غدیریه ملک صالح (قصاید)

فارسی 3624 نمایش |

غـدیـریـه 1

سقى الحمى و محلا کنت أعهده *** حیا بحور بصوب المزن أجوده
فإن دنا الغیث و استسقت مرابعه *** ریا فدمعی بالتسکاب ینجده
ترجمه: «سیراب و خرم باد مرغزارى که وعده گاه من بود، از نسیم دریا، سیلاب باران. اگر ژاله بهارى برآید تا بساط این گلشن سیراب کند، سیلاب اشکم به مدد خیزد.»
در این قصیده گوید:
یا راکب الغی دع عنک الضلال فه *** - ذا الرشد بالکوفة الغراء مشهده
من ردت الشمس من بعد المغیب له *** فأدرک الفضل و الأملاک تشهده
و یوم خم و قد قال النبی له *** بین الحضور و شالت عضده یده
من کنت مولى له هذا یکون له *** مولى أتانی به أمر یؤکده
من کان یخذله فالله یخذله *** أو کان یعضده فالله یعضده
و الباب لما دحاه و هو فی سغب *** من الصیام و ما یخفى تعبده
و قلقل الحصن فارتاع الیهود له *** و کان أکثرهم عمدا یفنده
نادى بأعلى السما جبریل ممتدحا *** هذا الوصی و هذا الطهر أحمده
و فی الفرات حدیث إذ طغى فأتى *** کل إلیه لخوف الهلک یقصده
فقال للماء غض طوعا فبان لهم *** حصباؤه حین وافاه یهدده
ترجمه: «اى که بر مرکب جهل سوارى. حیرت از سر بگذار، معدن رشد و رهیابى در کوفه هویداست. آنکه خورشید به یمن کرامتش بازگشت تا فضل نماز دریابد و فرشتگان گواه باشند. و روز «غدیر» که رسول خدا در جمع حاضران فرمود و دست او را برافراشت: هر که را من سرور و سالارم، این على سالار و سرور است، اینم فرمان مؤکد است. هر که یاریش وانهد، خدایش وانهد، هر که دستیارش شود، خدایش کمک باد. در از قلعه خیبر برکند و به دور افکند، با آنکه از روزه ناتوان بود، لرزه بر ارکان دژ افکند، یهود را از هراس دل در بر طپید. روح الامین در سما فریاد برکشید: اینک وصى. و اینک احمد پاک گوهر. آب فرات سر به طغیان برآورد، همگان از بیم هلاک بدو پناه بردند. فرمودش: آب خود فرو درکش. ریگهاى فرات آشکار شد، از صولت فرمانش.»

غـدیـریـه 2

در قصیده دیگرى که 57 بیت آن یاد شده، امیرالمؤمنین را چنین مى ستاید:
و فی مواقف لا یحصى لها عدد *** ما کان فیها برعدید و لا نکل
کم کربة لأخیه المصطفى فرجت *** به و کان رهین الحادث الجلل
کم بین من کان قد سن الهروب و من *** فی الحرب إن زالت الأجبال لم یزل
فی هل أتى بین الرحمن رتبته *** فی جوده فتمسک یا أخی بهل
علی قال اسألونی کی أبین لکم *** علمی و غیر علی ذاک لم یقل
بل قال لست بخیر إذ ولیتکم *** فقومونی فإنی غیر معتدل
إن کان قد أنکر الحساد رتبته *** فقد أقر له بالحق کل ولی
و فی الغدیر له الفضل الشهیر بما *** نص النبی له فی مجمع حفل
ترجمه: «در معرکه هاى فراوان پیش تاخت، نه عقب نشست، نه لرزه بر اندامش فتاد. چه غمها که از دل برادرش مصطفى زدود، گاهیکه حادثه بلا در کمین بود. میان آن کس که شیوه فرار به یادگار نهاد، با آنکه در پیکار چون کوه بر جا بود، تفاوت از زمین تا آسمان است. در سوره «هل اتى» خداى رحمان مقامش بنمود، جودش بستود، به دامنش چنگ بر زن. على است که فرمود «سلونى» تا اسرار علوم پنهانى بر شما هویدا سازم، جز او را یاراى چنین ادعا نبود. بلکه مى گفت: بر شما سرور شدم، اما بهتر از شما نبودم، اگر راه کج گرفتم، به راستم رهنمون باشید. اگر حاسدان مقامش نشناختند، دوستان حق او را معترف آمدند. به روز «غدیر» فضلى نامور داشت که رسول حق در میان جمع دستش برافراشت.»

غـدیـریه 3

در قصیده دیگرى که 44 بیت است با این مطلع:
لا تبک للجیرة السارین فی الظعن *** و لا تعرج على الأطلال و الدمن
فلیس بعد مشیب الرأس من غزل *** و لا حنین إلى إلف و لا سکن
و تب إلى الله و استشفع بخیرته *** من خلقه ذی الأیادی البیض و المنن
محمد خاتم الرسل الذی سبقت به بشارة قس و ابن ذی یزن
ترجمه: «تا کى بر یاران سفر کرده ات بنالى؟ تا چند کنار این کلبه هاى فرو ریخته منزل سازى؟ اینک که گرد پیرى بر سر نشست، دیگرت دلدادگى بس است، یاد دوست از سر بگذار. سوى خدا راه برگیر، از همت برگزیدگانش شفاعت جوى که صاحبان خیرند و برکت. محمد خاتم رسولان است: حکیم عرب «قس» امیر عرب «ذى یزن» مژده رسالتش گفت.»
در این قصیده گوید:
فاجعله ذخرک فی الدارین معتصما *** له و بالمرتضى الهادی أبی الحسن
وصیه و مواسیه و ناصره على *** أعادیه من قیس و من یمن
أوصى النبی إلیه لا إلى أحد *** سواه فی خم و الأصحاب فی علن
فقال هذا وصیی و الخلیفة من *** بعدی و ذو العلم بالمفروض و السنن
قالوا سمعنا فلما أن قضى غدروا *** و الطهر أحمد ما واروه فی الجبن
ترجمه: «به دامنش چنگ برزن، ذخیره دنیا و آخرتت او است، و هم ستوده کردار: ابوالحسن هادى انام: وصى او. جانفداى او. نگهبان و یاورش از کید دشمنان. در روز «غدیر» رسول خدا سفارش او کرد نه دیگران، همگان شاهدند: فرمود: این است وصى من. جانشین من. دانشمند فرائض و سنن. گفتند: پذیرفتیم. و چون درگذشت، هنوز جنازه اش بر زمین راه خیانت گرفتند.»

غـدیـریـه 4

در قصیده دیگرى که 27 بیت است، چنین سروده:
أنا من شیعة الإمام علی *** حرب أعدائه و سلم الولی
أنا من شیعة الإمام الذی ما *** مال فی عمره لفعل دنی
أنا عبد لصاحب الحوض ساقی *** من توالى فیه بکأس روی
أنا عبد لمن أبان لنا المش *** - کل فارتاض کل صعب أبی
و الذی کبرت ملائکة الله له *** عند صرعة العامری
الإمام الذی تخیره الله *** بلا مریة أخا للنبی
قسما ما وقاه بالنفس لما *** بات فی الفرش عنه غیر علی
و لعمری إذ حل فی یوم خم *** لم یکن موصیا لغیر الوصی
ترجمه: «من پیرو على باشم. در ستیز با دشمنانش، مهر کیش دوستانش. من پیرو على باشم که بروزگار، گرد پستیها نگردید. بنده ساقى کوثرم که به رستاخیز دوستانش را آب حیات بنوشاند. بنده حلال مشکلاتم، که هر صعب و دشوارى در برش سهل و آسان است. آنکه چون فارس یلیل را به خاک افکند، فرشتگان آواى تکبیر برآوردند. سرورى که خدایش برگزید، به برادرى رسولش برکشید. سوگند که در شب هجرت، تنها او برخى و جانفداى رسول حق گشت. به جان خودم که در روز «غدیر خم» جز او را لایق وصایت ندید.»

غـدیـریـه 5

در قصیده دیگرى که 41 بیت است، با این سر آغاز گوید:
ما کان أول تائه بجماله *** بدر منال البدر دون مناله
متباین فالعدل من أقواله *** لیغرنا و الجور من أفعاله
صرع الفؤاد بسحر طرف فاتر *** حتى دنا فأصابه بنباله
متعود للرمی حاجبه غدا *** من قسیه و اللحظ بعض نصاله
ما بلبل الأصداغ فوق عذاره *** إلا انطوى قلبی على بلباله
یبغی مغالطة العیون بها لکی *** یخفی عقاربه مدب صلاله
و یظل من ثقل الغلالة یشتکی *** ما یشتکیه القلب من أغلاله
جعل السهاد رقیب عینی فی الدجى *** کی لا ترى فی النوم طیف خیاله
و حفظت فی یدی الیمین وداده *** جهدی و ضیع مهجتی بشماله
و أباح حسادی موارد سمعه *** و حمیت ورد السمع عن عذاله
أغراه تأنیسی له بنفاره *** عنی و إذلالی بفرط دلاله
و لربما عاتبته فیقول لی *** قولا یکذبه بفتح فعاله
کمعاشر أخذ النبی عهودهم *** و استحسنوا الغدر الصراح بآله
خانوه فی أمواله وزروا على *** أفعاله و عصوه فی أقواله
هذا أمیر المؤمنین و لم یکن *** فی عصره من حاز مثل خصاله
العلم عند مقاله و الجود حی *** - ن نواله و البأس یوم نزاله
و أخوه من دون الورى و أمینه *** قدما على المخفی من أحواله
وصاهم بولایة فکأنما *** وصاهم بخلافه و قتاله
و استنقصوا الدین الحنیف بکتمهم *** یوم الغدیر و کان یوم کماله
ترجمه: «اولین زیبا رخ رعنا نیست که به خود بنازد، ماهى که دست آفتابش به دامن نرسد. دمساز نیست: در سخن نرم و مهربان تا بفریبد، در عمل جفاکار است. جادوى خمارش دلم به خاک افکند، از آن پس با تیر مژگان چاک چاک. کماندار ماهرى است: ابروانش چاچى، تیر نگاهش ناوک خونچکان است. طره زلف بر گلشن عذار نیفشاند، جز اینکه قلب زار من برآشفت. این پریشانى و آشفتگى مغلطه سازد، تا عقرب زلفش نهان سازد. بام تا شام از پیرهن حریر شکوه آرد، آن سان که دل عاشقان در زنجیر عشقش بنالد. شام تا بام بیدارى و بیخوابى رقیب چشمانم کرد، مبادا رؤیاى شیرینش بخوابم آید. مهرش بجان و دل نگهبان شدم، خون دلم بى مهابا هبا کرد. یاوه حاسدان عشقم در گوش سپرد، پند ناصحانش در گوش نگرفتم. انس ورزیدم، رمید. نیاز بردم، ناز کرد. و چون عتابش کردم، قول وفا داد، اما در عمل جفا کرد. بسان آن جمع که با رسول خدا پیمان بستند بآلش مهربان باشند، اما راه دغل گرفتند. اموال رسول به دغا بردند، بر کردارش خرده گرفتند، نافرمانى دستور کردند. این امیر مؤمنان سرور خاندان که در دهر همتا نداشت: به هنگام سخن در دانش، بوقت جود و بخشش در دهش، به آوردگه در رزم و پیکار. برادر رسول، از میان امت، امین آن سرور در ودایع نبوت. در مهر و ولایشان تأکید نمود، و گویا به نزاع و ستیزشان وصیت فرمود. آئین اعتدال را با کتمان حقائق ناقص شمردند، با آنکه روز غدیر، راه کمال پیمود.»
این قصائد را از کتاب «الرائق» تألیف سرورمان علامه سید احمد عطار، اقتباس کردیم، در این کتاب، قسمت مهمى از اشعار و قصائد «ملک صالح» درباره عترت طاهره پیامبر ثبت شده و چه بسا بیشتر مدایح او را یاد کرده باشد.

شاعر

ابوالغارات، ملک صالح، یکه سوار مسلمین، نصیرالدین، طلایع بن رزیک ابن صالح ارمنى، و چنانکه در «اعلام» زرکلى آمده، اصل او از شیعیان عراق است. از آن جماعتى است که خداى سبحان دین و دنیا را برایشان فراهم آورده افتخار دو سرا نصیبشان گشت: دانشى بحق نافع و سلطنتى داد گرانه. هم فقیهى ممتاز، آن چنانکه در کتاب «خواص عصر فاطمى» یاد شده، هم ادیبى نکته بین و قافیه پرداز، چونان که در فرهنگ رجال آمده. در عین حال: وزیرى دادگستر که قاهره با سیرت عادله اش مى نازد، ملت مصر در سایه عنایتش مى بالد، دولت فاطمیان از حسن تدبیرش در سیاست رعیت و انتشار امنیت و دوام صلح و صفا به استحکام و قدرت مى فزاید. و چونان که زرکلى در «اعلام» گوید: وزیرى خودساخته که در شمار ملوک آید. با لقب «ملک صالح» نامور شد، و این لقب با سیره و روش او مطابق آمد، چنانکه در تاریخ سراسر عظمتش مى خوانیم: بحق سوگند که در دانش وافر و ادب فائق، صالح بود، در دادگرى و پارسائى صالح بود، در سیاست پسندیده و رعایت رعیت صالح بود، در داد و دهش و بذل و بخشش صالح بود.
کوتاه سخن: در همه فضائل و آداب، دینى و دنیوى، صالح و شایسته بود، گذشته از همه اینها، خود باختگى او در ولاء ائمه اطهار و نشر آثارشان و دفاع از حریمشان با دست و زبان، نظم و نثر. فقها را در محضر خود مى خواند، و در مسئله امامت و قدر با آنان مناظره مى کرد، در نصرت مذهب تشیع چون آتش سرخ بود (کالسکة المحماة) چنانکه در «خطط» و «شذرات الذهب» تعبیر کرده اند. تألیفى به نام «الاعتماد، در رد بر اهل عناد» دارد که متضمن امامت على امیرالمؤمنین است و بحث در پیرامون احادیث ولایت و امامت. دفتر اشعارش در 2 جلد مدون گشته که در فنون مختلفه شعر مهارت خود را نمایان نموده، تا آنجا که سعید بن مبارک، نحوى بزرگ، در گذشته 569 یک بیت از اشعار او را در بیست جزوه شرح کرده است. ادیبان هر روز گرد شاه نشین وزارتخانه اش انجمن مى شدند و اشعار او را مى نوشتند، دانشمندان از هر دیار به خدمتش وارد گشته، به آرزوى خود نائل مى شدند.
هر ساله اموال فراوانى به مشاهد مشرفه گسیل مى داشت تا در میان علویین تقسیم شود و همچنان براى اشراف مدینه و مکه، لباس و سایر مایحتاج زندگى مى فرستاد، حتى الواحى که براى نوشتن کودکان مکتب آنان لازم بود و یا قلم و سایر ادوات کتابت. آبادى «مقس» را وقف کرد تا دو سوم آن نصیب اشراف از فرزندان امام حسن و امام حسین باشد و نه قیراط آن ویژه اشراف مدینه منوره و یک قیراط آن در مصالح مسجد امین الدوله صرف گردد.
آبادى «بلقس» را در قلیوبیه و استخر «حبش» را نیز در مصارف خیریه وقف کرد، مسجد جامع قرافه بزرگ را تجدید بنا کرد. جامع نوینى در باب «زویله» پشت قاهره بنیان کرد که به نام جامع صالح خوانده مى شد. در تمام دوران حیات، پیکار با فرنگیان را، در دشت و دریا، واننهاد، هر سال سپاهى پشت سپاه دیگر به سوى آنان گسیل مى داشت. هماره صدر جایگاه، تاج افتخار، دستور نافذ، تخت سلطنت در اختیار او بود، تا با وجود همه این مفاخر، به فوز شهادت هم نائل آمد: و روز دوشنبه نوزدهم ماه مبارک رمضان، سال 556 در دهلیز کاخش بى خبر مورد هجوم قرار گرفت و کشته شد، و در کاخ وزارتخانه قاهره به خاک رفت، و بعد، فرزندش ملک عادل جسد او را به قرافه کبرى حمل داد.

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 4 صفحه 457، جلد 8 صفحه 171

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد