قیام ابومسلم خراسانی

فارسی 6311 نمایش |

طبری نوشته است در سال یکصد و بیست و هفت، سلیمان بن کثیر و لاهزبن قریظ و قحطبه بن شبیب در مکه با ابراهیم بن محمد دیدار کردند و بدو گفتند بیست هزار دینار و دویست هزار درهم و کالاهایی با خود دارند. گفت آن را به ابن عروه تحویل دهید. سلیمان در این سفر ابومسلم را همراه داشت و او را به ابراهیم شناساند و گفت این مولای تو است.
به سال یکصد و بیست و هفت بکیربن ماهان، که محمد بن علی او را به جای میسره، در خراسان گمارده بود نامه ای به ابراهیم الامام نوشت که «من در حالت مردنم و ابوسلمه حفص بن سلیمان را خلیفه خود کرده ام.» ابراهیم به ابوسلمه نامه نوشت و بدو دستور داد کار اصحاب خود را سامان دهد و به خراسانیان هم نامه نوشت که کار آن جا را به ابوسلمه واگذارند. مردم هم پذیرفتند و مالی را که نزدشان بود بدو تسلیم کردند.
به سال یکصد و بیست و هشت ابراهیم ابومسلم را فرمانگذار خراسان کرد و در این باره به یاران خود نامه نوشت، اما مردم آن جا نپذیرفتند. پس به مکه نزد ابراهیم رفتند و با او گفتگویی داشتند. سرانجام گفت از ابومسلم اطاعت کنید و ابومسلم را گفت «تو از ما اهل بیتی. در خراسان میان یمنیان باش. مضریان دشمنانند، درباره هر یک شک داشتی او را بکش و از سلیمان بن کثیر اطاعت کن و اگر توانی در خراسان عربی زبانی نگذاری، بکن.» اگر این فرمان از جانب ابراهیم الامام صادر شده باشد مسلما قسمت اخیر آن درست نیست و ابراهیم چنین سخنی نگفته است، چه یمنیان که او سفارش آنان را به ابومسلم کرده عرب بودند بلکه خود را عرب اصیل و شمالیان را متعرب می خواندند، پس چگونه ممکن است ابراهیم به ابومسلم بگوید اگر توانی عرب زبان را در خراسان مگذار. بی گمان این قسمت را هواخواهان بنی امیه و طرفداران نصر سیار ساخته اند.
به هر حال از این تاریخ ابومسلم مردی دیداری گردید و بدان جا رسید که می توان او را استوار سازنده خلافت عباسیان دانست.
ابومسلم که بود؟ و از گرویدن به عباسیان چه می خواست؟ درباره وی و انگیزه اش نظرهای گوناگون داده اند. آیا به راستی وی عباسیان را خلیفه بحق می دانست؟ اگر چنین است چرا با منصور از در مخالفت درآمد و دشمنی او را با خود برانگیخت؟ حالی که می دانست منصور را خلیفه پیشین به جانشینی خویش معین کرده است. آیا از نخست خیالی در سر داشت و گرویدن به عباسیان را وسیلت تحقق آن کرده بود؟ آیا انتظار داشت سفاح به پاداش خدمت های وی او را بر همه حتی بر برادرش منصور مقدم بدارد؟ نویسندگان برحسب دریافت خود از واقعه هایی که رخ داده درباره او نظرهای گونه گون داده اند.
بعضی هم او را چندان بزرگ شمرده اند که برای وی نسب نامه درست کرده او را به بزرگمهر پیوند داده اند. آنچه را می توان نزدیک به حقیقت دانست این است که او از یک سو جوانی بوده است دلیر و جویای نام و از سوی دیگر مانند هزاران ایرانی ناخشنود از حکومت امویان. او هنگامی که ستم عاملان مروانی و تحقیر آنان را نسبت به هموطنان خود می دید برمی آشفت و می خواست دست آنان را کوتاه سازد. او هم مانند دیگر بیعت کنندگان به امید اجرای عدالت و زنده ساختن حکومت اسلامی با «الرضا من آل محمد» بیعت کرد ولی در عمل خلافت آن را دید عباسیان همچون امویان حکومت می خواستند نه دین. از آن گذشته حکومت را خاص خود و کسان خود می دانستند.
ابومسلم با منصور که پس از سفاح به خلافت رسید میانه خوبی نداشت. می توان گفت وی می خواست سفاح دست او را در کارها باز گذارد، و چنین انتظاری بیهوده بود. چه سفاح بدو به دیده بنده می نگریست، پس چگونه می توانست او را بر برادر خود مقدم بدارد.
به هرحال ابومسلم در خراسان به کار پرداخت و مردم آن سرزمین گرد او را گرفتند و میان او و نصربن سیار جنگ درگرفت و کارها به سود ابومسلم پایان یافت، تا آن جا که نصر را از دارالاماره بیرون کردند و او به مرو رفت و نامه ای به مروان نوشت و او را از خطری که در پیش بود، با این بیت ها آگاه کرد:
«میان خاکسترها اندک درخش آتش را می بینم
و می ترسم که آن را شــــعله ای باشد
آتـــش بــــا دو چـــــوب می افــــروزد
و آغـــــاز جــــنگ ســـــخن است.»
اما نصر در تحلیل آنچه در خراسان می گذشت دچار اشتباه گردید. وی نهضت خراسان را قیام ایرانیان بر ضد عرب توجیه می کرد و به مروان گوشزد ساخت که به زودی قتل عام عرب در این سرزمین آغاز خواهد شد، در صورتی که چنین نبود و آینده خلاف آن را نشان داد. ایرانیان هر چند حکومت مروانیان را برنمی تافتند، اما سران آنان این اندازه آگاه و موقع شناس بودند که بدانند به نام ایران و حکومت مستقل ایرانی نمی توان با دمشق در افتاد. آنان پشت سر تیره ای از عرب ایستادند و عرب را علیه تیره حاکم تقویت کردند. مروان که از سرکوبی خوارج و شیعیان مغرور شده بود به نامه نصر توجهی چنان که باید نکرد، یا آن که مشکلات دیگری او را به خود مشغول گردانید. تنها عکس العمل او دستور گرفتن ابراهیم الامام و سرانجام کشتن او بود.
ابومسلم که از جانب ابراهیم الامام نشر دعوت عباسیان را بر عهده داشت عرب های قحطانی را با خود همراه ساخت و مردمانی را از مرو، بخارا، سمرقند و دیگر شهرهای دوردست مشرق گرد آورد و به سال 129 هـ ق پرچم های سیاه برافراشت و آشکارا به نبرد با مروانیان پرداخت. نصربن سیار که از جانب مروان عامل مرو بود از پیش او گریخت و ابومسلم بر خراسان دست یافت و قحطبه پسر شبیب را به دفع لشکریان مروان فرستاد. اما قحطبه هنگامی که به دنبال ابن هبیره فرستاده مروان می رفت. در آب غرق شد و لشکر او با فرزند وی حسن بیعت کردند. قحطبه پیش از آن که بمیرد به لشکریان خود گفت «چون به کوفه درآمدید کار را به ابوسلمه خلال واگذارید.» ابوسلمه حفص بن سلیمان معروف به وزیر آل محمد نخستین کسی است که لقب وزارت یافت. نوشته اند او را خلال می گفتند چون وی در کوفه در محله سرکه فروشان خانه داشت و او مردی توانگر بود.

سیاه پوشیدن ابومسلم و پیروان او
چرا ابومسلم و همراهان او رنگ سیاه را برای پرچم ها و پوشش های خود گزیدند؟ دراین باره نظرهای گوناگون داده اند. در ترجمه تاریخ طبری از مدائنی آمده است که: «جامه از بهر آن سیاه پوشیدند که در عزای زید بن علی بودند و پسرش یحیی و خبر درست اندر این آن است که بنی امیه جامه سبز پوشیدندی و رأیت سبز داشتندی و ابومسلم خواست که این رسم برگرداند، پس به خانه اندر غلامی را بفرمود که از هر رنگی جامه بپوشید و عمامه بر سر اندر بست، پس آخر سیاه پوشید و عمامه سیاه بر سر بست. ابومسلم گفت هیچ رنگی به هیبت تر از سیاه نیست. پس مردمان را فرمود که جامه ها و علم ها سیاه کردند.» و در برخی داستان ها آمده است که ابومسلم رنگ سیاه را از آن رو گزید که گفت هیچ مرده را با کفن سیاه به گور ننهند و هیچ عروس با پوشش سیاه به خانه شوهر نرود.
ابن اثیر در حوادث سال 129 نویسد:
ابومسلم شب پنج شنبه پنج روز از ماه رمضان مانده پرچمی را که امام عباسی برای او فرستاده بود و ظل نام داشت و طول آن چهار ذراع بود برافراشت. او و سلیمان بن کثیر و برادر سلیمان و غلامان او و آنان که دعوت وی را پذیرفته بودند جامه سیاه پوشیدند و آتش افروختند تا علامت قیام آنان باشد. و پرچم را ظل گفته اند چون زمین هیچ گاه از سایه خالی نیست و از خلیفه عباسی نیز خالی نخواهد ماند و نیز آن را سحاب گفتند به نشانه آن که چون ابر همه زمین را فرو خواهد گرفت.
و سبب های دیگر نیز نوشته اند. در روایت هایی که از ظهور آخرین امام (عج) خبر می دهد حدیثی می بینیم بدین مضمون: «هرگاه پرچم های سیاه از جانب خراسان پیدا شد، مژده باد شما را به ظهور مهدی ما.» این حدیث مطمئنا بر ساخته پیروان عباسیان و ابومسلم است.
حسن فرزند قحطبه در محرم سال 132 هـ ق به کوفه درآمد و قدرت را به ابوسلمه خلال که به وزیر آل محمد مشهور بود تسلیم نمود. ابوسلمه خلافت هاشمیان را اعلام نمود و چون ابراهیم الامام در سال 129 دستگیر شد و او را به حران بردند و در زندان درگذشت و یا او را کشتند، بدین جهت ابوسلمه نام شخص معینی را نبرد. گویند ابراهیم پیش از مرگ پیام داده بود که پیروان او باید به کوفه بروند و در طاعت ابوالعباس سفاح باشند. ابوالعباس در صفر سال 132 با خاندان خود به کوفه درآمد. ابوسلمه آنان را در خانه ولید بن سعد از موالی بنی هاشم جای داد. نوشته اند چهل روز آمدنشان را به کوفه پوشیده داشت. در این مدت نامه ای به عبدالله بن حسن و نامه ای به امام صادق (ع) نوشت و از هریک از این دو خواست زعامت لشکریان را عهده دار شود. امام صادق (ع) نپذیرفت و نامه ابوسلمه را آتش زد و عبدالله در پاسخ او گفت «من پیری سالخورده ام، پسرم بدین کار سزاوارتر است.» چون سپاهیان خراسان به کوفه درآمدند و از محل ابوالعباس آگاه گردیدند با او بیعت کردند و روز جمعه دوازدهم ربیع الاول سال صد و سی و دو هجری او را به دارالاماره بردند. بعضی مورخان بیعت آنان را با وی سیزدهم ربیع الآخر و بعضی جمادی الاول نوشته اند.
ذهبی در حوادث سال 132 نوشته است: «در این سال حکومت از بنی امیه به بنی عباس رسید و با این تغییر، سیل خون ها روان شد. مردمی که جز خدا شمار آنان را نمی داند کشته شدند، و سپاهیان که به سیاه جامگان مشهور بودند هرکار زشتی توانستند کردند.»
عبدالله بن محمد بن علی بن عباس ملقب به ابوالعباس (نخستین خلیفه عباسی) نواده عباس بن عبدالمطلب عموی پیغمبر (ص) و ملقب به سفاح است. سفاح مبالغه در سفح است و برای آن چند معنی نوشته اند: بسیار بخشنده، توانا در سخن، فصیح و بسیار خون ریز. به نظر می رسد امویان، پس از کشتاری که سفاح از آنان کرد او را بسیار خون ریز گفتند.
سیوطی نویسد: «سفاح خون ریز بود و کارگزاران او در شرق و غرب از وی پیروی کردند. سفاح به سال یکصد و هشت در حمیمه از توابع شام به دنیا آمد و هنگامی که به خلافت رسید بیست و چهار ساله بود.»

منـابـع

سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 266-271

کلیــد واژه هــا

1 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

1 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها