غدیریه سید محمد اقساسی (خاندان)

فارسی 8939 نمایش |

غدیریه

و حق علی خیر من وطئ *** الثری و أفخر من بعد النبی قد افتخر
خلیفته حقا و وارث علمه *** به شرفت عدنان و افتخرت مضر
و من قام فی یوم الغدیر بعضده *** نبی الهدی حقا فسائل به عمر
و من کسر الأصنام لم یخش عارها *** و قد طال ما صلی لها عصبة أخر
و صهر رسول الله فی ابنته التی *** علی فضلها قد أنزل الآی و السور
ألیة عبد حق من لا یری له *** سوی حبه یوم القیامة مدخر
لأحزننی یوم الوداع و سرنی *** قدومک بالجلی من الأمن و الظفر
ترجمه: «خلافت حق علی است که بعد از رسول خدا، بهترین انسان روی زمین است و برترین فردی است که شایسته مباهات است. او جانشین واقعی و وارث علم پیامبر اکرم است که «عدنان» و «مضر» به وجود او شرافت پیدا کرده و مباهات می کنند. او کسی است که در روز «غدیر خم» رسول خدا بازویش را گرفت و بلندش کرد، اگر شک داری از عمر بپرس. او کسی است که بتها را (در روز فتح مکه که در خانه خدا بودند) شکست و از تقبیح مردم نهراسید در صورتی که از مدتها پیش جماعتی در برابر آنها عبادت می کردند. او داماد رسول خدا است و شوهر آن دخترش که آیه ها و سوره ها در فضیلتش نازل شده است. بخشش حق کسی است که روز قیامت ذخیره ای جز دوستی او برای خود نمی بیند. روز وداع اندوهگینم می کند اما آمدنت با طلایه ای از امنیت و پیروزی خوشحالم می سازد.»
شاعر ما «سید محمد اقساسی» با این اشعارش با دو بیت شعری که برخی از عامه درباره ابوبکر گفته بودند به معارضه پرداخت و ترجمه آن دو شعر این است: «خلافت حق ابی بکر است که او بعد از رسول خدا بهترین فرد روی زمین است. و هنگام مرگ، آتش اشتیاقش از دل شعله می گیرد.»

شخصیت اقساسی

نام او محمد پسر علی است و او پسر «فخرالدین ابی الحسن حمزه» است و او پسر «کمال الشرف ابی الحسن محمد» است و او پسر «ابی القاسم حسن ادیب» است و او پسر «ابی جعفر محمد» است و او پسر «علی زاهد» است و او پسر «محمد اصغر اقساسی» است و او پسر «یحیی» است و او پسر «حسین ذی العبرة» است و او پسر «زید شهید» است و او پسر امام چهارم حضرت زین العابدین (ع) است. «خاندان اقساسی» از خاندان های بزرگ دودمان علی (ع) است، و دارای شاخه های بلند و متصل به درخت عالی وجود رسول خدا است، عراق سالیان دراز از آن روشنی گرفت گر چه اصل این نهال پاک از یکی از قریه های کوفه به نام «اقساس مالک» بوده است. و از این خاندان دانشمندانی متبحر، محدثانی مورد اعتماد، لغویانی پر مایه، شاعرانی خوش قریحه، فرماندهانی پیروز، و نقیبانی فاضل برخاستند.
نخستین کسی که به این نام (اقساسی) معروف شد «سید محمد اصغر» پسر «یحیی بن زید» است. فرزندان او به تیره های مختلف از قبیل: «بنو جوذاب» که فرزندان «علی ابن محمد اصغر» هستند. «بنو الموضح» که فرزندان «احمد ابن محمد اصغر» هستند. «بنو قرة العین» که فرزندان «احمد پسر علی زاهد پسر محمد اصغر» هستند. «بنو صعوة» که فرزندان «احمد پسر محمد پسر علی زاهد پسر محمد اصغر» هستند. طاهر ابن احمد از «بنو صعوة» است که «سمعانی» در کتاب «الأنساب» درباره او می نویسد: «طاهر ابن محمد ابن علی اقساسی ملقب به «صعوة» آدم متدین و مورد اعتماد است و از ابوالحسن ابن محمد ابن سلیمان عربی عدوی و او از حراش و او از انس ابن مالک روایت می کند.»

شرح حال خاندان اقساسی

ابن عساکر در «تاریخ الشام» جلد 4 صفحه 247 درباره جد اعلای سید محمد اقساسی «ابوالقاسم حسن اقساسی» معروف به ادیب پسر ابی جعفر محمد می نویسد: «او، در محرم سال 347 ه وارد دمشق شد و بعد به مدینه و مکه رفت.» او مردی ادیب و شاعر و دارای هیبت و عظمت و چهره زیبا بود، به شعر و لغت و ادب آگاهی کامل داشت، به خوبی شعر می گفت از لحاظ زندگی از بهترین افراد خاندان ابی طالب بود و از جهت اخلاق، خوش اخلاق ترین آنها بود و به «اقساسی» معروف بود که ناحیه ای است از کوفه. از مجمع آداب ابن فوطی نقل شده که: «ابوالقاسم حسن در پی کسب دانش زیاد مسافرت کرده و خوب ادب آموخته و دارای خط زیبائی بوده و یاران زیادی داشته است. و من اشعاری که او با خط خودش برای ابن نباته سعدی نوشته است خواندم و آن این است:
إن العراق و لا أغشک ثلة *** قد نام راعیها فأین الذیب
بنیانها نهب الخراب و أهلها *** سوط العذاب علیهم مصبوب
ملکوا وسامهم الدنیة معشر *** لا العقل راضهم و لا التهذیب
کل الفضائل عندهم مهجورة *** و الحر فیهم کالسماح غریب
گوسپندان عراق گولت نزنند، چوپان آنها خوابیده است، پس کجا است گرگ؟ بنیانش را خرابی غارت کرده و تازیانه عذاب بر سر مردمش نواخته شده است، مالک شدند اما پستی ذلیلشان کرد، عقل و ادب رامش نکرد. تمام فضائل پیش آنها مهجور شده، آزاده در میان آنها همانند آدم بخشنده و بزرگوار، غریب و کم است.»

یکی دیگر از خاندان اقساسی

«کمال الدین شرف ابو الحسن محمد پسر ابوالقاسم حسن» یاد شده، یکی دیگر از نیاکان شاعر ما است. سید مرتضی او را «نقیب» کوفه و امیر «حاج» کرد و او بارها به عنوان امیر حاج به مکه مشرف شد. همانطور که در تواریخ آمده، او در سال 415 ه فوت کرد و «شریف مرتضی» در مرثیه او اشعاری سرود که ترجمه آن این است:
عرفت و یا لیتنی ما عرفت *** فمر الحیاة لمن قد عرف
فها أنا ذا طول هذا الزمان *** بین الجوی تارة و الأسف
فمن راحل لا إیاب له *** و ماض و لیس له من خلف
فلا الدهر یمتعنی بالمقیم *** و لا هو یرجع لی من سلف
أرونی إن کنتم تقدرون *** من لیس یکرع کأس التلف
و من لیس رهنا لداعی الحمام *** إذا ما دعا باسمه أو هتف
و ما الدهر إلا الغرور الخدوع *** فما ذا الغرام به و الکلف
و ما هو إلا کلمح البروق *** و إلا هبوب خریف عصف
و لم أر یوما و إن ساءنی *** کیوم حمام کمال الشرف
کأنی بعد فراق له *** و قطع لأسباب تلک الألف
أخو سفر شاسع ما له *** من الزاد إلا بقایا لطف
و عوضنی بالرقاد السهاد *** و أبدلنی بالضیاء السدف
فراق و ما بعده ملتقی *** و صد و لیس له منعطف
و عاتبت فیک صروف الزمان *** و من عاتب الدهر لم ینتصف
و قد خطف الموت کل الرجال *** و مثلک من بیننا ما خطف
و ما کنت إلا أبی الجنان *** علی الضیم محتمیا بالأنف
خلیا من العار صفر الإزار *** مدی الدهر من دنس أو نطف
و أذری الدموع و یا قلما *** یرد الفوائت دمع ذرف
و من أین ترنو إلیک العیون *** و أنت ببوغائها فی سجف
فبن ما مللت و کم بائن *** مضی موسعا من قلی أو شنف
و سقی ضریحک بین القبور *** من البر ماشئته و اللطف
و لا زال من جانبیه النسیم *** یعاوده و الریاض الأنف
و صیرک الله من قاطنی ال *** جنان و سکان تلک الغرف
تجاور آباءک الطاهرین *** و یتبع السالفین الخلف
ترجمه: «او را شناختم و ای کاش نشناخته بودم. تلخی زندگی برای کسی است که او را شناخته باشد. بدانید که توانائیم در این روزها زیاد است. وگرنه تحمل این همه اندوه و تأسف مشکل است. و این حالتم به خاطر رفته ای است که بر نمی گردد و گذشته ای است که جانشین ندارد. نه روزگار به زنده ها بهره مندم می کند و نه از گذشتگان برایم برمی گرداند. اگر می توانید کسی را نشانم دهید که بالاخره از جام مرگ ننوشد و جاودانه بماند؟ و هنگامی که داعی مرگ او را می خواند و یا بانگ می زند در گروش نباشد؟ روزگار جز گول زننده نیرنگ باز نیست، پس این همه دلباختگی و به آب و آتش زدن برای آن چرا؟! روزگار جز همانند یک برق زدن و یا ورزیدن باد خزان پائیز نیست. هیچ روزی را اگرچه روز بدی هم بوده همانند روز مرگ «کمال اشرف» ندیدم. گویا بعد از فراق او و قطع اسباب این الفت، من عازم سفر طولانی خواهم بود که جز بقایای لطفش زادی ندارم. روزگار با مرگ او، در عوض خواب و آرامش، به من اضطراب و بی خوابی داده و روشنائیم را بدل به تاریکی نموده است. مفارقتی که دیگر ملاقاتی به دنبال ندارد و مانعی که رفع شدنی نیست. به خاطر تو گذشت زمان را سرزنش کردم و هر که چنین کند، انتقامش را از آن نگرفته است. مرگ همه مردان را می رباید، اما همانند تو هرگز از میان ما ربوده نمی شود. تو همواره قلبا، ستم را دشمن می داشتی و از آن پرهیز می کردی و در تمام دوران زندگی از بدی ها دور و دامنت از آلودگی ها پاک بود.
اشکها در مرگش جاری است، اما کی اشکهای جاری می توانند جلو مرگ ها را بگیرند؟ دیگر کجا چشمها می توانند به سوی تو خیره شوند، در صورتی که در میان خاک و گل آرمیده ای؟ افسردگیم را دور کن که چه بسیار دور کننده ای که بغض و ناراحتی همه جانبه را، به آهستگی از بین برده است. به قدری که لطف ایجاب می کرد، ضریحت نیکی ها را میان قبرها فرو بارید و همواره از دو طرف آن نسیم جانبخش به سوی بهشت روان است. خداوند تو را، از ساکنان بهشت و مقیمان غرفه های آن بگرداند تا مجاور پدران پاکت باشی، که بازماندگان به گذشتگان می پیوندند.»
ابن اثیر در کتاب «کامل» جلد 9 صفحه 121 می گوید: «ابوالحسن اقساسی در سال 412 ه با مردم برای انجام عمل حج، به سوی مکه حرکت کرد، هنگامی که به «فید» رسیدند عده ای از اعراب آنها را محاصره کردند. ابومحمد ناصحی قاضی القضاة، حاضر شد پنجهزار دینار به آنها بدهد تا دست از آنان بکشند، ولی آنها حاضر نشدند و تصمیم گرفتند که حاجیان را گرفته لخت نمایند. پیشاپیش آنان، مردی بود که او را «حمار ابن عدی» می گفتند و از «بنی نبهان» بود. او در حالی که زره بر تن داشت و غرق در اسلحه بود، سوار بر اسب شد و آن را به طرز وحشتناکی به جولان آورد. در این هنگام، جوانی از سمرقند که در تیراندازی مهارت کامل داشت، تیری به سوی او رها کرد و او را کشت در نتیجه یارانش متفرق شدند و حاجیان به سلامت به مکه رفتند و مراجعت نمودند.»
باز ابن اثیر در صفحه 127 همان کتاب، درباره حوادث سال 415 ه چنین ادامه می دهد: «حاجیان از مکه به عراق باز گشتند اما به خاطر دشواری راه از طریق معتاد یعنی از راه شام آمدند.» آنان هنگامی که به مکه رسیدند «ظاهر علوی» فرمانروای مصر مال های زیاد و خلعت های قیمتی به آنان بخشید. و برای آنکه در برابر مردم خراسان، ابراز شخصیت کند خود را به تکلف انداخت و به هر کدام از حاجیان مبالغ زیاد و هدایای فراوان عطا کرد در حالی که امیر الحاج مردم عراق «ابوالحسن اقساسی» و امیر الحاج مردم خراسان «حسنک» نائب «یمین الدوله» پسر «سبکتکین» بود. این کار بر خلیفه «القادر بالله» گران آمد. بعد از آنکه «حسنک» از دجله عبور کرد و به خراسان رسید، خلیفه، پسر اقساسی را تهدید کرد و او مریض شد و مرد و سید مرتضی و دیگران در مرگ او مرثیه گفتند. کمال اشرف قصیده «سلامی» را که اولش این است: «سلام علی زمزم و صفا؛ درود بر زمزم و صفا» شرح کرده و سید ابن طاووس در کتاب «الیقین» در باب 155 و باب بعد از آن این اشعار را از او نقل می کند. ابن جوزی در «المنتظم» جلد 8 صفحه 19 می نویسد: ابوالحسن اقساسی دارای اشعار ملیحی است، از آن جمله شعری است که درباره جوانی که نامش «بدر» بوده سروده و ترجمه آن این است:
یا بدر وجهک بدر *** و غنج عینیک سحر
و ماء خدیک ورد *** و ماء ثغرک خمر
أمرت عنک بصبر *** و لیس لی عنک صبر
تأمرنی بالتسلی *** ما لی من الشوق أمر
«ای بدر! صورتت ماه شب چهارده است، و ناز چشمهایت سحر است، آب رویت گل است و آب گودی زنخدانت شراب، از ناحیه ات مأمور به شکیبائی شدم، لیکن قدرت بر آن ندارم، مرا امر به فراموشی می کنی در صورتی که قادر بر آن نیستم.»

نیای اقساسی

نسابه معروف «العمری» در کتاب «المجدی» درباره جد سید محمد اقساسی یعنی، فخرالدین ابوالحسین حمزه می نویسد: «او نقیب کوفه و دوست با فضل و بردبار و صاحب ریاست و نیکوکارم بوده است.» این آقای فخرالدین، دارای برادری است به نام «ابومحمد یحیی» که سمعانی در «الانساب» درباره اش می نویسد: «او مرد بزرگوار و مورد اعتمادی است و از ابوعبدالله محمد ابن عبدالله قاضی جعفری سماع خبر کرده است. ابوالقاسم اسماعیل ابن احمد سمرقندی و ابوالفضل محمد ابن عمر ارموی در بغداد و ابوالبرکات عمر ابن ابراهیم حسینی در کوفه از او برای ما روایت کرده اند. او در شوال سال 395 ه متولد شده و در سال چهار صد و هفتاد و اندی وفات یافت و یاقوت حموی در معجم البلدان جلد 1 صفحه 312 از او یاد کرده است.»

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 5 صفحه 14، جلد 9 صفحه 27

ابن کثیر- تاریخ ابن کثیر:- جلد 12 صفحه 18 [12/ 23 حوادث سنة 415 ه‏]

ابن الأثیر- کامل ابن الأثیر- جلد 9 صفحه 127 [6/ 13 حوادث سنة 415 ه‏]، جلد 6 صفحه 13 حوادث سنة 415 ه

ابن الجوزی- منتظم ابن الجوزی- جلد 8 صفحه 19[ 15/ 168 رقم 3132]

ابن‌ کثیر- البدایة و النهایة- جلد 12 صفحه 23 حادث سنة 415 ه

ابن خلّکان- ابن خلّکان فی تاریخه‏- جلد 4 صفحه 403 رقم 665

ابن عساکر- تاریخ مدینة دمشق- جلد 13 صفحه 382 رقم 1449

سماوی- الطلیعة فی شعراء الشیعة- جلد 2 مخطوط

سید ابن طاووس- کتاب الیقین- صفحه 153 باب 155

یاقوت حموی- معجم البلدان- جلد 1 صفحه 312 [1/ 236]

ابن‌ تغری‌ بردی‌- النجوم الزاهرة- جلد 4 صفحه 261

سمعانی- الأنساب- جلد 1 صفحه 200

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد