پیشگویی شهادت امام حسین (ع) پیش از وقوع آن

فارسی 1303 نمایش |

در احادیث و روایات مختلفی، شهادت حضرت سید الشهدا (ع) پیش از وقوع آن پیشگویی شده است، در ادامه، نمونه ای از آنها را می آوریم:

1- روایت «رأس الجالوت»

در تاریخ طبری، انساب الأشراف بلاذری، معجم طبرانی و طبقات ابن سعد از «رأس الجالوت» و او از پدرش روایت می کند که گفت: «هیچگاه از «کربلا» عبور نکردم مگر آنکه بر مرکبم رکاب زدم و تاختم تا آن مکان را پشت سر گذاشتم. گوید گفتم چرا؟ گفت ما روایت می کردیم در این محل فرزند پیامبری کشته می شود و من بیم آن داشتم که نکند آن مقتول، من باشم؛ و هنگامی که «حسین» کشته شد گفتیم این همان بود که روایت می کردیم. پس از آن، هرگاه بدان مکان می رسم عبور می کنم و رکاب نمی زنم!»

2- روایت «کعب»

ذهبی، هیثمی، عسقلانی، ابن کثیر و دیگران که همگی از دانشمندان مکتب خلفایند، از «عمار دهنی» روایت کنند که گفت: «علی علیه السلام از برابر کعب عبور کرد و او گفت: مردی از فرزندان دین، در یک گروهی کشته می شود که پیش از خشک شدن عرق اسب هاشان، بر محمد صلی الله علیه و آله وسلم وارد می شوند! حسن علیه السلام که عبور کرد، گفتند: این است؟ گفت: نه، حسین علیه السلام که عبور کرد، گفتند: این است؟ گفت: آری!»

3- حدیث «اسماء بنت عمیس»

از امام سجاد علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام روایت کنند که فرمود: «اسماء بنت عمیس» مرا خبر داد و گفت: «در هنگام ولادت حسن و حسین مامائی جده ات فاطمه را من انجام دادم. حسین علیه السلام که زاده شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نزد من آمد و فرمود: اسماء! پسرم را بیاور. من او را در پارچه سفیدی تقدیمش کردم. در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و سپس بر دامنش نهاد و گریست. اسماء گوید گفتم: پدر و مادرم فدای شما باد بر چه می گریید؟! فرمود: بر این پسرم! گفتم: این که تازه به دنیا آمده! فرمود: ای اسماء آن گروه سرکش او را می کشند، خداوند شفاعت مرا به آنان نرساند. سپس فرمود: ای اسماء! فاطمه را از آنچه گذشت  آگاه مکن که او تازه بدنیایش آورده.

4- حدیث «ام الفضل»

در مستدرک صحیحین، تاریخ ابن عساکر، مقتل خوارزمی و دیگر کتب از «ام الفضل» دخت حارث، روایت کنند که گفته است: بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وارد شدم و گفتم: «یا رسول الله! من دیشب رویای منکری دیدم! فرمود: چه بود؟ گفتم: بسیار دهشتناک! فرمود: چه بود؟ گفتم: دیدم که گویا پاره ای از بدن شما جدا و در دامان من قرار گرفت! رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: چیز خوبی دیدی، انشاء الله فاطمه پسری به دنیا می آورد و در دامان تو جای می گیرد. پس از آن – همان گونه که پیامبر فرموده بود- فاطمه حسین علیه السلام را در دامان من به دنیا آورد. روزی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وارد شدم و حسین را در دامانش نهادم. اندکی بعد دیدم هر دو چشم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم- بدون توجه به من – اشک ریزان است. گفتم: یا نبی الله! پدر و مادرم به فدایت، شما را چه می شود؟! فرمود: جبرئیل علیه الصلاة و السلام نزد من آمد و خبر داد که امتم بزودی این پسر را می کشند! گفتم: این را؟ فرمود: آری، او تربت خون آلودش را هم برای من آورد.» حاکم نیشابوری صاحب مستدرک گوید: «این حدیث با شرائطی که شیخین ( بخاری و مسلم) برای صحت احادیث دارند، صحیح است ولی آنها آن را در کتابهای خود نیاورده اند.

5- حدیث مقتل خوارزمی

«هنگامی که حسین علیه السلام یک ساله شد، دوازده نفر از فرشتگان با چهره های سرخ فام و بالهای پراکنده بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرود آمدند و گفتند: «ای محمد! بزودی آنچه بر هابیل رفت بر فرزندت حسین علیه السلام نیز نازل شود، و پس از آن، او را  پاداشی همانند هابیل یاد شد، و قاتلش را گناهی همانند قابیل». گوید: و هیچ  فرشته ای در آسمان نماند مگر آنکه بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرود آمد و او را در عزای حسین علیه السلام تعزیت گفت و از پاداش او آگاهش کرد و تربتش را بر او عرضه داشت و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیز فرمود: خدایا هر که او را یاری نکرد خوارش کن، و هر که او را کشت وی را بکش و از آنچه می جوید بهره مندش مگردان. هنگامی که حسین علیه السلام دو سالش به اتمام رسید، پیامبر (ص) روانه یک سفر شد و در بخشی از مسیر بناگاه ایستاد و استرجاع ( انا لله وانا الیه راجعون) گفت و اشک دیدگانش جاری شد. پرسیدند چه شده؟ فرمود: این جبرئیل است؛ مرا از سرزمینی آگاه می کند که کربلایش گویند، در کنار نهر فرات، فرزندم حسین پسر فاطمه در آنجا کشته میشود. گفته شد: یا رسول الله! چه کسی او را می کشد؟ فرمود: فردی که او را یزید گویند و خداوند برکت را از جانش بردارد! چنان است که گویا منزلگاه و مدفن او را نظاره می کنم.  سر او را هدیه می بردند. به خدا سوگند هیچکس بر سر فرزندم حسین علیه السلام شادمانه نظر نکند مگر آنکه خداوند قلب و زبانش را دو گانه گرداند ( یعنی آنچه با زبان بدان گواهی دهد در جانش نباشد). راوی  گوید: پیامبر با حالتی اندوهگین از این سفر باز آمد و بر فراز منبر شد و در حالی که حسین علیه السلام و حسن علیه السلام فرا رویش بودند، خطابه خواند و موعظه فرمود و پس از آن دست راستش را بر سر حسین نهاد و سر به آسمان برداشت و عرضه داشت: خداوندا! من محمد بنده و نبی تو هستم و این دو پاکان عترت و برتران ذریت و ر یشه های نبوت اند، کسانی که پس از خود برجایشان می گذارم. پروردگار! جبرئیل به من خبر داد که این فرزندم کشته و بی یاور می گردد. خداوندا!  قتلش را بر من مبارک و خودش را از سادات شهدا بگردان که تو بر هر کاری توانائی. پروردگارا! قاتل و خاذل و واگذارنده اش را از برکت محروم دار. گوید: مردم در مسجد بیکباره صدای ضجه و شیون سر دادند. پیامبر فرمود: می گریید و او را یاری نمی کنید؟! پروردگارا! خودت یار و یاور ناصر او باش.»

6- روایت «زینب بنت جحش»

در تاریخ ابن عساکر، ابن کثیر، مجمع الزوائد و دیگران از «زینب بنت جحش» روایت کنند  که گفت: «روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در خانه بود و حسین علیه السلام  نزد من. لحظه ای از او که تازه به راه افتاده بود، غافل  شدم که به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: او را به حال خود بگذار- تا آنجا که گفت: - پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برخاست و به نماز ایستاد و حسین علیه السلام را در آغوش گرفت و گاه رکوع و نشستن، او را بر زمین می نهاد. سپس  نشست و گریست، پس از آن، دست ها را بالا برد. نماز را که به پایان برد عرض کردم: یا رسول الله! امروز شما را در حالتی دیدم که تا به حال ندیده بودم؟! فرمود: جبرئیل نزد من  آمد و خبرم داد که امتم این را می کشند! گفتم: تربتش را به من بنما، و او تربت سرخ فامی نزد من آورد.»

7- حدیث «أنس بن مالک»

در مسند احمد، معجم کبیر طبرانی، تاریخ ابن عساکر و دیگران از «انس بن مالک» روایت کنند که گفت: «فرشته قطر ( باران) از پروردگارش اجازه خواست تا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم را زیارت کند. خداوند اجازه اش داد و او در روز مخصوص «ام سلمه» فرود آمد. پیامبر به ام سلمه فرمود: مواظب در باش کسی داخل نشود. گوید: بر در خانه بودم که حسین بن علی علیه السلام سر رسید و بی توجه به من در را گشود و داخل شد. پیامبر او را در آغوش کشید و بوسیدن آغازید. آن فرشته گفت: آیا دوستش داری؟ فرمود: آری. گفت: امتت بزودی او را می کشند! اگر بخواهی مکانی را که در آن کشته می شود به تو بنمایم. فرمود: آری. گوید: مشتی از مکان قتلگاه بر گرفت و نشان داد و قدری ماسه یا خاک سرخ برآورد که «ام سلمه» آن را گرفت و در جامه اش نهاد. ثابت ( راوی خبر) گوید: ما می گفتیم این کربلاست!»

8- حدیث «ابو امامه»

در تاریخ ابن عساکر، ذهبی، مجمع الزوائد و دیگران از «ابی امامه» روایت کنند که گفت: «رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم به بانوانش می فرمود: «این کودک- یعنی حسین- را نگریانید». گوید: روزی که رسول خدا (ص) در خانه «ام سلمه» بود، جبرئیل فرود آمد و داخل شد. پیامبر به ام سلمه فرمود: «مگذار کسی وارد شود. حسین علیه السلام چون پیامبر را در خانه دید قصد ورود نمود که ام سلمه او را گرفت و در آغوش کشید، به سرگرم و آرام کردنش پرداخت ولی چون بر شدت گریه اش افزود، آزادش گذارد تا وارد شد و در دامان پیامبر نشست. جبرئیل به پیامبر گفت: امتت بزودی این پسر را می کشند. پیامبر فرمود: «درحالی که به من ایمان دارند او را می کشند؟!» گفت: آری او را میکشند.  جبر ئیل تربتی را برگرفت و گفت: در مکانی چنین و چنان. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حالی که حسین علیه السلام را در آغوش داشت سراسیمه و اندوهگین بیرون آمد. ام سلمه که پنداشت پیامبر از ورود کودک به داخل بر او خشمگین است، گفت: ای رسول خدا جانم به فدایت، شما خود فرمودید: «این کودک را نگریانید» و دستور دادید اجازه ورود به کسی ندهم. او آمد و من آزادش گذاردم. پیامبر پاسخش را نداد و به سوی اصحابش روانه شد و فرمود: «امت من این را می کشند» در آن جمع ابوبکر و عمر نیز بودند و در آخر حدیث است که: تربت او را به آنان نمایاند.

منـابـع

علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد سوم)– از صفحه 29 تا 36

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد