جستجو

رابطه دین و جامعه از دیدگاه شهید مطهرى

دین و سیاست

در جهان مسیحیت، پس از رنسانس، دو گروه با انگیزه اى متضاد به محدود کردن قلمرو دین، روى آوردند و از «جدایى دین از سیاست» و یا «جدایى دین از شؤون دنیوى» که همان «سکولاریزم» باشد، سخن گفتند:
الف. ملحدان، به انگیزه نجات و رهایى از دین، «سکولاریزم» را طرح و ترویج کردند.
ب. موحدان، با انگیزه نجات دین، به آن تن دادند.
آنان به انگیزه کنار زدن دین از صحنه حیات اجتماعى و نشر و تثبیت اندیشه هاى لیبرالیستى، اومانیستى و لائیک، از «سکولاریزم» جانبدارى کردند و اینان، از سر دلسوزى و پاسدارى از دین، و یا قداست دین «سکولاریزم» را تأیید کردند. هر چند این حرکت در غرب روى داد، ولى کسانى در جهان اسلام و ایران اسلامى از غرب الگو گرفتند و به عرضه دستاوردهاى آن دیار پرداختند. پس از انقلاب اسلامى، این اندیشه و هواداران آن منزوى شدند، اما چندى است که شمارى از روشنفکران در داخل و خارج ایران، همصدا با غربیان از «جدایى دین از سیاست» و یا به گونه اى گسترده تر از «جدایى دین از امور دنیوى» سخن مى گویند و آن را به عنوان کالایى نو و جدید با لباسهایى رنگارنگ مى آرایند و عرضه مى دارند، دیدگاه یاد شده، بارهاى بار از سوى متفکران اسلامى به بوته نقد و تحلیل گذارده شده است. استاد شهید مطهرى، که اکنون سخن از اوست و از کارهاى بنیادین و ژرف او، در آثار خود به خوبى این مهم را به انجام رسانده است.
متفکران اسلامى، در آثار گوناگون خود، از قلمرو اجتماعى دین، سخن گفته و دخالت دین را در شؤون دنیوى امرى روشن و ناشى از طبیعت دین دانسته اند و گفته و نوشته اند دین اسلام، تنها عهده دار پیوند انسان با خدا و محدود به بیان احکام عبادى و اخلاقى و ثواب و عقاب اخروى نیست، بلکه برنامه هایى براى اداره جامعه بر محور قسط و عدل و جهت دادن سیاستها بر اساس عزت و حکمت دارد. سیاست و حکومت، از اساسى ترین و مهم ترین مقوله هایى به شمار مى روند که اسلام از آن سخن گفته و درباره چگونگى اجرا و تبلور یافتن آن در عرصه زندگى دستورها و رهنمودهایى داده است. مشروعیت حکومت بستگى به اجراى تک تک این دستورها و رهنمودها دارد و اگر حکومت در چهارچوب این دستورها، حرکت نکند از اعتبار مى افتد و اعتبار شرعى نخواهد داشت. انسان در زندگى اجتماعى، همواره نیاز دارد که دین دست او را بگیرد و امورى را که براى هدایت و سعادت اجتماعى او لازم است بنمایاند.
متفکران غربى و شمارى از روشنفکران در جهان اسلام، بر این پندرند که دین امرى قلبى و شخصى است و نمى تواند قلمرو اجتماعى و سیاسى داشته باشد به گمان اینان آموزه هاى دین، تنها براى پیوند دادن انسان با خدا، هدایت او به سرچشمه هاى معنوى و آماده سازى او براى حیات اخروى آمده است و کارى به دنیاى مردم ندارد و مردم دنیاى خود را باید با خرد و تجربه خود اداره کنند. علامه استاد شهید مرتضى مطهرى، در آثار گوناگون خود، بارهاى بار بر گستردگى قلمرو دین و محدود نبودن آن به امور فردى و عبادى تأکید کرده است، از جمله این فراز که اکنون نقل مى کنیم و بسان آن در نوشته هاى ایشان، بسیار مى شود دید: «اسلام … مکتبى است جامع و واقع گرا. در اسلام به همه جوانب نیازهاى انسانى- اعم از دنیایى یا آخرتى، جسمى یا روحى، عقلى و فکرى یا احساسى و عاطفى، فردى یا اجتماعى توجه شده است.» (مجموعه آثار، ج63/2)
وى پس از این فراز، آموزه هاى اسلام را به سه بخش: عقاید، اخلاق و احکام بخش مى کند و در تعریف احکام مى نویسد: «احکام، یعنى دستورهایى که مربوط است به فعالیتهاى خارجى و عینى انسان، اعم از فعالیتهاى معاشى و معادى، دنیوى و اخروى، فردى و اجتماعى.» (همان مدرک)
در کتاب «امامت و رهبرى» امامت و رهبرى را جزو اصول دین به شمار آورده است. و به هنگام تحلیل نظام جمهورى اسلامى، از اسلام به عنوان طرحى براى زندگى بشر در همه ابعاد و شؤون آن از جمله حکومت یاد کرده است. در بسیارى از نوشته هاى خود، از پیوند ناگسستنى دنیا و آخرت سخن گفته است. افزون بر این، استاد شهید، در پاره اى از کتابهاى خود به نقد و بررسى دیدگاه مقابل نیز پرداخته است. از جمله در کتاب «نظرى به نظام اقتصادى اسلام» مى نویسد: «کسانى که فکر مى کنند مسائل زندگى از یکدیگر جداست و هر چیزى یک مرز و یک قلمروى خاص دارد و هر گوشه و قسمتى از زندگى بشر به یک شئ بخصوص تعلق دارد، تعجب و احیانا انکار مى کنند که کسى مسأله اى به نام «اقتصاد اسلامى» طرح کند; زیرا به عقیده اینها هر یک از اسلام و اقتصاد یک مسأله جداگانه است. اسلام به عنوان یک دین براى خودش و اقتصاد به عنوان یک علم و یا یک فلسفه براى خودش، اسلام قلمروى دارد و اقتصاد قلمروى دیگر. همچنان که فرهنگ، سیاست، قضاوت و حتى اخلاق هر کدام قلمرو جداگانه از اسلام دارند. بعضى پافراتر نهاده و گفته اند، زندگى به طور کلى یک مسأله است و دین مسأله دیگر، دین را نباید با مسائل زندگى مخلوط کرد. این اشخاص اشتباه اولشان این است که مسائل زندگى را مجرد فرض مى کنند، خیر، زندگى یک واحد و همه شؤونش توأم با یکدیگر است; صلاح و فساد در هریک از شؤون زندگى، در سایر شؤون موثر است. ممکن نیست اجتماعى مثلا فرهنگ یا سیاست، یا قضاوت یا اخلاق و تربیت و یا اقتصادش فاسد باشد، اما دینش درست باشد و بالعکس.» (نظرى به نظام اقتصادى در اسلام 16/ ـ 17)

پیوند دین با شؤون دنیوى در منابع دینى

با نگاهى گذرا به آیات قرآن و روایات رسیده از معصومان در مى یابیم که اسلام دینى جامع و کامل است. و براى همه شؤون زندگى انسان قانون و رهنمود دارد. آموزه هاى حیات بخش اسلام سعادت دنیوى و اخروى همه انسانها را بر مى آورد. اسلام، در همه شؤون زندگى انسان: اخلاق، اقتصاد، سیاست، تربیت و… دخالت مى کند: جهاد و دفاع، چگونگى برخورد مسلمانان با یکدیگر، همچنین برخورد آنان با کافران، دستور به نیکیها و بازداشتن از بدیها، داورى، حدود، قصاص، دیات، تعزیرات، مبارزه با ستم و ستمگران، زکات، خمس، آموزش و پرورش، اصول حاکم بر برنامه هاى اقتصادى، تجارى، کشاورزى، بهداشت و… مهم ترین و اساسى ترین بخش از آموزه هاى اسلام را تشکیل مى دهند.
امام خمینى، بنیانگذار جمهورى اسلامى، که اسلام را دقیق، عمیق، همه سویه و با همه زوایا و گستره آن مى شناخت و دیدگاههاى او در نزد همه اسلام شناسان، فقیهان، متکلمان، فیلسوفان و عرفاى معاصر، تراز بود و معیار و بر اساس مبانى و به دور از هرگونه تفسیر به رأى و… سیاست و حکومت را جزء جدایى ناپذیر از اسلام مى دانست و دین اسلام را دین سیاست و حکومت مى شناخت، بر این نظر بود: «نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادى، آن از نسبت صد به یک بیشتر است.» (ولایت فقیه، امام خمینى ص 5) از یک دوره کتاب حدیث که حدود پنجاه کتاب است و همه احکام اسلام را در بردارد سه چهار کتاب مربوط به عبادات و وظایف انسان، نسبت به پروردگار است، مقدارى از احکام هم مربوط به اخلاقیات است. بقیه همه مربوط به اجتماعیات، اقتصادیات، حقوق و سیاست و تدبیر جامعه است.

جهت گیرى قرآن

آیاتى که بر قلمرو اجتماعى اسلام دلالت دارند، بسیارند، از جمله چند دسته از آیات که بیشتر بعد سیاسى و حکومتى اسلام را مى نمایانند، عبارتند از:
1. آیات بیانگر حکومت مطلقه خداوند: «ان الحکم الا لله یقص الحق و هو خیر الفاصلین؛ فرمان جز به دست ‏خدا نيست كه حق را بيان مى ‏كند و او بهترين داوران است.» (انعام/ 57) «ثم ردوا الى الله مولاهم الحق الا له الحکم؛ آنگاه به سوى خداوند مولاى به حقشان برگردانيده شوند آگاه باشيد كه داورى از آن اوست.» (انعام/ 62) «فالحکم لله العلى الکبیر؛ پس [امروز] فرمان از آن خداى والاى بزرگ است.» (غافر/ 12) و همچنین آیاتى که دلالت دارند، حکم به غیر آنچه خداوند حکم کرده «کفر» (مؤمن/ 12)، «ظلم» (مائده/ 44) و «فسق» (مائده/ 45) است.
2. آیات بیانگر حکومت و داورى پیامبران: ابراهیم (ع) (مائده/ 47داود (بقره/ 124نساء/ 54سلیمان (ص/ 20, 26) و (بقره/ 247 ـ 251یوسف (یوسف/ 55, 101) و… (مائده/ 20).
3. آیات بیانگر ولایت و زعامت سیاسى پیامبر اسلام (ص) (احزاب/ 6) و (نساء/ 59) و منصب قضاء (نساء/ 65) آن بزرگوار، و امامان معصوم (ع) و اولى الامر (نساء/ 59; مائده/ 55, 67, 3)
4. آیات بیانگر هدف بعثت پیامبران: (نحل/ 26؛ اعراف/ 59; بقره/ 129; آل عمران/ 164; (شعراء/ 106, 124; 151; 160; اعراف/ 157; حدید/ 25; هود/ 88; اعراف/ 142)
5. آیات ستایش گر حکومتهاى صالح و عدالت گستر و محرومیت زدا: خداوند در قرآن مجید حکومتهاى صالح و ستیزنده با ستم و تباهى و ستمکارى و تباهى آفرینى را به بهترین وجه مى ستاید. و ستایش قرآن، یعنى پذیرش، آن هم در مرتبه و سطح بسیار بالا و والا و این ستایشها پیام دارند که هان اى مسلمانان به حکومت شایستگان تن در دهید و یا خود حکومت صالحان و شایستگان را بنا نهید. خداوند درباره مؤمنانى که مورد ستم واقع شده اند مى فرماید: «الذین ان مکنا هم فى الارض اقاموا الصلوة وآتوا الزکاة وامروا بالمعروف و نهوا عن المنکر؛ آنان کسانى هستند که اگر در زمین به آنان توان و امکان دهیم، نماز به پا مى دارند، زکات مى دهند، به نیکیها دستور مى دهند و از بدیها باز مى دارند.» (حج/ 41)
در آیات دیگر، از حکومت طالوت (بقره/ 246 ـ 251)، سلیمان (ص/ 25) و داود (ص/ 20) ستایش شده است. در پاره اى از آیات حکومت، به عنوان یکى از نعمتهاى الهى (مائده/ 20) شمرده شده است. در روایات نیز، از حکومت عدل و حکومتهاى دادگستر ستایشهاى فراوان به عمل آمده است. (وسائل الشیعه/ ج308/18; غرر و درر/ ج386/; ج439/2; ج90/5)
6. آیاتى که مردمان را به جهاد با کافران و منافقان، مشرکان فرا مى خوانند، از جمله: «وجاهدوا باموالکم و انفسکم فى سبیل الله؛ با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد اگر بدانيد اين براى شما بهتر است.» (توبه/ 41) «یا ایها النبى جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم؛ اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت گير.» (تحریم/ 9) «فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم؛پس با پيشوايان كفر بجنگيد چرا كه آنان را هيچ پيمانى نيست.» (توبه/ 12)
«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدوالله و عدوکم؛ و هر چه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد تا با اين [تداركات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] ديگرى را جز ايشان كه شما نمى ‏شناسيدشان و خدا آنان را مى ‏شناسد بترسانيد.» (انفال/ 60) درباره جهاد, حدود پانصد آیه در قرآن مجید وجود دارد. استاد شهید پاره اى از این آیات شریفه را در کتاب «جهاد» شرح و تفسیر کرده است. بى گمان عمل به دستورهاى یاد شده واجب است و اجرا و انجام این تکلیفها، بدون حکومت ممکن نیست. از این آیات استفاده مى شود که آموزه هاى قرآنى، تنها عبادات و احکام فردى را در بر نمى گیرند، بلکه احکام اجتماعى را نیز در بر مى گیرند.
استاد شهید مرتضى مطهرى، پس از بحث درباره آیات جهاد مى نویسد: «مى گویند مسیحیت این افتخار را دارد که هیچ اسمى از جنگ در مسیحیت نیست; اما ما مى گوییم اسلام این افتخار را دارد که قانون جهاد دارد. مسیحیت که جهاد ندارد، چون هیچ چیز ندارد، جامعه و قانون و تشکیلات اجتماعى براساس مسیحیت ندارد، تا قانون جهاد هم داشته باشد… اسلام دینى است که وظیفه خودش را و تعهد خودش را این مى داند که یک جامعه تشکیل بدهد، اسلام آمده جامعه تشکیل بدهد، کشور تشکیل بدهد، آمده دولت تشکیل بدهد،رسالتش اصلاح جهان است. چنین دینى نمى تواند بى تفاوت باشد، قانون جهاد نداشته باشد، همچنان دولتش نمى تواند ارتش نداشته باشد. مسیحیت دائره اش محدود است و اسلام دائره اش وسیع است. مسیحیت از حدود اندرز تجاوز نمى کند; اما اسلام تمام شؤون زندگى بشر را زیر نظر دارد. قانون اجتماعى دارد، قانون اقتصادى دارد، قانون سیاسى دارد، آمده براى تشکیل دولت، تشکیل حکومت، آن وقت چه طور مى تواند حکومت نداشته باشد؟ چه طور مى تواند قانون جهاد نداشته باشد؟» (جهاد، 17/ ـ 18)
7. آیات بیانگر نفى سلطه کافران: «لن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلا؛ خداوند هرگز بر [زيان] مؤمنان براى كافران راه [تسلطى] قرار نداده است.» (نساء/ 141) «لایتخذ المؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین؛ مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان به دوستى بگيرند.» (آل عمران/ 28) «یا ایها الذین امنوا لاتتخذوا الیهود و النصارى اولیاء بعضهم اولیاء بعض؛ اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد يهود و نصارى را دوستان [خود] مگيريد [كه] بعضى از آنان دوستان بعضى ديگرند.» (مائده/ 51) استاد شهید، از این دسته آیات به عنوان: «ولاء منفى» یاد کرده است. (ولاءها ولایتها؛ 11/ ـ 19)
8. آیات بیانگر ناروایى پیروى از ستمگران، فاسقان و… (بقره/ 124; هود/ 113; شعراء/ 151; کهف/ 28; انسان/ 24; احزاب/ 67; نساء/ 115)
9- بیانگر ویژگیهاى حاکم اسلامى و وظیفه ها و مسؤولیتهاى وى: (نساء/141 ـ 115; آل عمران/ 28, 100; مائده/ 51; شعراء/ 151; بقره/ 124, 247; منافقون/ 8; یوسف/ 55؛ نساء/ 105; مائده/ 48 ـ 49; اعراف/ 157; حج/ 41) در این سه دسته از آیات، مسلمانان دستور داده شده اند حاکمیت کافران و فاسقان و… را نپذیرند و به این نیز بسنده نشده و طرح و برنامه کار و ویژگیهاى حکومت گران و… فرا راه آنان قرار گرفته است. مسلمان، باید از حکومت طاغوتان دورى گزینند، دور شوند و به حکومت صالحان روى آورند. البته در شرایطى ویژه، استثناءهایى هست که اهل نظر به آن اشاره کرده اند. (مجله حوزه, شماره 287/82)
10. آیات بیانگر اجراى حدود (مائده/ 38; نور/ 2)، قصاص (بقره/ 178)، گردآورى مالیاتهاى شرعى (انفال/ 41; توبه/ 103)، اقامه نماز جمعه (جمعه/ 9 ـ 11)، امر به معروف و نهى از منکر (آل عمران/ 104, 110; توبه/ 112) در این گونه آیات، همه مسلمانان مورد خطاب قرار گرفته اند مسلمانان بنابر دستور روشن این آیات، وظیفه دارند عدل و داد و هر آنچه که جامعه را به این مهم نزدیک مى کند و پیوند انسان را با خدا استوار مى سازد، پیاده کنند. پیاده کردن، یعنى حکومت کردن و تدبیر و سیاست امور را به دست گرفتن که غیر از این عدل و داد رخ نمى نماید. این چنین حکومتى، حکومت گران و سیاست مداران ویژه مى خواهد، با شرایط ویژه.

پیوند دین و دنیا از نگاه روایات

با نگاهى گذرا به مجموعه هاى حدیثى همچون: کتابهاى چهارگانه و وسائل الشیعه، بحارالأنوار و… به این نتیجه مى رسیم که اسلام نظامى است گسترده و فراگیر و براى همه شؤون زندگى انسان، چه دنیوى و چه اخروى قانون، برنامه و رهنمود دارد. در این میان، مقوله سیاست و حکومت در این روایات نیز، برجستگى ویژه اى دارد; زیرا در بابهاى گوناگون این مجموعه هاى حدیثى، احکام بسیارى به «امام» یا «سلطان» یا «والى» یا «حاکم» ارجاع داده شده اند. و از درونمایه و محتواى آنها استفاده مى شود که تشریع احکام بر اساس حکومت اسلامى است. ولایت و حکومت در بافت نظام اسلام تنیده شده است، به گونه اى که با نبود حکومت، بسیارى از احکام اسلامى تعطیل خواهد شد.
در این باره کتابى نوشته شده است به نام: «الحکومة الاسلامیة فی احادیث الشیعة الامامیه» و در این اثر حدود هشتصد روایت، تنها از برخى از کتابهاى شیعه، درباره ولایت و حکومت اسلامى استخراج شده است. اگر همه منابع حدیثى شیعه و منابع اهل سنت، از این زاویه بررسى شود، مجموعه حدیثى بزرگى را تشکیل خواهند داد. افزون بر این، از دیدگاه شیعه، «نهج البلاغه» یک کتاب حکومتى است.
در این کتاب شریف، به ضرورت حکومت، منشاء حکومت، حقوق متقابل حاکم و مردم، چگونگى برخورد حاکمان با مردم، شرایط حاکم و به بسیارى از مسائل حکومتى اشاره شده است. در این راستا، عهدنامه مالک اشتر، مهم ترین سندى است که على (ع) درباره حکومت از خود به یادگار گذاشته است. در این نامه، آنچه را که یک حاکم و کارگزار در زمینه هاى گوناگون، اجتماعى، سیاسى، حقوقى، قضایى، نظامى و فرهنگى لازم داشته و باید به کار مى بسته و جامعه را برابر آن الگو اداره مى کرده، آمده است. امام خمینى در وصیت نامه سیاسى- الهى خود، پس از قرآن، نهج البلاغه را بزرگ ترین دستور زندگى مادى و معنوى و بالاترین کتاب رهایى بخش و عمل به دستورات آن را بالاترین راه نجات مى داند.با دقت در آنچه بیان گردید و دقت و ژرف کاوى در خطبه خطبه و نامه نامه نهج البلاغه و شرحهاى موجود از کلام مولى، براى انسانهاى حق جو، شبهه اى نخواهد ماند. عهدنامه مالک اشتر، فرمانى است مفصل و جامعه شناسانه با دستورالعمل فراوان در آیین ملکدارى و مردمدارى، با پیوند کامل دین از سیاست. از حکومت و مسائل حکومتى سخن مى گوید، پس باید گفت این عهدنامه سند دخالت دین در امور حکومت است نه عکس آن.
براى این که به گونه اى روشن تر نشان دهیم که اسلام قلمرو اجتماعى دارد و حکومت نیز جزو دین است و در نتیجه، قیاس دین اسلام با مسیحیت نادرست است، تنها به فهرست چند دسته از روایات در زیر اشاره مى کنیم:
1. روایاتى که اهمیت و ارزش حکومت را بیان مى کنند، از جمله: اسلام داراى پنج ستون است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت (اصول کافى, ج18/2). زراره از امام (ع) مى پرسد که «کدام یک برتر است و چرا؟» امام در پاسخ مى فرمایند: «ولایت، زیرا «والى» راهنماى دیگر اعمال است، یعنى اگر حاکم عادلى باشد، نماز، زکات، حج و… آن چنان که خدا خواسته، انجام و برگزار مى شود.» از این روایت و بسیارى از روایات دیگر که همین مضمون را تأیید مى کنند برمى آید که ولایت جزو دین است و با نبود آن، دیگر واجبات هم آن گونه که خدا خواسته است، پیاده نخواهد شد. اهتمام اسلام به امامت و حکومت به اندازه اى است که مى گوید: «اگر بر روى زمین جز دو نفر باقى نمانند یکى از آن دو امام خواهد بود.» (همان مدرک, ج180/1)
2. روایاتى که دلالت دارند در اسلام به همه شؤون زندگى انسان توجه شده است.
3. روایاتى که فلسفه امامت و ولایت را تبیین مى کنند.
4. روایاتى که مردم را به تشکیل حکومت فرا مى خوانند.
5. روایاتى که حقوق متقابل مردم و حکومت را بیان مى کنند.
6. روایاتى که در باب ضرورت و اهمیت حکومت و نیاز مردم بدان وارد شده است.
استاد شهید، با استفاده از آیات و روایات به ترسیم خطوط اصلى ویژگیهاى اسلام در سه بخش: 1. شناخت شناسى 2. جهان بینى 3. ایدئولوژى، پرداخته است. (مجموعه آثار، ج229/2 ـ 250)
در بیان ویژگیهاى اسلام، از نظر ایدئولوژیکى، پس از آن که به گستردگى آن اشاره مى کند، سى ویژگى را فهرست مى کند که بر جامعیت دین اسلام در ابعاد گوناگون: اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، قضایى و… دلالت دارند. (همان مدرک 240/ ـ 250) آن بزرگوار، در جاى جاى آثار خود از جامعیت اسلام در ابعاد گوناگون سخن گفته است. از جمله در کتاب «نظام اقتصادى اسلام» آمده است: «اسلام دو گونه پیوند با اقتصاد دارد: مستقیم و غیر مستقیم. پیوند مستقیم اسلام با اقتصاد، از آن جهت است که به گونه اى مستقیم، اصولى را به عنوان رهنمودهاى اقتصادى درباره: مالکیت، مبادلات، مالیاتها، ارث، هبه، صدقه، وقف، مجازاتهاى مالى و یا مجازاتهایى در زمینه ثروت و جز آن آورده است. اسلام، کتاب البیع، کتاب الاجاره، کتاب الوکاله، کتاب الرهن، کتاب الارث، کتاب الهبه و کتاب الوقف دارد. پیوند غیر مستقیم اسلام با اقتصاد از راه اخلاق است. اسلام، مردم را به امانت، عفت، عدالت، احسان، ایثار، منع دزدى، خیانت، رشوه و… سفارش مى کند.» (نظرى به نظام اقتصادى اسلام؛ 16/ ـ 17) پیوند اسلام با سیاست و تربیت و… نیز به همین گونه است: اسلام درباره سیاست، اصولى چون: حاکمیت مطلق خداوند، نفى طاغوتها و ستمگران، لزوم پیروى از پیامبر (ص) و اولى الامر و دیگر حاکمان شرعى، قضاوت به حق، اصل عدالت و قیام به قسط و بسیارى از اصول ارزشى دیگر از پیوند اسلام و سیاست سخن مى گویند.

ولایت و حکومت پیامبر اسلام (ص)

استاد شهید مرتضى مطهرى، در کتابهاى گوناگون خود، با استناد به کتاب و سنت و سیره نبوى، سه مقام براى پیامبر اکرم (ص) بر مى شمارد:
1. پیامبر اسلام (ص) افزون بر دریافت وحى، امام و پیشوا و مرجع دین مردم بود: «ما اتیکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا؛ آنچه را فرستاده [او] به شما داد آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت بازايستيد.» (حشر/ 7)
2. ولایت قضایى داشت، حکمش در اختلافهاى حقوقى و دعاوى نافذ بود: «فلا و ربک لایؤمنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم؛ ولى چنين نيست به پروردگارت قسم كه ايمان نمى‏ آورند مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است داور گردانند.»  (نساء/ 65)
3. ولایت سیاسى و اجتماعى داشت: «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم؛ پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزديكتر] است.» (احزاب/ 6) «اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولى الامر منکم؛ خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد.» (نساء/ 59) استاد یادآور مى شود: «پیامبر (ص) در زمان خود، «ولی امر» مسلمانان بود و این شأن را خداوند به ایشان داده بود، نه این که از سوى مردم به آن حضرت تفویض شده باشد. در این مسأله شیعه و سنى با هم یکسان مى اندیشند.» (ولاءها و ولایتها،52)
با دقت در این آیات و سخنان شهید مطهرى سستى و بى پایگى فراز زیر که نویسنده اى آن را به قلم آورده به خوبى روشن مى شود نبوت و حکومت دو امر و یا دو شغل کاملا مجزا و متفاوت، با دو منشاء یا دو مبناى مختلف غیرقابل تلفیق در یکدیگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه و مشورت به مردم را شدیدا منع و بلکه ملامت مى نماید. (کیان،شماره 28 / 65) کسى ادعا نکرده است که نبوت و حکومت یک شغل و مقامند. متفکران شیعه و سنى، آن دو را، دو مقام دانسته اند که در پیامبر اسلام (ص) و شمارى از پیامبران دیگر، جمع بوده است. نویسنده، چون با پیش فرض جدایى دین از سیاست و همچنین با پیش فرض این که امر حکومت حتى در زمان پیامبر (ص) نیز، با مردم بوده است به سراغ آیات رفته و آن دو را غیر قابل جمع دانسته است. و نتیجه گرفته است چون پیامبر شدن پیامبر با رأى مردم تحقق نمى پذیرد ولى تشکیل حکومت، به رأى و مشورت مردم مربوط است بنابراین، نبوت با حکومت قابل جمع نیست سؤال ما از ایشان این است که اگر آن دو قابل جمع نیستند، چرا در شمارى از پیامبران و پیامبر اسلام (ص) جمع بوده است به گواهى قرآن و تاریخ چطور مى شود که جمع بین نبوت و حکومت ممکن نباشد و قرآن به آن دستور بدهد و یا از آن که در دیگر پیامبران جمع بوده، خبر دهد. این دستور و آن خبر حکایت از آن دارد که پیامبران باید مشعل حکومت دینى برافروزند و پیروان در هر زمان و مکان نیز.
اگر قرآن، نبوت و حکومت را در پیامبر اسلام (ص) جمع کرده است، به معناى آن است که یکى از منصبهاى پیامبر اسلام (ص) حکومت بوده است، نه آن که حکومت عین نبوت باشد. همان گونه که اشاره کردیم، در این که حکومت پیامبر اسلام (ص) از سوى خدا و بخشى از وظیفه دینى آن بزرگوار بوده است، اختلافى در میان مذاهب اسلامى وجود ندارد. این موضوع «حکومت کارى خدایى است» حتى پیش از هجرت و تشکیل حکومت به وسیله پیامبر (ص) به گروهى از مردم اعلام شده بود. وقتى که رئیس قبیله بنى عامر گفت: «با تو بیعت مى کنیم به شرط این که پس از تو حکومت با ما باشد.» پیامبر گرامى اسلام در پاسخ فرمود: «امر حکومت و خلافت به دست خداست و آن را به هر کس بخواهد مى سپارد.» قرآن، بیعت با پیامبر اسلام (ص) را بیعت با خدا خوانده است: «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله؛ در حقيقت كسانى كه با تو بيعت مى‏ كنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مى ‏كنند.» (فتح/ 9) افزون بر همه اینها و «شاورهم فى الامر؛ در امور با آنها مشورت کنید.» (آل عمران/ 158) به چه معناست؟ آیا خدا از پیامبر خواسته است که در امر رسالت و نبوت با مردم به رایزنى بپردازد که خود این فرض را نفى کردید. همه متفکران و مفسران شیعه و بسیارى از اهل سنت بر این باورند که رایزنى در آیه یاد شده در امور حکومتى است و در جایى است که از سوى خداوند دستورى نرسیده باشد بیشتر مفسران این مسأله را در ذیل آیه «شاورهم فى الامر», آورده اند, از جمله, علامه طباطبایى در المیزان, جلد 57/4.

امامت و رهبرى محور سیاستهاى شیعى
از دیدگاه شیعه، مقصود از امامت استمرار همه شؤون و مناصب پیامبر (ص) به استثناى نبوت، در جانشینان بر حق ایشان است. بنابراین، ولایت و رهبرى سیاسى یکى از شاخه هاى امامت است، نه همه آن. عالمان شیعه و اهل سنت، امامت را این گونه تعریف کرده اند: «الامامة ریاسة عامه فى امور الدین والدنیا» (امامت و رهبرى؛ 70/ ـ 71) امامت ریاستى است عمومى در کارهاى دینى و دنیوى. استاد شهید، پس از نقل تعریف امامت در تفسیر سخن خواجه نصیرالدین طوسى که گفته است: «الامام لطف» مى نویسد: «امامت هم نظیر نبوت از مسائلى است که از حد بشرى بیرون است و به همین جهت، انتخاب امام (ع) نیز از حد استطاعت بشرى بیرون است… از طریق وحى و تعیین الهى باید بیاید، با این تفاوت که نبوت مستقیما از ناحیه خداست، ارتباط پیغمبر است با خدا و امامت، تعیین است از ناحیه پیامبر (ص) از ناحیه خدا.» شهید مطهرى آیات و روایات بسیارى را در اثبات این موضوع، یادآور مى شود. (همان مدرک100/ ـ 109, 117, 137)
شیعه بر این باور است که هر چند با رحلت پیامبر اکرم (ص) نبوت ختم شده و نخستین شأن پیامبر (ص) به پایان رسیده، ولى دیگر شؤون آن بزرگوار از جمله ولایت و رهبرى سیاسى، به امامان معصوم (ع) منتقل شده است. هم شیعه و هم سنى، خلافت و حکومت را جزو دین مى دانند، با این تفاوت که شیعه بر اساس دلیلهایى که دارد به نص و نصب باور دارد ولى سنیان بر این باورند که این موضوع براساس آیات شورى و حدیث «لایجتمع امتى على خطاء» به اهل حل و عقد واگذار شده است. هر دو گروه در اداره جامعه و کشور از قرآن و سنت نبوى بهره مى گیرند و سیاست و حکومت را جزو دین مى دانند.
با این همه، مهندس بازرگان مى نویسد: «اولین مصیبتى که مسلمانان بعد از رحلت پیامبر (ص) با آن روبرو و جداى از یکدیگر شدند، بر سر جانشینى سیاسى پیامبر یا حکومت بر امت بود که به زودى طرفین دعوى، براى مشروعیت دادن به قدرتشان و بر کرسى نشاندن نظرشان دین و خدا را وارد ماجرا کردند.» نویسنده در این فراز و ابراز این عقیده با یکى از مسلمات و ضروریات مذهب شیعه به مخالفت برخاسته است. ایشان درگیرى امام على (ع) را با مخالفان درباره خلافت پس از پیامبر (ص)، بى ارتباط با آموزه هاى اسلام خوانده است. او مدعى است که على (ع) و مخالفانش هر کدام براى مشروعیت دادن به خود و سخنانشان پاى دین را به میان کشیدند. در گذشته یادآور شدیم که خلافت على (ع) از دیدگاه عالمان شیعه جزو دین بوده است. رخداد بزرگ غدیر خم، سخنان پیامبر اکرم (ص) و آیه شریفه اى که خداوند در آن پیامبر اسلام را مأمور به ابلاغ مى کند، تا پایان بخش رسالت او باشد: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته؛ اى پیامبر آنچه از سوى پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنى رسالت خدایى خود را به اتمام نرسانده اى.» (مائده/ 67)
به روشنى به سخن شیعه مهر تأیید مى نهند و ولایت و امامت على (ع) پس از پیامبر (ص) جزء جدایى ناپذیر دین معرفى مى کنند و این دلیلها و دهها دلیل دیگر واهى بودن سخن بازرگان را مى نمایاند که حق طلبى على (ع) و یاران، دعوا بر سر قدرت و وارد کردن دین به ماجرا نبود، بلکه دفاع از اصل و کیان دین بود. استاد شهید مطهرى و بسیارى از مفسران دیگر پس از شرح آیه اظهار مى دارند آنچه را که پیامبر در این آیه مأمور به ابلاغ آن بود که اگر ابلاغ نمى کرد رسالت خود را انجام نداده بود، مسأله امامت و خلافت بود. از آیه بالا و آیه شریفه زیر: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم واخشون الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا؛ امروز، کافران از دین شما ناامید شدند، از آنها نترسید از من بترسید، امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام ساختم، و به اسلام، به عنوان دین شما راضى شدم.» (مائده/ 3)
که درباره همان واقعه غدیر شرف نزول پیدا کرده به دست مى آید، امامت و خلافت، جزو دین و برنامه رسالت، بلکه مهم ترین جزو آن بوده است که اگر پیامبر آن را ابلاغ نمى فرمود، رسالتش ناتمام مى ماند.از آیه دوم استفاده مى شود که اسلام منهاى ولایت نه کامل است و نه تمام و نه مورد رضایت خداوند. با این بیان، باز هم جاى شکى باقى مى ماند که ولایت جزو دین است.گروهى پنداشته اند: «امامت» و یا «ولایت» به معنى کشور دارى در فرهنگ اسلامى مطرح نبوده است. شهید مطهرى به این شبهه نیز، پاسخ مى گوید و چندین روایت از کتابهاى حدیثى نقل مى کند که «امامت» به همین معنى آمده است; بلکه در خود قرآن این واژه بر رهبران سیاسى اطلاق شده است. همچنین واژه ولایت، در بسیارى از روایات به معناى سرپرستى و اداره امور جامعه آمده است. تنها در نهج البلاغه، این واژه و برگرفته هاى آن، در حدود پنجاه مورد، درباره کشوردارى وسلطه سیاسى آمده است.

هدف بعثت پیامبران دنیا یا آخرت

هدف اصلى بعثت پیامبران کدام است؟ آیا پیامبران براى آبادى دنیاى مردم آمده اند؟ و یا به سعادت اخروى آنان نظرداشته اند؟ و یا این که هدف آنان دنیا و آخرت با هم بوده است؟ شمارى از روشنفکران غرب باور و غرب زده و گرفتار به بیمارى مزمن غرب زدگى، در ایران با الگوگیرى و کپى بردارى از نوشته هاى متفکران غربى مطرح کرده و این جا و آن جا گفته و نوشته اند: هدف پیامبران جز دعوت به خدا و آخرت نبوده است. آیاتى که در آنها هدف رسالت پیامبران آمده بسیار است. در یک دسته از آیات دعوت به توحید و پرستش خدا و پرهیز از طاغوتان (نحل/ 26; انبیاء/ 25) و در دسته اى دیگر، دعوت به حیات اخروى، تزکیه، تعلیم کتاب و حکمت، آزادسازى انسانها از غلها و زنجیرها، بر پایى عدالت اجتماعى و مبارزه با مفاسد اجتماعى و اصلاح جامعه از اهداف مهم پیامبران شمرده شده است. (اعراف/ 59, 157; بقره/ 129; آل عمران/ 164; حدید/ 25; هود/ 88; شعرا/ 151)
استاد شهید، در آثار خود به تفسیر و شرح آیاتى که هدفهاى پیامبران را بازگو مى کنند، پرداخته است و در یک جمع بندى دو هدف زیر را اصلى ترین هدف پیامبران از دیدگاه قرآن کریم مى داند:
1. شناختن خدا و نزدیک شدن به او
2. بر قرارى عدل و قسط در جامعه بشرى
وى براى هدف دوم، به آیه شریفه زیر استدلال مى کند: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط وانزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس؛ ما پیامبران را با دلائل روشن فرستادیم و با آنان کتاب و میزان فرو فرستادیم، تا مردم عدل و قسط را بپادارند و آهن را فرستادیم، که در آن صلابت شدید و منفعتهایى براى مردم است.» (حدید/ 25)
تکیه بر «حدید» به عنوان عامل قدرت، بیانگر این است که پیامبران با بعثت و نبوت خویش مى خواهند تحولى بزرگ را در جامعه به وجود آورند، دگرگونى که طاغوتان و مستکبران، از آنان سخت نگران و ناخشنودند. روشن است که طاغوتان با این دگرگونى که حاکمیت آنان را در هم مى شکند و کاخ آرزوهاى آنان فرو مى ریزد، به مقابله بر مى خیزند و با همه توان براى شکست این حرکت مى کوشند. در این جاست که پیامبران پس از ارائه نشانه هاى روشن و عرضه معیارهاى سنجش براى پدید آوردن جامعه اى براساس قسط و زدودن بازدارنده هاى راه، نیاز به «حدید» و حرکتهاى مسلحانه پیدا مى کنند، تا با ستم پیشگان به نبرد برخیزند: «و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما وهنوا لما اصابهم فى سبیل الله و ما ضعفوا و مااستکانوا والله یحب الصابرین؛ چه بسا از پیامبران، که خدا دوستان بسیارى، همراه آنان به نبرد پرداختند و در آنچه در راه خدا به آنان رسید، سستى نگرفتند و ناتوان نشدند. خدا صابران را دوست دارد.» (آل عمران/ 146)
با توجه به آنچه که آوردیم، سستى و بى پایگى سخنان زیر به خوبى روشن مى شود: «معنى و منظور آیه، آن طور که بعضیها تصور و تبلیغ کرده اند، این نیست که مردم و دیگران را براى مبارزه با ظلم، استبداد و استکبار، یا بسط عدالت و دیانت در دنیا بسیج نمایند، بلکه خود مردم در اخلاق و رفتارشان عامل به عدالت و قسط باشند، کتاب و میزان راهنماى آنان در این کار بوده.» (مجله کیان، شماره 54/28) چرا این سخن سست است و بى پایه؟ زیرا با پند و اندرز تنها، اصلاح جامعه امکان پذیر نیست. آیا در جامعه اى که فقر، تباهى، ستم و دهها فساد دیگر وجود دارد مى توان دیانت را در میان آنان رواج داد؟ اگر جواب مثبت است، چرا پیامبران با مفاسد اجتماعى مبارزه مى کردند و با ستمگران و تباهى آفرینان مى جنگیدند؟ روشن است، زیرا بدون اینها نمى توان عدالت اجتماعى را حاکم ساخت.
تنها در روزگار پیامبر اسلام (ص) بیش از هفتاد جنگ و درگیرى رخ داده که در بسیارى از آنها آن بزرگوار رهبرى جنگ را مستقیم بر عهده داشته است. اگر پیامبران تنها در اندیشه تبلیغ معارف و پند و اندرز مردم و دعوت آنان به آخرت بودند، نه نیازى به «حدید» بود و نه نیروى مسلح و نه نبرد و درگیرى. صرف تبلیغ آخرت چه ضررى براى فسادانگیزان داشت که در برابر آن مى ایستادند و از گسترش دعوت پیامبران جلو مى گرفتند، بى گمان، پیامبران همواره، بر آن بوده اند سلطه کافران و مشرکان را بردارند و قدرت آنان را درهم شکنند،تا بتوانند حکومت الهى ـ مردمى را به پا دارند.
استاد شهید، به هنگام تحلیل انقلاب و زوایاى آن، انقلاب و نهضت پیامبر اسلامى (ص) را انقلابى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و ادبى دانسته است. از استاد شهید، سؤال مى شود ممکن است انقلابى مذهبى داشته باشیم که به دیگر ابعاد نظر نداشته باشد، در پاسخ مى گوید: در مذهب به معناى اعم، که جامعه شناسان مى گویند، بله; اما در مذهبى که پیامبران راستین آورده اند، نه. البته منظور پیامبرانى است که صاحب شریعت و کتاب بوده اند… از زمان نوح (ع) هر پیغمبرى که آمده است و نظم مذهبى موجود را به هم ریخته، به نظم اجتماعى هم توجه داشته و در پى اصلاح آن بوده است، بخصوص قرآن در این زمینه تأکید مى کند که: «لقد ارسلنا رسلنا»، یعنى بر هم زدن یک نظم فاسد موجود و استقرار یک نظم عادلانه مطلوب، هدف همه رسالتها و نبوتها بوده، منتهى این امر در اسلام ختمیه محرزتر و مشخص تر است. (پیرامون انقلاب اسلامى، 128)
حکومت و اداره جامعه جزو برنامه هاى پیامبران الهى بوده است. از پیامبر اکرم (ص) نقل شده که آن بزرگوار فرموده حکومت بنى اسرائیل را همواره پیامبران بر عهده داشته اند. هر پیامبرى که از دنیا مى رفت، پیامبر دیگرى جاى او را مى گرفت. قرآن کریم نیز، به روشنى از حکومت بسیارى از پیامبران سخن گفته است: «فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب والحکمة وآتیناهم ملکا عظیما؛ به تحقیق ما، خاندان ابراهیم را کتاب و حکمت دادیم و به آنها «ملکى» بزرگ دادیم.» (نساء/ 54)
علامه طباطبایى مى نویسد: «مراد از «ملک»، تسلط بر امور مادى و معنوى است که شامل نبوت، ولایت و هدایت مردم نیز مى گردد.» (المیزان فى تفسیرالقرآن، ج375/4, 377) گزیده سخن این که دقت در هدفهاى پیامبران و شیوه برخورد آنان با قدرتهاى زمان و… نشانگر این است که آنان در پى ایجاد حکومتى الهى بوده اند.
گزارش چگونگى گزینش طالوت (بقره/ 246 ـ 251)، حکومت یوسف (یوسف/ 56)، حکومت داود (انبیاء/ 78)، حکومت سلیمان (نمل/ 43 ـ 50) و درگیریهاى پیامبران با مخالفان و ستیزه گران شاهد زنده و گویایى است بر این حقیقت که روشن گرى و شرح آن، مجالى فراخ تر مى خواهد. استاد شهید، همان گونه که تز آخرت و خدا هدف بعثت پیامبران را نپذیرفت و به نقد آن پرداخت. تز «دنیوى» صرف را نیز نمى پذیرد و به نقد و تحلیل آن مى پردازد. از سخنان پاره اى از فلاسفه مشاء بر مى آید که هدف بعثت پیامبران تنها این جهانى و دنیوى است و اگر پیامبران سخنى درباره توحید و معرفت خدا گفته اند، همه و همه، مقدمه اى براى رسیدن به عدالت اجتماعى بوده است. شهید مطهرى در شرح اشارات بوعلى سینا، مى گوید: «از ظاهر عبارت بوعلى، چنین استفاده مى شود: آنچه از بیان شیخ در این فصل استفاده مى شود این است که دعوت به معرفة الله و تذکار حق و قیامت و حتى تشریع عبادات، همه، به منظور تامین زندگى عادلانه اجتماعى است…. که اگر لزوم زندگى عادلانه اجتماعى نمى بود، بعثت رسل و انزال کتب نمى شد.» (مقالات فلسفى، ج159/2)
استاد شهید، به نقد و بررسى سخنان یاد شده پرداخته و این نگرش را به دو دلیل درست نمى داند:
1. این سخن و برداشت را با آیات قرآنى ناسازگار مى یابد; زیرا به عقیده و باور وى، بر اساس قرآن، شناخت خدا و تقرب به او مقصود بالذات است، نه مقصود بالعرض. اگر این را نپذیرفتیم، دست کم، باید گفت: پیامبران دو هدف داشته اند:
الف. ارشاد به سعادت معنوى که در پرتو توحید و ایمان به معاد و صفات فاضله پیدا مى شود.
ب. ارشاد به مصالح عالیه اجتماعى به وسیله جعل مقررات عادلانه.
2. این برداشت و سخن را به آنچه خود بوعلى در باب «بهجت و سعادت عقلى» و دیگر جاها آورده، ناسازگار مى داند. (مجموعه آثار،ج175/2 ـ 179) استاد شهید، در این که کدام یک از اهداف یاد شده هدف اصلى پیامبران بوده است، چهار تصویر زیر را ارائه مى دهد:
1. پیامبران دو هدف مستقل داشته اند. از آن جهت که در اندیشه سعادت دنیوى بشر بوده اند، به مسائل دنیوى آنان «توحید اجتماعى» پرداخته اند و از آن جهت که مى خواسته اند سعادت اخروى بشر را برآورند، به زندگى اخروى «توحید نظرى و توحید عملى فردى» پرداخته اند.
2. هدف اصلى آنان، توحید اجتماعى بوده است، ولى چون توحید نظرى و توحید عملى فردى، مقدمه لازم توحید اجتماعى بوده است، پیامبران به این مسائل نیز، پرداخته اند.
3. هدف اصلى، شناختن خدا و نزدیک شدن و رسیدن به اوست. توحید اجتماعى مقدمه و وسیله رسیدن به این هدف عالى است و چون رسیدن به آن هدف عالى، بدون مقدمه امکان پذیر نیست پیامبران به برپاداشتن عدل و قسط و نفى ستم و… پرداخته اند. بنابراین، ارزشهاى اجتماعى همانند: عدل، آزادى، مساوات و… همچنین اخلاق اجتماعى همانند: عفو، احسان، محبت و… ارزش ذاتى ندارند، ارزش آنها مقدمى و ابزارى است.
4. دیدگاه چهارم همان دیدگاه سوم است، با این تفاوت که ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى با این که مقدمه و وسیله براى رسیدن به ارزش اصیل و یگانه انسان; یعنى خداشناسى و خداپرستیند، ارزش ذاتى نیز دارند. ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى همانند: معلومات کلاسهاى پائین نسبت به کلاسهاى بالاتر است. چنین نیست که اگر انسان به کلاس بالاتر راه یافت از معلومات کلاسهاى پائین تر بى نیاز باشد. ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى، نسبت به معرفت و پرستش حق چنین چیزى است. استاد شهید، پس از نقد و تحلیل تصویرهاى یاد شده، تصویر چهارم را مى پذیرد. (مجموعه آثار، ج175/2 ـ 179) آن بزرگوار در بحث «نیاز به پیامبران» و همچنین «نیاز به دین» نیز، به شرح ثابت کرده همان گونه که انسانها براى زندگى اخروى خود نیاز به دین و همچنین پیامبران دارند، براى نیازهاى اجتماعى و زندگى دنیوى نیز، این نیاز وجود دارد.

پیامبر اسلام بنیانگذار حکومت اسلامى

بانگاهى گذرا به سیره پیامبر (ص) از آغاز رسالت تا انجام آن، در مى یابیم که آن بزرگوار، بنیانگذار حکومت الهى است. هنگامى که پیامبر (ص) با آیه: «و انذر عشیرتک الاقربین؛ و خويشان نزديكت را هشدار ده.» (شعراء/ 214) ماموریت یافت تا نزدیکان خویش را به اسلام دعوت کند، در میان آنان برخاست و فرمود: «من شما را به دو سخن، که در گفتن سبک و در عمل و اجراء سنگین است، فرا مى خوانم. با این دو سخن، شما فرمانرواى عرب و عجم خواهید شد و همه امتها بر حاکمیت شما گردن خواهند نهاد و با اجراء و گسترش آن وارد بهشت مى شوید و از عذاب جانکاه الهى مى رهید. آن دو سخن این که به یگانگى خداوند و رسالت من گردن نهید. هر کس از شما امروز دعوت مرا بپذیرد و مرا در اهدافم یارى کند، به منزله برادر من خواهد بود و نیز وزیر و وصی و جانشین من.»
بر اساس این سخنان، پیامبر از همان آغاز در اندیشه تشکیل حکومت الهى بوده است و از همان آغاز کسى را مى خواهد که وى را در این هدف همراهى کند و در آینده نیز، راه او را ادامه دهد و این اهداف را به پا دارد. این سخنان نشانگر آن است که از تداوم رهبرى و ادامه حاکمیت و حکومت، به هیچ عنوان نمى شود چشم پوشید و از این مهم سرباز زد. آن بزرگوار، پس از هجرت به مدینه تشکیل حکومت داد مسجد را مرکزى براى دادخواهى و قضاوت قرار داد. به نزد پادشاهان بزرگ جهان سفیر فرستاد و پیام توحیدى خود را براى آنان باز گفت و به آنان ابلاغ کرد که فرستاده خداست و براى دگرگون کردن جهان و از شرک به توحید دگرکردن آن برنامه دارد. براى دفاع سپاه تشکیل داد و براى تجهیز آنان سلاح و مهمات تهیه و فرمانده تعیین کرد. به شهرهایى که مسلمان شده بودند «والى» گسیل داشت، با یهود مدینه پیمان صلح امضا کرد و براى جمع آورى زکات، افرادى را به دیگر شهرها فرستاد و… آیا حکومت جز اجراى این امور، چیز دیگرى است؟

رابطه تاریخى یا ذاتى
شمارى از نویسندگان سکولار پنداشته اند: رابطه اسلام با حکومت، تاریخى است نه ذاتى. رابطه تاریخى به این معنى است که اسلام در ذات خود، مقوله اى به نام حکومت ندارد اگر مى بینید که پیامبران حکومت تشکیل داده اند، به خاطر شرایط و نیاز روز و درخواست مردم و پافشارى آنان بوده است و پیامبران، به عنوان یکى از مردم، نه به عنوان پیامبر و فرستاده خدا، تشکیل حکومت داده اند.بنابراین، هرگاه آن شرایط تغییر کند، دلیلى وجود ندارد که مسلمانان باید حکومت دینى تشکیل دهند. حکومت و سیاست، نسبت به اسلام چون نماز، حج، زکات و… نیست که در هر شرایطى واجب باشد.
عالمان شیعى از جمله شهید مطهرى برآنند که پیوند اسلام با حکومت فراتر از رابطه تاریخى و عارضى است، بلکه ارتباط مفهومى بین آن دو وجود دارد. به این معنى: در ماهیت دین اسلام، دخالت در شؤون سیاسى و حکومت نهفته است; از این روى دگرگونیها و دگردیسیهاى زمانى و مکانى تأثیرى در آن ندارد. پیش از این یادآور شدیم: از آیات و روایات استفاده مى شود که تشکیل حکومت جزو دین است و در ردیف نماز و روزه و… بلکه بالاتر از همه آنهاست. به دیگر سخن، آقایان براى پیوند تاریخى نه مفهومى حکومت با اسلام، هیچ گونه دلیلى ارائه نکرده اند. باید به این آقایان یادآور شد پیامبر (ص) اگر به غیر از مدینه به هر کجاى دیگر هم که هجرت مى کرد، همین احکام مدنى و سیاسى موجود در اسلام به پیامبر (ص) مى رسید و او وظیفه داشت به آنها جامه عمل بپوشاند. اگر به این نکته توجه کنیم که اسلام دینى جامع و کامل است و حدودى در زندگى براى انسان قائل است که گذشتن از آن حدود را روا نمى داند، روشن مى شود که دین و قرآن، بیش از آن که وابسته به محیط و تاریخ خود باشند، ناظر به بیان حقایق و حدود و تکالیف انسانهایند استاد شهید، پس از اشاره به این دیدگاه مى نویسد: «من نمى توانم باور کنم یک نفر در یک کشور اسلامى زندگى کند و این اندازه از منطق اسلام بى خبر باشد. مگر… قرآن عدالت اجتماعى را به عنوان یک هدف اصلى براى همه انبیا ذکر [نکرده است].»

اسلام در نگاه مسلمانان
از صدر اسلام تا امروز، همه عالمان شیعى و اهل سنت و همه مسلمانان بر این باور بوده اند اسلام دینى کامل و جامع است و آموزه هاى آن همه شؤون و زوایاى زندگى انسان را در بردارند. على عبدالرازق از روشنفکران معاصر اهل سنت، با این که مدعى «جدایى دین از سیاست» است، مى نویسد: «شاید بتوان این اندیشه را که حکومت رسول اسلام (ص) جزو رسالت آن بزرگوار بوده است، سازگار با سلیقه همگانى مسلمانان و آنچه از احوال ایشان به نظر مى رسد دانست و آراء جمهور عالمان مسلمان نیز، همین است.» وى در جاى دیگر مى نویسد: «مسلمانان، این اندیشه را با رضایت مى پذیرند. عده اى از بى خبران از مبانى اسلام این برداشت عمومى از دین را انتظارى «بیهوده و عاشقانه» از دین دانسته اند، از جمله یکى از اینان، ساده لوحانه به قلم مى آورد: این انتظار، هیچ دلیلى عقلى و شرعى ندارد…. تنها علت وجود این رأى در میان دینداران، عشق آنها نسبت به دین است، یعنى دلشان مى خواهد که معشوق هر چه به کمال تر باشد. این تلقى اگر از عاشقان مقبول باشد، از عاقلان قوم پذیرفته نیست و باید در تکمیل و تصحیح آن کوشید.» (مجله کیان, شماره 7/32 ـ 8)
در پاسخ پندارگراى ساده اندیش باید گفت انتظار عالمان و مسلمانان از دین که سبب پیروى آنان در طول تاریخ از همه آموزه هاى دین شده، ریشه در خود دین دارد. وقتى که صدها آیه و روایت، همان گونه که اشاره کردیم از جامع بودن اسلام سخن مى گویند، طبیعى است که عالمان دینى و همچنین مسلمانان متعبد، چنین انتظارى هم از دین داشته باشند. این انتظار تنها براى کسانى عاشقانه و بیهوده است و یا تنها کسانى این برداشت را دارند که آیات قرآنى و روایات رسیده از معصومان (ع) براى آنان سند و حجت نباشد و یا در دلالت آنها شک داشته باشند و بر خلاف دلالت روشن بسیارى از متون اسلامى، بگوید اسلام کارى به شؤون دنیوى انسانها ندارد.
این افراد در بحث «انتظار از دین» با الگوگیرى از متفکران غربى و با پیش فرض این که دین امرى قلبى است و نباید در امور دنیوى دخالت کند به این نتیجه رسیده اند و به جاى این که ببینند «اسلام» چه مى گوید و یا بفهمند چه مى گوید، براى اسلام تعیین تکلیف مى کنند. مقوله «دین حداقل و دین حداکثر» و انتخاب نظریه حداقل، نیز، تعیین تکلیف براى دین و بى اعتنایى به متون دینى است. این دیدگاهها هر چند نو مى نماید، ولى به قول استاد شهید، همان «تفسیر به رأى» و «ایمان ببعض و کفر ببعض» است. بر اساس این نظریه، از دین نباید پرسید که قلمرو آن تا کجاست و به چه کار مى آید، بلکه این پیش فرض هر فرد است که انتظار وى را از دین روشن مى سازد.

علل رویکرد به اندیشه جدایى دین از امور دنیوى

ریشه یابى هر دیدگاه و نظرى، هر چند خوار مایه و کم ارزش، مى تواند به نقد و هرچه رخشان و شفاف شدن دیدگاههاى با ارزش گران مایه، کمک کند. از این روى، در این بخش به ریشه یابى پندار پندارگرایانى که مى گویند: دین از سیاست و از امور دنیوى جداست، مى پردازیم. علامه استاد شهید مطهرى، با اشاره به پیشینه این اندیشه در جهان اسلام، به دو علت مهم و اساسى زیر اشاره مى کند:
1. نشناختن درست اسلام و سنجش آن با مسیحیت: برخى از روشنفکران در جهان اسلام، با الگوگیرى از متفکران غربى در مباحث تئوریک دینى، این مباحث را به همان گونه که در غرب مطرح است کپى و ترجمه کرده و به میان مسلمانان آورده اند. این کار از آن جا که در چشم برخى، حرکت نوگرایانه اسلامى شناخته مى شود، تشویقى خام و دروغین نسبت به این افراد را در پى داشته است. به عقیده ما این فاجعه بارترین قیاس در تاریخ روشنفکرى در جهان اسلام به شمار مى آید.
استاد شهید، در بسیارى از آثار خود، به این افراد هشدار مى دهد که فرهنگ دینى اسلام با فرهنگ دینى مسیحیت، از بسیارى زوایا ناهمخوانى دارند، از جمله:
الف. قرآن بى شک، کلام خداست. اما کتاب مقدس مسیحیان که از عهد عتیق و جدید تشکیل شده و هر کدام داراى چندین کتاب است، چنین نیست، خود مسیحیان هم چنین ادعایى ندارند.
ب. در کتابهاى مقدس مسیحیان، گاه مطالبى آمده که با علم و عقل ناسازگار است و این خود بهترین دلیل بر تحریف سخنان خداست.
ج. کتابهاى موجود مسیحیان بیشتر در بردارنده احکام و آموزشهاى عبادى و اخلاقى است و در آنها رهنمود و اصولى براى اداره جامعه دیده نمى شود. (مجموعه آثار، ج29/2; جهاد،17/ و 23، اسلام و مقتضیات زمان، ج247/1، نظام حقوق زن،112/ ـ 114، نظرى به نظام اقتصادى اسلام،16)
با چنین وضعى، طبیعى است که در فرهنگ دینى مسیحیت موجود، به «جدایى دین از سیاست» حکم گردد و شؤون زندگى، به دنیوى و اخروى بخش شود و بخشى به «قیصر» و بخشى نیز به کلیسا واگذار گردد; چرا که در این صورت حتى اگر دینداران نیز تشکیل حکومت دهند باید بر اساس عقل و علم جامعه را اداره کنند. اما اسلام، هرگز جدایى دین از سیاست و دوگانگى دنیا و آخرت را نمى پذیرد و آموزش نمى دهد. همان گونه که یادآور شدیم قرآن، نیاز به دین و پیامبران و هدف آنان را دنیا و آخرت با هم مى داند. پیامبر (ص) در نخستین فرصت مسجد بنا کرد و آن را جایگاهى براى حکومت و قضاوت قرار داد. بنابراین جدا افکندن بین شؤون زندگى در اسلام، نادرست است.
استاد شهید، بر این نظر است که این اندیشه، خاستگاه بیرونى دارد: ما با این نغمه که اسلام خوب است; اما به شرط این که محدود به مساجد و معابد باشد و به اجتماع کارى نداشته باشد، در حدود نیم قرن است که آشنائیم. این نغمه، از ماوراء مرزهاى کشورهاى اسلامى بلند شده و در همه کشورهاى اسلامى تبلیغ شده است. در حقیقت این اندیشه، رهیافت و تجربه ناکامیهاى کلیسا در اداره جامعه است. و تجربه دین مسیح و مسیحیان، به هیچ روى نمى تواند براى جهان اسلام، الگو قرار بگیرد. کسى که فرهنگ جامع اسلام را به درستى بشناسد، در مى یابد که دنیا و آخرت، سیاست و دیانت، چونان روح و جسم در آموزه هاى این دین به هم در آمیخته اند. همه جانبگى از جمله امتیازات اسلام نسبت به ادیان دیگر است و به تعبیر درست تر از جمله ویژگیهاى صورت کامل و جامع دین خدا نسبت به صورتهاى ابتدایى، جامعیت و همه جانبگى است.
منابع چهارگانه اسلامى، کافى است که علماى امت، نظر اسلام را درباره هر موضوعى کشف نمایند. علماى اسلام، هیچ موضوعى را به عنوان این که بلاتکلیف است، تلقى نمى کنند. (مجموعه آثار، ج241/2)
در جاى دیگر با عنوان «زندگى گرایى» مى نویسد: «اسلام، یک دین زندگى گر است نه زندگى گریز; لهذا با «رهبانیت» به شدت مبارزه کرده است: «لارهبانیة فى الاسلام». در جامعه هاى کهن، همیشه یکى از دو چیز وجود داشت: یا آخرت گرایى و زندگى گریزى: «رهبانیت» و یا زندگى گرایى و آخرت گریزى «تمدن توسعه» اسلام آخرت گرایى را در متن زندگى گرایى قرار داد. از نظر اسلام، راه آخرت از متن زندگى و مسؤولیتهاى زندگى دنیایى مى گذرد.» (همان مدرک241/ ـ 242) سپس استاد شهید، با اشاره به آثار زیانبار این اندیشه وارداتى، مسلمانان را آگاه تر و بیدارتر از آن مى داند که به این نغمه هاى شوم گوش فرا دهند. مردم مسلمان دریافته اند رهنمودهاى اجتماعى اسلام، فلسفه زندگى آنان را تشکیل مى دهد. مسلمانان با داشتن این چنین قانونهایى است که در برابر غرب احساس استقلال و شخصیت مى کنند و از سلطه فرهنگ غربى بر کشورهاى اسلامى جلو مى گیرند.» (نظام حقوق زن در اسلام،113)
2. افزون بر این، این اندیشه، خاستگاه استعمارى نیز دارد. استعمارگران و ایادى آنان القاء کردند که دین مال مسجد است و باید کار خود را در آن جا انجام دهد و نباید کارى به مسائل سیاسى اجتماعى داشته باشد. انگیزه آنان از نشر این گونه اندیشه ها مسخ آموزه هاى حرکت آفرین اسلام، چون جهاد و مبارزه با ستمگران، استقلال و آزادیخواهى و تشکیل حکومتى اسلامى است. آنان با نشر این گونه سخنان سخیف در قالب آرا و اندیشه ها، بر آنند که اسلام راستین را از صحنه اجتماعى و مسلمانان، به ویژه عالمان و رهبران آنان را از دخالت در سیاست باز دارند. تا در عین ادعاى مسلمانى نسبت به این امور بى تفاوت گردند. یکى از ایادى استعمار در این باره مى نویسد: «با خواستارشدن «جدایى دین از سیاست» از دین مى خواهیم که خودش به دلخواه و با رضایت خاطر خودکشى کند.»
استاد شهید، مسلمانان صدر اسلام، مسلمانانى که در جنگهاى ایران و روم شرکت کردند، مى ستاید جامع بودن آنان را چنین توصیف مى کند: «آنان در عین پرستش خدا، روزه دارى و راز و نیاز شبانه با خداوند، چنان در میدان جنگ مى جنگیدند که هیچ کس را توان مقابله با آنان نبود. اگر کسى تنها به عبادت و مسجد بسنده مى کرد او مسلمان نبود. همچنین اگر او تنها در میدان جنگ شمشیرش خوب کار مى کرد و خبر دیگرى نبود، او یک آدمى بود که دنبال طمعش مى رفت، مانند همه کشورگشایان دیگر که دنبال طمعشان مى روند.» (تعلیم و تربیت در اسلام،216)
استاد، ارج و ارزش این مسلمانان و کارایى اسلام را در جامع بودن و همه سو نگرى مى داند. به نظر وى، اگر این جامعیت از اسلام گرفته شود، اسلام با آفتى بزرگ و خطرى جدى روبرو خواهد شد و سلامت آن به خطر خواهد افتاد بر همین اساس عالمان و مصلحان جهان اسلام، از دیرباز با این اندیشه در افتادند. استعمار، در کشورهاى اسلامى، بسیار تلاش ورزید تا پیوند دین و سیاست را سست کند و بین آن جدایى بیفکند، با علم کردن علمانیت، ملى گرایى، عربیزم، پان عربیزم. در ایران نیز، این اندیشه رواج پیدا کرد. اما عالمان بیدار و آگاه، بویژه امام خمینى با آن به مخالفت برخاست و مردم را به حرکت درآورد و در گفتار و عمل بر این اندیشه خط بطلان کشید و حکومت اسلامى را تأسیس کرد.
اکنون که اسلام در این مرز و بوم، بر کرسى اقتدار نشسته و جلال و شکوه یافته و دین و سیاست در هم آمیخته و دوشادوش ره مى پویند، استعمار، بیش از پیش، سخن و برنامه خود را از نوک قلم قلم به دستان ناآگاه و یا فریب خورده و یا کینه ورز، به صفحه کاغذ جارى مى کند و مى نویسد و یا مى نویساند: «اسلام قلمرو اجتماعى سیاسى» ندارد» «شأن دین و یا عالمان دینى بالاتر از آن است که در حکومت و امور دنیوى دخالت کنند» و…این ارتجاع و بازگشت به گذشته است، گذشته اى که مورد پسند استعمارگران و حاکمان ستمگر بود و هست در حقیقت این افراد، خواسته یا ناخواسته آب به آسیاب دشمن مى ریزند. هشیارى و تیزبینى امت اسلامى، به ویژه عالمان دینى آنان را ناکام خواهد گذاشت.استاد شهید، پیش از انقلاب اسلامى، به هنگام نقد این اندیشه مى نویسد: «مردم سرزمین هاى اسلامى، بیش از پیش به ارزش تعلیمات اسلامى پى برده اند و تشخیص داده اند که یگانه فلسفه مستقل زندگى آنها، اسلام و مقررات اسلامى است و با هیچ قیمتى آن را از دست نخواهند داد. مردم مسلمان پى برده اند که تبلیغ علیه قوانین اسلامى، جز یک نیرنگ استعمارى نیست.» (نظام حقوق زن در اسلام، 114)

پیوند دین و سیاست در روزگار غیبت
روشن شد، اسلام مکتبى است جامع و در ابعاد فردى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، تربیتى و… طرح و رهنمود دارد.به عقیده و باور شیعه که ریشه در اسلام ناب دارد، در روزگار حضور، در رأس اداره جامعه باید معصوم قرار داشته باشد و بست و گشادکارها باید زیر نظر او باشد.حال شیعه در روزگار غیبت چگونه مى اندیشد؟ وضعیت چگونه است؟ آیا به هنگام غیبت، هر نظامى را که خود مردم بپذیرند، مى توانند به اجرا درآورند و به این شیعه مهر تأیید مى زند و آن را اسلامى مى داند؟ و یا این که در دوره غیبت نیز، طرح و سیستم خاصى را برابر آموزه ها و دستورات اسلام پیشنهاد مى کند؟ بله، شیعه برابر آموزه ها و دستورهاى اسلامى و رهنمودهاى امامان معصوم، طرح و پیشنهاد ویژه اى دارد. مى گوید در روزگار غیبت، حکومت اسلامى بر اساس ولایت فقیه، شکل مى گیرد و ولى فقیه، به عنوان نایب و جانشین امام (ع) همان اختیارهاى حکومتى امام معصوم (ع) را دارد علماى شیعه همین دیدگاه را از متون روایى استخراج و نسل پس از نسل به بررسى آن پرداخته و گفته و واگفته اند، تا به زمان ما رسیده است و شهید مطهرى نیز، آن را پذیرفته و براى فقیه همان قلمرو کارى را قبول دارد در مسائل حکومتى و اداره جامعه که براى معصوم باور دارد. (اسلام و مقتضیات زمان ج172/1 ـ 175, 246, 331; 91/2)
پس اسلام براى دوره غیبت، طرح و سیستم دارد. البته داشتن طرح و سیستم به این معنى نیست که شکل حکومت و همه جزئیات آن را ارائه کرده باشد، بلکه مقصود ما از طرح و سیستم، مجموعه اصول و قانونهایى است که سازماندهى جامعه باید برابر همان اصول صورت پذیرد اصولى چون حاکمیت خدا و قانونهاى او، نفى طاغوتان و ستمگران و اهداف کلى حکومت همانند: تأمین قسط و عدالت، رعایت حقوق مردم و… اصل اطاعت از حاکمان شرعى «در دوره حضور امامان معصوم (ع) و در دوره غیبت، نایبان آن بزرگواران» و بسیارى از اصول ارزشى دیگر. اما آیا اسلام درباره شکل حکومت، شیوه اجرایى اصولى که بر شمردیم و پیاده کردن آنها در جامعه و نفوذ دادن آنها در لایه هاى اجتماع هم طرح و برنامه ویژه اى دارد، یا خیر چگونگى اجرا را به مردم واگذارده است؟
استاد شهید مطهرى بر این نظر است که این بخش را اسلام به مردم واگذاشته است: «اسلام به شکل ظاهر و صورت زندگى، که وابستگى تام و تمامى به میزان دانش بشر دارد، نپرداخته است. دستورهاى اسلامى مربوط است به روح و معنى و هدف زندگى و بهترین راهى که بشر باید براى وصول به آن هدفها پیش بگیرد. علم، نه هدف و روح زندگى را عوض مى کند و راه بهتر و نزدیک و بى خطرترى به سوى هدفهاى زندگى نشان داده است. علم همواره وسائل بهتر و کامل ترى براى تحصیل هدفهاى زندگى و پیمودن راه وصول به آن هدفها در اختیار قرار مى دهد.اسلام، با قراردادن هدفها در قلمرو خود و واگذاشتن شکلها و صورتها و ابزارها در قلمرو علم و فن از هر گونه تصادمى با توسعه فرهنگ و تمدن پرهیز کرده است، بلکه با تشویق به عوامل توسعه تمدن; یعنى علم و کار و تقوا و اداره و همت و استقامت، خود نقش عامل اصلى پیشرفت تمدن را به عهده گرفته است.» (نظام حقوق زن در اسلام، 127/ ـ 128)
پس اسلام، به ابزارها و شکلها اهمیت ویژه نمى دهد و درماندگارى آنها، تأکید نمى کند. زیرا ابزارهاى زندگى در هر عصرى بستگى دارد به میزان اطلاعات علمى بشر. هر اندازه اطلاعات گسترش یابد ابزارها کامل تر مى شوند اسلام، براى حمل و نقل، کشاورزى، خیاطى، جنگ و… ابزار خاص را پیشنهاد نکرده است، تا با پیشرفت علم که آن ابزار منسوخ گردد و تضاد میان علم و دستورات اسلام پدید آید. این یکى از جهاتى است که کار همراهى و دوشادوش حرکت کردن اسلام را با پیشرفت و ترقى زمان آسان کرده است.شکل حکومت و شیوه اداره جامعه در اختیار خبرگان امت اسلامى است و در بستر زمان و مکان در خور تغییر و دگرگونى خواهد بود. همان گونه که امام خمینى شکل حکومت اسلامى را پس از انقلاب اسلامى، «جمهورى» پیشنهاد کرد و مردم نیز، به پیشنهاد امام رأى دادند.
اصطلاح «جمهورى» در فلسفه سیاسى، مفهومى ثابت و غیر درخور دگرگونى نیست. نظامهاى حکومتى آمریکا، فرانسه و بسیارى از کشورهاى دیگر جمهورى است، با این حال، نظام حکومتى هر یک از این کشورها از زوایاى گوناگون با یکدیگر تفاوت دارند. بنابراین، کسانى که پنداشته اند «جمهورى» شکل ویژه اى از حکومت است و نظام ما که جمهورى نام گرفته، باید در همه زوایا، از همان شکل تقلید کند، درست نیست، زیرا مردم ما مسلمانند و شکلى از جمهورى را مى خواهند که با اصول و معیارهاى اسلامى همخوانى داشته باشد. به همین جهت، پسوند «اسلامى» نیز به آن افزوده شده است که دورنمایه و محتواى حکومت را مشخص مى کند و بر پندار پندار گرایان ساده اندیش مقلد، اما در لباس روشنفکر، که بین «جمهوریت» و «اسلامیت» ناسازگارى مى بینند، خط بطلان مى کشد.
این افراد پنداشته اند که هر گاه حکومتى جمهورى بود، ناگزیر باید لائیک باشد و غیر دینى، همان گونه جمهوریهاى غربى و جمهوریهاى وابسته به آنها چنینند. هیچ گاه نیندیشیده و به خود اجازه اندیشیدن نداده اند که چه بسا حکومتى و مردمى تن به گونه اى از «جمهوریت» بدهند که با دین و مرام و مسلکى خاص، همخوان باشد، هم ان گونه که در ایران چنین است و مردم «جمهوریت» را با درونمایه و محتواى اسلامى و جهت گیرى اسلامى پذیرفته اند. استاد شهید مرتضى مطهرى در مصاحبه اى به شرح به شبهه ناسازگارى «جمهوریت» و «اسلامیت» پاسخ گفته است.
از یادداشتهاى استاد شهید برمى آید که آن بزرگوار در صدد بوده است که اندیشه هاى سیاسى و حکومتى خود را به گونه اى منسجم تدوین و عرضه کند که با شهادت ایشان این آرزوى بزرگ جامه عمل نپوشید. با این حال، آثارى که از استاد به جاى مانده، به روشنى اندیشه هاى سیاسى و مبانى حکومتى وى را مى نمایاند. استاد شهید، افزون بر مباحث یاد شده، گاه به شرح و گاه به اجمال به مقوله هاى زیر نیز پرداخته است که براى اهل نظر، بسیار راه گشاست. ضرورت حکومت اسلامى به دلیل عقل و نقل، حکومت و مشروعیت، انواع حکومت، حقوق متقابل حاکم و مردم، نارسایى مفاهیم کلیسایى از منظر حقوق سیاسى، سیستم قانونگذارى اسلام، قانونهاى ثابت و متغیر، شیوه حکومت، اهداف حکومت، اخلاق کارگزاران حکومتى و… همچنین پاسخ به پاره اى از شبهه ها در مسائل سیاسى و حکومتى از جمله: دموکراسى و دین، دموکراسى و ولایت فقیه و…به گفته استاد شهید، دموکراسى جدید در غرب از هنگامى شروع شد که متفکران الهى، متوجه شدند آیین مسیحیت نمى تواند در همه ابعاد زندگى انسانها، به ویژه زندگى سیاسى و اجتماعى آنان نقش داشته باشد. بدین جهت، به محدود کردن قلمرو دین به زندگى فردى انسان و ارتباط او با خدا روى آوردند و مسائل سیاسى و اجتماعى را از قلمرو دین حذف کردند، آن گاه به ناچار حکومت را به دست مردم سپردند «دموکراسى» تا گرفتار استبداد و دیکتاتورى نشوند. (علل گرایش به مادیگرى،109/ ـ 113، سیرى در نهج البلاغه،119/ ـ 120)

دموکراسى و ولایت فقیه

اگر مقصود ما از «دموکراسى» گونه اى از حکومت باشد که انتخاب حاکم و وضع قانون و… در اختیار مردم است و هر قانونى را که مردم و یا دست کم نمایندگان آنان وضع کردند، باید اجرا شود و محترم بشمرند، هر چند با شریعت اسلامى ناسازگار باشد، بى گمان، چنین مفهومى با دین و ولایت فقیه سازگار نیست; زیرا در اسلام حق حاکمیت و تشریع ویژه خداوند است: «ان الحکم الا لله؛ فرمان جز به دست ‏خدا نيست.» (انعام/ 57) تنها خداست که مصلحتها و همچنین مفسده ها را مى شناسد و حق قانونگذارى دارد. بنابراین، اگر مقصود از «دموکراسى» و «حاکمیت ملى» ارزش و اعتبار رأى مردم در برابر حکم خدا باشد، هیچ ارزشى ندارد و متفکران اسلامى، از جمله شهید مطهرى این گونه از دموکراسى را به هیچ روى سازگار با دین نمى دانند و هیچ اعتبارى براى آن قائل نیستند.
اما اگر مقصود از «دموکراسى» این باشد که مردم در چارچوب احکام الهى در سرنوشت خود دخالت کنند، چنین چیزى نه تنها با اسلام سازگار است که اسلام دخالت مردم را در سرنوشت سیاسى خود، به عنوان تکلیفى الهى مى داند. شهید مطهرى و بسیارى از متفکران اسلامى، که از سازگارى دین و دموکراسى، دموکراسى و ولایت فقیه سخن گفته اند، به این گونه از دموکراسى نظر داشته اند. به عقیده ایشان کسانى که «دموکراسى» را با دین و یا ولایت فقیه ناسازگار مى داند، یا اسلام را درست نشناخته اند و یا این که به همان «دموکراسى غربى» نظر داشته اند منشأ اشتباه آنان که اسلام بودن جمهورى را منافى با روح دموکراسى مى دانند، ناشى از این است که دموکراسى مورد قبول آنان، هنوز همان دموکراسى قرن هیجدهم است که در آن حقوق انسان در مسائل مربوط به معیشت و خوراک و مسکن و پوشاک و آزادى در انتخاب راه معیشت مادى خلاصه مى شود; اما این که مکتب و عقیده و وابستگى به یک ایمان هم، جزو حقوق انسانى است… به کلى به فراموشى سپرده شده است. (پیرامون انقلاب اسلامى، 83)
درباره ولایت فقیه مى نویسد: «اساسا فقیه را خود مردم انتخاب مى کنند و این امر عین دموکراسى است. پس اسلامى بودن این جمهورى و مبتنى بودن آن برولایت فقیه، به هیچ روى، با حاکمیت ملى و دموکراسى ناسازگارى ندارد; زیرا اصول دموکراسى ایجاب نمى کند که بر یک جامعه ایدئولوژى و مکتبى حاکم نباشد. در کشورهاى گوناگون، احزاب، به طور معمول خود را وابسته به یک ایدئولوژى مى دانند و این امر را نه تنها ضد دموکراسى نمى دانند که به آن افتخار هم مى کنند، اما اشتباه آنها که این مفهوم «جمهورى اسلامى» را مبهم دانسته اند «و آن را با حاکمیت ملى و دموکراسى ناسازگار» ناشى از این است که حق حاکمیت ملى رامساوى با نداشتن مسلک و ایدئولوژى و عدم التزام به یک سلسله اصول فکرى درباره جهان و اصول علمى درباره زندگى دانسته اند. اینان مى پندارند که اگر کسى به خوبى، مسلکى، مرامى و دینى ملتزم و متعهد شد و خواهان اجراى اصول و ضوابط آن گردید، آزاد و دموکرات نیست. پس اگر کشور اسلامى باشد، یعنى مردم مؤمن و معتقد به اصول اسلامى باشند و این اصول را بى چون و چرا بدانند، دموکراسى به خطر مى افتد.
واژه «جمهورى» شکل حکومت را، که نوعى دموکراسى است، روشن مى کند. یعنى مردم حق دارند سرنوشت خود را خود در دست بگیرند و این ملازم با این نیست که مردم پایبند مکتبى نباشند. آیا معناى دموکراسى این است که انسان به هیچ مکتبى پایبند نباشد و یا این که هر فردى براى خود مکتبى داشته باشد؟ آیا اعتقاد به یک سلسله اصول علمى یا منطقى یا فلسفى و بى چون و چرا دانستن آن اصول برخلاف دموکراسى است و یا خلاف دموکراسى این است که آدمى به اصولى که مورد پذیرش اکثریت جامعه است، اعتقاد نداشته باشد و آنها را درخور چون و چرا بداند، ولى به دیگران اجازه چون و چرا در اعتقادات و اندیشه هاى خود را ندهد؟ اکثریت قاطع ملت ایران، مسلمانند و مى خواهند این حکومت با اصول و آموزه هاى اسلام اداره شود و در مدار اصول اسلامى حرکت کند و این به هیچ روى با دموکراسى ناسازگار نیست.
بلکه اگر آنان را از این حق محروم گردانیم در حقیقت «حاکمیت ملى» آنان را خدشه دار کرده، بلکه از بین برده ایم. بنابراین، اگر مقصود از دموکراسى و حاکمیت ملى، این باشد که مردم در چارچوب احکام الهى در سرنوشت خود دخالت کنند، سخنى است درست و سازگار با مبانى فلسفه سیاسى اسلام.
سفارش قرآن به رایزنى و استفاده پیامبر (ص) و امام على (ع) از این شیوه در امور حکومتى بیانگر آن است که اسلام به دخالت مردم در سرنوشت خودشان ارج نهاده است. حاکمان اسلامى، باید به اصول یاد شده نه تنها باور داشته باشند که عمل کنند.و اما اگر مراد از دموکراسى، این باشد که مردم در برابر قانون الهى قانون وضع کنند و یا در قانونهاى الهى با آنان رایزنى شود، بى گمان چنین معنایى با دین سازگار نیست و در حکومت اسلامى جایى ندارد. بر این اساس، دموکراسى در اسلام در برابر دموکراسى غرب است:دموکراسى غربى اش فاسد است، شرقى اش هم فاسد است، دموکراسى اسلامى صحیح است.» (صحیفه نور، ج238/5)
 

منابع

  • محمدصادق مزينانى- مقاله قلمرو اجتماعى دين از ديدگاه شهيد مطهرى- فصلنامه حوزه شماره 91

کلید واژه ها

جامعه شناسی دین سیاست جهان بینی اسلامی باورها در قرآن مرتضی مطهری حکومت اسلامی دموکراسی

مطالب مرتبط

قلمرو اجتماعی دین از دیدگاه شهید مطهری رابطه حقوق مردم و حاکم اسلامی مبانی و مزایای حقوق بشر در اسلام (حکومت اسلامی) رابطه دین و سیاست رابطه دین و سیاست از نگاه قرآن کریم پیامدهای جدائی دین از سیاست رابطه دین و سیاست از منظر استاد مطهری

اطلاعات بیشتر

استاد مطهری و نقش دین در زندگی انسان ها استاد مطهری و نقد اندیشه های جامعه شناختی

ابزار ها