تلاش کفار قریش برای مبارزه با قرآن
فارسی 4186 نمایش | «و اذ تتلی علیهم آیاتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطیر الاولین»؛ هنگامیکه آیات ما بر اینها تلاوت می شود می گویند ما هم شنیدیم اگر ما هم بخواهیم می توانیم مثلش را بگوییم اینها چیزی جز افسانه های گذشتگان نیست. (انفال/31)
می دانیم که ابزار پیغمبر (ص)، معجزه پیغمبر (ص) و آن چیزی که برای پیغمبر نظیر عصای موسی (ع) بود. قرآن بود و بس، و پیغمبر (ص) غیر از قرآن مددکار دیگری نداشت. یک فرد، تنهای تنها مبعوث می شود و با نیروی قرآن تدریجا افراد را جمع می کند و تشکیل نیرو می دهد. این بود که مسأله ای که درباره پیغمبر مطرح بود مسأله قرآن بود. قریش ناچار بودند که با این وسیله پیغمبر (ص) به مبارزه بپردازند. پیغمبر (ص) می گفت: این کتاب، سخن خدا و مافوق بشر است. آنها می بایست پاسخی تهیه کنند. یکی مسأله زیبایی و فصاحت و بلاغت قرآن بود. دیگر، خبرها و داستانهایی بود که پیغمبر (ص) راجع به انبیاء گذشته می گفت و قریش به کلی از اینها بی خبر بودند. آنها برای اینکه با پیغمبر (ص) مبارزه کنند رؤساشان گاهی می آمدند به صورت ادعا پارازیت می دادند ولی هیچ گاه عمل نمی کردند.
«و اذا تتلی علیهم آیاتنا»؛ هنگامیکه آیات ما بر اینها تلاوت می شود «قالوا قد سمعنا» می گویند ما هم شنیدیم «لو نشاء لقلنا مثل هذا» اگر ما هم بخواهیم می توانیم مثلش را بگوییم اما نمیخواهیم بگوییم. خیلی حرف عجیبی است! اگر می توانستید، همان ساعت اول می گفتید.
ابوی ما نقل می کردند که یک استاد بنایی بود از این بناهای خود ساخته به قول امروزی ها، یک وقت او را آورده بودند یک ضربی در منزل ما بزند. گفتند که این آمد یک ضربی زد، وقتی آخرهای کار رسید، یک دفعه آمد پایین. گفتیم خوب، دفعه اولش است، اشتباه کرد. دو مرتبه همه اینها را جمع کرد و از نو ضربی زد. دفعه دوم هم آمد پایین. دفعه سوم هم همینطور. ابوی ما رفته بودند ناراحت که بابا تو که بلد نیستی چرا مردم و خودت را معطل می کنی؟ روز اول بگو من بلد نیستم ضربی بزنم. تو، هم خودت را ناراحت کردی هم ما را، خوب بگو من بلد نیستم. گفته بود: "آقای حاج شیخ، این چه حرفی است که شما می زنید؟! من اگر میلم باشد ضربی می سازم. من نمی دانم این میل کی می خواهد پیدا بشود؟!"
اینها هم گفتند اگر میلمان باشد مثل قرآن می گوییم، حالا نمی خواهیم بگوییم. این سخن برای این بود که بلکه بعضی از مستضعفین و بیچاره ها را گول بزنند. می گفتند مگر محمد (ص) چه می گوید؟! داستانها و افسانه های گذشته می گوید. خوب ما هم می توانیم افسانه های گذشته را بگوییم. مردی از اینها به نام نضر بن الحارث برای همین کار به ایران آمد (رؤسای قریش با ایران هم روابط داشتند) و مقدار زیادی از افسانه های قدیم ایرانی، رستم و اسفندیار و کیکاووس و جمشید و از این حرفها را جمع کرد و بعد گفت: مردم! بیایید تا برایتان داستان بگویم.
اگر پیامبر اکرم (ص) برایتان داستان می گوید من هم برایتان داستان می گویم. اما کسی نرفت حرفش را گوش کند، چون داستانهای قرآن افسانه نیست. گفتند: «لو نشاء لقلنا مثل هذا»؛ میل ما نیست و الا اگر میل ما باشد، مثل این می توانیم بگوییم. چیزی نیست، اینها افسانه های گذشتگان است و افسانه های گذشتگان موضوع مهمی نیست.
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 35-34
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها