دو نمونه از قضاوتهای حضرت علی (ع)

فارسی 1801 نمایش |

مردی در زمان حکومت عمر، نزد او آمد و گفت من زنی گرفته ام، با اینکه بیش از شش ماه از ازدواجمان نگذشته است بچه ی سالم آورده، معلوم می شود این بچه از من نیست و مولود از زناست. عمر هم گفت بله؛ درست است و این بچه از زناست. دستور دادن زن را ببرند و بر او حد زنا جاری کنند! بیچاره زن که از پاکی خود مطمئن بود، سخت پریشان حال گشت و بین راه که او را می بردند با حلال مشکلات، امیرالمومنین علیه السلام مواجه شد. دادش در آمد که الامان یا أبا الحسن! به دادم برس که بی گناهم. امام علیه السلام وقتی از جریان مطلع شد دستور داد زن را برگردانند و پیش عمر آمد و فرمود چرا حکم ناروا کرده ای؟! گفت: آقا؛ بچه ی شش ماهه که شرعی نیست! فرمود چرا؛ شرعی است. این آیه را در قرآن خوانده ای که: «.....حمله و فصاله ثلاثون شهرا...»؛ (سوره احقاف/ آیه 15«دوران بارداری و شیرخوارگی کودک سی ماه است.» گفت بله؛ خوانده ام. فرمود این آیه را هم خوانده ای؛ «و الوالدات یرضعن أولادهن حولین کاملین...» ( سوره بقره /آیه 233«مادرها دو سال کامل، فرزندان خود را شیر می دهند.» گفت بله؛ این را هم می دانم. امام علیه السلام فرمود: طبق آیه ی اول، مجموع  دوران باردارای و شیرخوارگی سی ماه است و طبق  آیه دوم، مدت شیرخوارگی دو سال؛ یعنی بیست و چهار ماه است. وقتی بیست و چهار از سی کم شود شش ماه باقی می ماند. پس معلوم می شود از نظر قرآن کریم، کمترین مدت بارداری شش ماه است و بچه ی شش ماهه از نظر قرآن، بچه ی شرعی است.

شریح قاضی در زمان عمر منصوب به قضاوت بود. از خودش نقل شده که گفته است مردی نزد من آمد و گفت دیشب در خانه ی ما دو زن وضع حمل کرده اند؛ یکی پسر آورده و دیگری دختر؛ ولی نوزادها مشتبه شده اند و هریک از آن دو زن، مدعی است که پسر از آن من است! حال تکلیف ما چیست؟ من وقتی این ماجرا را شنیدم متحیر شدم که چه بگویم. با هم  پیش عمر رفتیم. او هم فکری کرد و دید نمی داند. به من گفت تو که قاضی هستی بگو  چه باید کرد؟ گفتم من اگر بلد بودم پیش شما نمی آمدم. گفت اصحاب را جمع کنید تا از آنها نظرخواهی کنیم. آنها هم جوابی نداشتند. آخرالامر خودش  گفت من مردی را می شناسم که حلال مشکلات است. ( این ابوالحسن مفرج  الکرب)، «کجاست ابو الحسن ]علی علیه السلام [ برطرف سازنده ی غصه ها.» اطرافیانش گفتند احضارش  کنید تا جواب بدهد. گفت خیر. عالم را نزد جاهل نمی آورند بلکه جاهل باید نزد عالم  برود. ما که نمی دانیم باید نزد او برویم. با هم حرکت کردند. اما علی کجاست؟ در نخلستان خارج شهر مشغول بیل زنی و آبیاری درختان است.!! آمدند و دیدند علی در میان بیابان بیل می زند و قرآن می خواند و می گوید: «أیحسب الأنسان أن یترک سدی» (سوره قیامت/ آیه 36«آیا  انسان می پندارد که به حال خود رها می شود ]و به حسابش رسیدگی نمی گردد[»؟ سلام کردند و جواب شنیدند. فرمود: چرا اینجا آمده اید؟ عمر جریان را گزارش داد. فرمود آن دو زن را حاضر کنند. دستور داد قدحی آوردند و آن را وزن کردند و سپس آن را به یکی از آن زن ها داد و فرمود شیر خود را در میان آن قدح بدوش. آنگاه آن را با شیر وزن کرد و به دومی داد و فرمود تو هم شیر خود را در میان آن بدوش و بار دیگر آن را  وزن کرد؛ شیر یکی از آن دو سنگین و دیگری سبکتر آمد فرمود فرزند پسر از آن زنی است که وزن شیرش سنگینتر است. در جواب عمر که از سر مطلب  پرسید فرمود: خدا سهم پسر را در ارث دو برابر سهم دختر قرار داده، در شیر هم وزن دختر سبکتر از وزن شیر پسر است.

مرحوم علامه مجلسی (ره) پس از نقل این قصه می فرماید: «طبیبان این عمل را پایه و اساسی قرار داده اند برای اثبات پسر یا دختر بودن نوزاد.» عمر، پس از مشاهده ی این فضیلت از امام، چون احساس شرمندگی می کرد گفت: «لقد ارادک الحق یا ابا الحسن و لکن قومک ابوا»، خدا تو را خواسته بود ای ابو الحسن! ولی مردم نخواستند. امام فرمود: «خفض علیک یا ابا حفص ( ان یوم الفصل کان میقاتا) (سوره نباء / آیه 17«در مقابل حق خضوع کن ای ابا حفص! ]کنیه ی عمر، ابوحفص است [ روز قیامت روز جدا شدن حق از باطل است، آن روز معلوم می شود چه کسی حق و چه کسی باطل بوده است.»

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی-غدیر، سند ولایت حضرت علی (ع) – از صفحه 25تا 26 و صفحه 44 تا 46

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها