عشق در نگاه مولانا (قدرت)
فارسی 3402 نمایش |قدرت
نگاه مولوی به عشق ورزی عامه البته مولانا عشق عامه را به کلی منکر نمی شود و معتقد است اگر متکی بر صدق و راستی باشد، قدرت بیکرانی دارد.
تلخ، از شیرین لبان خوش می شود *** خار، از گلزار دلکش می شود
ای بسا از نازنینان، خارکش *** بر امید گلعذاری ماه وش
ای بسا حمال، گشته پشت ریش *** از برای دلبر مهروی خویش
کرده آهنگر جمال خود سیاه *** تا که شب آید، ببوسد روی ماه
خواجه، تا شب، بر دکانی چارمیخ *** زآنکه سروی در دلش کرده ست بیخ
تاجری دریا و خشکی می رود *** آن به مهر خانه شینی، می رود
وان دروگر، روی آورده به چوب *** بهر خوب خود، گزیده رنج کوب
این قدرت عشق مجازی گاهی سحرانگیز است و:
آنچنانکه مادر دل برده ای *** پیش گور بچه ی نو مرده ای
رازها گوید به جد و اجتهاد *** می نماید زنده او را، آن جماد
پیش او هر ذره آن خاک گور *** گوش دارد، هوش دارد، وقت شور
حی و قائم داند او آن خاک را *** چشم و گوشی داند، آن خاشاک را
مستعمع داند به جد آن خاک را *** خوش نگر این عشق ساحرناک را
مولانا با تفسیر عشق مجازی، دشواری راه عشق الهی را گوشزد می نماید.
ای دل، اندر عاشقی، تو نام نیکو ترک کن *** کابتدای عشق رسوایی و بدنامیست آن
اندرون بحر عشقش، جامه جان زحمتست *** نام و نان جستن، به عشق اندر، دلا، خامیست آن
عشق عامه خلق، خود، این خاصیت دارد، دلا *** خاصه این عشقی که زان مجلس سامیست آن
عقل و عشق
پیکار عقل و عشق ادبیات عرفانی با پیکار عقل و عشق گره خورده و هریک از مردان خدا از دریچه ای این قضیه را توضیح داده و بر مبناهایی خاص تبیین کرده اند. البته در برابر عشق گرایان، جبهه عقل گرایان با ادله و برهانهای منطقی تلاش کرده اند رجحان عقل را بر همه امور به اثبات برسانند. اما عرفا که اکثرا زمانی سیر عقلانیت را طی کرده اند معتقدند کمیت عقل لنگ است و آدمی را به سر منزل مقصود نمی رساند و جز سرگردانی و حیرانی حاصلی به بار نمی آورد. عاقلی ساحت خوف و احتیاط و عدم اقدام و دست به عصا بودن است، در حالی که وادی عشق، وادی جرأت و عدم احتیاط و اقدام گستاخانه و خلاصه مرد کار بودن است. دکتر الکسیس کارل در این باره می گوید: «عقل خلاق علم و فلسفه است و هنگامی که متعادل باشد راهنمای خوبیست، ولی به ما حس زندگی و قدرت زیستن نمی بخشد و جزو یکی از فعالیتهای روانی نیست. اگر به تنهایی رشد کند و همراه با احساس نباشد افراد را از یکدیگر دور و از انسانیت خارج می کند. منطق به تنهایی برای اتحاد افراد کافی نیست و نمی تواند مهر بورزد و کینه بتوزد. احساس مستقیم تر از عقل، حقیقت را درک می کند. عقل به زندگی خارجی نظر دارد و عشق برعکس به زندگی درونی می پردازد.
الکسیس کارل در ادامه می افزاید: «آنچه آدمی را به اوج سرنوشتش می رساند احساسات است نه عقل... روان به وسیله رنج و شوق بیشتر تعالی می پذیرد تا به کمک عقل و در این سیر در جایی عقل را که بار گرانی شده است به پشت سر می گذارد و به جوهره روان که عشق است منحصر می گردد و فقط در میان شب عقل از زمان و مکان می گذرد و به کیفیتی که حتی عرفای بزرگ نیز نتوانسته اند آن را توصیف کنند به «جوهره وصف ناپذیر اشیاء» می پیوندد. شاید این پیوستگی به خداوند همان غایت مجهولی است که فرد از لحظه ای که تخم شروع به تقسیم و جنین در زهدان مادر رشد می کند در طلب اوست.»
اما مولانا در این خصوص گنج بیکران و پنهانی است که کمتر کسی به او رجوع کرده است. او در مقام مقایسه میان مقام عشق و مقام عقل چنین تشبیهی را به کار می برد.
مرا می گفت دوش آن یار عیار *** سگ عاشق، به از شیران هشیار
عشق دنیوی
مولوی در جایی دیگر عشق و عقل را به مجنون و شتر و تنازع آن دو قیاس کرده و عشق دنیوی را به عشق شتر به کره خود و عشق مجنون را به معشوق معنوی مثال آورده است.
همچون مجنون در تنازع با شتر *** گه شتر چربید و گه مجنون حر
همچون مجنونند و چون ناقه اش یقین *** می کشد آن پیش و این واپس به کین
میل مجنون پیش آن لیلی روان *** میل ناقه پس پی کره دوان
یک دم ای مجنون ز خود غافل شدی *** ناقه گردیدی و واپس آمدی
ز عشق و سودا چونکه پر بودش بدن *** می نبودش چاره از بیخود شدن
آنکه او باشد مراقب عقل بود *** عقل را سودای لیلی در ربود
لیک ناقه بس مراقب بود و چست *** چون بدیدی او مهار خویش سست
فهم کردی زو که غافل گشت و دنگ *** روسپس کردی به کره بی درنگ
چون به خود بازآمدی دیدی، ز جا *** کو ز پس رفته است فرسنگها
در سه روزه ره بدین احوالها *** ماند مجنون در تردد سالها
گفت: ای ناقه چو هر دو عاشقیم *** ما دو ضد پس همره نالایقیم
نیست بر وفق من مهر و مهار *** کرد باید از تو عزلت اختیار
این دو همره یک دگر را راهزن *** گمره آن جان کو فرو ناید ز تن
جان زهجر عرش اندر فاقه ای *** تن ز عشق خار بن چون ناقه ای
جان گشاید به سوی بالابادها *** در زده تن در زمین چنگالها
عقل مصلحت اندیش و عشق سرکش
مولانا عقل را یک نیروی محافظه کارانه وعشق را یک نیروی انقلابی معرفی می کند. عشق برخلاف عقل محافظه کار و همواره نیرویش در فوران است و می خواهد از خود بیرون بیاید، چه در ذات حق که می خواهد تجلی کند و چه در مخلوق که می خواهد به سوی خالق پرواز کند.
هست عاقل، هر زمانی در غم پیدا شدن *** هست عاشق، هر زمانی بیخود شیدا شدن
عاقلان، از غرقه گشتن برگریز و برحذر *** عاشقان را، کار و پیشه، غرقه ی دریا شدن
عاقلان را راحت از راحت رسانیدن بود *** عاشقان را ننگ باشد، بند راحتها شدن!
مستی و شور عشق در نگاه ظریف مولانا عبور از مرزهای عقلانیت و رسیدن به مرتبه تعالی و تقدس است. تقدسی که در قالب کلمات نمی گنجد.
مرغ دلم باز پریدن گرفت *** طوطی جان، قند چریدن گرفت
اشتر دیوانه سرمست من *** سلسله عقل دریدن گرفت
جرعه آن باده بی زینهار *** بر سر و بر دیده، دویدن گرفت!
عشق، چو دل را به سوی خویش خواند *** دل، زهمه خلق، رمیدن گرفت
در ادامه و در بخش سوم از این نوشتار به بررسی دیدگاه مولانا پیرامون برتری رتبه عشق ورزی به عقلانیت، تصویری زنده از تجربیات عرفانی و موسیقی درونی غزلیات مولانا خواهیم پرداخت.
منـابـع
کریم زمانی- شرح جامه مثنوی- انتشارات روزنامه اطلاعات- تهران- 1381
آنماری شمیل-فریدون بدره ای- من بادم و تو آتش- تهران- طوس- 1378
شهاب الدین عباسی- گنجینه معنوی مولانا- انتشارات مروارید- چاپ اول- 1383
عطاالله تدین- مولانا و طوفان شمس- تهران- انتشارات تهران- چاپ دوم- 1375
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها