سوم، با توضیحى کلى درباره معناى محال سخن را آغاز کرده، در مورد آن عبارات زیر را بیان مى کند: 1- «امر محال طبیعت ثابتى دارد... و تغییر آن به هیچ وجه ممکن نیست». 2- امورى که محالند، «ضرورتا محالند» 3- امر محال «فعل و اثر یک فاعل نیست.»
این سه عبارت به ترتیب منعکس کننده سه عبارت زیر در ارسطو است: 1- یکى از معانى «محال» این است که محال است «چیزى که قابل تغییر نیست بتواند در فرایند تغییر به چیزى تبدیل و تغییر یابد که نمى تواند به آن تغییر یابد» 2- «آنچه نمى تواند به گونه اى دیگر باشد، مى گوییم ضرورتا چنین است» 3- امورى که به این معنا ضروریند، هیچ علت خارجى براى ضرورتشان ندارند. ابن میمون بر پایه چنین مفهومى از امر محال نتیجه مى گیرد که: «نباید خدا را قادر بر آن دانست.» وى سپس در توضیح این عبارت مى گوید که این بدان معنا نیست که خدا واقعا براى تغییر محال فاقد قدرت است; بلکه فقط به این معناست که خدا، بنا به حکمتش، قدرت خودش را اعمال نمى کند. این سخنان در واقع همان مطالبى است که معمولا همه فلاسفه مفسر کتاب مقدس در تبیین محال ها بیان مى کنند. ابن میمون در توضیح این مسئله مى گوید که متکلمان در این که تخیل پذیرى مستلزم امکان است با فلاسفه اختلاف دارند; اما همه آنان در اعتقاد به وجود محالات با فلاسفه هم عقیده اند، زیرا همه آنها وجود امور غیر قابل تخیل را مى پذیرند، و نیز تنها اختلاف نظر گزارش شده در میان خود متکلمان در مسئله محالات، به چیزى مربوط مى شود که تنها اشاره اندکى در مورد تخیل پذیرى آن دارد، و آن اختلاف نظر که آیا باید آن را در زمره محالات آورد یا ممکنات از همین جا ناشى مى شود.

چهار امر مشترک

ابن میمون سپس چهار امر را نام مى برد که به گفته او همه متکلمان آنها را محال مى دانند. از این محالات، سه تاى اول همان سه محال از چهار محالى است که وى در بخش نخست ذکر مى کند. از این رو، با افزودن چهارمین محال از محالاتى که در بخش نخست آورده، پنج محال حاصل مى آید که همه متکلمان در موردشان اتفاق نظر دارند و آنها عبارتند از:
1- «اجتماع ضدین در آن واحد و در محل واحد»، یعنى قانون تناقض که اخوان الصفا و ابن حزم و غزالی آن را محال مى دانند;
2- «انقلاب اعیان»، یعنى جوهر به عرض و عرض به جوهر تبدیل شود» که مطابق است با آنچه غزالى آن را «قلب الاجناس» نامیده و محال مى داند; زیرا محال است که «یک شیئ به شیئ دیگر تبدیل شود»، مثلا «سیاهى» به «قدرت» منقلب شود.
3- «وجود جوهر جسمانى بدون این که عرضى در آن باشد.»
4- «این که خدا، (الف) کسى را مثل خودش به وجود بیاورد یا (ب) خود را نابود سازد یا (ج) جسمانى شود یا (د) دچار تغییر شود.»
5- «این که یک جسم در جسم دیگر داخل شود.»
به گفته ابن میمون، مطلبى که متکلمان در باب آن اختلاف نظر دارند این است که آیا خدا «مى تواند عرضى را جدا و مجردا به وجود بیاورد، یعنى در محل نباشد»، که در مورد آن «گروهى از اهل نظر، یعنى معتزله، آن را قابل تخیل و لذا ممکن و دیگران آن را محال دانسته اند.» منظور از «معتزله» ابوالهذیل و جبایی است که خود ابن میمون در جاى دیگر به آنان اشاره مى کند که معتقد به آفرینش عرض بى محل فنا توسط خدا بودند.

دیدگاه خود ابن میمون درباره امور محال
اما راجع به دیدگاه خود ابن میمون درباره امور محال، او با توجه به دیدگاه فلاسفه که تنها باید عقل را داور و معیار ممکن بودن گرفت، از دیدگاه متکلمان که تخیل پذیرى را معیار امکان مى دانند، انتقاد مى کند، اما آشکارا با نظر فلاسفه که خلق از عدم را در مورد خدا محال مى دانند، اختلاف نظر دارد. نیز، با کسانى که علم پیشین خدا در مورد حوادث آینده، از جمله افعال آتى انسان، را به دلیل تخیل ناپذیرى آن در زمره محالات قرار مى دهند، مخالفت مى کند.
ابن میمون با توجه به مخالفت هاى صورت گرفته با امورى که عقل، به قول فلاسفه، محال مى داند، در مى ماند که آیا عقل واقعا قادر است بین آنچه معقول است و آنچه صرفا به تخیل درمى آید تمییز دهد و این پرسش را مطرح مى کند که آیا چیزى فراتر از عقل و قوه خیال وجود ندارد که به تنهایى بتواند بین آن دو امر تمایز قائل شود و لذا به تنهایى معیار امکان باشد؟

منـابـع

هری اوسترین ولفسن- بازتاب های کلام اسلامی در فلسفه یهودی- ترجمه علی شهبازی- حوزه علمیه قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1387

هادی وکیلی- مقاله ابن میمون، از الاهیات اسلامی تا الاهیات یهودی- مجله قبسات- شماره 43

فردریک کاپلستون- دیباچه ای بر فلسفه قرون وسطی- ترجمه مسعود علیا- نشر ققنوس- 1383ش

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد