وضعیت فراگیری فلسفه در ممالک اسلامی در قرن بیستم
فارسی 2760 نمایش |فراگیری فلسفه غرب در ایران
امروز در اکثر ممالک اسلامی مخصوصا در محافل دانشگاهی، افکار فلسفی که از مغرب زمین سرچشمه گرفته و در آن دیار رشد و نمو کرده است با علاقه و شوق فراوان مورد بررسی قرار می گیرد. این افکار در کلاس ها تدریس می شود و دانشجویان آن ها را فرا می گیرند، تا حدی که اکثر آنان که دست پرورده ی دستگاه تعلیم و تربیت جدید هستند خیلی بیشتر با یک متفکر درجه ی دوم اروپایی آشنا هستند تا با بزرگترین حکمای اسلامی. وانگهی این گسترش نفود فلسفه ی اروپایی در محافل دانشگاهی، در بلاد اسلامی به هیچ وجه یکسان نیست. تشتت و تضاد و عدم هماهنگی که از خصایص تمدن جدید اروپایی است، مخصوصا در رشته ی فلسفه، در محافل متجدد مشرق زمین نیز منعکس شده است و در این امر حوادث و عوامل تاریخی ملاک نوع آن افکار فلسفی بوده است که در هر مملکت توسعه و بسط یافته است.
بر همه آشکار است که در اروپا گرچه یک تمایل کلی به انقلاب علیه سنن علمی و فکری و پیروی از روش صرفا استدلالی، در چند قرن اخیر، همه جا حکمفرما بوده است، ولی فرانسوی ها و انگلیسی ها و آلمان ها و گروه های دیگر ملی تا حدی رنگ و تعین خاص خود را حفظ کرده اند. فلاسفه ی فرانسوی از دوره ی دکارت به بعد شهرت خاصی برای روش «هندسی» و طریق روشن و استدلالی افکار خود، که در زبان فرانسه جدید نیز نمودار است، به دست آورده اند. انگلیسی ها به نوبه ی خود همیشه به مکتب تجربی متمایل بوده و غالبا نسبت به روش شناسی (متدلوژی) سخت و خشن فلاسفه ی قاره ی اروپا، تنفر و مخالفت نشان داده اند. اما آلمان ها، بیشتر، از جمله ی دقیق ترین و موشکاف ترین و منظم ترین متفکران اروپایی بوده اند و برخی این خصایص را به افراد کشانده اند، و در عین حال یک بعد معنوی و یک کشش کلی به سوی حکمت الهی و عرفان مابعدالطبیعه در جهان بینی خود حفظ کرده اند و این نه فقط در زبان، بلکه در موسیقی و ادبیات و فلسفه ی آنان نیز آشکار است.
این عوامل و نیز شرایط و عوامل گوناگون دیگر در نوع فلسفه ی جدیدی که در کشورهای مختلف اسلامی مورد مطالعه قرار گرفته است، اثر بسزایی داشته است. آن جا که نفوذ فرانسوی فایق بوده فلسفه ی فرانسوی عامل اصلی به شمار می آید، مثلا در ایران که در قرون اخیر فرهنگ فرانسوی در آن، قوی ترین و موثرترین نفوذ اروپایی بوده است، کتاب گفتار در روش راه بردن عقل دکارت، اولین اثر فلسفه ی جدید بود که به زبان فارسی ترجمه شد. در محافل دانشگاهی نفوذ فلسفه و روش متفکران فرانسوی بیش از دیگران بوده و در حال حاضر موثرترین نفوذ فکری اروپایی به شمار می آید. همچنین در جامعه شناسی هنوز مکتب تحصیلی اگوست کنت که مدت هاست در خود اروپا دیگر کم و بیش از اعتبار ساقط شده و نفوذی در محافل علمی ندارد، به عنوان یک مکتب بزرگ علمی و حتی نزد بعضی ها به منزله ی وحی منزل، مورد بررسی و مطالعه قرار می گیرد و تدریس و تعلیم می شود.
وضعیت فراگیری فلسفه در شبه قاره هند و ممالک عربی
در هند و پاکستان که بیشتر تحت سلطه ی نفوذ انگلیسی بوده است، طبعا فلسفه ی انگلیسی و مخصوصا فلسفه ی نیمه ی دوم قرن نوزدهم است که بر مجامع و محافل علمی و دانشگاهی حکمفرمایی کرده و می کند. برای کسی که بار اول با تتبعات و تحقیقات فلسفی در شبه قاره ی هندوستان مواجه می شود این نکته مخصوصا شگفت آور است. در این دیار افرادی مانند اسپنسر بر افکار حکومت می کنند، در حالی که همین افراد ممکن است در ممالک مجاور کاملا ناشناخته باشند و کسی به روش تفکر آنان توجه نکند. حتی هنگامی که توجه به مکتب های فلسفی معاصر معطوف می شود، مکتب تحصلی منطقی که نفوذ آن تقریبا محدود به ممالک انگلیسی زبان است، نظر متفکران این بلاد را جلب می کند. در عین حال این مکتب در ممالک دیگر اسلامی که چندان با زبان انگلیسی آشنایی ندارند شهرتی ندارد.
وضع مشابهی در ممالک عربی و سایر بلاد اسلامی وجود دارد. هرجا که گروهی از محصلین برای تحصیل به آلمان فرستاده شده اند، معمولا این گروه طرفدار و مبلغ فلسفه ای آلمانی شده اند، همان طور که دیگران طرفدار مکتب های انگلیسی و فرانسوی و در بعضی موارد امریکایی گردیده اند. به علاوه نفوذ فلسفی مغرب زمین اغلب نه تنها از لحاظ جغرافیایی بلکه از لحاظ زمان نیز محدود است. کنت و اسپنسر هنوز به عنوان صاحب نظران بزرگ حکمفرمایی می کنند، یعنی مدت ها بعد از این که در همان محیطی که آن ها را بار آورد و روزی فلسفه شان را رواج داد از داشتن تاثیر و نفوذ واقعی ساقط شده اند و مکتب های فلسفی جدید، که باید در واقع اکثر آن ها را به جای فیلوسوفیا، یعنی دوستی حکمت، مزسوفیا، یعنی دشمنی با حکمت و معرفت دانست، مانند مد لباس به طور نامساوی و ناهموار در ممالک مختلف اسلامی گسترش می یابد.
پیامدهای تقلید بی رویه از تفکر غربی در ممالک اسلامی
به علاوه این توسعه همیشه با یک عقب افتادگی اجتناب ناپذیر زمانی توأم است که باعث می شود آنچه در ممالکی که در حال تقلیدند متداول و پسندیده می گردد در همان ممالکی که منشا این افکار بوده است متروک شده و به دست فراموشی سپرده شود. در واقع در بسیاری از موارد پرشور و شوق ترین پیروان بعضی از متفکران غربی که دیگر در مغرب زمین مورد پسند نیستند بین شرقی های متمایل به افکار غربی یافت می شود.
در این زمنیه متضاد و مختلف الطبیعه است که فلسفه ای اروپایی در ممالک اسلامی مورد بررسی و تحقیق قرار می گیرد و این امر بر غفلت از مکتب های علمی و فکری اسلامی و فراموشی سنت و میراث فلسفه اسلامی افزوده است، سنتی که در طی چهارده قرن اخیر طرز تفکر مسلمانان را تشکیل و تعین بخشیده است. پس جای تعجب نیست اگر شکاف عمیقی بین جهان بینی جامعه ی اسلامی و گروهی که تحت نفوذ فلسفه ی اروپایی قرار گرفته اند به وجود آمده باشد. دیگر رابطه ی زنده ای بین آن دو دسته وجود ندارد و فعالیت های فکری و فلسفی آن عده که صرفا از مشرب های فکری جدید اروپایی پیروی می کنند به جای این که مانند گلی از خاک بروید، بیشتر شبیه به گیاهی است که به صورت تصنعی، بدون ریشه و طریق تغذیه و رشد و نمو، در زمین فرو شده باشد و به این ترتیب با اولین تندباد سرنگون و تبه خواهد شد.
نه تنها رابطه ای حیاتی و درونی بین افکار جدید فلسفی اروپایی و آرمان ها و اساس فکری جامعه ی اسلامی وجود ندارد، بلکه مخالفت شدیدی نیز بین آن دو دیده می شود، چنان که از اثر اختلال کننده و حتی مخربی که این طرز تفکر در حیات عقلی و اجتماعی اسلام دارد به خوبی بر می آید. افکاری که بدون توجه به مبانی فرهنگی و تاریخی اقتباس شده است خلاقیت و ذوق فطری بسیاری از شاگردان رشته ایی را که این افکار بر آن حکومت می کند، از بین می برد و باعث حیاتی چنان تصنعی می شود که پرشورترین پیروان مکتب های فکری جدید از وضع رقت انگیر کنونی اظهار نارضایتی و تاسف کرده اند. لکن کمتر کسی به علت عمیق این رکود فکری و حس انفعال و لاقیدی، که از نبودن رابطه ی واقعی بین بسیاری از مطالبی که در محافل علمی و دانشگاهی ممالک اسلامی تدریس می شود و با روح و حیات درونی اسلام، سرچشمه می گیرد توجه کرده و در صدد علاج و در جستجوی رفع آن برآمده است. کمتر کسی به این نکته توجه کرده است که هر حرکتی نشانه ی حیات نیست و یک مرگ واقعی به از یک حیات تصنعی است و جهان اسلامی بر روی گنج هایی خوابیده است، گنج های حکمتی که غفلت از آن به هیچ وجه حاکی از عدم چنین خزاینی نمی باشد. (عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود)
به خاطر آوریم که یک سنت علمی و عقلی پیوسته در تمدن اسلامی تا به امروز باقی مانده است و اگر این سنت را تا حدوی به فراموش سپرده ایم از این جهت نیست که چنین سنتی وجود ندارد، بلکه دلیل آن غفلت ماست از این که بر روی خزاین پرارجی خوابیده ایم. اگر بخواهیم فلسفه های جدیدی که امروزه به سرعت، به دست خود مسلمانان، در جهان اسلامی می یابد چیزی جز عامل تشتت و تخریب باشد، باید اصول حکمت اسلامی را دوباره احیا کرد و شناخت و شناسانید و با مسایل جدیدی که در عصر حاضر پدید آمده است، با استمداد از این اصول اجتناب ناپذیر و ابدی مواجه شد و آن را به صورت مناسبی حل کرد. اگر بخواهیم شکاف عمیقی را که دید اقلیت تازه ی تعلیم یافته و متمایل به ارزش ها و افکار غربی را از جهان بینی اکثریت قاطع جامعه ی اسلامی جدا می سازد و وضع خطرناک یک جامعه ی متفرق و بدون وحدت و یگانگی را به وجود می آورد از میان برداریم، باید اصول را دوباره کشف کنیم و ریشه های عمیقی را که ما را به متن واقعیت و حقیقت اشیا می پیوندد جستجو کنیم. چون بنا به قول ملای روم:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش *** باز جوید روزگار وصل خویش
اهمیت تحقیق در فلسفه و علوم عقلی اسلامی همان بازیافتن این اصل است و فقط همین تحقیق می تواند هستی و فعالیت ما را معنی بخشد و تشتت فکری را که امروزه به نام فلسفه شهرت یافته است به فیلوسوفیا، یعنی عشق واقعی به حکمت و مشاهده ی آمیخته با وجد و سرور حقیقت مبدل سازد.
منـابـع
سید حسین نصر- معارف اسلامی در جهان معاصر- انتسارات علمی- فرهنگی- 1383
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها