اهمیت مدیریت در اسلام

فارسی 4322 نمایش |

خداوند در سوره یوسف آیات 54 تا 57 می فرماید: «و قال الملک ائتونی به أستخلصه لنفسی فلما کلمه قال إنک الیوم لدینا مکین أمین* قال اجعلنی علی خزائن الأرض إنی حفیظ علیم* و کذلک مکنا لیوسف فی الأرض یتبوأ منها حیث یشاء نصیب برحمتنا من نشاء و لا نضیع أجر المحسنین* و لأجر الآخرة خیر للذین آمنوا و کانوا یتقون؛ ملک (مصر) گفت: او (یوسف) را نزد من آورید تا وى را مخصوص خود گردانم هنگامى که (یوسف نزد وى آمد و) با او صحبت کرد (ملک به عقل و درایت او پى برد و) گفت تو امروز نزد ما منزلت عالى دارى و مورد اعتماد هستى. (یوسف) گفت مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده که نگهدارنده و آگاهم. و اینگونه ما به یوسف در سرزمین (مصر) قدرت دادیم که هر گونه می خواست در آن منزل می گزید (و تصرف می کرد) ما رحمت خود را به هر کس بخواهیم (و شایسته بدانیم) می بخشیم و پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کنیم. و پاداش آخرت براى آنها که ایمان آورده ‏اند و پرهیزگارند بهتر است.»
اهمیت ویژه مسائل اقتصادى را در سرنوشت اجتماعات هرگز نمی توان از نظر دور داشت، آیات فوق نیز اشاره به همین حقیقت می کند، چرا که یوسف از میان تمام پست ها انگشت روى خزانه دارى گذاشت، زیرا می دانست هر گاه به آن سر و سامان دهد قسمت عمده نابسامانی هاى کشور باستانى مصر، سامان خواهد یافت، و از طریق عدالت اقتصادى می تواند سازمانهاى دیگر را کنترل کند. در روایات اسلامى نیز اهمیت فوق العاده ‏اى به این موضوع داده شده است از جمله در حدیث معروف على (ع) یکى از دو پایه اصلى زندگى مادى و معنوى مردم (قوام الدین و الدنیا) مسائل اقتصادى قرار داده شده است، در حالى که پایه دیگر علم و دانش و آگاهى شمرده شده است. (نهج البلاغه، حکمت 372)
گرچه مسلمین تاکنون اهمیتى را که اسلام به این بخش از زندگى فردى و اجتماعى داده نادیده گرفته ‏اند، و به همین دلیل از دشمنان خود در این قسمت عقب مانده ‏اند، اما بیدارى و آگاهى روز افزونى که در قشرهاى جامعه اسلامى دیده می شود، این امید را به وجود می آورد که در آینده کار و فعالیتهاى اقتصادى را به عنوان یک عبادت بزرگ اسلامى تعقیب کنند و با نظام صحیح و حساب شده عقب‏ ماندگى خود را از دشمنان بی رحم اسلام از این نظر جبران نمایند. ضمنا تعبیر یوسف که می گوید«إنی حفیظ علیم» دلیل بر اهمیت مدیریت در کنار امانت است، و نشان می دهد که پاکى و امانت به تنهایى براى پذیرش یک پست حساس اجتماعى کافى نیست بلکه علاوه بر آن آگاهى و تخصص و مدیریت نیز لازم است، چرا که "علیم" را در کنار "حفیظ" قرار داده است. و ما بسیار دیده ‏ایم که خطرهاى ناشى از عدم اطلاع و مدیریت کمتر از خطرهاى ناشى از خیانت نیست بلکه گاهى از آن برتر و بیشتر است!
با این تعلیمات روشن اسلامى نمی دانیم چرا بعضى مسلمانان به مساله مدیریت و آگاهى هیچ اهمیت نمی دهند و حداکثر کشش فکر آنها در شرایط واگذارى پستها، همان مساله امانت و پاکى است با اینکه سیره پیامبر (ص) و على (ع) در دوران حکومتشان نشان می دهد، آنها به مساله آگاهى و مدیریت همانند امانت و درستکارى اهمیت می دادند.
رشد یعنی قدرت مدیریت، وقتی که انسان می ‏خواهد انسانهای دیگر را اداره کند یعنی وقتی که موضوع رشد، اداره انسان های دیگر باشد آن را مدیریت و رهبری می ‏نامیم، این نوع از رشد در اصطلاح اسلامی "هدایت" و به تعبیر رساتر "امامت" نامیده می ‏شود. دقیق ‏ترین کلمه ‏ای که بر کلمه امامت منطبق می ‏شود همین کلمه رهبری است.
فرق نبوت و امامت در این است که نبوت راهنمایی و امامت رهبری است. نبوت، ابلاغ، اخبار، اطلاع دادن، اتمام حجت و راهنمائی است. راهنما چه می‏ کند؟ راه را نشان می‏ دهد. وظیفه ‏اش بیش از این نیست که راه را نشان دهد، ولی بشر علاوه بر راهنمائی به رهبری نیاز دارد. یعنی نیازمند است به افراد یا گروه و دستگاهی که قوا و نیروهای وی را بسیج کنند، حرکت دهند، سامان و سازمان بخشند. نبوت راهنمائی است و یک منصب است، اما امامت رهبری است و منصب دیگری است. پیغمبران‏ بزرگ هم نبی و هم امام هستند.
پیغمبران کوچک فقط نبی بودند و امام‏ نبودند، رهنما بودند ولی رهبر نبودند. اما پیغمبران بزرگ هر دو منصب‏ و هر دو شأن را داشته‏ اند. هم شأن راهنمائی و هم شأن رهبری. ابراهیم، موسی، عیسی هر کدام رهنما و رهبراند. خاتم الانبیاء رهنمای رهبر است. قرآن مجید بر این اصل بسیار تکیه می ‏کند و در معارف شیعه این اصل قرآنی‏ جای شایسته خود را دارد.
البته آنچه قرآن تحت عنوان رهبری از آن‏ بحث می‏ کند مافوق رهبری است که بشریت می‏ شناسد، رهبریی که بشریت‏ می‏ شناسد از حدود رهبری در مسایل اجتماعی تجاوز نمی‏ کند ولی منظور قرآن از رهبری، علاوه بر رهبری اجتماعی رهبری معنوی یعنی رهبری به سوی خدا است و آن خود حساب دقیق و حساسی دارد و از رهبریهای اجتماعی بسی دقیق تر و حساس تر است.
قرآن کریم درباره ابراهیم حرف عجیبی می ‏زند و می‏ گوید: «و اذ ابتلی‏ ابراهیم ربه بکلمات؛ خداوند ابراهیم را در مراحل بسیار مورد آزمایش قرار داد و ابراهیم از این آزمایش ها پیروز بیرون آمد.» (بقره/ 124) ابراهیم از پیغمبرهائی است که سرگذشت عجیبی دارد و آزمون‏ها برایش‏ پیش آمده و در همه آنها کمال موفقیت و پیروزی را داشته است. در میان قوم بابل به نبوت مبعوث شد و یک تنه با عقاید منحط و شرک‏ آمیز قوم خود که همه را فرا گرفته بود مبارزه کرد، همه بتها را به استثنای‏ بت بزرگ شکست. تبر بت شکنی را به گردن بت بزرگ انداخت، به علامت‏ اینکه بت ها با یکدیگر نزاع کرده و بت بزرگ سایر بتها را به این روز انداخته است.
ابراهیم با این کار خود نیروی فطری عقلی خفته مردم را بیدار کرد. زیرا فطرتا درک می ‏کنند که ممکن نیست، جمادات با یکدیگر به نزاع برخیزند، همین جا به خود می ‏آیند که پس چرا انسان عاقل شاعر مدرک، سر به آستان‏ این موجودات لایشعر فرود آورد. ابراهیم مکرر مورد غضب و خشم نمرود قرار گرفت تا آن جا که او را در گودالی، حتی می‏ توان گفت در دریایی، از آتش انداختند ولی او از سخن خود دست بر نمی ‏داشت. ابراهیم‏ از طرفی با عقاید منحط و خرافی و تقلیدی خود درگیر بود و پیروز می‏ گشت، و از طرف دیگر با نمرود درگیری شدید پیدا کرد و تا میان آتش رفت و در همان حال یک آزمون عجیب الهی به سراغش آمد، یعنی از طرف خدا به امری‏ مأمور شد که جز یک تسلیم کامل هیچ نیرویی نمی ‏تواند آن را اطاعت کند، امری که درباره ‏اش صادر شد این بود که فرزند جوان عزیزت را به دست خود در راه خدا باید فدا کنی و سر ببری. ابراهیم تصمیم به انجام این کار گرفت و در آخرین مرحله که تصمیم ابراهیمی ظهور کرد از جانب خداوند ندا رسید که‏ یا ابراهیم تو عمل کردی و ما آنچه از تو می ‏خواستیم همین بود.
ما از تو همین حد از تسلیم را می‏ خواستیم، ما کشتن فرزند از تو نمی‏ خواستیم. ابراهیم این منازل و مراحل را طی کرد و پشت سر گذاشت، بعد از همه‏ اینها بود که به او گفته شد اکنون شایسته امامت و رهبری هستی. ابراهیم‏ از نبوت و رسالت گذشت تا به رهبری رسید.
در حدیث است: «اتخذ الله ابراهیم نبیا قبل ان یتخذه رسولا و اتخذه رسولا قبل ان یتخذه خلیلا و اتخذه خلیلا قبل ان یتخذه اماما؛ ابراهیم اول نبی بود و هنوز رسول نبود، رسول‏ شد و هنوز خلیل نبود، و خلیل الله شد، و هنوز امام و رهبر نبود، بعد از همه اینها به مقام امامت و رهبری رسید.»
مفاد آیه کریمه: «و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما؛ و هنگامی که خداوند ابراهیم را با کلماتی بیازمود و او همه را به اتمام رسانید، گفت: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.» (بقره/ 124) این است که: پس از آنکه‏ ابراهیم همه مراحل را طی کرد و از همه آزمایش ها پیروز و موفق بیرون آمد و به اصطلاح فارسی از هفت خوان گذشت، ما به او اعلام کردیم که هم اکنون وقت آن‏ رسیده است که ما تو را امام و رهبر قرار دهیم. امامت و رهبری انسانها، چه در بعد معنوی و الهی، و چه در بعد اجتماعی عالی ترین درجه و مقام و پستی است که از طرف خدا به یک انسان‏ واگذار می‏ شود، مدالی که به این نام به سینه کسی می‏ چسبانند عالیترین مدالها است. ابراهیم هم نبی و هم امام بود به همین جهت رهبر قوم خویش بود.
اینکه نبوت، راهنمائی و امامت رهبری است، مقصود این‏ نیست که انبیاء این منصب را که بالاتر است نداشتند. نبوت و امامت دو منصب است که در انبیاء بزرگ هر دو منصب جمع است و در انبیاء کوچک یکی از آن دو، کما اینکه در ائمه، امامت و رهبری هست ولی نبوت یعنی رهنمایی جدید نیست چون راه همان‏ راهی است که پیغمبر نمایانده است. و ائمه مردم را در همان راه که‏ پیغمبر از طرف خداوند ارائه کرده است، حرکت می‏ دهند، بسیج می‏ کنند و راه می‏ برند، این مفهوم امامت از نظر اسلام است. دنیای امروز به مسأله رهبری و مدیریت تنها از جنبه اجتماعی می نگرد: یعنی تنها این جنبه و این بعد را شناخته است. ولی همین را که شناخته‏ است بسیار اهمیت می ‏دهد و به حق اهمیت بسیار می ‏دهد.
قرآن مجید تعبیر عجیبی راجع به پیغمبر اکرم دارد: «الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی‏ التوراة و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم‏ اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم؛ این پیامبر امی که در تورات و انجیل از او یاد شده است، که آنها را به کار پسندیده فرمان می دهد و از کار ناپسند منع می کند و چیزهای خوب‏ را بر آنها حلال می‏ کند و پلیدی ها را حرام می ‏نماید و بار سنگین را از دوش‏ آنها بر می ‏دارد و غل ها را از مردم باز می ‏کند.» (اعراف/ 157)
کدام بار سنگین و کدام غل و زنجیر؟ بارهایی از سنگ و یا غل و زنجیرهایی از آهن؟ از چوب؟ نه، بلکه بارهایی سنگین از عادات و خرافات و غل و زنجیرهای روحی که بر نیروها و بر استعدادهای معنوی بشر گذاشته شده بود. همانها که نتیجه‏ اش جمود، افسردگی، یأس و بدبختی بود. پیغمبر این نیروهای بسته را باز کرد. مدیریت اجتماعی یعنی این. رهبری یعنی این. مجهز کردن نیروها، تحریک نیروها، آزاد کردن نیروها، و در عین حال کنترل نیروها و در مجرای صحیح انداختن‏ آنها، سامان دادن، سازمان بخشیدن و حرارت بخشیدن به آنها. مدیریت صحیح از ضعیف ترین ملت های دنیا، قوی‏ترین ملت ها را می‏ سازد، آن چنان که رسول اکرم کرد و این معجزه رهبری بود.
اهمیت فوق العاده رهبری بر سه اصل مبتنی است. اصل اول مربوط است به اهمیت انسان و ذخائر و نیروهائی که در او نهفته‏ است که معمولا خود به آنها توجه ندارد. در اسلام به مسئله متوجه کردن‏ انسان به خود، به عظمت و شرافت خود و نیروهای عظیمی که در او است‏ توجه شده است.
قرآن مجید می‏ گوید: وقتی که انسان را خواستیم بیافرینیم‏ فرشتگان را امر کردیم که به این موجود سجده کنند. می ‏گوید انسان بر فرشتگان‏ در تعلیم اسماء الهی پیشی گرفت، می ‏گوید آنچه در زمین است برای انسان‏ آفریده شده است: «و خلق لکم ما فی الارض جمیعا؛ اوست آن كسى كه آنچه در زمين است همه را براى شما آفريد.» (بقره/ 29) «سخر لکم‏ ما فی السموات و الارض؛ آنچه در آسمانها و زمین است مسخر شما گردانید.» (جاثیه/ 13) ای بشر در تو چیزهاست، تو خیال نکن مشتی‏ آب و خاک هستی. خودت را با موجودات دیگر مقایسه نکن. اصل دوم مربوط است به تفاوت انسان و حیوان، انسان با اینکه از جنس‏ حیوان است از نظر مجهز بودن به غرائز با حیوان تفاوت دارد: یعنی ضعیف‏ تر از حیوان است.
حیوانات به یک سلسله غرایز مجهز هستند و نیاز چندانی‏ به مدیریت و رهبری از خارج ندارند، زیرا غریزه کارش راهنمائی و رهبری‏ به صورت خودکار است. مورچه به سلسله غرایزی مجهز است که به طور خودکار و اتوماتیک وی را در زندگی رهبری می‏ کند.
امیرالمؤمنین علی (ع) در یکی‏ از خطبه‏ های نهج البلاغه موضوع مجهز بودن مورچه را به غرایز زندگی بیان و تشریح می‏ کند. سایر حشرات نیز بدین منوال هستند. انسان با اینکه از نظر نیروها مجهزترین موجودات است و اگر بنا بود با غریزه رهبری شود می‏ بایست صد برابر حیوانات مجهز به غرایز باشد، در عین‏ حال از نظر غرایزی که او را از داخل خود هدایت و رهبری کنند، فقیرترین‏ و ناتوان‏ترین موجود است. لهذا به رهبری، مدیریت و هدایت از خارج‏ نیاز دارد.
این همان اصلی است که مبنا و فلسفه بعثت انبیاء است. و هنگامی که فلسفه بعثت انبیاء را مورد بحث قرار می‏ دهیم متکی به اصل نیاز بشر به راهنمایی و رهبری هستیم. یعنی بشر موجودی است مجهز به ذخایر و منابع قدرت بی شمار و در عین حال، در ذات خود فوق العاده بی‏خبر و سرگردان و خود از ذخایر و منابع وجود خود، نا آگاه، نه می‏ داند که چه‏ دارد و نه می ‏داند که چگونه آنها را رهبری کند و مورد بهره برداری قرار دهد. لهذا نیازمند است که رهبری گردد، راه به او نشان داده شود و نیروهایش سامان یابد و سازمان پیدا کند. باید او را آزاد کرد و به‏ حرکت آورد.
اصل سوم مربوط به قوانین خاص زندگی بشر است. یک سلسله اصول بر رفتار انسان حکومت می‏ کند که اگر کسی بخواهد بر بشر مدیریت داشته باشد و وی را رهبری کند جز از راه شناخت قوانینی که بر حیات و بر روال زندگی بشر حاکم است، میسر نیست. پس بشر موجودی است که به یک سلسله نیروها مجهز است و به هدایت و رهبری‏ و به پیشوا و پیشوائی نیازمند است. موجودی است که رهبری و به حرکت در آوردن و بهره برداری از نیروهای وی تابع یک سلسله قوانین بسیار دقیق و ظریف است که شناخت آن قوانین کلید راه نفوذ در دلها و مسلط شدن بر انسانها است.

منـابـع

مرتضی مطهری- امدادهای غیبی- صفحه 117-109

ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد 10 صفحه 10

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد