لزوم دقت وعاظ در سخنرانی

فارسی 975 نمایش |

مرحوم محدث نوری در کتاب دارالسلام خوابی را نقل می کند که برای متصدیان امر منبر و وعظ و ارشاد و هدایت مردم، بسیار هشدار دهنده است. البته هر خوابی از کسی پیام دار نیست، ولی برخی از خواب ها از بعضی از بزرگان دارای پیام است و باید مورد توجه قرار گیرد.

مرحوم محدث نوری که خود از بزرگان محدثین و استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی است نقل می کند که یکی از مشاهیر خطبا و وعاظ که منبرش بازار گرمی داشت و مقبول در میان مردم بود و قهرا منفعت مادی قابل توجهی نیز از این راه نصیبش می شد، ناگهان دیدند منبر را تعطیل کرده و از هر جا که برای منبر دعوتش می کنند، نمی پذیرد و این مایه ی تعجب برای همه شده بود. جمعی از آقایان وعاظ و خطبا نزدش آمده و از راز مطلب جویا شدند. او گفت: من خوابی دیده ام آن خواب بیچاره ام کرده است و تصمیم بر ترک منبر گرفته ام. در خواب دیدم قیامت بر پا شده و عالمیان همه در محشر جمعند و ملائکه افراد را می گیرند و به موقف حساب می برند. من که با ترس و وحشت ایستاده بودم و به اطراف می نگریستم، دیدم دو تن از ملائکه  آمدند و به من گفتند بیا در موقف حساب، خود را به رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم معرفی کن. من که ترسیده بودم از رفتن خودداری کردم، ولی آن دو ملک مرا گرفتند و همراه خود بردند. در مسیری که می رفتیم، متوجه شدم از سمت راست آن مسیر، جمعیتی محمل بسیار مجلل با شکوهی را بر دوش گرفته اند و می برند. از قرائن فهمیدم میان آن محمل حضرت صدیقه کبری علیهما السلام نشسته است، به فکر افتادم که خودم را کنار آن محمل برسانم. از فرصت مناسبی استفاده کردم از دست مأموران رها شدم به پناه آن محمل رفتم و آنجا را پناهگاه امنی یافتم و خیلی خوشحال شدم. آن مأموران هم جرأت نمی کردند جلوتر بیایند. از دور مرا تهدید می کردند که برگردم. در این اثنا دیدم ملکی خدمت حضرت صدیقه ی کبری علیهما السلام رسید و گفت: من فرستاده ی پدر بزرگوارتان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هستم، می فرمایند عده ای بر محمل شما پناهنده شده اند، دستور بدهید آنها را به موقف حساب بیاورند. آن حضرت اشاره کرد و مأموران آمدند و ما را  گرفتند و به موقف حساب بردند. آنجا منبر بلندی قرار داشت و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بر فراز آن نشسته بود و امیرالمومنین علی علیه السلام هم روی پله ی اول آن ایستاده به حساب اهل محشر رسیدگی می کرد. تا نوبت به من رسید وقتی جلوی امام علیه السلام ایستادم به من تندی کرد و فرمود: چرا روی منبر فلان مطلب بی اساس که مناسب با شأن حسین من نبود و بلکه سبب ذلت و خواری او می شد گفتی! من تأملی کردم و چون جوابی نداشتم، از در انکار  وارد شدم و گفتم من چنین مطلبی را نگفته ام. تا این حرف را زدم، دیدم کسی کنار من حاضر شد و طوماری به دستم داد، آن را گشودم دیدم تمام منبرهای من در آن ثبت و ضبط شده است. آن مطلبی هم که امام فرموده بود که گفته ای آنجا هست و من آن را گفته ام. بسیار مضطرب شدم و از باب چاره جویی گفتم: من آن مطلب را در جلد دهم  بحارالانوار مجلسی دیده ام. امیرالمومنین علیه السلام به یکی از خادمان فرمود برو  جلد دهم بحارالانوار را از مجلسی بگیر و بیاور. او رفت و جلد دهم بحارالانوار را از مجلسی که در صف علما نشسته بود و هر عالمی هم تمام تألیفاتش مقابلش نهاده شده بود گرفت و آورد و داد به دست من. امام به من فرمود: آن مطلب در کجای این کتاب نوشته شده است نشان بده. من هم می دانستم که در آن کتاب نیست، دنبال مفری می گشتم، گفتم: اشتباه کردم. آن مطلب را در کتاب «مقتل حاج ملا صالح برغانی» دیده ام. امام به آن خادم فرمود: برو آن کتاب مقتل را از حاج ملا صالح برغانی بگیر و بیاور. او رفت و دیدم خود حاج ملا صالح کتاب را برداشت و آورد و در دست من گذاشت. امام علیه السلام فرمود: در کجای این کتاب آن مطلب نوشته شده است. من در همان حال اضطراب که کتاب ورق می زدم از خواب پریدم. از این رو تصمیم بر ترک منبر گرفته ام، زیرا مطمئن شدم که عرضه ی این کار پر مسئولیت را ندارم.

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی- عطر گل محمدی (8) – از صفحه 130 تا 133

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها