مهیار دیلمی، در ج 3 ص 15 دیوانش قصیده دیگری دارد که در سوگ خاندان رسول سروده، و برکت ولاء و پیروی آنان را یاد می کند:
فی الظباء الغادین أمس غزال *** قال عنه ما لا یقول الخیال
طارق یزعم الفراق عتابا *** و یرینا أن الملال دلال
لم یزل یخدع البصیرة حتی *** سرنا ما یقول و هو محال
لا عدمت الأحلام کم نولتنی *** من منیع صعب علیه النوال
لم تنغص وعدا بمطل و لم یو *** جب له منة علی الوصال
فللیلی الطویل شکری و دین ال *** - عشق أن تکره اللیالی الطوال
لمن الظعن غاصبتنا جمالا *** حبذا ما مشت به الأجمال
کانفات بیضاء دل علیها *** أنها الشمس أنها لا تنال
جمح الشوق بالخلیع فأهلا *** بحلیم له السلو عقال
کنت منه أیام مرتع لذا *** تی خصیب و ماء عیشی زلال
حیث ضلعی مع الشباب و سمعی *** غرض لا تصیبه العذال
یا ندیمی کنتما فافترقنا *** فاسلوانی؛ لکل شی ء زوال
لی فی الشیب صارف و من الحز *** ن علی آل أحمد إشغال
معشر الرشد و الهدی حکم البغ *** - ی علیهم سفاهة و الضلال
و دعاة الله استجابت رجال *** لهم ثم بدلوا فاستحالوا
حملوها یوم السقیفة أوزا *** را تخف الجبال و هی ثقال
ثم جاءوا من بعدها یستقیلو *** ن و هیهات عثرة لا تقال
یا لها سوءة إذا أحمد قا *** م غدا بینهم فقال و قالوا
ربع همی علیهم طلل با *** ق و تبلی الهموم و الأطلال
یا لقوم إذ یقتلون علیا *** و هو للمحل فیهم قتال
و یسرون بغضه و هو لا تق *** - بل إلا بحبه الأعمال
و تحال الأخبار و الله یدری *** کیف کانت یوم الغدیر الحال
و لسبطین تابعیه فمسمو *** م علیه ثری البقیع یهال
درسوا قبره لیخفی عن الزو *** ار هیهات کیف یخفی الهلال
و شهید بالطف أبکی السماوا *** ت و کادت له تزول الجبال
یا غلیلی له و قد حرم الما *** ء علیه و هو الشراب الحلال
قطعت وصلة النبی بأن تق *** - طع من آل بیته الأوصال
لم تنج الکهول سن و لا الشب *** - ان زهد و لا نجا الأطفال
لهف نفسی یا آل طه علیکم *** لهفة کسبها جوی و خبال
و قلیل لکم ضلوعی تهت *** - ز مع الوجد أو دموعی تذال
کان هذا کذا و ودی لکم حس *** - ب و ما لی فی الدین بعد اتصال
و طروسی سود فکیف بی الآ *** ن و منکم بیاضها و الصقال
حبکم کان فک أسری من الشر *** ک و فی منکبی له أغلال
کم تزملت بالمذلة حتی *** قمت فی ثوب عزکم أختال
برکات لکم محت من فؤادی *** ما أمل الضلال عم و خال
و لقد کنت عالما أن إقبا *** لی بمدحی علیکم إقبال
«همراه آهو وشان غزال رعنائی است، پیامش آوردند، اما در خیال نگنجد. پندارد که دوری معشوق از راه عتاب است، ملال و دلتنگی او رازی از کرشمه و ناز. سرود زیبایش را در گوشم زمزمه کرد، چندانکه باور کردم، از فسانه اش خرسند شدم با آنکه محال است. دستم از دامن کوهساران کوتاه مباد، که بر قله های آن چه نعمتها دریافتم. وعده وصل را امروز و فردا نکردند، و نه منتی بر ما نهادند. شبهای دراز را سپاس برم با آنکه عاشقان شبهای دراز را بنکوهش درسپارند. این محمل کیست که دلبر ما را در خود نهفت، کاروان چه آرام جانی از برم به یغما برد. سیم تنان چون کبک خرامان می روند، خورشید رخسارشان بر سپهر است و دست ما کوتاه. شوق رخسار نگار، عنان از کف عاشق شیدا برباید، مرحبا بر آن دلباخته ای که تسلای خاطرش مهار و پابند باشد. چندی، مرغزار عیش و عشرت خرم و شاداب بود، و آب زندگی صاف و زلال. تکیه بر عهد شباب نمودم، گوش به ملامت ناصحان نسپردم.
ای حریفان. روزگاری همدم و همنوا بودیم، اینک جدا گشتیم، تسلایم دهید. آری هر پدیده ای رو بزوال است. دیگرم سپیدی مو راه عشرت بسته، داغ خاندان احمد بر دل زارم نشسته. مصلحان و رهبران. اما دست ستم با سفاهت و نادانی بر آنان تاخت. داعیان حق، جمعی به ندایشان لبیک گفتند، اما بازگشتند و نعل وارونه زدند. به روز سقیفه، بار خیانت بر دوش کشیدند، باری که عظمت کوهها در برابر آن ناچیز است. روز دگر باز آمدند که بار از دوش بنهند، اما خطا قابل جبران نبود. بدا بر حالشان. گاهی که احمد در میانشان بپا خیزد، بپرسد و پاسخ گویند. اندوه و غم در دل زارم آشیان گرفته برقرار و پایدار است با آنکه در زمانه غمی پایدار نماند. خدا را از این قوم که علی را نابود کردند، با آنکه نابود کننده بدبختیها همو بود. کینه او را در دل نهفتند با آنکه پذیرش اعمال، جز با مهر او نخواهد بود. اخبار دست به دست، از زبان پیشینیان رسد، و خدا داند روز «غدیر» چسان بود؟
اما دخترزادگان رسول: حسن با جگر مسموم، در خاک بقیع خفت. مزارش با خاک برابر شد تا از نظر مشتاقان مستور ماند، نه به خدا. هلال پنهان نخواهد ماند. حسین در سرزمین «طف» به خاک و خون در غلتید، آسمانها بر او خون گریست. کوهساران از بار اندوه درون در حال انفجار ماند. وای از این آتش دل که از شربت آبی محروم شد، شربت آب که به هر شرعی حلال است. خواستند رحم رسول را قطع کنند، پیکر خاندانش به هر جا دریافتند، بند از بند جدا کردند. به فرتوتی کهنسالان ننگریستند، بر جوان عابد و زاهد ترحم نیاوردند، حتی کودکان از دم شمشیرشان نرستند. وای از این حسرت جانکاه ای خاندان طه، این حسرت و غم تار و پود مرا به آتش کشید. لکن چه بی ارزش است در راه شما، این اشکی که از سوزش دل بر رخسار می دود. مرام و مسلکم این بود، شرافت خود را در دوستی شما جستجو کردم، با آنکه هنوزم با دین شما پیوند نبود. نامه ام سیاه بود. اینک از برکات شما درخش و صفا گرفته. دوستی شمایم از بند شرک رهانید و زنجیر ضلالت از گردنم واگسست. سالها جامه ذلت به تن داشتم، اینک در جامه های عزت شما خرامانم. رهبری شما زنگار کفر و ضلالت از قلبم زدود، و هم آنچه سالها از وسوسه خویشان بر دل نشسته بود. سوگند به خدا. از آن روز که با ثنا و ستایشتان زبان گشادم، بخت و اقبال، بر من آغوش گشود.»
قصیده دیگری با 63 بیت در رثا و ماتم اهل بیت سروده، که در دیوانش ج 4 ص 198 ثبت آمده، سر آغاز قصیده این است:
«لو کنت دانیت المودة قاصیا***رد الحبائب یوم بن فؤادیا»
تا آنجا که گوید:
و بحی آل محمد إطراؤه *** مدحا و میتهم رضاه مراثیا
هذا لهم و القوم لا قومی هم *** جنسا و عقر دیارهم لا داریا
إلا المحبة فالکریم بطبعه *** یجد الکرام الأبعدین أدانیا
یا طالبیین اشتفی من دائه ال *** - مجد الذی عدم الدواء الشافیا
بالضاربین قبابهم عرض الفلا *** عقل الرکائب ذاهبا أو جائیا
شرعوا المحجة للرشاد و أرخصوا *** ما کان من ثمن البصائر غالیا
و أما و سیدهم علی قولة *** تشجی العدو و تبهج المتوالیا
لقد ابتنی شرفا لهم لو رامه *** زحل بباع کان عنه عالیا
و أفادهم رق الأنام بوقفة *** فی الروع بات بها علیهم والیا
ما استدرک الإنکار منهم ساخط *** إلا و کان بها هنالک راضیا
أضحوا أصادقه فلما سادهم *** حسدوا فأمسوا نادمین أعادیا
فارحم عدوک ما أفادک ظاهرا *** نصحا و عالج فیک خلا خافیا
و هب الغدیر أبوا علیه قبوله *** بغیا فقل عدوا سواه مساعیا
بدرا و أحدا أختها من بعدها *** و حنین وقارا بهن فصالیا
و الصخرة الصماء أخفی تحتها *** ماء و غیر یدیه لم یک ساقیا
و تدبروا خبر الیهود بخیبر *** و ارضوا بمرحب و هو خصم قاضیا
هل کان ذاک الحصن یرهب هادما *** أو کان ذاک الباب یفرق داحیا
و تفکروا فی أمر عمرو أولا *** و تفکروا فی أمر عمرو ثانیا
أسدان کانا من فرائس سیفه *** و لقلما هابا سواه مدانیا
و رجال ضبة عاقدی حجزاتهم *** یوم البصیرة من معین تفانیا
ضغموا بناب واحد و لطالما از *** دردوا أراقم قبلها و أفاعیا
و لخطب صفین أجل و عندک ال *** - خبر الیقین إذا سألت معاویا
«ثنا و ستایش او، ویژه بازماندگان این خاندان، سوگ و ماتم سرائی مخصوص شهیدان آنان. این است آنچه من نثار قدم آنان سازم، با آنکه نه از یک نژادیم و نه هم وطن. البته انگیزه محبت است، مرد کریم با فطرت خود، جانب کریمان گیرد، گر چه خویش و نزدیک نباشند. ای خاندان ابوطالب! مدعیان مجد و عظمت، سینه های خود را شفا بخشیدند. با خون کسانی که قبه های مفاخرشان به هر مرز و بومی افراشته بود تا پناهگاه کاروانها باشد. آنها که راه صلح و صفا را هموار کردند، دانش و بینش را برایگان در اختیار مردم نهادند. به جان سرورشان علی سوگند، این سخن، دوست را دلشاد کند، دشمن را محزون و غمناک: بنیان شرافتی را برایشان سازمان داد که از دسترس «زحل» برتر می نمود. به اثبات و پایمردی در مهالک که امیر و سالارشان بود، یوغ اطاعت بر گردن همگان نهاد. حتی حسد پیشه گان ناراضی راه انکار نجستند. بلکه همگان راضی و خرسند بودند. یکسره دست دوستی و محبت دراز کردند، و چون سالار و امیر مؤمنان شد، حسد بردند و به دشمنی برخاستند.
ای دوست! با دشمن خود مدارا کن. مادام که به ظاهر، خیرخواه است، گر چه در دل کینه ور است. گیرم که با زور و عناد، از روز «غدیر» سر برتافتند، برگو: مساعی دیگرش را برشمارید: در پیکار «بدر»، «جنگ احد»، «رزم حنین» که پایمردی و جلادت نشان داد. در راه شام که صخره صما را بر کند و آب گوارا به لشکریان سقایت کرد. به پیکار یهود بنگرید و قلعه خیبر، مرحب خیبری را قاضی خود سازید. آیا دژ استوارشان جز با دست علی تهدید شد؟ یا اینکه باب دژ از جای برکنده گشت؟ بیندیشید در پیکار عمرو بن عبدود، فارس یلیل که با هزار مرد برابر شد، و مقیاس گیرید با پیکار او در جنگ خندق این دو شیر ژیان (مرحب خیبری- فارس یلیل) شکار شمشیر علی گشتند، با آنکه از هیچ دلاوری بیم به دل راه نمی دادند. سلحشوران «ضبه» که میان تنگ بر بسته روز بصره در پای هودج جانفشانی کردند. با یورش علی نابود شدند، و از آن پیش چه اژدرها که می بلعیدند. البته، نبرد صفین از سایر پیکارها پیچیده تر بود، اگر از معاویه واپرسی، سخن راست و درست خواهی شنید.»
استاد احمد نسیم مصری، در ذیل این شعر:
وهب «الغدیر» أبوا علیه قوله *** نهیا فقل عدوا سواه مساعیا
چنین گوید: «نهی -به کسر نون- غدیر و امثال آن را گویند، و برای پیشوایمان علی، رزمی است که به نام «غدیر خم» یاد می شود، شاعر، بدان رزم اشاره می کند.»
امینی گوید: «کاش استاد مصری، بعد از آنکه «نهی» را عوض «بغی» در دیوان مهیار به طبع رسانده، در ترکیب کلمه «نهیا» توضیحی اضافه می کرد و می گفت: آیا حال است که منصوب شده یا مفعول است؟ و با آنکه هیچکدام متناسب نیست، اعلام می کرد که این گونه تعبیر نامناسب، از مانند مهیار دیلمی بزرگ مرد ادب، بعید می نماید. گویا استاد مصری، احمد نسیم، بر روش ابراهیم ملحم اسود، گام می زند که گفته است «روز غدیر نام جنگ معروفی است» ولی کاش از راز این جنگ معروف پرده برمی داشت و قسمتی از تاریخ آن را یاد می کرد.»
«یریدون أن یبدلوا کلام الله؛ می خواهند سخن خدا را برتابند.» (فتح/ 15)
«و ارتابت قلوبهم فهم فی ریبهم یترددون؛ دلهای اینان به شک اندر است، و در تردید و حیرت غوطه ورند.» (توبه/ 45)