داستانهایی پیرامون قضاوت امام علی(ع)

فارسی 1171 نمایش |

امام علی(ع)، پیشوای آزادگان و مسلمانان و یگانه خورشید تابان عدالت است که هم در زمان خلافت خود و هم در عصر خلفا، همواره با قضاوتهای عادلانه و حکیمانه، از حق و حقیقت دفاع کردند، اینک داستانهایی را از قضاوتهای آن حضرت بیان می کنیم تا موجب ایمان هرچه بیشتر مومنان به این امام رئوف شود.

حکم های گوناگون برای زناکار

عصرخلافت عمر بود. در دادگاه او ثابت شد که پنج نفر زنا کرده اند. او درباره همه دستور یک نواخت داد. امام علی علیه السلام در آنجا حاضر بود و قضاوت عمر را رد نمود و فرمود باید درباره وضع آن مردان زناکار تحقیق شود که اگر حالات مختلف داشتند،  احکام آنها نیز فرق پیدا می کند. به دستور عمر، حالات آن پنج نفر را رسیدگی نمودند. علی علیه السلام فرمود: اولی را باید گردن زد، دومی را سنگساز نمود، به سومی صد تازیانه زد، به چهارمی پنجاه تازیانه زد، و پنجمی باید ادب گردد. عمر تعجب کرد و از امام خواست در این باره توضیح دهد.علی علیه السلام فرمود: اولی کافر ذمی (یهودی یا مسیحی) است تا وقتی محترم است که به احکام ذمه عمل کند، در غیر این صورت سزای او کشتن است، پس او را به جرم زنا گردن بزنید. دومی را باید سنگسار کرد، زیرا او مرتکب زنای محصنه شده است، یعنی با اینکه همسر داشته، زنا کرده است. سومی را باید صد تازیانه زد، زیرا جوانی بی همسر بوده که زنا کرده است. چهارمی، چون غلام است، مجازات او نصف مجازات آزاد می باشد، پس باید پنجاه تازیانه (به جرم زنای غیرمحصنه ) بخورد. پنجمی دیوانه است که فقط باید تنبیه و ادب شود. وقتی که عمر این قضاوت کامل را از امام علی علیه السلام شنید خطاب به آن حضرت گفت: «لا عشت فی امه لست فیها یا ابا الحسن»، هیچگاه در میان جمعیتی زندگی نکنم که تو ای ابوالحسن، در میان آنها نباشی.

تأیید قضاوت علی علیه السلام توسط پیامبر (ص)

پیامبر صلی الله علیه واله علی علیه السلام را برای ارشاد مردم یمن و قضاوت بین آنها به یمن فرستاد. در آن ایام حادثه عجیبی بشرح زیر در یمن رخ داد: گروهی برای شکار شیری، گودال عمیقی را کندند. وقتی شیر در آن گودال افتاد، ناگهان پای یکی از آن گروه لغزید و برای حفظ خود، دست دیگر را گرفت و او نیز دست سومی و دست چهارمی را گرفت و سرانجام هر چهار نفر به داخل گودال افتادند، و در آنجا مورد حمله شیر قرار گرفته و هر چهار نفر بر اثر جراحات، مردند. در مورد خونبهای آنها بین بستگانشان اختلاف و نزاع شد، بطوری که شمشیرها را برهنه کردند تا به جان هم بیفتد. علی علیه السلام از جریان اطلاع یافت و نزد آنها رفت و فرمود: من در میان شما داوری می کنم و اگر به داوری من رضایت ندارید به حضور پیامبر صلی الله علیه واله بروید تا در میان شما قضاوت کند. آنگاه فرمود: فرد اول که طعمه شیر قرار گرفته، دیه ای ندارد و دیه او بر کسی نیست، ولی بستگان او باید یک سوم دیه یک انسان را به اولیای دومین مقتول بپردازند. بستگان دومی هم دو سوم دیه را به اولیای سومین مقتول بپردازند و بستگان سومی نیز، دیه کامل را به اولیای مقتول چهارم بپردازند. آنان به قضاوت آن حضرت تن ندادند. به مدینه نزد رسول خدا صلی الله علیه واله رفتند و جریان را نقل نمودند. پیامبر صلی الله علیه واله به آنها فرمود: «القضاء کما قضی علی»، قضاوت صحیح همان است که علی علیه السلام قضاوت نموده است.

تهمت به جوان پاک

زنی در زمان خلافت حضرت علی علیه السلام عاشق جوانی شده بود و با ترفندهای خود می خواست او را به عمل منافی عفت آلوده کند، اما جوان از حریم عفت و پاکی تجاوز ننمود. آن زن بسیار ناراحت شد، تصمیم گرفت با تهمت های ناجوانمردانه، او را به کشتن دهد. سفیده تخم مرغ  را به لباس خود مالید و سپس  به آن جوان چسبید و او را به حضور علی علیه السلام آورد و شکایت خود را چنین مطرح کرد: این جوان می خواست با من عمل منافی انجام دهد ولی من نمی گذاشتم، سرانجام  آنقدر خودش را به من مالید تا شهوت او به لباسم ریخت. سپس آن سفیده تخم مرغ را به حضرت نشان داد. مردم آن جوان را ملامت می کردند و آن جوان نیز همواره گریه می کرد. امیرمومنان علیه السلام آماده قضاوت شد، به قنبر فرمود: برو ظرفی پر از آب جوش به اینجا بیاور. به دستور امام علیه السلام آن آب جوش را به روی لباس آن زن ریختند، همان دم آن سفید ه های مالیده به لباس او ، جمع شد. آن حضرت به قنبر فرمود: آن سفیدی ها را به دو نفر بده، قنبر آنها را به دو نفر داد و آن دو نفر عرض کردند که سفیده تخم مرغ است. امام علی علیه السلام دستور داد. آن جوان بیگناه را آزاد ساختند و آن زن را (به جرم نسبت زنا به یک فرد بیگناه) شلاق زدند؛ یعنی حد قذف.

نزاع بر سر فرزند پسر

دو زن در مورد دو کودک شیرخوار که یکی دختر و دیگری پسر بود نزاع داشتند و هریک ادعا می کرد که پسر مال او است. نزد عمر بن خطاب آمدند تا قضاوت کند. عمر برای حل این مشکل درمانده شد و گفت: ابوالحسن علی علیه السلام که زداینده اندوه است کجاست؟ علی علیه السلام حاضر شد، جریان را برای آن حضرت بازگو کردند. امام علی علیه السلام فرمود: دو شیشه (دو استکان) بیاورید. آنها را وزن کرد و سپس فرمود یکی از آن استکان ها را به یکی از آنها و دیگری را به زن دوم بدهید تا هر دو با شیر پستان خود، آن دو استکان را پر کنند. آنها چنین کردند، امام علی علیه السلام آن استکان ها را وزن کرد، یکی از آنها سنگینتر بود، فرمود: کودک پسر از آن زنی است که شیرش سنگینتر است و دختر از آن کسی است که شیرش سبکتر می باشد. عمر گفت: ای ابوالحسن! این قضاوت را بر چه اساس می فرمایی؟ فرمود: زیرا خداوند در ارث، حق مرد را دو برابر زن قرار داده است و اطبا نیز همین امر را میزان استدلال بر مشخص نمودن پسر و دختر قرار داده اند.

نقش نیزنگ بازان

دو نفر مرد (زید و خالد)، نقشه مرموزی کشیدند تا با نیرنگ خود اموال زنی را از چنگش بیرون آورند. نقشه این بود با هم مالی را نزد آن زن آوردند و گفتند: این مال نزد شما به عنوان امانت باشد، هرگاه دو نفر ما با آمدیم، این مال امانت را به ما می دهی و اگر تنها آمدیم. این مال را به هیچکدام از ما نمی دهی، زن نیز پیشنهاد آن دو مرد را پذیرفت. پس از چند روزی زید تنها آمد و به زن گفت: آن مال را بده، زن گفت: نمی دهم مگر اینکه خالد نیز حاضر باشد. زید اصرار کرد زن نیز به طور قاطع گفت نمی دهم. زید گفت: شرط ما از این رو بود که هر دو زنده باشیم، ولی خالد از دنیا رفت، پس امانت را بده، سرانجام زن گول خورد و امانت را به زید داد، زید خوشحال شد. بعد از چند روز خالد نزد زن آمد و گفت: امانت را بده، جریان را به خالد گفت. خالد سخن زن را نپذیرفت و گفت: اگر فرضا مال امانت را به زید هم داده باشی، ضامن هستی یا بنا بود که وقتی هر دو با هم آمدیم مال امانت را بدهی، حال که چنین کردی، عوض آن را به من بده. پس از بگو مگوی زیاد، زن را نزد عمربن خطاب آورد و جریان را به عمر گفت تا او قضاوت کند. عمر به زن گفت: تو ضامن هستی و باید به هر نحوی خالد را راضی کنی. زن گفت: علی علیه السلام را در میان ما حکم قرار بده تا او داوری کند. عمر پیشنهاد زن را پذیرفت و داوری را به علی علیه السلام سپرد. علی علیه السلام به خالد فرمود: امانت شما نزد من است، ولی تو با رفیقت شرط کردی با هم بیایید و امانت را بگیرید، لذا او را پیدا کن و با هم بیایید تا امانت را به شما بدهم. خالد رفت و دیگر نیامد. سپس علی علیه السلام فرمود: این دو مرد، با هم این نقشه را طرح کرده بودند که اموال این زن را ببرند.

منـابـع

محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان – از صفحه 260 تا 263 و صفحه 247 تا 248 و صفحه 234 و صفحه 427 تا 428

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها