عاقبت ستمگری یکی از وزرای عباسیان

فارسی 1120 نمایش |

احمد بن حماد، وزیر معتصم عباسی بود. یک روز از یکی از فرمانداران و استانداران نامه ای به دست خلیفه رسید؛ ضمن آن نامه، کلمه ی کلاء آمده بود و او معنای آن را نفهمید. از وزیر پرسید، او هم گفت: نمی دانم. ناراحت شد و گفت: (خلفه امی و وزیر عامی) خلیفه ی درس نخوانده و وزیر بیسواد. بعد گفت: از منشیان کسی نیست؟! گفتند: چرا، محمد بن عبدالملک هست. احضارش کرد و او آمد. آدم آرامی بود و خیلی خوش برخورد و متواضع. از او پرسید: کلاء چیست؟ گفت: کلاء، یعنی گیاه، منتها این گیاه، حالات مختلف دارد و در هر حالی، اسمی مخصوص. وقتی تازه روییده، اسمی دارد، وقتی سبز می شود، اسمی دیگر و... هم حالات مختلف گیاه و هم اسم های آنها را بیان کرد. خلیفه خوشش آمد و منصب وزرات را به او داد و احمد بن حماد را از وزارت عزل کرد. وقتی که وزیر شد و به قدرت رسید، دگرگون شد. آن آدمی که یک مشتی نرم و ملایم و خوش برخورد و متواضع بود، وقتی به ثروت و قدرت رسید، تبدیل به یک گرگ درنده شد. اموال مردم را مصادره و بیگناهان را زندانی کرد و در ظلم و ستم بیداد نمود، همان که بود عابد و زاهد و مسلمان و اعتنا به چیزی نداشت، اکنون چنان حریص و شحیح و مناع شد که:

دو بدین چنگ و دو بدان چنگال                                   یک به دندان چو شیر غرانا

یکی از انحاء شکنجه هایش این بود که تنوری از آهن درست کرده بود و در دیواره ی داخلی آن تنور، میخ های آهنی و تیز قرار داده بود. هرگاه به کسی خشم می گرفت، دستور می داد آن تنور را با چوب زیتون بیفروزند و آنگاه آن شخص را در میان آن تنور آتشین سرخ بیندازند و آنقدر آنجا نگهش دارند تا بمیرد. این وضع ظالمانه ادامه داشت تا معتصم از دنیا رفت و دنبالش واثق آمد و او هم رفت. و در تمام این مدت این مرد، دارای منصب وزرات بود! تا متوکل به خلافت رسید؛ جریانی پیش آمد و بر وزیر خشم گرفت و دستور داد او را در همان تنور خودساخته اش انداختند.

هر بد که میکنی تو مپندار کان بدی                            گردون فرو گذارد و دوران رها کند

قرض است کارهای تو در پیش روزگار                       در هر کدام روز که باشد ادا  کند

عجیب دنیا دار مکافات است و عبرت انگیز؛ اما عبرت گیرنده کم است! (ما اکثر العبر و اقل الاعتبار).

حالا این وزیر ستمگر نیز مبتلا شد به همان شکنجه، چیزی که خودش برای شکنجه دادن دیگران ساخته بود. نوشته اند: چهل روز میان آن تنور آتشین عذاب کشید! تا روز آخر عمرش قلم و کاغذی خواست؛ دو بیت نوشت و برای متوکل فرستاد و او را به قول خود از بی اعتباری دنیا آگاه ساخت. آن روز که قدرت همچون پرده ای مقابل چشمش افتاده و کورش کرده بود، دنیا را نمی دید و آن را نمی شناخت؛ اکنون در میان تنور آتشین، پرده ها کنار رفته و دنیا را آنچنان که هست می بیند و می نویسد.

هی السبیل فمن یوم الی یوم                           کان ماتریک العین فی نوم

لاتجر عن روید انها دول                                    دنیا تنقل من قوم الی قوم

«دنیا گذرگاه است و ما آن را روز به روز طی می کنیم، مانند صحنه ای که در خواب می بینیم. خیلی ناراحت نباش و تحمل کن، دنیا دولتی است که دست به دست می چرخد و از گروهی به گروه دیگری منتقل می شود».

این نامه را که به متوکل دادند، سخت متاثر شد و به نهایت بیچارگی اش پی برد و دستور داد از تنور بیرونش بیاورند! وقتی آمدند دیدند مرده است.

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره توبه(جلد دوم) – از صفحه112-114

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها