تفسیر آیات شگفتی زنان مصری از مشاهده جمال یوسف(ع)

فارسی 4701 نمایش |

خداوند متعال در آیات 34-30 سوره مبارکه یوسف می فرماید:

30- «و قال نسوه فی المدینه امرات العزیز ترود فتئها  عن نفسه قد شغفها حبا إنا لنرئها فی ضلل مبین»

31- «فلما سمعت بمکرهن ارسلت الیهن و اعتدت  لهن متکاوء اتت کل وحده منهن سکینا وقالت اخرج علیهن فلما رأینه اکبرنه و قطعن ایدیهن و قلن حش لله  ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم»

32- «قالت فذ لکن الذی لمتنی  فیه و لقدرود ته عن نفسه فاستعصم ولئن لم یفعل ماء امره لیسجنن  و لیکونا من الصغرین»

33- «قال رب السجن احب إلی مما ید عوننی الیه والا تصرف عنی کیدهن أصب الیهن و أکن من الجهلین»

34- «فاستجاب له ربه فصرف  عنه کیدهن انه هو السمیع العلیم»

ترجمه:
30- «گروهی از زنان شهر گفتند: همسر عزیز، غلامش را به کامجویی از خود دعوت
می کند؛ عشق این جوان در اعماق قلب وی نفوذ کرده است. ما او را در گمراهی آشکاری می بینیم.»

31- «هنگامی که همسر عزیز از مکر ]سخنان پشت پرده ی[ آن ها آگاه شد، به سراغ آن ها فرستاد ]و از آن دعوت کرد[ و برای آن ها پشتی هایی فراهم ساخت و به دست هر کدام چاقویی ]برای بریدن میوه[ داد و در این موقع به یوسف گفت: وارد مجلس آنان شو، هنگامی که چشم زنان به او افتاد، آنچنان مجذوب او شدند که بی اختیار دست های خود را بریدند و گفتند: منزه است خدا، این بشر نیست، این یک فرشته ی بزرگوار است.»

32- «همسر عزیز گفت: این همان است که شما به خاطر عشق او، مرا سرزنش کرده اید. آری من او را به کامجویی از خود دعوت کرده ام و او خودداری کرده است و اگر آنچه را من دستور می دهم انجام ندهند، به زندان خواهد افتاد و مسلما خوار و ذلیل خواهد شد.»

33- «]یوسف[ گفت: پروردگارا ! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه این ها مرا به سوی آن  می خوانند و اگر مکر و نیرنگ آن ها را از من برنگردانی ]طبعا[ به آن ها متمایل می شوم و از نادانان می شوم.»

34-« پروردگارش دعای او را اجابت کرد و مکر آن ها را از وی برگردانید؛ چرا که او شنوا و داناست.»

قرآن می فرماید:

"و قال نسوه فی المدینه"؛ «جمعی از زنان شهر گفتند». از این تعبیر (نسوه) استفاده می شود که عده ی آن زن ها در حدود ده نفر بوده است. چون کلمه ی نسوه به اصطلاح جمع قله است و صیغه ی قله در مورد حداقل سه نفر و حداکثر ده نفر گفته می شود و این زنان، از زنان اعیان و اشراف بوده اند که عادتا کاری غیر از تفریح و آرایش و خودنمایی ندارند. چون آن ها در زندگی فارغ از غصه و اندوهند و بیکار هم هستند و کارشان تشکیل محافل عیش و عشرت و دنبال همین حرف ها بودن است و لذا این دسته از زنان نشستند و سخن از همسر عزیز به میان آورده و گفتند: "امرات العزیز ترود فتئها  عن نفسه"، «همسر عزیز از غلام و بنده ی زر خریدش دلربایی می کند.»

حضرت یوسف به عنوان یک برده و غلام خریداری شده وارد کاخ عزیز مصر گردید. حالا زنان مصر در مجمع خود به خرده گیری از همسر عزیز مصر پرداخته و گفتند: تعجب آور است که زلیخا با آن تشخص و موقعیت، به غلام خود دل دادگی پیدا کرده است. عشق شدید زلیخا به یوسف تا آنجاست که "قد شغفها حبا"، محبت آن غلام به اعماق قلبش نفوذ کرده و سراپای وجود او را به تسخیر خود در آورده است.

(شعف) از ماده ی شغاف به معنای پوسته ی نازک قلب است که مانند غلافی تمام قلب را در برگرفته است؛ یعنی محبت یوسف، گویی آن پرده ی قلب زلیخا را پاره کرده و به درون قلب او را یافته است و این کنایه از عشق شدید و آتشین زلیخا به یوسف است.

این نکته را هم بد نیست بدانیم که کلمه ی عشق در قرآن کریم اصلا نیامده است، حتی در این داستان که علی القاعده مناسب ترین جا برای به کار بردن این کلمه است. همچنین در روایات و فرمایشات معصومین علیهم السلام و حتی در دعاها و مناجات که به ظاهر تناسب کاملی دارد، به کار نرفته است؛ مگر در موارد بسیار نادر، مثلا در اصول کافی این روایت از حضرت امام صادق علیه السلام نقل شده است: «برترین مردم آن کسی است که به عبادت عشق بورزد و قلبا با آن دست به گردن شود و آن را به بدنش بچسباند»، و نیز از امام امیرالمومنین علیه السلام نقل شده که در بازگشت از صفین – یا موقع رفتن – در زمین کربلا پیاده شد و نمازی خواندند و بعد از نماز، مشتی خاک از زمین برداشتند و بوییدند و در حالی که اشک از چشمشان می ریخت، فرمودند: «اینجا محلی است که سوارانی پا از رکاب خالی نموده و شترهای خود را می خوابانند. اینجا قتلگاه عشق و شهدایی است که گذشتگان برآن ها پیشی
نمی گیرند و آیندگان به آنان نمی رسند».

در این حدیث، از شهدا تعبیر به عشاق شده است. روایتی هم راجع به حضرت سلمان(ص)  نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرموده است: «عشق بهشت به سلمان بیشتر از عشق سلمان به بهشت است.»

اینجا هم کلمه ی عشق با صیغه ی «عشق» آمده است. این ها موارد نادری است که کلمه ی عشق به کار رفته است. بعضا در احادیث قدسیه هم ممکن است آمده باشد. به هرحال قرآن کریم در این داستان، از آن حالت رقیق و لطیف و عمیق روحی، با عبارت حب و شعف تعبیر فرموده و نهایی ترین درجه ی محبت را نشان داده است.

بنابه گفته ی "الوسی" صاحب تفسیر "روح المعانی"  اهل ذوق و حال برای محبت، مراتبی ذکر کرده اند که اجمالا از تمایل آغاز می شود و تدریجا رو به شدت می رود و به مرحله ی علاقه یعنی دل بستگی می رسد و سپس بالا می رود و عشق و پس از آن لوعه یعنی آتش برافروخته ای در قلب می شود که در یکی از مناجات خمس عشره ی امام سید الساجدین علیه السلام می خوانیم: (وفی مناجاتک و راحتی و عندک دواء علتی  وشفاء غلتی وبرد لو عتی)؛ آتش برافروخته در قلبم با آب مناجات تو خاموش می شود.

از آن بالاتر، درجه ی شغف است که محبت به تمام زوایای دل نفوذ می کند و مراحل از آن بالاتر نیز هست که اختیار از کف عاشق می رباید و او را به هرسو می کشاند و لذا قرآن کریم برای نشان دادن  شدت عشق زلیخا به یوسف می فرماید: "قد شغفها حبا"، یعنی محبت یوسف پرده ی قلب زلیخا را شکافته و در عمق جان او رسوخ کرده بود. باری! زنان مصری در مجمع خود سخن از عشق زلیخا به یوسف را به میان آورده و او را مورد سرزنش  قرار داده وگفتند: "إنا لنرئها فی ضلل مبین"،« او از نظر ما به گمراهی آشکاری افتاده است.»

ظاهرا منظورشان این بوده که در مسأله ی عشق و محبت، معمولا مرد سراغ زن می رود، چون حیا در زن زیاد است؛ دنبال مرد نمی رود. آن هم زن شوهر دار، آن هم زن مقتدر و با شوکت و جاه و جلال. مخصوصا با آن که مرد، دعوت او را نپذیرفته است، او دست بردار از مرد نباشد. به این دلیل، زلیخا از نظر آن زن ها، به گمراهی آشکار افتاده بود.

زلیخا مجلس میهانی ترتیب می دهد
"فلما سمعت بمکرهن"
زلیخا از سخنان محرمانه ی زنان با خبر شد که عشق او را به تمسخر گرفته و سرزنشش کرده اند. خواست به آن بفهماند که شما دستی از دور بر آتش دارید. او را ندیده اید تا به زبونی خود در مقابل جمالش پی ببرند و حق را به من بدهید و لذا تصمیم گرفت مجلس میهمانی تشکیل داده و جمال خیره کننده ی یوسف را به آن ها بنمایاند و آن ها را در مقابل آن جمال قاهر باهر به زانو در آورده و سورت آدعای آن ها را بشکند تا دیگر دنبال او حرف نزنند و او را به ضعف و زبونی نشناسند.

"فلما سمعت بمکرهن ارسلت الیهن و اعتدت  لهن متکاوء اتت کل وحده منهن سکینا"، «وقتی از سخنان تحقیر آمیز زنان آگاه شد، دنبالشان  فرستاد و دعوتشان کرد و وسایل پذیرایی آماده ساخت و به دست هر یک از آن ها چاقویی برای بریدن میوه داد.»

"و قالت اخرج علیهن"

«آنگاه به یوسف دستور داد که به محفل زنان داخل شو.»

از اینکه به جای (ادخل) یعنی داخل شو تعبیر به ( اخرج) شده یعنی بیرون بیا، می شود استفاده کرد که زلیخا، یوسف را در همان محل پذیرایی در اتاق دیگری مأمور انجام کاری کرده بود و او خبر از محفل زنان نداشته است و لذا وقتی به او گفت بیرون بیا، او بی خبر از حضور زنان ناگهان وارد محفل شد. درست مانند خورشیدی که دفعتا از پشت ابر آشکار شود و چشم ها را خیره کند، زنان از دیدن آن قامت زیبا و چهره ی دلربا چنان خود را باخته و حیران شدند که چاقوی تیز را به جای ترنج روی دست خود  نهاده و دست را بریدند و نفهمیدند. آری؛

گرش بینی  و دست از ترنج بشناسی                     روا بود که ملامت کنی زلیخا را

البته این طبیعی است که انسان وقتی در برابر یک صحنه ی شوق انگیز به طور ناگهانی قرار بگیرد، خودش را می بازد، آن گونه که حرف زدن یادش می رود و اعصابش از تحت کنترل خارج می شود، حرف های نامنظم می زند و حرکات ناموزون انجام می دهد. اینجا هم زنان، کارد تیز را که باید روی پوست میوه فشار دهند، از شدت خود باختگی روی انگشت ها فشار دادند و انگشت ها را بریدند و از آیه به دست می آید  که همه ی آن زن ها  که حداکثر ده نفر بوده اند، این چنین شده اند زیرا آیه ی شریفه ی می فرماید: "فلما رأینه اکبرنه و قطعن ایدیهن".

وقتی آن ها یوسف  را دیدند، او را فوق العاده بزرگ شمردند و از آنچه که قبلا تصور می کردند، برترش دیدند و از شدت حیرت، به جای میوه، دست های خود را بریدند چنان که می بینیم، صیغه ی جمع به کار رفته و نشان می دهد که به همه ی آن زن ها چنین حالی دست داد. خالا نکته ی که می شود اینجا استفاده کرد این است که: مراقب باشید! هرچه در نظر آدم بزرگ جلوه کند، مجذوب آن می شود و در راه رسیدن به آن، دست و پای  خود را می برد و نمی فهمد. تا چه چیز در نظر آدم بزرگ آمده باشد.

زنان مصری تا یوسف را ندیده بودند می گفتند مهم نیست؛ هرکه مجذوب او بشود گمراه است اما وقتی دیدند؛ آن چنان مجذوب شدند که به جای میوه، دست خود را بریدند. یعنی هرکس هرچه را ببیند و آن را به کمال و جمال بشناسد و در دلش بنشیند، در راه رسیدن به آن، از همه چیزش بریده می شود. حال اگر کسی واقعا خدا را بشناسد و جلال و جمال خدا در نظرش جلوه کند، در راه او دست از همه چیز می شوید. جان و مال خود را می دهد و ار فرزندانش می گذرد؛ چون واقعا خدا را تکبیر کرده و «الله  اکبر» از صمیم جان گفته  است و تا کسی خدا را ندیده و نشناخته است، نمی تواند تکبیر درست بگوید و لذا قرآن کریم می فرماید: "فلما رأینه اکبرنه".

زنان مصری وقتی یوسف را دیدند، اکبارش کردند و بزرگش شمردند. تا او را ندیده بودند. کوچکش می شمردند. درس دیگری که این آیه به ما می دهد؛ این است که  مراقب باشید در محیط زندگی، روح زنانگی و تجمل دوستی و شهوت پرستی حاکم نشود که در این صورت، تمام سرمایه های عظیم علمی و معنوی مورد سوء استفاده ی دنیا داران قرار می گیرد. یوسف – آن شخصیت عظیم آسمانی – ملعبه ی دست زنان واقع می شود چون او در محیطی گیر کرده که حکومت در آن محیط، در دست زن است و قرآن با تعبیر "التی هو فی بیتها" اشاره به فساد حکومت زن و روح زنانگی در جامعه دارد که در این محیط از انبیاء و اولیای خدا توقع خدمت به دنیا داران و تأمین شهوات آن ها می رود و احکام آسمانی خدا، به نفع آن ها توجیه می شود.

باری! زنان پس از حال حیرت و خود باختگی که از مشاهده ی جمال یوسف در وجودشان پیدا شده بود، اندکی به خود آمدند و بر اعصاب خود مسلط شدند و دیدند او از شدت شرم و حیا رخسار جذابش گلگون شده و چشم به زمین دوخته و اصلا نگاهی به آن ها نمی کند و همگی فریاد برآوردند: " و قلن حش لله  ما هذا بشرا".

«حاش لله» به معنای سبحان الله است که ما می گوییم یعنی: منزه است خدا. این کنایه از عظمت مطلب است. وقتی چیزی در نظر کسی خیلی بزرگ بیاید می گوید، سبحان الله یا الله اکبر یا حاش لله. آن ها یوسف را که با آن وقار و متانت و عفاف  در عین زیبایی جمال دیدند، گفتند: حاش لله، نه، این بشر نیست، ما خیال می کردیم بشری مورد عشق زلیخا  قرار گرفته و ملامتش می کردیم، حالا فهمیدیم: "ان هذا الا ملک کریم"، «این یک فرشته ی والا مقام آسمانی  است.»

زلیخا به دفاع از خود می پردازد!!
زلیخا وقتی شدت مجذوبیت خوباختگی زنان در مقابل یوسف را مشاهده کرد و دید که با دست های خون آلودشان، مات و مبهوت و متحیر همچون مجسمه های بی روح شده اند.، از این فرصت استفاده کرد و خواست سورت غرور آن ها را که ملامتش می کردند، بشکند و خود را در عشق آتشینش به یوسف، ذی حق نشان دهد:  

"قالت فذ لکن الذی لمتنی  فیه"

«گفت: این است آن کسی که مرا به خاطر عشقش سرزنش کرده اید».

پس از این، نوبت به دلربایی زنان مصری رسید و آن ها با سخنان محرک و حرکات مهیج، بنای دلربایی از یوسف را گذاشتند. طبیعی است که این بار گرفتاری حضرت یوسف صدیق علیه السلام شدیدتر از گرفتاری در خلوتگاه زلیخا شد زیرا آنجا کشش از سوی یک نفر بود و اینجا از سوی ده نفر. اما یوسف صدیق نیرومند عالم ایمان، تکیه به دیوار محکم برهان رب بود و دل به محبوب و عشوق دیگری داده بود و گویی اصلا سخنان فریبنده ی زنان را نمی شنود و حرکات مهیج آن ها را نمی بیند. و عجیب آن که همسر عزیز، بدون اینکه حشمت خود و حشمت میهمان ها را حفظ کند، با کمال صراحت، به گناه خود اعتراف کرد و گفت:

"و لقدرود ته عن نفسه فاستعصم"

«من او را به کام از خویش دعوت کردم ولی او خویشتن داری کرد.»

"و لئن لم یفعل ماء امره لیسجنن  و لیکونا من الصاغرین"

«حال اگر او آن چه را که من فرمان می دهم انجام ندهد و در برابر عشق من تسلیم نگردد، به زندان خواهد افتاد و در زمره ی ذلیلان و خوارشدگان قرار خواهد گرفت.»

مناجات حضرت یوسف علیه السلام
اینجا موضوع تهدید به زندان نیز صریحا از سوی آن زن قدرتمند وسوسه گر اضافه شد و یوسف علیه السلام در یک صحنه ی بحرانی عجیب مرد افکن قرار گرفت و راهی برای رهایی یافتن از آن صحنه جز تضرع به درگاه خدا ندید لذا از عمق جان به نیایش با خدای متعال پرداخت.

"قال رب السجن احب إلی مما ید عوننی الیه"

«گفت: ای خدای من! زندان با تمام آن دشواری هایش درنظر من محبوب تر است از  آن چه که این زنان مر به سوی آن می خوانند.»

این سخن، نشان از درجه ی والای معرفت به خدا و عشق به محبوب اعلا می دهد که می گوید، در زندان اگر چه اسیر در زنجیرم ولی از این خوشم که با روحی آزاد در کنار تو ای خدا هستم و با تو همنشینم. دراین کاخ زیبا و غرق در همه گونه موجبات لذت،  اگرچه جسمم آزاد و کامیاب است اما روحم اسیر در رنج و عذاب است. حالا جالب اینکه با یک چنین قدرت روحی از ایمان و تقوی که حضرت صدیق از خود نشان داده است، در عین حال کمال خضوع در بندگی را به حضور پروردگار عرضه می دارد و می گوید: خدایا! این قدرت روحی در من وقتی حاصل است که تحت حمایت تو باشم و لطف و عنایت تو شامل  حالم گردد.

"والا تصرف عنی کیدهن أصب الیهن و أکن من الجهلین"

«اگر تو به من مددد نرسانی و کید و مکر این زنان وسوسه گر را از من باز نگردانی، من] برحسب طبع بشری[ به آن ها متمایل می شوم و در جرگه ی جاهلان قرار می گیرم.»

آری! اولیای خدا در همه جا و در همه حال اعتراف به فقر و نیاز خود به حضرت حالق بی نیاز دارند و دست حاجت به سوی او دراز کرده و از او مدد می طلبند و خدا هم به آن ها مدد می رساند. اینجا نیز حضرت صدیق علیه السلام از خدا استمداد کرد و خدا هم به او کمک فرمود چنان که می فرماید:

"فاستجاب له ربه فصرف  عنه کیدهن انه هو السمیع العلیم"

«خدایش دعای او را مستجاب کرد و کید و مگر زنان را از او بازگردانید، چه آن که او شنوا و داناست.»

جمله ی اول آیه، قدرت روحی حضرت صدیق علیه السلام را نشان می دهد که عقلش حاکم بر شهوتش بود؛ آن چنان که زندان پر از درد را بر کاخ پر از شهوت زلیخا ترجیح داد و جمله ی آخر آیه، خضوع در عبودیت آن حضرت را نشان می دهد که اقرار به ضعف و عجز خود در پیشگاه خدا کرد که من با تمام آن چه که دارم، محتاج به لطف و عنایت تو هستم. اگر یک لحظه عنایت و حمایتت را از من برداری؛ سقوط می کنم و سر از وادی هلاک ابدی در می آورم و لذا خداوند مهربان نیز عنایت خود را شامل حال آن بنده ی مخلص خود کرد و بر قدرت روحی او افزود؛ آن چنان که از هجوم توفان سهمگین شهوت که از سوی آن «نفاثات فی العقد» برانگیخته شده بود و می توانست کوهی را از جا برکند، در قلب قوی و نیرومند حضرت صدیق علیه السلام تکانی ایجاد نشد و همچنان محکم ایستاد و سورت و صلابت آن توفان سهمگین را درهم شکست. 

ممکن است این شبهه در بعضی از اذهان راه یابد که چرا حضرت یوسف علیه السلام حاضر شد به اطاعت از فرمان همسر عزیز به محفل زنان داخل شود و از آن خارج نشود. در رفع این شبهه گفته می شود، اجمالا هر انسان مکلفی تحت شرایط و اوضاع و احوال خاصی موظف به انجام وظیفه ی مخصوص خود می باشد و ما چون از شرایط و اوضاع و  احوال آن جریان از طریق آیات و روایات اطلاع دقیق نداریم، بدیهی است که حق داوری در آن جریان کنجکاوی درباره ی آن را نخواهیم داشت. برای ما همین قدر کافی است که بگوییم حضرت صدیق علیه السلام پیامبر معصوم است و مسلم آنچه وظیفه اش بوده انجام داده است و ما مکلف به دانستن اسرار وظیفه ی آن حضرت را که مختص زندگی شخص اوست، نمی باشیم.

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره یوسف - از صفحه 197 تا 209

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها