پیامبر و رعایت امانت در نقل کلام وحی
فارسی 2421 نمایش |خداوند درباره پیامبر در قرآن می فرماید: «و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین.»
یک فکر برای آن مردم پیدا می شد و شاید شبیه و نظیرش برای بعضی دیگر هم پیدا بشود و آن این است که خیال می کردند اگر کسی رسول از ناحیه رب العالمین باشد مانند هر رسول و فرستاده دیگر -مثل فرستاده ای که از ناحیه یک انسان می آید- از خودش اختیار دارد که کم و زیاد کند، چیزی را بگوید چیزی را نگوید، چیزی را هم از روی اختیار داری از پیش خودش بگوید. در این زمینه قرآن در آیات زیادی با یک لحن فوق العاده شدیدی -که گاهی اشخاص تعجب می کنند چرا قرآن در زمینه پیغمبر اینچنین لحن شدیدی گرفته است- تهدید آمیز می گوید که اگر تو دست از پا خطا کنی و یک ذره کم و زیاد بکنی (چنین می کنیم) گاهی خطاب به خود حضرت است گاهی به مردم قضیه او و رسالت او آنچنان حساس است که اگر یک ذره غیر آنچه ما به او می گوییم بگوید خیال نکیند که فقط او را از رسالت خودمان خلع می کنیم (بلکه چنان می کنیم) کسی که از نردبان بالا می رود هرچه بیشتر بالا برود اگر سقوط کند سقوطش خطرناک تر و وحشتناک تر است.
«و لو تقول علینا بعض الاقاویل...» «لو» و «ان» در زبان عربی را در فارسی ما به معنی «اگر» می گوییم؛ می گوییم «ان جاء» و «لو جاء» یعنی اگر بیاید. ولی در عربی این دو با همدیگر فرق دارند. «ان» را در جایی می آورند که وقوعش محتمل باشد ولی «لو» را در جایی که وقوعش محتمل نیست و در فرض محال هم می آورند مثل اینکه می گوییم: اگر امشب باران نمی آمد ما بیرون می نشستیم. ولی این اگری نیست که احتمال داشته باشد. چون مربوط به گذشته است، قضیه گذشته و قطعی است که باران آمده، محال است که قضیه عوض بشود و جور دیگر بشود.
عرب در اینجا «ان» به کار نمی برد «لو» به کار می برد چون می گوید فرض یک امر محال است، فرض یک امری است که احتمال وقوع آن امر وجود ندارد.
پیغمبر صلی الله علیه و آله تسامح در امر دین نداشت
در اینجا قرآن در عین حال رعایت به اصطلاح ادب پیغمبر را فرموده است؛ نفرموده و ان تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین... اگر پیغمبر چیزی از پیش خود به ما ببندد، به تمام قدرت او را می گیریم و آن رگ قلبش را می بریم. ولی «اگر» را در اینجا به صورت «لو» ذکر کرده. کانه اگر بخواهیم به فارسی بگوییم، یعنی به فرض محال: البته چنین چیزی محال است، او این کار را نمی کند، ولی این را بدانید به فرض که فرستاده ما چنین کاری بکند به تمام قدرت او را می گیریم. این برای آن است که دیگران حساب کار خودشان را بکنند؛ زیرا مشرکین گاهی می آمدند به پیغمبر می گفتند: یا رسول الله! بیا با ما مصالحه کن، ما حاضریم مسلمان بشویم اما به شرط اینکه تسامح و تصالحی با ما بکنی. یکی اینکه چون ما به عبادت و پرستش بت ها انس داریم اجازه بده یک سال دیگر این ها را پرستش کنیم که به اصطلاح خوب سیر بشویم و یک شکمی از عزا در بیاوریم، بعد اینها را از بین ببر. دوم اینکه نماز که آدم بیفتد به خاک و سجده کند غرور ما را می شکند، این را هم از ما بردار.
سوم اینکه موقعی که می خواهد بت ها شکسته بشود به ما نگو (که این کار را انجام بدهیم) خودتان بشکنید؛ یک کس دیگر را مأمور کن، ما حیفمان می آید. پیامبر اکرم فرمود: اینها به اختیار من نیست. من یک ساعت هم نمی توانم اجازه بدهم که این بت ها باقی بماند و یک روز هم نمی توانم به شما اجازه بدهم که مسلمان باشید و نماز نخوانید. بله، می گویید بت ها را شما نمی خواهید بشکنید، من کس دیگر را می فرستم بشکند. این است که این جور گذشت درباره دین، محال است پیغمبر داشته باشد. پیغمبر نهایت درجه گذشت درباره خودش داشت نه گذشت درباره دین، یعنی تسامح در امر دین که یک جا بگوید این تکلیف را می توانید انجام ندهید. چتین مسئله ای به هیچ شکل وجود ندارد.
«و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین» اگر به فرض محال کوچک ترین سخنی را بر ما ببندد، با یمین او را می گیریم (یمین یعنی دست راست، در زبان عربی دست راست -چون قدرت همیشه در دست راست است- کنایه است از قدرت) یعنی به کمال قدرت او را می گیریم، بعد وتین او را، رگ قلب او را می بریم. «فما منکم من احد عنه حاجزین» اگر بخواهد به سود شما چیزی را به ما ببندد آن وقت کسی از شما نیست که بخواهد مانع کار ما بشود.
تا اینجا تهدیدی است در مورد پیغمبر اکرم. دو مرتبه به اصل مطلب بر می گردد: «و انه لتذکره للمتقین» این شعر یا کهانت نیست، بیداری و تنبه است. چیزی که ماهیتش بیدارکنندگی و آگاهانیدن باشد از مقوله شعر یا کهانت نیست.
«و انا لنعلم ان منکم مکذبین...» با همه اینها ما خود می دانیم که گروهی از شما تکذیب کننده هستید و این قرآن حسرت است برای کافران، آنهایی که از فیضش محروم می مانند و این قرآن حق یقین است، یقین است آن حق یقین و خالص یقین. «فسبح باسم ربک العظیم.»
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 9- صفحه 51-54
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها