فرهنگ و تمدن اروپایی از دیدگاه اقبال لاهوری

فارسی 6258 نمایش |

دید کلی اقبال لاهوری درباره فرهنگ و تمدن اروپایی
اقبال لاهوری مردی است که به اروپا رفته است و آن جا را می شناسد. مردی است که از تحصیلات جدید بهره بسیار عالی داشته است. مردی است که دنیای اروپا او را به عنوان یک متفکر و دانشمند و صاحب نظر می شناسد. او کسی نیست که در گوشه هند منزوی شده باشد و از دور شبحی از اروپا در نظرش مجسم شده باشد و بعد بخواهد انتقاداتی بکند. او اروپا را از نزدیک دیده و شناخته و تجزیه و تحلیل کرده است. به علم جدید هم بسیار علاقه مند است و جوانان مسلمان را تشویق می کند که علوم جدید را بیاموزند. او کسی نیست که با علوم جدید مخالف باشد یا مسلمین را پرهیز بدهد که علوم جدید را نیاموزید.
با همه این حرف ها که مردی است که تحصیلات عالیه خودش را در اروپا کرده و اروپا را شناخته است و به ارزش علم جدید فوق العاده واقف و معترف است، در عین حال اولین چیزی که در گفتار این مرد جلب توجه می کند و آن را در اشعار خودش به صورت منظوم بیان کرده است، این است که آن چیزی که امروز آن را "تمدن اروپایی" می گویند، یعنی مجموع شئون زندگی اروپایی، ایده آل هایی که تمدن امروز اروپایی به بشر می دهد، راه و رسمی که به بشر می آموزد، اخلاق و عادات و بالاخره مسیری که اروپای امروز دارد را نه تنها یک چیز خوبی نمی داند، بلکه یک امر بسیار بسیار خطرناکی هم برای بشریت و هم برای خود مردم اروپا می داند.
یعنی اقبال اروپا رفته و اروپا شناخته، آینده تمدن اروپا را بسیار شوم و خطرناک می داند و این قسمت ها را در کلمات خودش زیاد گنجانده است. در نوشته های او می بینید این مرد چه نظری راجع به تمدن امروز اروپا دارد و با اینکه به علم اروپایی خوش بین است، به تمدن اروپایی تا چه حدود بدبین و تا چه اندازه مشرق زمینی ها و مخصوصا مسلمین را پرهیز می دهد که تحت تأثیر تمدن اروپا قرار نگیرند. اقبال این را زیاد تبلیغ می کند و علاقه مند است مسلمانان، مخصوصا جوانان مسلمان، آن کسانی که کم و بیش با ظاهر فرهنگ غربی آشنا هستند به این نکته از این مرد خبیر آگاه مطلع، آگاه شوند.
نکته دومی که این مرد روی آن باز بسیار اصرار دارد، این است که آن نقصی که در فرهنگ و تمدن اروپایی امروز وجود دارد، در فرهنگ و تمدن اصیل اسلامی وجود ندارد. آن انتقادهای اصیل و اساسی که بر فرهنگ اروپا که فرهنگ مادی محض است وارد است، بر فرهنگ اسلامی وارد نیست؛ لهذا باز در قسمت دیگر کلام خودش کوشش می کند که پایه های اساسی فرهنگ اسلامی و مزایای فرهنگ و تمدن اسلامی را معرفی کند.
خوب، آیا اقبال مثل بسیاری از ما، در همین حد متوقف می شود؛ یعنی نواقص و معایب تمدن اروپایی را می بیند و بعد اسلام را در صورت اساسی و زنده خودش می بیند و بعد می گوید: مطلب تمام شد؟
نه، او برنامه هایی هم برای این امر ارائه داده است و برای نمونه هفت خطابه تحت عنوان احیای فکر دینی در اسلام ایراد کرده است.
نمونه هایی از سخنان اقبال لاهوری درباره فرهنگ و تمدن اروپایی
اقبال لاهوری در کلمات خودش چنین می گوید:
"آنها (اروپاییان) که چشمشان از تقلید و بردگی کور شده است، نمی توانند حقایق بی پرده را درک کنند. این فرهنگ و تمدن نیم مرده اروپایی چگونه می تواند کشورهای ایران و عربی را حیات نوین بخشد هنگامی که خود به لب گور رسیده است."
وی همچنین می گوید: "تاریخ جدید، سرعت عظیمی است که جهان اسلام از لحاظ روحی در حال حرکت به طرف مغرب زمین است."
بعد برای اینکه میان علم و تمدن مغرب زمین تفکیک کند می گوید:
"و در این حرکت هیچ چیز باطل و نادرست نیست، چه، فرهنگ اروپایی از جنبه عقلانی آن "یعنی فقط از جنبه علمی و فکری"، گسترشی از بعضی مراحل فرهنگ اسلامی است؛ یعنی اگر ما تنها جنبه فکری و علمی اروپا را در نظر بگیریم هر چه به آن سو برویم برای ما خطر ندارد؛ چون علم، علم است و علم اروپا دنباله و امتداد علوم اسلامی است. فرهنگ اروپا به معنی علم اروپا دنباله فرهنگ اسلامی است. ترس ما تنها از این است که ظاهر خیره کننده فرهنگ اروپایی از حرکت ما جلوگیری کند و از رسیدن به ماهیت واقعی آن فرهنگ عاجز بمانیم. آنچه من می ترسم این است که ما این ظاهر را ببینیم، صنعت و علوم طبیعی را ببینیم، اما آن باطنی که بشر را به سوی آن سوق می دهد را نبینیم، نتوانیم تجزیه و تحلیل کنیم."
در جای دیگر کتاب خودش می گوید:
"عقل به تنهایی قادر نیست که بشر را نجات بدهد و بزرگ ترین عیب فرهنگ اروپا این است که می خواهد با عقل به تنهایی بدون اینکه با روح، با وجدان، با ایمان پیوندی داشته باشد، فقط با نیروی عقل، کشتی بشریت را از مهلکه نجات بدهد."
می گوید: "مثالی گری اروپا هرگز به صورت عامل زنده ای در حیات آن در نیامده است. مثالی گری اروپا یعنی ایده آلیسم اروپا، کمال مطلوب هایی که فرهنگ اروپایی به بشر می دهد، مسلک هایی که به وجود می آورد، ایسم هایی که به وجود می آورد و خیال می کند ملحق شدن به این ایسم ها بشر را می تواند نجات بدهد."
می گوید: "این ایسم ها واقعا نتوانسته است ماهیت اروپایی را عوض کند، انسانیش کند و از مرحله لفظ و زبان جلو نیامده است. به عبارت ساده تر، اروپایی و اروپا زیاد از احسان و انسان دوستی در کلام خودش، در نوشته خودش، در اعلامیه های خودش دم می زند ولی چون این ها فقط از فکر و عقلش سرچشمه می گیرد و نه از روحش، لذا در وجدان خودش اثر نگذاشته است.
اروپایی می گوید انسان؛ ولی عملا انسان دوست نیست. اروپائی می گوید حقوق بشر ولی عملا و واقعا احترامی برای بشر و حقوق بشر قائل نیست. اروپائی روی فرهنگ ایسم های خودش می گوید آزادی، ولی واقعا در عمق روح خودش به آزادی ایمان ندارد، می گوید مساوات و عدالت ولی در عمق وجدان خودش به عدالت و مساوات پای بند نیست."
اقبال می گوید: نتیجه آن، "من" سرگردانی است (یعنی روح سرگردانی است) که در میان دموکراسی های ناسازگار با یکدیگر به جستجوی خود می پردازد. "من" سرگردانی است که کار آنها منحصرا بهره کشی از درویشان به سود توانگران است. این همه که دم از عدالت زده است، تمام ایسم های ضد و نقیض که در اروپا پیدا شده، نتیجه نهایی آنها چیست؟ بهره کشی از درویشان به سود توانگران.
بعد می گوید: سخن مرا باور کنید که اروپای امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت است.

منـابـع

مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 70-71 و 73-74 و 76

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد