تأثیر سفر در پختگی و کمال
فارسی 4685 نمایش |تاریخ نشان می دهد افراد عالمی که مخصوصا بعد از دوران پختگی به مسافرت پرداخته و برگشته اند، کمال و پختگی دیگری داشته اند شیخ بهایی در میان علما امتیاز خاصی دارد، مردی جامع الاطراف و ذی فنون است. در میان شعرا نیز سعدی شاعری است همه جانبه که در قسمت های مختلف شعر گفته است. یعنی دایره فهم سعدی دایره وسیعی است. شعر او به حماسه و غزل عرفانی و اندرز و نوع دیگر اختصاص ندارد، در همه قسمت ها هم در سطح عالی است.
سعدی مردی ست که مدت سی سال در عمرش مسافرت کرده است. این مرد یک عمر نود ساله کرده که سی سال آن به تحصیل گذشته، بعد از آن در حدود سی سال در دنیا مسافرت کرده است. و سی سال دیگر دوره کمال و پختگی او بوده که به تألیف کتاب هایش پرداخته است.
گلستان و بوستان همه بعد از دوران پختگی اوست. به همین دلیل سعدی یک مرد نسبتا کامل و پخته ای است. در بوستان می گوید:
در اقصای عالم بگشتم بسی *** به سر بردم ایام با هرکسی
ز هر گوشه ای توشه ای یافتم *** ز هر خرمنی خوشه ای یافتم
در داستانهای گلستان و بوستان جملاتی از این قبیل می گوید که در جامع بعلبک بودم چنین شد، در کاشغر بودم چنان شد (بعلبک کجا و کاشغر کجا!) در کاشغر با کودکی مصادف شدم که نحو می خواند به او گفتم:
طبع تو را تا هوس نحو شد *** طاقت و صبر از دل ما محو شد
یا گاهی می گوید در هندوستان در سومنات بودم چنین شد. چه دیدم و چنان شد. در سفر حجاز که می رفتم کسی همراه ما بود که چنان کرد. همه اینها را منعکس کرده است. شک نیست که روح شاعر با اینها کمال می یابد. این است که شما در شعر سعدی یک نوع همه جانبه گی می بیند.
ولی در شعر حافظ چنین چیزی نیست. در اشعار مولوی نیز نوعی همه جانبه گی می توان دید، چون مولوی هم بسیار سفر کرده است، با ملت های مختلف به سر برده و لذا با زبان های مختلف آشناست و لغات مختلف به کار برده است.
با فرهنگ های مختلف آشنا بوده. ولی حافظ با همه اراداتی که ما به او داریم و واقعا مرد عارف فوق العاده ای بوده است و در غزل های عرفانی، سعدی به گرد او هم نمی رسد و در این زمینه بسیار عمیق است، یک بعدی است، یک بعد بیشتر ندارد. او از شیراز نمی توانسته دل بکند. می گوید:
اگر چه اصفهان آب حیات است *** ولی شیراز ما از اصفهان به
یا می گوید:
خوشا شیراز و وصف بی مثالش *** خداوندا نگهدار از زوالش
او آب مصلی و گلگشت مصلی و همانجایی که بود را چسبید و ماند. می گویند یک بار سفر کرد و تا یزد آمد ولی آن چنان ناراحت شد که مرتب آرزو می کرد که به شیراز برگردد:
ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم *** راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت *** رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
این شعر در عین حال که عرفانی است بیان حال او نیز هست. توضیح بیت دوم اینکه در تاریخ و افسانه های قدیم آمده است که اسکندر که به ایران آمد، یزد را محبس خود کرد یعنی هر کسی را که می خواست زندانی کند به زندان یزد می برد و از طرفی در قدیم شیراز تخت جمشید را ملک سلیمان می نامیدند:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت *** رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
اگر معنی عرفانی آن را در نظر بگیریم مقصود از زندان سکندر تن و عالم طبیعت و ماده، و مقصود از ملک سلیمان عالم معناست. ولی در عین حال ایهام به این معنا (آرزوی بازگشت به شیراز) هم هست.
بعد برای اینکه به یزدی ها بر نخورد و آنها را مردم حق ناشناس جلوه نداده و خود هم مرد حق ناشناسی نباشد و همچنین اعتراف کرده باشد که مردم یزد با او خوشرفتاری کرده اند، در شعر دیگری از آنها ستایش می کند:
ای صبا از ما بگو با ساکنان شهر یزد *** ای سر ما حق شناسان گوی چوگان شما
و قرار بود سفری هم به هندوستان بکند. تا کنار دریا رفت ولی آنجا گفت نه، ما اهل دریا نیستیم، از همان جا دو مرتبه به شیراز برگشت. در همان گلگشت مصلی ماند و دیگر حاضر نشد آنجا را رها کند.
مسلما شیخ بهایی که دنیا را گشته با ملایی که پنجاه سال از دروازه نجف بیرون نیامده است، خیلی فرق می کند. او مردیست که با همه گروه ها و طوایف در دنیا سر و کار داشته است. بسیاری از علمای دیگر که ما داریم همین طور بوده اند.
وقتی ما تاریخ را نگاه می کنیم می بینیم علمایی که زیاد مسافرت کرده و با طبقات گوناگون سرو کار داشته اند و استادهای متنوعی در رشته های مختلف دیده (نظیر شهید ثانی) و در هر شهری با مردم بوده اند، فکر بازتر و وسیع تری دارند نسبت به افرادی که به اندازه آنها نابغه بوده اند، نبوغشان کمتر از آنها نبوده، اخلاصشان کمتر از آنها نبوده ولی همیشه در یک محیط زیسته و از محیط خود خارج نشده اند. قهرا پختگی روح اینها برابر آنها نخواهد بود.
منـابـع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 188-186
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها