روشهاى مقابله با تعارض علم و دین
فارسی 3555 نمایش |علم دینی
چه انگیزه هایى مى تواند موجب طرح مسأله اى به نام «علم دینى» بشود. ناکامى علوم تجربى در برآوردن خواستهاى انسان و جهتگیرى معضل آفرین آنها در حیات و تمدن بشرى مى تواند به این نتیجه منتهى شود که عالمان نیازمند دستگیرى مبداى متعالى هستند تا بتوانند علم را در جهت سعادت همه جانبه انسان پیش برند. «علم دینى» بدیل و جایگزین مناسبى است که از پشتوانه اى متعالى بهره دارد. مقابله با «تعارض» علم و دین نیز مى تواند یک انگیزه باشد. علوم تجربى در سرآغاز ظهور و بالندگى خود از دو جهت یکى آشکار و دیگرى پنهان با آموزه هاى دین مسیح در تعارض قرار گرفتند. تعارض آشکار در ناحیه کشفیات علوم بود که با ظواهر متن دینى (کتاب مقدس) ناسازگار بودند. مانند کشفیاتى همچون خورشید مرکزى که با دیدگاه کلیسایى رایج مبنى بر مرکزیت زمین ناسازگار افتاد. تعارض پنهان در پیش فرضهایى بود که حرکت علوم تجربى بر آنها استوار مى شد. این پیش فرضها البته لزوما مبناهاى منطقى علم تجربى نبودند، ولى به هر روى، روحیه مناسب براى پیشبرد علم تجربى را فراهم آورده بودند. نگاه مادى به عالم و اعتقاد به خودبسندگى انسان در شناخت عالم از جمله این پیش فرضها بودند.
بدون شک، اعتقاد به این پیش فرضها مقدمه ضرورى مشارکت در علوم تجربى نیست، ولى آنچه که عملا رخ داد تاثیر اینگونه عقاید در ظهور و پیشبرد علم تجربى بود. به این ترتیب، سه گونه تعارض میان علم و دین قابل تصور است: تعارض گزاره هاى علمى و گزاره هاى دینى، و تعارض پیش فرضهایى که علوم ابتناء منطقى بر آنها دارند با گزاره هایى دینى، تعارض پیش فرضهایى که روحیه علمى را بنا یا تقویت مى کنند با روحیه دینى. آنچه که عمدتا ذهن فیلسوفان و متکلمان را به خود مشغول داشته است مساله تعارض گزاره هاى علمى و دینى بوده است. در این میان، راههاى گوناگونى براى رفع یا توضیح تعارض علم و دین پیموده شده است. فرض تعارض گزاره هاى علمى و دینى مبتنى بر آن است که اولا، علم واقع نماست و گزاره هاى دینى شناختارى هستند و ثانیا، علم و دین در مواردى از موضوعاتى مشترک سخن مى گویند. بر این اساس، هرگاه علم تجربى درباره موضوعى قضاوتى را عرضه کند که دین آن را نفى مى کند و یا قضاوت دین متفاوت و غیرقابل جمع با قضاوت آن علم باشد; تعارض غیر قابل اجتناب خواهد بود.
تعارض علم و دین به گونه اى دیگر نیز قابل تصویر است. تعارض به شکل فوق در خصوص گزاره هاى اخبارى دینى قابل تصور است، اما گزاره هاى انشایى دینى که اهداف و غایاتى را براى انسان معرفى مى کنند نیز ممکن است به شکلى در تعارض با علم واقع شوند و آن هنگامى است که آگاهیهاى حاصل از دانش تجربى پیگیرى آن هدف را نامقدور معرفى کند، در نتیجه وانهادن آن هدف در فرض اطمینان به آگاهى خاص علمى اجتناب ناپذیر خواهد بود و گونه دیگرى از تعارض علم و دین رخ خواهد نمود. در علوم کاربردى همچون تعلیم و تربیت و مدیریت نیز ممکن است توصیه هاى علم و توصیه هاى دین نافى هم باشند و تعارض علم و دین پدید آید. ظهور چنین تعارضاتى منشا ارائه روشهایى براى رفع تعارض شده است. طرح «علم دینى» نیز مى تواند یکى از این روشها باشد که در پى نتایج نظرى و عملى براى از میان برداشتن تعارض علم و دین است. پیش از توضیح اینکه چگونه «علم دینى» رفع تعارض مى کند.
روشهاى مقابله با تعارض علم و دین
تمایز قلمرو
از جمله راههایى که براى رفع تعارض از سوى اندیشمندان پیشنهاد شده است، تشکیک در پیش فرضهاى تعارض است. برخى گفته اند موضوعات علم و دین به کلى از هم متمایزند. این روش از زمان گالیله سابقه دارد. طرح او مقتضى عقب نشینى دین در برابر علم به موازات پیشرفت علم بود; زیرا او قلمرو دین را جایى مى دانست که دانش بشر به آن راه نیافته باشد. کانت با نقد عقل محض کوشید مسائل مربوط به مبدا جهان را از محدوده عقل نظرى خارج کند و به این ترتیب مسائل دینى همچون خداشناسى را در قلمرو عقل عملى قابل بررسى بداند وى عقل نظرى را در خصوص پدیدارهاى زمانى و مکانى کارآمد یافت و مسائل علمى مربوط به امور محسوس را در قلمرو عقل نظرى قابل بررسى معرفى کرد. به این شکل کانت حوزه بررسى دین و علم را کاملا از یکدیگر جدا نمود و راه را بر تعارض علم و دین بسته دید.
«کارل بارت» متأله پروتستان (1968-1886) که نماینده نامدار نوارتدکسى است، معتقد بود که الهیات و علم با موضوعات اساسا متفاوتى سر و کار دارند، موضوع الهیات تجلى خداوند در مسیح است، و موضوع علم، جهان طبیعت. او با قاطعیت مى گفت که خداوند همواره وجودى است «به کلى دیگر» و پروردگارى متعال است که فقط وقتى مى توان او را شناخت که خواسته باشد خود را آشکار کند. در نظر بارت تمایز موضوع این دو حوزه موجب تفاوت روشهاى آن دو است «الهیات با خداوند متعال و مرموز سر و کار دارد و خداوند آن چنان بى شباهت به جهان عینى عرصه تحقیق علم است که روشهاى یکسانى را نمى توان در هر دو حوزه به کار برد.» چنانکه پیداست بارت در واقع پیش فرضهاى تعارض علم و دین را انکار مى کند: از سویى موضوع و قلمرو علم و دین را از یکدیگر متمایز مى داند و از سویى دیگر ناگزیر گزاره هاى دینى (موجود در کتاب مقدس) را چنان تاویل مى کند که آنها را غیر ناظر به واقع طبیعى مى شمارد.
تمایز در هدف
یکى از مسایل مهمى که در تعیین رابطه علم و دین موثر واقع مى شود تعیین هدف علم و هدف دین است. اگر هدف علم و دین هر دو تبیین باشد، رابطه را باید به گونه اى توضیح داد و اگر همچون ابزار انگاران علم را تبیین گر ندانیم بلکه پیش بینى و کنترل را وظیفه علم بدانیم و یا اگر دین را صرفا تنظیم کننده زندگى فردى و اجتماعى بشناسیم نه تبیین کننده امور واقع; آنگاه توضیح رابطه علم و دین دگرگون مى شود و بحث از تعارض علم و دین نیز چهره اى دیگر مى یابد. اما تفاوت هدف فقط در تبیین کننده بودن یا نبودن نیست، بلکه ممکن است کسى قایل شود که علم و دین هر دو تبیین کننده اند، ولى هدف آن دو از تبیین یکى نیست; یعنى هر کدام «مى کوشند بر مبناى روشها و غایات متفاوت، براى موضوعات واحد، انواع متفاوتى از تبیین را عرضه کنند. بنابراین رابطه میان علم و الهیات رابطه میان دو امر مکمل [خواهد بود]. در اینجا مکمل بودن به این معناست که تبیین هاى علمى و کلامى که ناظر به واقعه واحدى هستند. هر دو مى توانند در ساحت مربوط به خود صادق و کامل باشند، اما روشها و غایات این دو مشغله با یکدیگر تفاوت فاحش دارند... مکمل دانستن علم و دین، این حسن مسلم را دارد که اطلاق ناصواب روشهاى علمى بر موضوعات دینى و نیز تجاوز الهیات به حریم مسائل علمى را منتفى مى کند.»
این تلقى از تفاوت غایات تبیین علمى و دینى متعلق به دونالد مک کى است، ولى همه کسانى که به تمایز هدف علم و دین توجه داده اند حضور گزاره هایى را که در ساحت علوم سخن مى گویند، در متون دینى منتفى نمى دانند، لذا معتقدند: «اسلام در مورد حقایق خارجى اصالتا هیچ تعهدى به بیان حقایق عینى ندارد، مثلا اسلام نیامده که به ما بگوید یک درخت سیب چقدر باید میوه بدهد و شرایط میوه دادنش چیست... اینها به اسلام هیچ ربطى ندارد. اسلام براى هدایت بشر آمده و آنچه موجب سعادت او مى شود.» در این دیدگاه اسلام براى بیان مسایل علمى یا تاریخى نیامده است، ولى وقتى مطلبى را درباره این مسائل بیان داشت باید به آن اعتقاد ورزیم و در نتیجه هر نظرى که مخالف نص قرآن و یا حدیث معتبر باشد مورد قبول نیست. چنانکه پیداست در این دیدگاه اگرچه صراحتا هدف علم و دین از یکدیگر متفاوت است ولى موضوعات مطرح در علم و متون دینى گاه مشترکند.
تفاوت زبان علم و زبان دین
شرطهاى تعارض دو گزاره، همه در فرضى تعارض را ممکن مى سازند که گزاره علمى و گزاره دینى هر دو معنادار باشند. پوزیتیویستهاى منطقى تعارض علم و دین را از ریشه مى کنند، ولى البته به قیمت بى معنا کردن گزاره هاى دینى. اصل مشهور پوزیتیویستها اصل تحقیق پذیرى است. بر طبق این اصل معناى هر گزاره در پرتو روش تحقیق آن فهمیده مى شود و یگانه روش تحقیق معتبر روش تجربى است، این گزاره هاى تجربى هستند که امکان آزمودن آنها از طریق حس وجود دارد. لذا، هر گزاره دیگرى (جز گزاره هاى توتولوژیک منطقى و ریاضى) را باید فاقد معنا شمرد. با استخدام این اصل درباره گزاره هاى متون دینى تکلیف گزاره هایى که ناظر به امور و اعیان قابل حس نیستند معلوم مى شود. گزاره هایى که درباره خدا، نفس، فرشتگان و امثال آن سخن مى گویند از نظر اصل تحقیق پذیرى فاقد معناست، اما گزاره هایى که در متون دینى آمده اند و موضوع آنها امور قابل تجربه است،بنابراصل تحقیق پذیرى، باید مورد ارزیابى تجربى قرار گیرند.
البته فیلسوفان غربى به تناسب دیدگاههاى خاصى که در باب مسیحیت داشته اند درباره این گونه گزاره ها آراى مختلفى دارند. فیلسوفان تحلیل زبانى قاعده اى دیگر را به جاى قاعده تحقیق پذیرى پیشنهاد کردند. در نزد آنان معناى هر گزاره را از طریق کاربرد آن مى توان فهمید. به این ترتیب، کارکردهاى متنوعى را براى زبان شناسایى کردند و قائل شدند که باید حیطه هاى مختلف زبانى را جدا از یکدیگر مورد بررسى قرار داد. یکى از این حیطه ها، قلمرو علم است که در آن قلمرو، درباره اعیان و روابط مشاهده پذیر سخن مى رود و غایت آن اغلب پیش بینى حوادث طبیعى و مهار طبیعت است. حیطه هاى دیگرى نیز با غایاتى دیگر وجود دارند، همچون حیطه زبان اخلاقى یا دینى.
مثلا زبان دینى نوعا براى مقاصدى نظیر نیایش و کسب آرامش به کار مى رود. خلاصه اینکه، در نزد طرفداران تحلیل کارکردى زبان، زبان علم یگانه زبان شناختارى است، ولى یگانه زبان معنادار نیست. درباره کارکردهاى زبان دینى نظرات مختلفى ابراز شده است، از جمله; برخى گزاره هاى دینى را متکفل بیان نوعى احساس دانسته اند و برخى دیگر افزون بر بیان احساس، وجود نوعى انگیزندگى را در این گزاره ها قایل شده اند. از جمله دیدگاههاى مشهور در این زمینه نظر ریچارد بون بریث ویت فیلسوف انگلیسى معاصر است.
وى معتقد است که کارکرد گزاره هاى دینى همچون کارکرد گزاره هاى اخلاقى است. در نظر وى گزاره هاى دینى و اخلاقى حکایت از توصیه و التزام به نحوه اى خاص از سلوک و رفتار دارند. در نتیجه صدق و کذب درباره گزاره هاى دینى بى معناست و اساسا حکایات و گزاره هاى دینى که در قالب داستان آمده اند بى آنکه نیازى به واقعى بودن داشته باشند مخاطبان خود را به سوى الگوى خاصى از زندگى دعوت و ترغیب مى کنند و به این ترتیب در ترجیح یک دین بر دین دیگر معیار و ملاک، تشخیص صدق داستانهاى یکى و کذب داستانهاى دیگرى نیست، بلکه ملاک برتر بودن یا نبودن نحوه سلوک و زندگى اى است که آن دین بدان ترغیب مى کند و یا اگر نحوه زندگى مورد نظر دو دین یکسان باشد آنگاه معیار تشخیص میزان توفیق در برانگیختن انسانها به التزام به آن نحوه زندگى است.
دیدگاههایى از این دست با فرق نهادن میان حیطه زبان دینى و زبان علمى از مشکل تعارض و بى معنایى گزاره هاى دینى مى رهند. وجود گزاره هاى ناظر به وقایع خاص و افراد خاص تاریخى در قرآن اخبارى بودن آن گزاره ها را اثبات مى کند و وجود ساحتهاى مشرک میان زبان دین و زبان عرفى یا زبان علمى را معلوم مى سازد. مراجعه به محتواى متون مقدسى همچون قرآن شواهد بسیارى را بر خلاف این دیدگاه به ما عرضه کند.
راه حل ظنى دانستن یکى از طرفین تعارض
یکى از راههایى که براى رفع تعارض میان گزاره هاى دینى و علمى پیشنهاد شده این است که طرفین تعارض را بر این اساس که کدامیک یقینى هستند و کدام ظنى مورد سنجش قرار دهیم، آنگاه از طرفى که ظنى است به نفع طرف یقینى دست بشوییم. «در تعارض عقل قطعى با وحى ظنى، عقل قطعى مقدم است، چه اینکه در تعارض وحى قطعى با وحى ظنى و همچنین در تعارض عقل قطعى با عقل ظنى، در همه این موارد «قطعى» مقدم بر «ظنى» است; زیرا اعتبار دلیل ظنى و حجیت آن به استناد دلیل قطعى خواهد بود و اما دلیل قطعى خود ذاتا حجت و معتبر است و در ردیف اصلى قرار دارد که دلیل ظنى به آن اصل استناد پیدا مى کند. بنابراین، دلیل ظنى همواره در طول دلیل قطعى واقع است نه در عرض آن و چون در عرض آن نمى باشد، توان معارضه را نیز نخواهد داشت. چون معارضه تنها در صورت هم عرض بودن دو دلیل است.» «گاهى مطلبى به طور قطعى در علم ثابت شده است; یعنى دلیل داریم که غیر از این محال است. در مقابلش ظاهر یک آیه یا روایتى خلاف است (ظاهر نه صریح) اینجا مطلب قطعى مقدم است; یعنى اینجا این مطلب قطعى قرینه مى شود بر اینکه مفاد آیه آن چیزى که ما خیال مى کردیم نیست; اما اگر صریح یک آیه مطلبى است و نظریه رایج علمى چیزى بر خلاف آن را ثابت کرده است، شاهد بر این است که این مطلب علمى فرضیه اى است که دیر یا زود ابطال خواهد شد.»
این دیدگاه مبتنى بر آن است که علم و دین هر دو حداقل در پاره اى از موضوعات به نحو مشترک اظهار نظر کرده اند، به عبارت دیگر جدایى یکسره قلمرو را نمى پذیرد. این شیوه براى حل تعارض على الاصول شیوه اى یکسویه است; زیرا پیشنهاد کنندگان این شیوه به خوبى واقفند که محصول علوم تجربى غالبا معرفتى یقینى نیست. و بر این نکته تصریح کرده اند: «دلیل عقلى قطعى جز در جهان بینى و فلسفه اولى و در ریاضى (بخش حساب و هندسه) به ندرت یافت مى شود; زیرا تحقق آن در علوم تجربى همانند طبیعى و طب و... بسیار بعید است و حصول آن در علوم انسانى همانند جامعه شناسى و روانشناسى و... فوق العاده دشوار است.»
«ضعیفترین شناخت، شناخت حسى و تجربى است و با آن هیچ قاعده کلى را نمى توان اثبات کرد. علاوه بر اینکه، روش علم استقرایى است و استقراء افاده یقین نمى کند. استقراى تام که امکان ندارد، استقراى ناقص هم افاده یقین نمى کند.» با توجه به این حقیقت درمى یابیم که در این طرح حل تعارض، هیچگاه و یا تقریبا هیچگاه گزاره علمى یقینى وجود ندارد و بنابراین، تنها فرض ترجیح یک طرف بر طرف دیگر مربوط به ترجیح گزاره هاى دینى یقینى است. در میان گزاره هاى دینى فقط مواردى که صریحند و یا به اصطلاح فقط نصوص دینى هستند مى توان نسبت به مفاد آنها یقین داشت. پس، در مواردى که فرضا تعارضى میان یک ظهور و یک معرفت تجربى واقع شود نمى توان با استفاده از این شیوه یکى از طرفین تعارض را برترى داد. از سویى دیگر متون دینى اعم از نصوص و ظواهر در مواردى ظنى الصدور هستند و در نتیجه، حتى نصوصى که ظنى الصدور هستند نیز قابل ترجیح بر گزاره هاى علمى نخواهند بود. با این اوصاف مواردى که بتوان از این شیوه در رفع تعارض استفاده کرد بسیار نادر خواهد بود.
شیوه ابزار انگاران در رفع تعارض
راه حلى که فیلسوفان تحلیل زبانى عرضه کردند بر پایه نفى شناختارى بودن زبان دین استوار بود و همین مقدار در برانداختن موضوع تعارض کفایت مى کرد، البته این فیلسوفان درباره نظریه هاى علمى ابزار انگارند; یعنى نظریه ها را بیشتر «مفید» مى دانند تا واقعى. یکى از شیوه هاى رفع تعارض که پیشینه اى دراز دارد این است که به نفى واقعى بودن نظریه هاى علمى راى دهند و آنها را ابزار مناسبى براى پیش بینى تلقى کنند. «اندریاس اوسیاندر» (1552-1498) مقدمه اى بر کتاب دگرگونى هاى کوپرنیک نوشت و در آن کوشید تا این کتاب را براى جامعه علمى و متألهان کلیسا مطبوع و خوشایند سازد. او معتقد بود که نظریه خورشید مرکزى صرفا ابزارى مناسب براى پیش بینى حرکات اجرام آسمانى است و تفسیرى منطبق بر واقع از علل حرکات اجرام سماوى نیست. اوسیاندر مى خواست به این ترتیب نظریه خورشید مرکزى را فاقد مفاد و محتوایى ناظر به واقع معرفى کند و در نقطه مقابل کتاب مقدس را توصیف کننده واقعیت بشمارد تا دیگر تعارضى میان این دو قابل تصویر نباشد. انتقادهایى که به ابزار انگاران شده است مجموعه اى از مشکلات پیش روى این روش براى حل تعارض است.
«علم دینى» شیوه اى دیگر در مقابله با تعارض
با توجه به اینکه راه حلهاى گذشته نوعا با مشکلاتى مواجه هستند راه حل «علم دینى» مطرح شده است. راه حلهاى تمایز قلمرو، هدف و زبان علم و دین مستلزم ممنوع داشتن اخذ ظواهر کثیرى از گزاره هاى دینى است. این با شواهد درونى متون دینى مانند قرآن سازگار نمى آید. از سویى دیگر به لحاظ تاریخى روشن است که نحوه مواجهه و تفسیر معصومین (ع) با قرآن مخالف این نگرش است. از این روست که مؤمنان اگرچه وجود تعابیر کنایى و استعارى در متون دینى را مى پذیرند و در نتیجه در مواردى از ظاهر واقع گوى گزاره هاى دینى صرف نظر مى کنند و معانى اخلاقى و انشائى از آن گزاره ها مى فهمند، در عین حال بسیارى از گزاره هاى دینى را ناظر به امر واقع مى دانند و معانى حقیقى موضوعات این گزاره ها را مراد جدى خداوند مى دانند.
البته، مرز قاطعى براى تعیین موارد استعمال زبان عرفى ناظر به واقع و زبان غیر شناختارى وجود ندارد، ولى به هر روى، مؤمنان غالبا جز در مواردى خاص ظاهر واقع گوى گزاره ها را مضمون آنها مى شمارند. در نقطه مقابل، ابزار گرایى افراطى نیز با مشکلى مشابه مواجه است، چرا که گزاره ها و نظریات علمى واجد دعاوى معرفتى هستند و ناظر به واقع سخن مى گویند اگرچه واقع نمایى نظریه، امرى خالص و قاطع نیست. «علم و دین على رغم تفاوتهایى که در زبان دارند در بدهکارى به حقیقت و یک اشتیاق به شناخت مشترکند. پرسشهایى که در هر یک از این دو حوزه طرح مى شود از بن و ریشه متفاوت است، ولى هر دو دعاوى معرفتى دارند و هر دو در قصد و برخورد خویش اصالت واقعیند... از وظیفه ارزیابى دعاوى معرفتى دین نمى توان طفره رفت.» راه حلى که ترجیح جانب قطعى بر جانب ظنى تعارض را پیشنهاد مى کند نیز با مشکلاتى مواجه است.
به سبب وجود چنین انتقاداتى ظهور این فکر که اگر بتوان علمى را با استفاده از منابع دینى سامان داد لاجرم از تعارض با دین در امان خواهد بود چندان غیر منتظره نیست. احتمال تحقق چنین علمى شاید وقتى بیشتر مى شود که به حوزه علوم انسانى تجربى وارد مى شویم. علوم انسانى تجربى رابطه بیشترى با ایدئولوژى ها دارند و موضوعات مورد مطالعه آنها مورد توجه و عنایت متون دینى نیز بوده است. علوم انسانى در کسب چهره علم تجربى ایده آل به گونه علوم طبیعى توفیق نداشته اند. این علوم واجد مضامینى هستند که گاه به وضوح با تلقى هاى سنتى درباره انسان ناسازگار مى افتد و حساسیت مؤمنان را برمى انگیزد. مجموعه این عوامل موجب مى شود تا مؤمنانى که به حضور قهرى و نفوذ دامن گیر علم در عرصه حیات بشرى واقفند به مطالعه امکان «علم دینى» روى آورند.
منـابـع
محمد فتحعلي خانى- مقاله علم دينى- فصلنامه حوزه و دانشگاه- عضو پژوهشكده حوزه و دانشگاه
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها