مناظره سیدمحمد باقر درچه ای با عالم سنی
فارسی 2485 نمایش |قریب پنجاه سال پیش ایام شهادت حضرت صدیقه ی طاهره علیهما السلام در قم در صحن مبارک حضرت معصومه علیهما السلام مجلس معظمی تشکیل شده بود و یکی از آقایان وعاظ محترم اصفهان آنجا منبر رفته بود و این قصه را ایشان از مرحوم آقا سیدمحمدباقر درچه ای که از علمای بزرگ اصفهان بوده اند نقل می کرد که ایشان فرمودند: موقعی که من در نجف مشغول تحصیل بودم با یکی از طلاب و محصلین سنی آشنا شدم. مردی فاضل و درسخوان و بحاث بود و با هم مباحثات علمی داشتیم ولی هیچگاه پیش نیامده بود که به مباحثه ی مذهبی بپردازیم تا اینکه روزی او پیشنهاد کرد: چه خوب است اندکی بحث مذهبی هم داشته باشیم. من هم پذیرفتم ولی به این شرط که موضوع غالبیت و مغلوبیت در کار نباشد و صرفا بحث تحقیقی انجام پذیرد همانگونه که در مباحثات علمی هدف به دست آوردن حق مطلب است، و دیگر اینکه اگر در اثناء بحث، یکی از ما احتیاج به مطالعه و تأمل داشت، یک شبانه روز به او مهلت بدهیم که جواب بیاورد، او هم پذیرفت و بحث آغاز شد. تقریبا سه ماه طول کشید و کم کم به جاهای بسیار دقیق از سخن رسیدیم. من روزی احساس کردم که در رد بعضی از استدلالات او به تنگنا افتاده ام به همین جهت مهلت خواستم. اول شب به حرم مطهر امام امیرالمومنین علیه السلام مشرف شده عرض کردم: مولای من! من طالب غلبه یافتن در میدان بحث و سخن نیستم. در عقیده ام نیز بسیار ثابت و برجا هستم ولی دوست دارم این مرد فاضل قهار در بحث و سخن، حق را بشناسد و مستبصر گردد. پس از زیارت و عرض حاجت به خانه رفتم. آن شب در عالم خواب صدایی به گوشم رسید؛ اگرچه صاحب صدا را ندیدم، می گفت: فردا که در مجلس بحث حاضر شدی به طرف بحثت بگو من تنها یک سوال از تو دارم و با جواب این سوال بحثمان را به پایان می رسانیم و آن سوال این است: قبر فاطمه علیهما السلام کجاست؟ از خواب بیدار شدم. از یک سو غمگین بودم که چرا جواب کافی نتوانستم بگیرم و از دیگر سو خوشحال بودم که لابد جواب کافی همین سوالی است که یادم داده اند. باری! به مجلس بحث آمدم و به محض اینکه نشستیم من گفتم: ای دوست عزیز! من تنها یک سوال از شما دارم و با همین سوال پایان یافتن مجلس بحثمان را نیز اعلام می کنیم و آن سوال این است که بفرمایید: قبر فاطمه علیهما السلام یگانه یادگار رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم کجاست؟ او همین که این جمله را از من شنید، رنگش دگرگون شد و چند لحظه ای خیره به صورت من نگاه کرد و بعد سر خود را به پایین انداخت و درحالی که انگشت خود را به زمین می کشید در فکر فرو رفت. پس از مدتی سکوت و فکر و تأمل سر برداشت و با آرامشی تمام به من گفت: ای دوست عزیزم! من هم یک سوال از شما دارم و آن این است که بفرمایید: این سوال را چه کسی به شما یاد داد؟ گفتم: متوسل به مولایم امیرالمومنین علیه السلام شدم و در خواب این سوال را یادم دادند. دیدم اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: سید! حق با شماست. مادر شما وصیت به اختفاء قبر خود کرد تا خشم و عدم رضایت خود را نسبت به هیأت حاکمه اظهار کند و به حکم حدیث: (ان الله یغضب لغضب فاطمه)؛ مغضوب بودن دستگاه حاکم را در پیشگاه خدا اثبات نماید و در نتیجه سند بطلان حکومت ابوبکر و عمر را تا روز قیامت به دست امت بسپارد. آقای درچه ای فرموده است: آن مرد فاضل سنی نیز از این طریق مستبصر شد و مذهب حق تشیع را پذیرفت!! آری.
لای المور تدفن سرا بضعه المصطفی و یعفی ثراها
«آخر چرا باید یگانه یادگار پیامبر شبانه دفن شود و قبرش نامعلوم باشد»؟!
منـابـع
سیدمحمد ضیاء آبادی – تفسیر سوره هود – از صفحه 159 تا 161
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها