افراد مخالف بیعت با ابوبکر

فارسی 1387 نمایش |

در تاریخ کسانی هستند که از بیعت با ابوبکر  سر باز زدند: 

1- فروة بن عمرو:

زبیر بن بکار در موفقیات گوید: «فروة بن عمرو از کسانی بود که از بیعت با ابوبکر امتناع کرد. او کسی است که در کنار رسول خدا (ص) جهاد می نمود و دو اسبش را در راه خدا همراه می برد و هر سال هزار بار شتر در نخله صدقه یا زکات می داد. فروة، بزرگ قوم خود و از اصحاب علی و از کسانی است که در جنگ جمل با او همراه بود.» زبیر بن بکار پس از آن، عتاب و نکوهش عروة از برخی انصار یاری کننده ابوبکر در بیعت را نیز یادآور می شود.

2- خالد بن سعید اموی:

کارگزار رسول خدا(ص) در «صنعا» ی یمن بود و چون رسول خدا (ص) رحلت فرموده او و دو برادرش (أبان و عمر) از کار خویش دست کشیده و باز گشتند. ابوبکر به آنها گفت: «شما را چه شده که از محل کار خویش بازگشته اید؟ هیچکس برای کارگزاری شایسته تر از شما کارگزاران رسول خدا (ص) نیست، به محل کار خود باز گردید. گفتند: ما فرزندان «ابو حیحة» هستیم و بعد از رسول خدا (ص) برای هیچکس کار نمی کنیم.» خالد و برادرش أبان مدتی از بیعت با ابوبکر سر باز زدند و خالد به بنی هاشم گفت: «شما درخت افراشته و میوه برداشته اید و ما تنها پیرو شمائیم.» او دو ماه از بیعت با ابوبکر خودداری کرد و می گفت: «رسول خدا (ص) مرا امارت داد و معزولم ننمود تا خدا روحش را دریافت کرد.» و نیز در ملاقات با علی بن ابی طالب و عثمان عفان به آنها گفت: «ای فرزندان عبدمناف! همانا از حق خویش گذشتید تا غیر شما بر آن مسلط گردد!» ابوبکر این سخن را به چیزی نگرفت ولی عمر کینه اش را به دل گرفت. خالد روزی نزد علی آمد و گفت: «بیا تا با تو بیعت نمایم که به خدا سوگند در میان این مردم هیچکس از تو به مقام محمد سزاوارتر نباشد.» و هنگامی که بنی هاشم با ابوبکر بیعت کردند، خالد نیز با او بیعت نمود. پس از آن ابوبکر سپاهیان را به شام گسیل داشت و اولین کسی را که بر ربع آن گماشت، خالد بن سعید بود. و عمر پیوسته به او می گفت: «آیا او را با آنکه چنین و چنان کرده به امارت برمی گزینی؟!» و آنقدر ابوبکر را تحت فشار قرار داد تا عزلش نمود و یزید بن ابوسفیان را به جای او بر گزید.

3-  سعد بن عباده:

نوشته اند سعد بن عباده را مدتی به حال خود گذاردند و سپس در پی او فرستادند که بیا و بیعت کن. او گفت: «آگاه باشید که به خدا سوگند تا همه تیرهای ترکشم را بر شما نزنم و نوک نیزه ام را خون آلوده نسازم و شمشیرم را تا در اختیار دارم بر سر شما نکوبم و با خانواده و خویشاوندان پیروم با شما نجنگم، بیعت نخواهم کرد. و به خدا سوگند اگر همه جن و انس با شما همراه شوند، با شما بیعت نکنم تا به نزد پروردگارم رفته و حساب خود را بدانم.» این سخنان را که برای ابوبکر بازگو کردند، عمر گفت: «رهایش مکن تا بیعت کند.» و بشیر بن سعد گفت: «او ستیزگی کرده و سر باز می زند و هرگز با شما بیعت نکند تا کشته شود و کشته نمی شود مگر آنکه فرزندان و اهل بیت و گروهی از خویشاوندانش با او کشته شوند. پس، او را رها کنید که رهائی اش به شما زیان نرساند. او تنها یک نفر است.» آنها نیز نظر بشیر بن سعد را مشفقانه دیدند و سعد را به حال خود گذاردند. سعد در نمازها و اجتماعات و حج و سفر آنها شرکت نمی جست و پیوسته چنین بود تا ابوبکر وفات کرد و عمر به خلافت رسید. عمر که به خلافت رسید در یکی از راههای مدینه او را دید و گفت: «ای سعد! تو را بس نشد؟» عمر به او گفت: «توئی گوینده آن سخنان؟» سعد گفت: «آری، من همانم اکنون خلافت به تو رسیده، به خدا سوگند رفیقت نزد ما محبوبتر از تو بود و من به خدا سوگند در کنار تو بودن را خوش ندارم.» عمر گفت: «هر که جوار همسایه ای را خوش ندارد از آنجا می رود.» سعد گفت: «من از این کار ناخشنود نیستم و به زودی در جوار کسی می روم که از تو  بهتر است.» و دیری نگذشت که به سوی شام رفت. و در روایت بلاذری گوید: «سعد بن عباده با ابوبکر بیعت نکرد و به سوی شام حرکت نمود. عمر مردی را به دنبال او فرستاد و گفت: «بر سر راهش قرار بگیر و به بیعتش فرا بخوان و اگر سر باز زد بر کشتنش یاری بجو.» آن مرد روانه شام شد و سعد را در باغی در حوارین یافت و به بیعتش فراخواند. او گفت: «هرگز با قریش بیعت نمی کنم.» گفت: «تو را می کشم.» گفت: «اگر مرا بکشی هم.» گفت: آیا تو از آنچه امت در آن شده اند برونی؟» سعد گفت: «اما درباره بیعت، آری من برونم.» و آن مرد تیری بر او افکند و وی را بکشت. و در تبصره العوام گوید: «آنها محمد بن مسلمه انصاری را فرستادند و او با تیری وی را بکشت.» و گفته شده: «خالد بن ولید در آن هنگام در شام بود و او را بر آن کار یاری داد.» و مسعودی گوید: «سعد بن عباد بیعت نکرد و به سوی شام رفت و در سال 15 هجری در آنجا کشته شد.» و در روایت ابن عبد ربه گوید: «سعدبن عباده تیری نهانی خورد و بمرد و جنیان بر او گریستند و گفتند:

وقتلنا سید الخزرج سعدبن عباده ***** و رمیناه بسهمین  فلم نخطی  فواده

«و بزرگ  خزرج، سعد بن عباده را با دو تیر که بر قلبش زدیم کشتیم و اشتباه نکردیم.»

و ابن سعد روایت کند که: «او در گودالی نشست تا ادار کند که ترور شد و در دم جان داد.» و در اسد الغابه گوید: «سعد نه با ابوبکر بیعت کرد و نه با عمر و به سوی شام رفت و در حوارین بماند تا در سال 15 هجری وفات کرد. و در اینکه جنازه او را – که سبز و تیره شده بود- در نشستنگاهش یافتند، اختلافی نیست. و از مرگ او آگاه نشدند تا آنگاه که شنیدند گوینده ای از چاهی می گوید:.... و کسی را ندیدند.» بدین گونه، حیات سعد بن عباده به پایان رسید و چون کشتن او را از حوادثی بود که مورخان مکتب خلفا وقوعش را خوش نداشتند، بسیاری از آنها از یادآوری اصل آن طفره رفتند و گروهی از ایشان در بیان چگونگی اش اهمال کردند و آن را به جنیان نسبت دادند. جز آنکه ایشان منشأ دشمنی میان جنیان و سعد بن عباده را روشن نکردند و نگفتند چرا تیر آنها تنها بر قلب سعد بن عباده فرود آمد و دیگر صحابه از آن در امان بودند! اگر آنان این افسانه را کامل کرده و گفته بودند: «صالحان جن امتناع سعد از بیعت را نپسندیدند و او را با دو تیر زدند و در نشانه گیری قلبش  اشتباه نکردند» افسانه آنها تام و تمام می شد.

منـابـع

علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد اول) – از صفحه 181 تا 186

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد